چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴

چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴

استبداد نخبگان – علی طایفی

تئوری استبداد نخبگان دارای تاریخچه بلندی است. به یک معنا و به روایت تاریخ، مجموعه حاکمان مطلقه در تاریخ سیاسی اکثریت ممالک دنیا کسانی بودند که نخبگان آن جامعه را تشکیل می‌دادند. این نخبگان شامل کسانی است که از نظر موقعیت اجتماعی فرهنگی دانش، امکان مالی و حمایت اجتماعی در طبقه صدرنشینی قرار می‌گیرند. 

این قشر با مشروعیت سنتی و حتی عقلانی به چنان دایره و دامنه‌ای از قدرت دست می‌یابد که سرانجام به فساد و تباهی در قدرت کشیده شده و شخصت یک نخبه، یا قشر نخبگان به یک مستبد یا طبقه حاکمه مستبد و فاسد مبدل می‌گردد.

طیف نخبگان نیز دارای پیوستار نسبتا گسترده‌ای است. چه بسا بتوان مهم‌ترین گروه‌های نخبگان را چنین دسته‌بندی کرد:

نخبگان سیاسی که نقش جدی در تصمیم‌گیری‌‌های سیاسی و اعمال مدیریت و راهبری قدرت دارند. این گروه در بدنه بروکراتیک، قانونگذاری، سیاستگزاری، و تصمیم‌گیری‌های کلان در جامعه حضور داشته و دارند. بخش بزرگی از تحولات سیاسی جهان محصول کنشگری و عملکرد این گروه در طیف نخبگانی است که همواره در قدرت یا علیه قدرت موجود در بازه زمانی فعال بوده‌اند.

نخبگان اقتصادی که به دلیل وابستگی به ساختار موروثی قدرت و ثروت، یا خاستگاه طبقاتی و در نهایت همسویی با نظام قدرت حاکم دارای منابع اقتصادی بزرگ و موثری هستند. صاحبان بنگاه‌های اقتصادی، صنعتی، تجاری و سرمایه‌گذاری اغلب شامل نخبگانی است که علاوه بر اثرگذاری در تولید و توزیع ثروت در جامعه در تحولات سیاسی نیز نقش دارند. نخبگان اقتصادی داری پیوندی ارگانیک با نخبگان سیاسی هستند.

نخبگان فرهنگی هم شامل طیف گسترده‌ای از نویسندگان و روزنامه‌نگاران تا کنشگران عرصه هنر و ادبیات  از معتقدان تا منتقدان به قدرت است که دارای نفوذ فکری و فرهنگی در جامعه بوده و در شکل‌گیری فرهنگ عمومی و ادبیات بویژه در حوزه قدرت نقش دارند. 

معمولا حضور نخبگان آثار جنایی متفاوتی از حضور صاحبان قدرتی دارد که لزوما پیش از دسترسی به قدرت در زمره نخبگان جامعه محسوب نمی‌شدند. 

معمولا پیامدهای جنایی و مجرمانه نخبگان دارای ابعاد زیر است: 

  جرایم یقه‌سفید یا بروکراتیک مانند اختلاس، کلاهبرداری، فرار مالیاتی، معاملات محرمانه و پول‌شویی و ایجاد شبکه‌های مافیایی مالی و تجاری.

جرایم حکومت و سیاسی شامل اقداماتی از سوی دولت که قوانین داخلی یا بین‌المللی را نقض می‌کند مانند حاکمیت غیرقانونی، سرکوب و شکنجه مخالفان خود و اعمال جنایات جنگی چه در داخل علیه بخشی از مردم یا علیه حکومت‌های دیگر.

جرایم محیط‌زیستی و اقداماتی زیان‌بار از سوی شرکت‌های تحت حمایت نخبگان مانند تخریب محیط زیست یا غارت منابع معدنی و بهره‌کشی از نیروی کار.

