دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

مادرها که می روند همه چیز را با خودشان می برند – سرور علی محمدی        

در باره ی مادر شایگان  نوشتن سخت است ،خصوصا وقتی که خودش نیست که بگوید نه این جمله ها با روح من بیگانه است ، تو مرا آنگونه که هستم نشناختی ، از این رو  می ترسی که کلامت توانمند نباشد و نتوانی تصویردرستی از من بر ذهن خواننده ی مشتاق بنشانی! بیم خواستن و نتوانستن رهایت نمی کند . آری، این که راوی منصفی نباشی و نتوانی کلامی در خور شخصیت انسانیش که با مبارزاتی بی امان در هم آمیخته باشد بیابی ، مادری که با جان باختن جگر گوشه اش نادر در نبردی نا برابر با دژخیمان شاه ، جانب احتیاط نگرفت و استوارانه در راه آزادی و سوسیالیسم از هیج کوششی فرو نگذاشت . * مادری که با دو فرزند خردسالش به خانه ی تیمی رفت و تمام وقت در خدمت جنبش بود .آری سخت است از او سخن بگویی . از مادری که خبر کشته شدن دو فرزندش را می شنود و در برابر دژخیمان ساواک استوار می ایستد بی آنکه قطره ی اشکی از چشمش  فرو ریزدو دشمن را شاد کند ، اما در سلول سر در بالش فرومی برد و شیون سرمی دهد.، همانقدر دشواراست  که نخواهی قلم بر کاغذ بگذاری ، چرا که مادر در طی سالیان زندگی ات همواره یاور و رهنمایت بوده و پا به پایت در غم از دست دادن  عزیزانت گریسته ، اندوهت در نهان خانه ی جانش رخنه کرده  و در کامیابی ات سهیم بوده . مگر او نبود که بالیدن فرزندانت را  به سان رفیقی آگاه و مادری مهربان نظاره گر بود وبا شوقی وصف ناپذیر اولین کلام و نخستین قدم  نوه هایت را با عشقی مادرانه دنبال می کرد ؟! مگر می توانی ناسپاسی ات را به حساب ناتوانی قلم و کلام بگذاری و آسوده  سر به بالین نهی . این جملات ، همواره مشغله ی فکری انبوه مبارزانی  با رفیق مادر در طی سال های مبارزه در وطن و غربت همدم بوده اند . با این نهیب کبوتر خاطراتم به پرواز درآمد و مادر  دگر بار همانگونه که در ازنای سال ها دیده بودمش در برابرم ظاهر شد ، با لبی خندان و در برش پیراهنی به سرخی گلبرگ های گل های بهاری ،  اولین دیداردر غربت  سی و پنج پیش در پاریس با حضور زنده یاد هوشنگ عیسی بیگلو،  مادر از همه چیز پرسید .،الا آن چه که من از گفتنش بیم داشتم ،  در طول تمام این سال ها و دیدارها هرگز به شماتت کلامی از او نشنیده بودم . درسفر بعدی تلفن کردم با قرار دیداری، روزی که به منزلش رفتم در برابر دو مجتمع آپارتمان حیران و سرگردان ایستادم یادم نبود که منزل مادر در کدام بلوک قرار دارد ، مردم می آمدند و می رفتند ، در برابر پرسش های من سری به علامت نفی تکان می دادند ،  اقایی تقریبا همسن مادر بطرفم آمد تا کمکم کند گفتم به دیدار خانم سعیدی آمده ام سری تکان داد و گفت نمی شناسم . پرسیم خانم شایگان ؟ سری به علامت نفی تکان داد و بعد   گفت خانمی هست که ما همه او را مادر خطاب می کنیم و ایشان همسایه ی من هستند . تا دم در آپارتمان با من آمد و رفت . به مادر گفتم مادر جان من الان اقایی را دیدم که همسن شما بود و شاید هم مسن تر  ولی نام خانوادگی شما را نمی دانست ، اما شما را مادر خطاب کرد . مادر بخنده گفت : چه اشکالی داره مادر جان ؟!   آن روز و دیدارهای بعد  همواره در یاد و خاطر من زنده است مادر با همه مهربان بود. با بچه ها مهربان تر! همیشه فکر می کردم  در وجود و رشد تک تک نونهالان “جوانه” و “دانه”  را می دید . در سالگرد تن های بخون نشسته ی  “دانه “و “جوانه”  جلادان ساواک ، خانه اش شلوغ بود  رفقا ی مقیم پاریس و آن هایی که چون من از راه دور می امدند تا یاد گلهای  نشگفته پرپر شده ی مادر، “دانه” و “جوانه” ( ناصرو ارژنگ) را گرامی دارند . مادر قانون خاص خودش را داشت ، خرید و تهیه ی غذا را خود بر عهده می گرفت .،اما  شستن ظرف ها و بقیه ی کار.ها را رفقایش یا بهتر بگویم فرزندانش برعهده می گرفتند و مادر در میان جمع با همه  ، به فراخور حال سخن می گفت  در عین حال  از پذیرایی بعد از غذا غافل نبود و هراز گاهی می گفت  ژینوس بالا گوزتده  پرویزیولداش قاشق چنگال لاری زبیل قابینه توک مسین و  پرویزمی خندید که یوخ مادر من توکمیرم اولاری که سن سورا تاپیسن اوزلری گدی لر زبیل قابینه مادر هم رضایت می داد که بالا من بیلمیردیم منم قاپ قاشقمن ایاخ لاری وار ( مادر می گفت ژینوس فرزندم مواظب باش رفیق پرویز قاشق چنگال ها را در سطل اشغال نریزد   پرویز به خنده در میان همهمه  آشپزخانه  می گفت نه مادر من نمی ریزم اونهایی رو که تو بعدا پیدا می کنی خودشون می روند توی سطل اشعال و مادر می گفت بچه ام من نمی دانستم که ظرف های من پا دارند !!!) مادر با همه ی رفقایی که به دیدارش می رفتند جدال مادر و فرزندی داشت ! به رفقایی که در بالکن سیگار می کشیدند می گفت گل ها را کشتید با این سم سیگارهایتان بس کنید !!! و بعد در می آمد همه اش زیر سر این مهدیه ! این جدل های مادر فرزندی همه ساله چاشنی دیدار ها بود .  هروقت زنگ می زدم سوای حال نینا و سهند و همسر و فرزندانش جویای حال ناصر و مهرداد هم بود. چند سال پیش به اعتراض گفتم که مادر جان آن ها که در کنارت هستند چرا حالشان را از من می پرسی؟ گفت خواستم بدانی که حواسم هست کجا می روی و با این حال تا اخرین تماس هاما ن، بازهم جویای حال مهرداد و ناصر بود.

 مادر فرزندان بیشماری داشت که در همه ی  سال های در کنارش بودند  رفقایی که همواره در کنارش بودند . اما دو فرزندش مهدی (سامع )و حماد( شیبانی) بیش از همه یاور و غمخوارش بودند ، خصوصا مهدی که حتما هر هفته به دیدار مادر می رفت . گاهی که به تلفن جواب نمی داد نگران زنگ می زدم مهدی جان از مادر خبر داری ، چرا تلفن را جواب نمی دهد؟ در طول این یک سال ، شاید بیش از هزار بار مهدی  با متانت و خوش خلقی پاسخگوی دل نگرانی های من بود .  روزشنبه ۲۲ فروردین۱۴۰۴ ساعاتی پس از رفتن مادر، با همه ی دردی که  قلب شان را می فشرد، مدام تسلایم می دادند  .نمی دانم ما چه سان نبود مادر را تحمل خواهیم کرد .اما خوب می دانم که یاد و خاطره مادر همواره در وجود تک تک رفقا و همرزمانش زنده خواهد ماند . یاد مقاومت های بی نظیرش در سیاهچال های زندان شاهنشاهی ، درد جان باختن سه فرزندش که هر مادری می داند چقدر طاقت فرساست . درد شکستن ابوالحسن ! بی تردید همه ی ما بارها از خود پرسیده ایم : مگر گوشت و پوست و استخوان چقدر تحمل دارند؟ رفیق عزیزم ناصر مهاجر در بازخوانی مصاحبه ای که با مادر داشت ، بدرستی نوشت که زندگی مادر یک تصمیم مبارزاتی بود.* 

۱/ نادر شایگان در ۵ خرداد ۱۳۵۲ در محاصره ی ماموران با رشادت تمام جنگید ، دژخیم ساواک “تهرانی” پاهای او را به گلوله بست تا مانع فرارش شود . رفیق با خوردن سیانورحسرت دستگیری اش را به دل مزدوران ساواک می گذارد.

۲/ تراژدی کشته شده ناصر و ارژنگ شام اسبی را که در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران دانه و جوانه نامیده می شدند و در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵  در جریان حمله ی ماموران ساواک به خانه ی تیمی که در آن می زیستند کشته می شوند

۳/ مصاحبه ی ناصر مهاجر با مادر گریز ناگزیر  ۱۰ ژوئن ۲۰۶ 

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، منتشر نمی شوند.

یک پاسخ

  1. در مورد مادر شایگان شاید بتوان گفت:
    نه هر درخت تحمل کند جفای خزان///غلام همت سروم که این قدم دارد.
    و بیاد مادرانی که سالهای فراوان در سرمای زمستان و گرمای تابستان راه های دور را درنوردیدند و صفهای طولانی ملاقات برای دیدار فرزندانشان را تحمل تا آنها را دمی از پشت شیشه های ضخیم راهرو های ملاقات مشاهده و برای آزادی آنها روز شماری را آغاز کنند، ولی سرانجام ساک دستی وسائل شخصی باقیمانده آنها را تحویل گرفتند.
    ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما///بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *