
* از سمتِ خانۀ ابریشمی
پل از میانِ دو دست می گذرد
و شانه می خواباند بر رود
رونده دست تکان می دهد از سمتِ خانۀ ابریشمی
و پل نشانه است نشانی ست
[بگیر و بنشانش _ می گوید]
پل مانده است آن دستِ پل
رونده می گریزد از سمتِ خانۀ ابریشمی
پل رفته است روی بال دو دُرنای مست
انگار نیست پل
انگار هست
* انسانِ شیشه یی
تاریک می گذرد روی شهر مقوایی
انسانِ شیشه یی
صبحانه در بَنارَس وَ شام در نیویورک
وَ رویِ زنگهای خطر نام اوست
انسان شیشه یی
که نور می شکند در او وَ او نمی شکند در نور
وً پشت و روی نگاهش پیداست در اشارۀ ابرویش
و زیر و روی صدایش اوست
انسان شیشه یی
که آینه را فتح می کند
در یک نگاهِ سرد
وَ بیگانه
تاریک می گذرد روی آبیِ مینایی – انسانِ شیشه یی
وَ روی گنبد فیروزه بر تپشی خاموش
امضاء می گذارد