جرایم قانونی و قضایی با استفاده از تغییر قوانین به نفع قشری خود مانند تغییر قانون اساسی، قوانین مدنی، مجازات، اعدام و نظام بازجویی، ایجاد ارعاب و به تعبیر مصباح‌یزدی، ارهاب یا ترور.

اگرچه استبداد به هر شکل آن دارای ویژگی‌های مشترک تاریخی است ولی در طول زمان و مبتنی بر ساختار استبداد، می‌توان به تفاوت های استبداد کلاسیک با استبداد نخبگان بیشتر پی برد. در اینجا تلاش می‌کنم به برخی از این تفاوت‌ها اشاره کنم.

ساختار قدرت در استبداد کلاسیک معمولا در دست یک فرد قدرتمند متمرکز است، فردی با ساختار یکتاپرستی مانند پادشاه، دیکتاتور یا فرمانروا و رهبر مطلق. در این‌جا تصمیم‌ها شخصی و با اقتدار مستقیم فرد مستبد گرفته می‌شوند.

ولی ساختار قدرت در استبداد نخبگان بین گروه‌های نخبه مانند سیاستمداران، سرمایه‌داران، نظامی‌ها، و حتی صاحبان رسانه‌ تقسیم می‌شود. در این بستر تصمیم‌گیری‌ها دارای مشروعیت جمعی بوده و گاه ظاهری دمکراتیک دارد.

از سوی دیگر روش اعمال قدرت در استبداد کلاسیک از راه زور، خشونت، سانسور و سرکوب خشن و مستقیم حفظ شده و قانون تابع اراده فرد حاکمه است.

اما در استبداد نخبگان از ابزارهای نرم‌تر مانند کنترل رسانه‌ها، نفوذ در اقتصاد، لابی‌گری، تحریف واقعیت استفاده می‌شود. این ساختار ظاهری قانونی و مدرن دارد ولی در عمل تصمیم‌ها به نفع قشر خاصی از نظامیان، بروکرات‌ها و تکنوکرات‌ها گرفته می‌شود.

در استبداد کلاسیک مشروعیت از سنت، دین یا زور کسب می‌گردد ولی در استبداد نخبگان از سازوکارهایی مانند انتخابات، نهادهای دموکراتیک، یا شعارهای مردم‌پسند برای کسب مشروعیت استفاده می‌گردد. 

در نهایت اینکه میزان شفافیت در استبداد کلاسیک بشدت آشکار و یک‌دست است و رهبر مستبد بطور علنی داعیه استبدادی می‌کند. در این ساختار مردم می‌دانند چه کسی و چگونه حکومت می‌کند. 

اما استبداد نخبگان عمدتا ناشفاف و مبهم است. در این شکل از استبداد برخلاف نمای دمکراتیک و مردم‌مدار آن، قدرت واقعی دست کسانی است که معمولاً بصورت هزاردستان اعمال قدرت می‌کنند.

از مصادیق استبداد کلاسیک می‌توان به استبداد فاشیستی هیتلر در آلمان نازی اشاره کرد که قدرت کاملاً متمرکز در دستان یک فرد بود و سرکوب گسترده، سانسور، پلیس مخفی (گشتاپو) و پاک‌سازی‌های سیاسی صورت می‌گرفت و نخبگان صرفاً مجری اوامر رهبر بودند.

حاکمیت صدام حسین در عراق نیز مثال دیگری است که کاملاً بصورت شخصی با وفاداران قبیله‌ای و حزبی، استفاده شدید از خشونت و ترور برای حفظ قدرت اعمال می‌گردید. در اینجا نخبگان صرفاً ابزار بقای دیکتاتور بودند.

مستبد کلاسیک دیگر قذافی در لیبی  بود. در حاکمیت استبدادی او ساختار قدرت غیرشفاف، شخصی و خارج از چارچوب نهادها بوده و تصمیم‌گیری‌ها عجیب و بدون مشورت بوده و قدرت متمرکز به شکل مطلق در دست خودش بود. 

اما نمونه‌های استبداد نخبگان شکل و ماهیتی دیگرگونه دارد. مثلا در آمریکا زیر نام دمکراسی، نفوذ لابی‌ها و شرکت‌های بزرگ شکلی از استبداد نخبگان را فراهم ساخته است. تصمیم‌گیری‌ها تحت تأثیر شدید لابی‌های مالی و نظامی است، و نخبگان اقتصادی و سیاسی باهم ساختار قدرت رو کنترل می‌کنند. 

در روسیه نیز پوتین و الیگارش‌های همسود قدرت واقعی را بین شبکه‌ای از نخبگان اقتصادی، نظامی و امنیتی تقسیم کرده‌اند. همچنین رسانه‌ها و شرکت‌های بزرگ به‌شدت وابسته به دولت و طبقه حاکم‌اند. پوتین بیشتر نماینده یک طبقه خاص از نخبگان است تا دیکتاتوری کاملاً فردی.

در جامعه ایران معاصر قدری وضعیت متفاوت بود. از زمان حاکمیت سلطنت پهلوی‌ها ساختار استبداد کلاسیک دستخوش تغییر گردید. حکومت پهلوی‌ها معجون خاصی از دو گونه استبداد بود. 

محمدرضا پهلوی در دوران حکومتش نوعی استبداد سلطنتی مدرن برقرار کرده بود که هم عناصر استبداد کلاسیک و فردی در آن وجود داشت، هم استبداد نخبه‌گرا، اگرچه با غلبه کامل فرد بر نخبگان.

در ساختار استبداد فردی و فردمحوری مطلق پهلوی، شاه تصمیم‌گیر نهایی بود و همه امور از سیاست، اقتصاد و امور نظامی تا فرهنگی را زیر قدرت نظارت خود داشت. نهادهایی مثل نخست‌وزیری، مجلس، یا حتی ارتش، همه تابع اراده شخص او بودند.

محمدرضاپهلوی بارها گفته بود: «من مسئول همه چیز هستم»، یعنی حکومت مطلقه شخصی که یکتاپرستی شاکله بنیادین آنرا تشکیل می‌داد و همه نخبگان تحصیل‌کرده و سرمایه‌دار‌ پیرامون این کانون قدرت جانفشانی می‌کردند. 

پس از انقلاب ۵۷ ساختار و قالب حاکمیت خمینی در ایران نیز شکلی نامتوازن از هردو ساختار استبدادی است. حاکمیت او یک ساختار سیاسی منحصربه‌فرد ایجاد کرد که ترکیب پیچیده‌ای از رهبری کاریزماتیک، حکومت دینی، و نخبه‌سالاری انقلابی بود. 

رهبری کاریزماتیک فردی او استبدادی معنوی و فردمحور بود که قدرتی فراتر از قانون و نهادها داشت، نه فقط به‌خاطر جایگاه رسمی‌اش، بلکه به‌خاطر محبوبیت و کاریزمای دینی و ایدیولوژیک. 

فرمان‌های خمینی حتی قانون اساسی را دور می‌زد. مثل حکم اعدام‌های سال ۶۷ یا انحلال شوراها. او بارها گفت که ولی‌فقیه می‌تواند حتی نماز و حج را هم موقتاً تعطیل کند که نشانگر قدرت مطلق، نه‌فقط فقهی بلکه سیاسی بود.

درواقع، خمینی بنیان‌گذار یک مدل حکومتی جدید بود که نه کاملاً شبیه پادشاهی سنتی بود، نه شبیه استبداد مدرن، بلکه یک نظام ایدئولوژیک انقلابی بر پایه ولایت فقیه که دارای خصایص استبداد فردی تا نخبگان بود. 

بنظر می‌رسد خامنه‌ای همزمان با جایگاه خود بعنوان یک دیکتاتور بیشتر نقش هدایت‌گر و هماهنگ‌کننده‌ نخبگان درون حاکمیت را در اختیار دارد. نظام سیاسی تحت رهبری علی خامنه‌ای بیشتر به استبداد نخبگان با محوریت رهبری نزدیک است تا یک استبداد کلاسیک.

در‌ ساحت استبداد فردی، رهبر به‌عنوان ولی فقیه، قدرت مطلقه دینی و سیاسی دارد. او فرمانده کل قوا، رییس قوه قضاییه، ریاست شورای نگهبان، صدا و سیما و  بسیاری از نهادهای وابسته به نهاد ولایت فقیه است.  

از سوی دیگر استبداد نخبگان، حکومت شبکه‌ای از وفاداران امنیتی، نظامی و اقتصادی است. خامنه‌ای با تکیه به شبکه‌ای از شبه-نخبگان وفادار، سپاه، بیت رهبری، قوه قضائیه، شورای نگهبان، ستاد اجرایی فرمان امام و ..  قدرتش رو حفظ می‌کند.

همچنین سپاه پاسداران فقط یک نیروی نظامی نیست، بلکه یک امپراتوری اقتصادی و سیاسی با نفوذ گسترده در همه‌ ارکان حکومت است. نخبگان دیگر مانند ائمه جمعه، مدیران امنیتی، مسئولان بنیادها و شرکت‌های وابسته و.. بخشی از ساختار قدرت هستند که نه مستقل، بلکه در خدمت مرکزیت رهبری‌اند.

باهم‌نگری:

استبداد نخبگان با ایجاد احساس بی‌صدایی و ناتوانی دائمی، جامعه رو در بلندمدت فلج می‌کند و به دلیل ریشه‌داشتن در دین و سنت، سخت‌تر از بین رفته و اصلاح‌ناپذیرتر است.

استبداد نخبگان جامعه رو در بلندمدت فرسوده و بی‌انگیزه می‌کند، فساد، فقر، مهاجرت و نابودی آینده رو ساختمند  می‌سازد، امکان اصلاح از درون را غیرممکن می‌کند و باعث فروپاشی تدریجی اعتماد و انسجام اجتماعی می‌گردد. 

ساختار استبدادی ایران در دورنمای تاریخی‌اش شکلی از استبداد نخبگان با بن‌مایه‌های استبداد کلاسیک  است. 

چه بسا منطبق با تئوری پارتو در گردش نخبگان میان شیران و روباهان بتوان گفت گردگشت تاریخی این شما از استبداد ایرانی معاصر، بازی قدرت میان شیران و روباهانی است که به حفظ و اعمال قدرت می‌پردازند . 

معتقدم طبق الگوهای ذهنی و ادبی ایران، تئوری “دزد با چراغ” بسیار گویای وضعیت و ساختار استبداد در کشور است. بدین معنا هرچه استبداد و مستبد به ساختار و قشر نخبگان و شبه‌نخبگان متکی باشد، میزان غارت و تباه‌سازی این شکل از استبداد بیشتر از استبداد کلاسیک است. 

شواهد نیز حاکی است که افخم بزرگی از نخبگان سیاسی اعم از دیندار و نادیندار، از چپ تا لیبرال در بازسازی ساختمان استبداد دینی نقش آفریدند. سپس نظام استبداد دینی با تحکیم قدرت سیاسی و نظامی در طول دور جنگ داخلی و با عراق  به تربیت شبه‌نخبگان خود پرداخت.

گروه‌های راهبردی در طیف نخبگان نظام استبدادی در تئوریزه کردن و طراحی مبانی قوام این نظام از هیچ کوششی فروگذار نبودند.  فرسایشی بودن نظام قدرت در کنار جنبش‌هاس سریالی برای فروپاشی آن، سرانجام نسخه پایان این شکل از استبداد را خواهد پیچید. 

برخی منابع

https://jordanrussiacenter.org/blog/how-higher-education-keeps-dictators-in-power

 C. Wright Mills – The Power Elite

 Gaetano Mosca و Vilfredo Pareto

 Robert Michels – Iron Law of Oligarchy

 Hannah Arendt – The Origins of Totalitarianism

Juan Linz – Totalitarian and Authoritarian Regimes

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، منتشر نمی شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *