دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

بازگشت هیولا: جنگ‌افروزی اروپا در سایه بحران سرمایه‌داری – سیامک کیانی

پیش‌گفتار  

هیولای جنگ بار دیگر از پشت پرده‌های سیاست اروپا سر برآورده‌است. نه با غرشی ناگهانی، بل‌که با گام‌های برنامه‌ریزی شده‌ای که مرزهای خاوری را نشانه رفته‌اند. آلمان، این بار نه با فریاد، که در خاموشی، سنگر می‌سازد و سیاستمداران اروپا، با زبانِ «امنیت»، جامه‌ی فریب بر تن کرده‌اند. ولی این رژه‌های نظامی، نه از قدرت، که از درماندگیِ تمدنی می‌گوید که برای گریز از فروپاشی، به زره‌پوشانی پناه برده‌است.

در این میانه، فراموش می‌شود که بسیاری از زخم‌های امروز، نه از خاور، که از خود غرب برآمده‌اند. گسترش ناتو تا مرز روسیه، پشتیبانی از کودتاها، بازی با آتش در کشورهای دیگر—به نام آزادی، ولی به سود سرکردگی امپریالیسم غرب بوده‌است.         

در این هیاهو، صدای خرد گم می‌شود، و پرسش جای خود را به ترس می‌دهد. آمارها، نهفته در برگه‌های در کشو مانده، سخنی دیگر می‌گویند: برتری با غرب است. این شگفت‌انگیز نیست، ولی ترس‌افکنی همچنان دنبال می‌شود. جنگ‌خواهان سیاستمدار اروپا نه برای نگهبانی خانه‌های توده‌ها، که برای بخشیدن جان دوباره به اقتصاد مرده و کالبد شرکت‌های سودجوی فرسوده، آهن در کوره جنگ ذوب می‌کنند. و ما، اگر خاموش بمانیم، در چرخ همین ترس و زر، پایمان گیر خواهد کرد.

هنگامی که دستگاه فرمان‌روایی کنونی آمریکا پیدایش جهان چندقطبی را پذیرفته‌است و سیاست‌های برون- و درون‌مرزی خود را بر این پایه برنامه‌ریزی می‌کند، اروپا نگران جای از دست رفته خود پس از سده‌ها سرکردگی جهانی است. یکی از راه‌های چاره‌ای که سیاستمداران کنونی برای برون‌رفت از این بحران ژرف گزیده‌اند، جنگ‌خواهی و به خاک مالیدن پوزه روسیه به هر بهایی است. این سیاست هم اکنون به رهبری آلمان برنامه‌ریزی و پیاده می‌شود. هرگاه کسی دهان پرسش می‌گشاید، بانگ می‌زنند که “جاسوس دشمن است!” حتا ترامپ و سیاستمدارانی مانند زارا واگن‌کنشت را جاسوس روسیه می‌خوانند.

اروپای زره‌پوش؛ بازگشت به میدان جنگ به بهانه «امنیت» 

هنگامی که امپریالیسم اروپا حتا دیگر در زبان هم، سخن از آشتی و همکاری نمی‌راند، هیولای جنگ آرام‌آرام از پشت پرده بیرون می‌خزد. سخنوران اروپا، جامه‌ی فریب «امنیت»بر تن کرده‌اند، و در جیب‌هایشان گلوله پنهان. 

تیپ‌های زره‌پوش، این‌بار نه ناگهانی، که با برنامه‌ریزی و آرامش، راهی مرزهای خاوری‌اند. آلمان، بی‌سروصدا در لیتوانی سنگر می‌سازد. گویی نقشه‌ی جنگ، پیش از پایان آن بر میزها، پیاده می‌شود.

همین چندی پیش، برای نخستین بار پس از پایان جنگی خانمان‌سوز دوم، آلمان تیپ زرهی‌ای را بیرون از مرزهای خویش جای داد: تیپ ۴۵، در نزدیکی ویلنیوس. شاید توان واقعی این تیپ دانسته نباشد، ولی پیامش بی‌پرده‌است: گامی تحریک‌آمیز، برخاسته از آشفتگی تاکتیکی و خام‌اندیشی سیاسی. درست است که رژه‌های امروز آلمان با آن‌چه در دهه‌ی سی میلادی رخ داد، همانند نیست. ولی نباید از یاد برد که سرزمین‌های مرزی—به‌ویژه در بالتیک—بسترهایی‌اند که هر لغزش سیاسی در آن‌ها، می‌تواند آلمان را ناخواسته به پرتگاه جنگ بکشاند.

آلمان فهرست تازه‌ای از جنگ‌افزارهایی که به اوکراین فرستاده می‌شود را پخش کرده‌است که در بر گیرنده:  ۴ سامانه پدافند هوایی آی‌آر‌آی‌اس-تی؛۳۰۰ موشک هدایت‌شونده؛۱۰۰ دستگاه رادار پایش زمینی؛۱۰۰ هزار گلوله توپخانه؛۳۰۰ فروند پهپاد؛۲۵ دستگاه خودروی رزمی ماردر؛ ۱۵ دستگاه تانک لئوپارد ۱آ۵؛۱۲۰ سامانه موشکی ضد هوایی دوشی است. یادآوری شود که آلمان تاکنون به بیش از ۱۰ هزار سرباز اوکراینی در خاک خود آموزش رزمی داده‌است. 

بر پایه این گزارش، آلمان تاکنون ۲۸ میلیارد یورو کمک نظامی به اوکراین فرستاده که بخشی از آن از انبارهای ارتش آلمان بوده‌است. فریدریش مرتس، صدراعظم آینده آلمان، درباره فرستادن موشک‌های تائوروس با برد ۵۰۰ کیلومتر به اوکراین سخن گفت که با واکنش تند روسیه روبرو شد. روسیه هشدار داده که به کارگیری این موشک‌ها علیه خاک روسیه به معنای درگیر شدن آلمان در جنگ خواهد بود.

پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم، پهنه کنش‌های نظامی آلمان بر پایه پیمان‌های بین‌المللی، به‌ویژه پیمان پوتسدام (۱۹۴۵) باریک شد. نیروهای متفقین (آمریکا، بریتانیا، فرانسه، اتحاد جماهیر شوروی) هدفشان جلوگیری از جنگ‌افروزی دوباره آلمان بود. این پیمان‌ها جلوی پژوهش یا داشتن جنگ‌افزارهای هسته‌ای، بیولوژیکی یا شیمیایی آلمان را گرفت. ارتش آلمان به‌گونه‌ای بازسازی شد که از یک سیستم فرماندهی پرتوان مانند “اوبرکماندو در ورماخت (OKW)” نازی‌ها جلوگیری شود. در زمان جنگ سرد، آلمان غربی (جمهوری فدرال آلمان) تنها اجازه داشت بوندس‌ور (۱۹۵۵) را زیر رهبری ناتو پایه‌گذاری کند.

پیمان دو به علاوه چهار (۱۹۹۰) برخی از مرزگزاری‌ها را برداشت، ولی شرایط جدید سخت‌تری را ساخت. آلمان پذیرفت که نیروهای ارتشی خود را بالاتر از ۳۷۰,۰۰۰ نبرد. آلمان هرگونه جلوگیری از درگیری برای پس گرفتن سرزمین‌های از دست رفته پس از جنگ جهانی دوم (مانند بخش‌هایی از لهستان، کالینینگراد) را پذیرفت. قانون اساسی آلمان (قانون اساسی، ماده ۲۶) “جنگ‌های یورشی” را ممنوع می‌کند، به این معنا که آلمان نمی‌تواند جنگی را آغاز کند مگر در دفاع از خود یا زیر نام سازمان ملل/ناتو باشد. نیروهای آلمانی تنها با رای پارلمان (مأموریت بوندستاگ) می‌توانند در برون از مرزها جای‌گذاری شوند.

ولی از زمان جنگ کوزوو در ۱۹۹۹ و جنگ در افغانستان، آلمان اندک‌اندک نقش جنگی خود را در جهان گسترش داده‌است. هم اکنون هم به بهانه جنگ روسیه و اوکراین در ۲۰۲۲ آلمان به افزایش هزینه‌های جنگی و فرستادن جنگ‌افزارها به اوکراین پرداخته‌است. دوستان غربی آلمان نه‌تنها از این کنش‌های جنگی که پیمان‌های گذشته را زیرپا می‌گذارد نگران نیستند، بل‌که به آلمان برای جنگ‌خواهی بیشتر انگیزه هم می‌دهند.

برخی از کارشناسان بر این باورند که دولت‌مردان آلمان نه تنها به بازسازی جنگ‌افزار دل‌ بسته‌اند، بل‌که با آماده‌سازی آرام‌آرام مردم برای نبردی آینده بر کوس جنگ می‌کوبند. در همین راستا، ناتو نیز به بهانه همسان‌سازی جنگ‌افزارها، به کشورهای عضو برای خرید ابزارهای آمریکایی انگیز می‌دهد. به زبان دیگر، بازگشت آلمان به سنگر، آبی‌ست که به آسیاب کارخانه‌های جنگ‌افزارسازی آمریکا می‌ریزد. سران آلمانِ با دهه‌ها وابستگی به فرمان‌های آمریکا، دیگر توان واکاوی و چاره‌گری راهبردی خود را از دست داده‌اند.

این شور جنگی تازه، از دل فروپاشی آهسته‌ی تمدنی برمی‌خیزد که روزگاری خود را پیروز فردا می‌دانست، و اکنون برای گریز از واقعیت، به زره و سپر پناه آورده‌است. این نه راهبردی سنجیده، که نتیجه‌ی سرگردانی‌ست. آلمان می‌خواهد ماهیچه‌های پرتوان خود را به جهانیان نشان دهد، ولی در حقیقت، به‌سوی پرتگاه می‌خزد. جنگ‌افروزی که امروز از برلین می‌جوشد، نه از توان، که از نداشتن چشم‌انداز کشورداری برمی‌خیزد. سیاست‌مدارانش، به‌سان بخش‌هایی دیگر از غرب، نگاه به پیش ندارند. در گذشته خانه کرده‌اند و با نسخه‌های کهنه، می‌خواهند دردهای نو را درمان کنند.

در ژرف‌ترین نگاه، این خیز جنگی، بازتابی‌ست از ناکامی در کشورداری و شکست در راهیابی برای بیدار کردن اقتصاد خفته. آلمان، و همه‌ی اروپا، از دستاویز «دفاع» بهره می‌جویند تا میلیاردها یورو هزینه کنند و کاستی‌های اقتصادی را زیر سایه‌ی جنگ‌افزار پنهان سازند. آن‌گاه که سرمایه‌داری به گردنه می‌رسد، آن‌گاه که رویاهای فردا تیره و تار می‌شود، دولتمردان نجات را در جنگ‌افروزی می‌بینند؛ کسی از یاد نبرده‌است که دو جنگ جهانی از کجا و برای چه آغاز شده بود؟ حتا اگر همسایگان و هم‌پیمانان، آن را جدی نگیرند، باز هم این جلوه‌فروشی جنگی می‌تواند پیامدهایی ژرف داشته باشد.

گرداب گفتمان و عملکردهای جنگی با هماهنگی بی‌همانندی بیشتر کشورهای عضو اتحادیه‌ی اروپا را در خود فرو برده‌است. وزیر خارجه‌ی استونی هشدار داده که روسیه شاید در چند سال آینده به یک کشور ناتو یورش برد. این کشور از پشتیبانان اصلی اوکراین بوده و خواستار تحریم‌های بیشتر علیه روسیه ‌است. او گفت روسیه اکنون سرگرم اوکراین است، ولی سرمایه‌گذاری کلانی در توان نظامی خود انجام می‌دهد. وزیر استونی گفت اگر پوتین بخواهد ناتو را در منطقه‌ی بالتیک آزمایش کند، هزینه‌ی سنگینی خواهد پرداخت، زیرا ناتو اکنون با پیوستن فنلاند و سوئد نیرومندتر شده‌است.

با این که سران روسیه مانند پوتین بارها گفته‌اند که یورش به ناتو بی‌معناست، ولی استونی می‌گوید که ناتو باید آماده باشد. شگفت‌انگیز این است که فرستاده‌ی آمریکا ویتکاف گفت که روسیه ۱۰۰٪ خواست یورش به ناتو را ندارد.

جنگ‌خواهی امروز، نه نشانه‌ی نیرومندی امپراتوری‌ها، که فریاد ناتوانی آنان در رویارویی با فرسودگی‌ست سرمایه‌داری، چون دیو پیری که در آینه چهره‌اش را نمی‌شناسد، برای زنده‌ماندن به جنگ پناه می‌برد.  همه‌ی این‌ها نشانگر این است که «خطر روسیه» برای هدف‌های دیگری از سوی سران اتحادیه‌ی اروپا فریاد می‌شود. این دیوارهای تازه، این سپرها، این سازوبرگ آهنین، نه «دشمن» را می‌ترساند، نه می‌توانند مردم را برای همیشه گول بزنند. تنها نشانی از فریبی بزرگ است که جهان را در زنجیر دروغ نگاه می‌دارد.

ناتو و افسانه‌ی خطر روسی

در سالیان گذشته، بانگ رسانه‌ها و زمزمه‌های سران اروپا، چنان گوش‌ها را کر کرده‌است که گویی روسیه، پشت دیوار آهنین اروپا ایستاده‌است تا خانه‌ی مردمان را به آتش کشد. ولی آیا آن‌چه می‌گویند، ریشه در راستی دارد؟

آنان که از خطر روسیه می‌گویند، در پی بهانه‌اند؛ بهانه برای برون‌رفت از اقتصاد بیمار خود. روسیه، نه دیوی در کمین اروپا، که هم‌مرزی است که زخم‌های فراوان از تیشه‌ی سیاست‌ورزان غرب هنوز بر سینه دارد. 

روسیه، با اقتصادی که حتا پیش از جنگ اوکراین، از اقتصاد ایتالیا نیز کوچک‌تر بود، چگونه می‌تواند دیوار اروپا را بلرزاند؟ توان جنگی‌اش، در برابر دریای ناتو قطره‌ای‌ست. روسیه نه خواهان نبردی بزرگ است، نه توانی برای آن دارد. چرا که هر گام به‌سوی جنگ، گوری‌ست برای خودش.

با این‌همه، سران کشورهای اروپایی، مردم را از سایه‌ی روسیه می‌ترسانند. در پس این ترس، زرادخانه‌های نو می‌رویند، بودجه‌های جنگی می‌بالند و آهن و آتش، رنگ سود به خود می‌گیرند. برنامه‌هایی مانند «آمادگی ۲۰۳۰» با کوهی از زر، یا افزایش بودجه‌ی جنگ‌افزار بریتانیا، نه برای پاسداری از مردم، که برای سودورزی کارخانه‌هایی‌ست که از بوی باروت جان می‌گیرند و جان انسان را برای سود می‌ستایند.

و باز، پرسش پابرجاست: این ترس‌افکنی از کجا می‌آید؟ پاسخ شاید ساده باشد. رهبران غرب، با افسانه‌ی «خطر روسیه»، راه را برای تصمیم‌هایی می‌گشایند که در پس آن‌ها، سودهای کلان نهفته‌است.

حتا جفری ساکس، اقتصاددان سرشناس آمریکایی، این زمزمه‌های پرهیاهو درباره‌ی «خطر روس» را چیزی سوای یک ترس بیمارگون نمی‌داند. با این‌همه، رسانه‌های اروپا آن را چون ابزاری در دست گرفته‌اند تا بهانه‌ای برای آراستن اروپا با زره و توپ فراهم کنند.

افزایش هزینه‌های جنگ‌افزار، گسترش ناتو تا کرانه‌های شمال و شرق، پذیرش کشورهایی چون سوئد و فنلاند، و فروختن کوهِ آهن به کشورهای اروپایی—همه با نام پاسداری از «امنیت» ولی به سود کسانی‌ست که از بوی دود و پول، سرمست می‌شوند، انجام می‌گیرد.

راستش این است که روسیه نه توان آن را دارد و نه خواست آن را که به جنگ با ناتو برخیزد. این هم‌آیندی و پیمان بزرگ، بسی نیرومندتر از روسیه‌است؛ پس آن‌چه به نام «خطر روسی» بازگو می‌شود، بیش از آن‌که خطری واقعی باشد، بهانه‌ای‌ست برای آن‌که اروپا هر روز جنگ‌خیزتر شود و بار هزینه‌های آهن و آتش را بر دوش مردم خویش فشرده‌تر کند.

آن‌چه در خاک اوکراین روی داد، گواهی‌ست بس روشن. ارتش روسیه، با همه‌ی توان، در برابر کشوری که حتا عضو ناتو نیست، ولی از پشتیبانی غرب بهره‌مند است، با دشواری‌هایی بنیادین مانند—از هم‌گسیختگی راه‌های کمک‌رسانی، کمبود سازوبرگ جنگی، و ناتوانی در فناوری‌های روز روبه‌رو شده‌است.

بودجه‌ی ناتو، چون کوهی آهنین، در سال ۲۰۲۴ بیش از نیمی از هزینه‌های جنگی در جهان بوده‌است. در برابر آن، روسیه با بودجه‌ای بسیار کمتر، به سربازی می‌ماند که با دست‌های تهی در برابر یک لشکر ایستاده‌است. این ژرفا در نابرابری، تنها نشانه‌ای‌ست از شکاف در توان و خواست جنگ میان سران امپریالیسم غرب و روسیه.

اگر روسیه همه‌ی دارایی‌اش را نیز به ساخت جنگ‌افزار بسپارد، باز هم نمی‌تواند سایه‌اش را بر پیکر ناتوی پرتوان بیفکند. نیروی کار، جنگ‌افزار، دانش نو—همه در دست اردوگاهی‌ست که ۳۲ کشور نیرومند را در کنار هم نهاده‌است. این گردان با کمک سده‌ها دزدی از دارایی‌های جنوب جهان، اژدهایی شده‌است که همه‌ی جهان را در دهان فرو می‌برد.

ناتو، با ۳.۵ میلیون نیروی رزم‌آزموده، چون کوه در برابر روسیه‌ای ایستاده که تنها ۱.۳ میلیون تن سرباز و افسر دارد. آسمان نبرد نیز به سود ناتوست؛ برای هر پرنده‌ی جنگی روسی، بیست پرنده‌ی آهنین در آشیانه‌ی ناتو خفته‌اند. در دریاها نیز ناوهای هواپیمابَر، زیردریایی‌های نیروی اتمی، و موشک‌های پیشرفته، مهر برتری را بر پیشانی ناتو نهاده‌اند. در نبردی که شاید رخ دهد، روسیه به‌سختی می‌تواند گامی پیروزمندانه بردارد، چرا که ناتو با جنگ‌افزارهای نو، از پرنده‌های تندپرواز چون F-35 تا دیوارهای آهنین پدافندی، هر یورشی را پیش از رسیدن، در دم خاموش می‌کند.

چگونه چنین نیرویی می‌تواند در برابر سپاهی از سی‌ودو کشور ایستادگی کند؟ سپاهی که نه‌تنها جنگ‌افزار، که زر و دانش دارد، و با فریبکاری از پشتیبانی بیشتر مردم خویش نیز برخوردار است؟

زمان آن فرا رسیده که به‌جای دامن زدن به ترس و دلهره، راه گفتگو، فرونشاندن آتش تنش، و باز کردن پنجره‌های تازه‌ی صلح بر جهان، برگزیده شود—نه انباشتن زرادخانه‌ها و آکندن انبارها از پرنده‌های جنگی و موشک‌های بی‌درنگ.

اروپا اگر با خطری روبرو است، خطری بیرونی نیست. آن‌چه این قاره را زیر خطر می‌اندازد، نه سربازان بیگانه، که سایه‌های نابرابری، فروپاشی جامعه‌ی رفاه، بدتر شدن شرایط آموزش و بهداشتی، و چالش‌های آب‌وهوایی است. با این همه، به‌جای رسیدگی به زخم‌های مردم، رهبران اروپایی گنجینه‌های مردم را به پای جنگ‌افزار می‌ریزند؛ و برای آن‌که این ریخت‌وپاش را درست بنگارند، دشمنی باید ساخته شود. در این نمایش، روسیه خودناخواسته نقشی پایه‌ای را بازی می‌کند.

صلح خواهی امریکا

رهبران آن‌سوی اقیانوس، سخن از صلح می‌گویند که به هر دلیلی که باشد گامی مثبت است، ولی هم‌زمان ساز و کارشان، چیزی جز آماده‌سازی برای نبرد آینده نیست. آنان که سود را در آهن و دود می‌جویند، هم‌واره از پنجره‌ی پول به جهان می‌نگرند. از دیدگاهی مارکسی، سخنانی که از دهان چهره‌هایی چون ترامپ درباره‌ی «صلح در اوکراین» بیرون می‌آید، را نمی‌توان در سطح واژگان‌شان سنجید.

این واژه‌ها، نه دلیل بر صلح راستین دارند، نه بر نایش (نفی) جنگ؛ بل‌که بخشی از دستگاه پیچیده‌ی سرکردگی، بخشی از چرخ‌دنده‌های بازتولید امپریالیسم جهانی هستند. هنگامی که نبرد اوکراین، نظم بازارهای انرژی را برهم زده‌است، ماندگاری جنگ شاید در نگاه نخست برای غول‌های نفتی آمریکا چون شورون و اکسون‌موبیل سودمند باشد، ولی همین جنگِ بی‌‌پایان، لرزشی پنهان را در پیکره‌ی سرمایه‌داری جهانی دامن می‌زند. از همین‌رو، چهره‌هایی چون ترامپ که با انحصارهای انرژی پیوندی تنگاتنگ دارند، به‌دنبال «صلحی برنامه‌ریزی شده»—نه به‌دلیل انسان‌دوستی، بل‌که برای بازگرداندن آرامش به بازار و فراهم آوردن انرژی ارزان برای صنعت آمریکا هستند.

هنگام جنگ، بازار ناپایدار می‌شود که می‌تواند به کاهش تولید اقتصادی بینجامد. برای نمونه، اگر شرکت‌ها و مصرف‌کنندگان به آینده خوش‌بین نباشند، هزینه‌های خود را کمتر خواهند کرد، کمتر رانندگی می‌کنند، یا خودروهای کم‌مصرف‌تر می‌خرند، بدینگونه درخواست برای فرآورده‌های نفتی کم می‌شود، چون کالای کمتری جابه‌جا شده و انرژی کمتری مصرف می‌شود.

دگرگونی بهای نفت پیامد منفی بیشتری برای ایالات متحده خواهد داشت، زیرا نفت آمریکا، به ویژه آنچه که با شیوه‌ی فراکینگ تولید می‌شود، هزینه تولید بالاتری دارد. فراکینگ نیازمند سرمایه‌گذاری بیشتر است و هزینه‌های تولید بالاتری دارد، که تولیدکنندگان آمریکایی را در برابر کاهش بهای نفت آسیب‌پذیرتر می‌کند.

در سوی دیگر این نبرد، انحصارهای بزرگ جنگ‌افزارسازی آمریکا ایستاده‌اند—سودبرنده‌ی همیشگی جنگ. ولی حتا این هیولاهای فولاد و باروت نیز می‌دانند که نبردی پایان‌ناپذیر، به‌ویژه اگر آتش آن به کشورهای ناتو نزدیک شود، می‌تواند آینده‌ی سود را در خطر بیندازد. از این‌رو، صلحی گذرا، شاید به سود آمریکاییان هم باشد: کم کردن فشارها، بازآرایی نیروها، و آغاز دور تازه‌ای از رقابت‌های جنگ‌افزاری—همان‌گونه که در سال‌های جنگ سرد بارها رخ داد. از یاد نباید برد که دولت ترامپ نمی‌خواهد که برای جنگی هزینه کند که امنیت آمریکا را به خطر نمی‌اندازد و نه تنها به بازسازی صنعتی کشور کمک نمی‌کند، بل‌که چوب لای چرخ آن می‌گذارد.

”چپ” اروپا در گرداب فراموشی صلح و خاموشی در برابر بانگ جنگ

آن‌چه که ما امروز می‌بینیم، تنها جابه‌جایی نیروهای جنگی یا سخنان ستیزه‌جویانه‌ی امپریالیست‌ها نیست؛ ما نشانه‌ای از درونِ سستِ سامانِ ”چپ” می‌بینیم که دیرگاهی‌ست در چنگ بحران می‌پیچد. ”چپ” اروپا—خسته، گنگ و بی‌ریشه—دیگر نه می‌تواند خروش کند و نه ایستادگی.  این ”چپ” از یاد برده‌است که بی‌داد را نمی‌توان با خاموشی پاسخ گفت. در برابر بانگ جنگ، نباید با مهرورزی با جنگ‌جویان سخن گفت.

برای این ”چپ”، ساختن یک پیمان اروپایی جنگی جایگزین هدف بیرون رفتن از ناتو شده‌است. چرا کار به اینجا کشیده شده‌است؟ بسیاری بر این باورند که رسانه‌های غربی با پوشش یک‌سویه‌ی رویدادهای اوکراین و به‌کارگیری آگاهانه‌ی زبان، اندیشه‌ی همگانی را ریخت‌گری کرده‌اند. ”چپ” اروپا نیز بی‌هیچ پرسشی، سخنان نهادهای چیرگی‌خواه در باره‌ی برجستگی «امنیت» را پذیرفت و بازگویی می‌کند؛ واژه‌ای که سیاستمداران اروپایی برای نگهداشت سرکردگی خود بر جهان ساخته‌اند.

یعنی ”چپ” ایدئولوژی بورژوازی را دست‌کم در باره‌ی «امنیت» پذیرفته‌است. این انگاره با دیدگاه مارکس درباره‌ی چیرگی ایدئولوژیک طبقه‌ی فرادست و نظریه‌ی «چیرگی فرهنگی» گرامشی هم‌سوست. همان‌گونه که گرامشی می‌گوید، رسانه‌ها و زبان چیره، اندیشه‌ها را می‌سازند. با این همه، نباید فراموش کرد که ”چپ” اروپا دیرزمانی است با این فریب‌های زبانی آشناست. پس باید به انگیزه‌های ژرف‌تری نگریست که چرا جنگ‌خواهی بخشی پایدار از گفتار ”چپ” اروپایی شده‌است.

بررسی مارکس نشان می‌دهد که دیدگاه سیاسی، بازتاب جایگاه طبقاتی و اجتماعی است. برپایه‌ی دیدسنجی روزنامه‌ی نیویورک تایمز و پژوهش دانشگاه کمبریج، نگرش مردم در کشورهای پیشرفته نسبت به روسیه و چین منفی‌تر شده و به سوی اروپا گراییده‌است. ولی در کشورهای غیرغربی، این روند به گفته‌ی اقتصاددان هندی پربهات پاتنایک: «در بسیاری از کشورها، از اوراسیا تا شمال و باختر آفریقا، نگاه مردم به روسیه بهبود یافته و جنگ اوکراین دگرگونی بزرگی در این روند پدید نیاورده. این درباره‌ی چین نیز درست است.»

جهان جنوب و تنگ‌دست هنوز چپاول روزگار استعمار را از یاد نبرده و برآمدن جهان چندقطبی را چالشی علیه ساختارهای چیرگی غرب می‌بیند. ولی ”چپ” اروپا، هم‌سو با سران اروپا و بورژوازی آن، از چنین دگرگونی ترس دارد – نه از روی نادانی، که از ترس پایان یافتن برتری تاریخی‌اش. ”چپ” اروپا هم کم و بیش بخشی از آن “اشرافیت کارگری” است که به گفته‌ی لنین بهره‌ای از دزدی‌های دولت‌های امپریالیستی خود برده‌است. در حقیقت، ”چپ” اروپا نمی‌خواهد از برتری جهانی اروپا بگذرد.

در جهانی که شکاف‌های نوین در روند زایش است و چیرگی یک‌سویه‌ی اروپا و آمریکا به چالش کشیده شده، ”چپ” ناگزیر به گزینش است – یا هم‌آوا با لایه‌های غیراشرافی کارگران خود، و مردمان زیر ستم و رنجبران جنوب جهان خواهد شد، یا در کنار بورژوازی باختری مانده، نقش آرایه‌ای دموکراتیک برای امپریالیسم را بازی خواهد کرد.

پیکار برای تنش‌زدایی، آشتی و صلح تنها یک شعار نیست؛ وظیفه‌ای اخلاقی و تاریخی است. خاموشی در برابر دستگاه جنگ‌افروز ناتو و اتحادیه‌ی اروپا، نادیده گرفتن رنج‌دیدگان افغانستان، عراق، لیبی و سوریه، و همکاری با امپریالیسم در جنگ اوکراین به بهانه‌ی «پاسداری از مردمسالاری»، چیزی جز پیمان‌شکنی با آرمان‌های ”چپ” نیست.

”چپ” اروپا باید بنیادهای نظری و تاریخی خاموشی خود در برابر جنگ‌افروزی‌ها، ناتو، رسانه‌های سرمایه‌سالار و اتحادیه‌ی اروپا را واکاوی کند.”چپ” باید خود را از نو بسازد – نه تنها با نقد گذشته، که با سامان‌دهی توده‌ها، بازگشت به ژرف‌اندیشی نظری، و بازشناسی جایگاه خود در جهان. پایبندی به مردم فرودست و راست‌کرداری، تنها راه رهایی از فروغلتیدن به پرتگاه سازش است.

جنگ‌خواهی کنونی اروپا، نه پاسخی به خطرهای راستین، که ابزاری برای پوشاندن گسست‌های درونی و بازتولید سرکردگی جهانی در پوششی نو است. ”چپ” اروپا، با خاموشی یا هم‌دستی، در این بازتولید نقش دارد.

از نگر مارکسیستی، پیکار راستین با جنگ و نظامی‌گری تنها زمانی شدنی است که ابزارهای تولید – به‌ویژه کارخانه‌های جنگ‌افزار – از چنگ سرمایه رها شده و به زیر فرماندهی کارگران و رنجبران درآیند. در غیر این صورت، همان‌گونه که لنین هشدار داد، «در سامانه‌ی سرمایه‌داری، آشتی پایدار شدنی نیست – تنها درنگ‌ی میان جنگ‌ها خواهد بود.»

پایان سخن

جنگ‌افروزی کنونی اروپا، زاده‌ی بحران‌های درونی سرمایه‌داری است؛ تلاشی نومیدانه برای پنهان کردن شکست‌های اقتصادی و اجتماعی پشت دود توپ‌ها و نوای کرکننده موشک‌ها. افسانه‌پردازی درباره خطر روسیه، همچون پرده‌دودی است که واقعیت‌های اقتصادی را می‌پوشاند. ولی آن‌چه نگران‌کننده‌تر است، خاموشی ”چپ” اروپاست که به آرامی در گفتمان امنیتی فرمان‌روا فرو رفته‌است.

دگرگونی‌های سیاسی نباید بهانه‌ای برای پس‌نشست ایدئولوژیک باشند. هر دگرگونی که از پایین و برآمده از نیازهای رنجبران باشد، گامی به پیش است. ولی اگر از بالا و برای هم‌سویی با سامانه‌ی سرمایه‌داری باشد، گام به گام هستی ”چپ” را می‌فرساید.

پس باید پرسید: آیا ”چپ” اروپا هنوز نماینده‌ی آرمان‌های ضدجنگ، ضدتبعیض، ضدبهره‌کشی و ضدسرکردگی امپریالیستی است؟ یا این واژگان گفته‌های پوچی شده‌اند که تنها هنگام انتخابات به کار می‌آیند؟

آن بخش از ”چپ” اروپا، که هنوز به آرمان‌های خود وفادار است، باید در برابر این نمایش مرگبار بایستد و فریاد بزند که امنیت واقعی در صلح است، نه در انبارهای پر از جنگ‌افزار.

راه برون‌رفت در گرو نقد رادیکال پیوند نهادهای نظامی با سرمایه‌داری جهانی است. باید رسانه‌های بورژوازی را به چالش کشید و در باره‌ی گفتمان‌سازی‌های آنان روشنگری کرد. ”چپ” اروپا امروز در دوراهی تاریخی ایستاده‌است: یا باید به آرمان‌های ضدامپریالیستی و ضدجنگ خود بازگردد، یا به بخشی از دستگاه ایدئولوژیک سرمایه‌داری دگرگون شود. گزینش امروز، سرنوشت فردای اروپا را پایه‌گذاری می‌کند. صلح واقعی نه در سایه‌ی توپ‌ها، که در پرتو نقد ریشه‌ای ساختارهای فرمان‌روا شدنی خواهد بود.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، منتشر نمی شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *