شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

ویکی پیدیا،‌ مرا به خیر تو امید نیست! شر مرسان – بهمن پارسا

“. ..کارخانهٔ آبجوسازی شمس یکی از قدیمی‌ترین کارخانه‌های شرق تهران واقع در خیابان مجیدیه بوده‌است! ” به نقل از ویکیپیدیا در مورد آبجوی شمس!

****

سرِ‌پیری و چهل سال دوری از سرزمین زادگاهم  آنچه باقی مانده و در این روزهای سرد و بی آتش سبب گرمی جان و روان است مشتی خاطره است که بد و خوبش،‌هردو،‌ اینک  دلپذیر است . من با این خاطرات سفر میکنم و نمیرسم! و تمام زیبایی  این سفر در همین نکته است ، نرسیدن! تا نرسیده ام، راهی ام، باین امید که خواهم رسید .

پسر ِ من اهل مشروبات الکی نیست. سیگار هم نمیکشد.  چای را امّا دوست دارد.  بطری آبجو در دستم بود و با هم صحبت میکردیم که پرسید: 

بابا تو ایرانِ اونوقتا آبجو بود!؟

گفتم: ظرف ِ چهل سال زندگی در خارج از ایران و بخصوص در بلژیک که بیش از سیصد نوع از بهترین آبجوهای جهان را – اغراق نمیکنم- تولید میکند و سفر در دیگر جای ها و نوشیدن أبجوهای دیگر سرزمین ها بدون اینکه خواسته باشم غلّو کنم، هنوز مزه ی آبجوی شمس برای من بهترین و تکرار نشدنی ترین است! همین سببی شد تا خواسته باشم  با مراجعه به گوگل عکسی یا شرحی از آن آبجو جُسته و نشانش بدهم که در ویکیپیدیا شرحی بود که جمله ی پیش از متن  را از آن نقل کرده ام ، و امُا چرا!؟

سالهای کودکی من مصادف بود با روزگاری که  در تهران شهرداری خانه ها را شماره گذاری میکرد.  یک حلبی آبی رنگ مربع شکل  را که شماره یی با رنگ سفید در میان آن قرار داشت بر سر در خانه ها میخکوب میکردند و در زبان روزمره  مردم از آن به (پلاک) یاد میکردند.  من تا سال ِ‌چهارم دبستان با خانواده ام در خانه ی پلاک ۳۵ خیابان اکبر آباد آن روزگار در غرب تهران ،۵۰ متری قبل از خیابان نوّاب و چهار راه اناری زندگی میکردم. . سمتِ‌چپ خانه ی ما کوچه ی شاهین بود که راه به  خیابان ِ اسکندری می برد.  سمت راست بطرف غرب چهار راه اناری بود. قدری بعداز کوچه ی شاهین حلوا پزی (خوش مشربان)  با نام یکتا قرار داشت که کسبی بود خانوادگی و حسین فرزند وسطی حاجی خوش مشربان رفیق من بود.  مغازه ی آنها بخشی از ملک شخصی خودشان بود که ورودی اش در اول کوچه ی شاهین واقع بود. کمی بعد تر مغازه ی مش یدالله بود و بعد قهوه خانه ی سرابی ها درست نبش کوچه ی برزین. اینها به تمامی در شرق خانه ی ما و بطرف سه راه اکبر آباد قرار داشتند. 

درست ودقیقن روبروی  ورودی منزل ما ، برای معاییر آن روزگار ساختمان درندشت نازیبایی قرار داشت  با دروازه یی پهناور که وقتی باز می شد راهی بود سرازیر  به  درون محوطه ی وسیع  باغ مانند آن ساختمان نا زیبا که دو دود کش زشت آن سر به فلک کشیده بود و بر بالای هر دود کش که به مناره های مساجد می ماند نوعی بادگیر گردان قرار داشت که به چپ و راست حرکت میکردند من به یاد ندارم که هرگز دیده باشم دودی از آن دود کشها  فرا میرفته باشد! در مشرق این ساختمان کوچه یی بود که خیابان ِ‌اکبرآباد  را  به خیابان سینا و خرمشهر وصل میکرد.  مردم محل ما را اغلب ساعات اولیه صبح و بیشتر ساعات ِ روز- بخصوص در گرمای تابستان-  بویی که از این  دود کشها در فضا پراکنده میشد آزار میداد ولی کسی گلایه نداشت  و اگر  هم داشتند من و  کودکان هم سن من در جریان قرار نداشتیم.   این  بوی نا دلپذیرِ جو خیسانده بود  که میرفت  تخمیر شده و  در روند تکاملی اش  تبدیل  شود  به مشهور ترین و به زعم من -در سنین بعد از بلوغ- بهترین و خوشمزه ترین آبجوی آن روزگار در ایران!  آبجوی  شمس. ما همه روزه شاهد ورود و خروج  کارگران  به این کارخانه بودیم . اغلب  یونیفرم  کارگری آبی پر رنگ  به تن داشتند و گاهی برای صرف نهار  در قهوه خانه ی موسی (سرابیها)  جمع می شدند.  یک موقعی  در همان سالها دیوار سراسر ی  رو به خیابان این کارخانه را فر ریختند که نو سازی کنند  و این برای همه ی  ما دیدنی بود!  دیواری نبود و ما می دیدیم  که کوره های ذوب شیشه چگونه کار میکنند  و  کار گران به چه شکلی  از مواد مذاب برای ساختن شیشه ی آبجو  و دیگر لوازم استفاده میکنند  و بطری ها چگونه روی  گردونه میچرخند و تمیز شده و پر میشوند!  

من در همان خانه شماره ۳۵ خیابان اکبر آباد- که پس از ترور نافرجام شاه به باباِ ِِییان  تفییر نام داد – درست روبروی کارخانه ی آبجو سازی شمس شاهد تظاهرات ناشی از اعتصاب معلمین، بلوای طرفداران خمینی، خروج عزاداران مرگ بروجردی و حکومت نظامی اسدالله علم بودم و تانک های ارتش  را نبش چهار راه اناری و خیل سربازان  مسلّح ارتش را در گوشه و کنار خیابان  دیدم و بیاد دارم.  

آن روزگار و آن مردم و آن محله و صد البته  آن کارخانه ی مطهّر و شریف آبجو سازی شمس چنان در منظر من زنده است که گویی هرگز فردا نشده  و هنوز دیروز است و من دانش آموز دبستان ِقباد کوچه ی ابریشمی  در خیابان نواب و بعد  دبستان ِ بامشاد خیابان سینا هستم، همانجا که مریضخانه یا زایشگاه ثریا بود وبعد ها شد شهناز!

وقتی شرح راجع  به آبجوی شمس را در ویکیپیدیا  خواندم  جملاتش  به رگ غیرت ِ  بچّه محلی ام  بر خورد.  دیدم  نامردی است اگر  از خاطرات خودم در مقابل  این دانش ِ  سد ملک  خاتونی/اینترنتی،  که هرگز و هرگز  و به هیچ وجه مورد اعتمادم نبوده دفاع نکنم!  از این غلط غلوط ها در اینترنت  فراوان است که به من مربوط نبوده و نیست ولی این یکی را نمیشد  قورت بدهم، از گلویم پایین نمی رفت حتّی به مدد  آبجوی ارجمند شمس.  

آره داداش ، آره ویکی پی دی  نازنین  به توآدرس ِ‌ عوضی  دادن ولی چه لازمه که هرچی بِهِت  میگن و میدن گز نکرده پاره کنی و خاطرات ما روُ  خط خطی کنی؟!  نکن اینکاروُ خوبیت نداره.  از ما گفتن بودُ تو خود دانی.

****

۱۸ آوریل ۲۰۲۵

آبجوی مجیدیه در شرق تهران و آرگو در مرکز شهر تولید میشد.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، منتشر نمی شوند.

7 پاسخ

  1. سلام دوباره
    سوال «مجیدیه یا باباییان» را از این نظر پرسیدم چون مدتی در باباییان زندگی می‌کردم. در خاطره جمعی مردم محل اسم دوم باباییان «کبریت‌سازی» بود. شاید خاطره شما به خیلی قبل‌تر از دوره سکونت من برمی‌گرده

    1. ابجو سازی شمس در خیابان اکبر اباد ، ضلع جنوبی در حد فاصل کوچه ی ابجوسازی در مشرقش و زمین مخروبه یی در غربش پیش از خیابان نواب و چهار راه اناری واقع بود. سپاس از توجه شما.

  2. درود بر شما. کبریت سازی و اکبر اباد یا باباییان دو خیابان کاملا جاده از یکدیگر بودند. مجیدیه در شمال شرقی تهران است و اکبر اباد در غرب شهر بود یا است. شاد باشید.

  3. در مورد ویکیپدیا: واقعیت اینست که، درب این رسانه( اگر بشود آنرا رسانه نامید) به روی همه باز است، و همه میتوانند وارد آن شده و مطلبی را اضافه و یا پاک کنند. بهمین دلیل نمیتواند منبعی برای اطلاعات معتبر بشمار آید. راست و دروغ، درست و نادرست، صحیح و غلط، در آن مخلوط شده هستند. برخی افراد هم، برای اینکه اظهار فضل کنند، و معلومات به رخ بکشند، به ویکیپدیا مراجعه کرده، و مطالب آنرا، بدون ذکر این منبع، رونویسی میکنند، و انتشار میدهند، و به این ترتیب در اشاعه ناراستی ها شرکت میکنند. بهر حال بایستی مواظب بود، تا با استفاده از مطالب آن، گمراهی ایجاد نشود، و بجای صاف کردن ابرو، چشم کور نشود. بقول آقای پارسا: «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان»! وقت همگان خوش!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *