
چون بادی دیوانه در تو وزیدم
و غبارِ غَمان از بلورِ نگاهت روفتم
تا تعظیمِ سرو را
بر بلندیی بالای این دخترک بنگری؛
که ترمهی قالی را
بر این “ساروقِ دختر باف” *
نقشِ فرش میکند
و آن را سجّادهی خدا
بر عرش می کند.
چون آفتابی شوریده در نیمروزِ تشنهی صحرای تُرکمن؛
بر تو تابیدم:
تا سینهی داغِ “مختومقُلی” را دریابی **
و کرنشِ گندمزار را
در مقامِ “نوایی” بشنوی. ***
چون بارانی بیامان بر تو باریدم:
تا دشتِ یادهات؛
از لالههای سرخ؛
تا سهرههایِ شاد؛
خالی نمانَد.
اینک، ای خورشیدِ شاد!
من چشمانتظارِ بهارم
بر من بتاب!
و آب کُن این کوهِ اندوهِ برف را.
* “ساروق”، روستایی است نزدیک اراک که قالیچههاش معروف است. “ساروقِ دخترباف” آنقدر ظریف است که تنها دستان نازکِ دخترکانِ قالیبافِ ساروقی قادر به بافتنِ آن است.
** “مختومقلی فراقی” از بزرگانِ شعر ترکمنی است. سرودههای او در ستایش عشق و آزادی است.
*** “نوایی” گوشهای از موسیقیی مقامیی ترکمنی است. این گوشهی موسیقایی، اینک از محدودهی ترکمنصحرا فراتر رفته و در شمال و جنوبِ خراسان، محبوب شده است. این گوشهی موسیقایی، منسوب به “امیر علیشیر نوایی”، وزیر “سلطان حسین بایقرا” ست. “اوزان” ها و “بخشی” ها، راویانِ ترانههای شورانگیزِ ترکمنی، داستانهای خود را در این گوشهی موسیقایی به گوش اهلِ دل میرسانند.
**** تصویرِ متن: از “هوش مصنوعی” برای این شعر.