
در پنجاهمین سالگرد ۲۹ فروردین ۱۳۵۴، روز اعدام ۷ فدایی خلق و ۲ مجاهد خلق بر بالای تپههای پشت زندان اوین، بزرگداشت نام این آغازگران جنبش فدایی خلق را از جمله میتوان در بازخوانی سیر جنبشی ارایه داد که آن جانبازان از پایه گذارانش بودند. در این میان به ویژه بر نام بیژن جزنی باید تاکید کرد که نه فقط نماد اصیل زمانهی خود بلکه اندیشمندی بود که از هیچ تلاش فکری و عملی برای ارتقای جنبش فدایی خلق در سمت فهم سیاست و حزبیت باز نماند. شناخت جنبش فدایی خلق بی تاکید بر نقش آفرینی بی بدیل جزنی در تحولات آن ممکن نیست و چکیدهی حاضر پیرامون سیر فدایی خلق، به یاد ماندگار جزنی و ۶ یار فدایی خلق اوست و تاملی بر فقدان جبران ناپذیر وی در فردای انقلاب.
فدایی خلق برآمدی بود اساساً بومی هرچند متاثر از انقلابات، جنبشها و مبارزات آن زمانِ جهان. خیزشی به بهای جان با انگیزهی جبران انفعالِ پیشینیان در بزنگاه نیازمند اقدام علیه کودتا. فدایی خلق کوشش نسلی تازه نفس بود که به گسست از گذشته برآمد و به بَرسازی آلترناتیو انقلابی برخاست. این پدیده اما اگر در استراتژی عمل مسلحانه شناسا به مشخصهی گسست از پیشینیان بود، از لحاظ نظری همپیوندی بسیار با بینش قبلی داشت و حتی مُصّر بر بازگشت به «اصالت لنینیسم» و پالایش آن از «رویزیونیسم». زایش، رویش و چرخشهای جنبش رادیکال فدایی را هر آینه از مقطع جنینی آن تا اندکی پس از انقلاب ۵۷ پی بگیریم، رمز و راز پیوستها و گسستها و نیز فراز و فرودهای آن را بازمییابیم.
نقطه عطف اصلی در گذر به سیاست رادیکال علیه رژیم شاه، به فعل و انفعالات ملتقای دهههای سی و چهل برمیگردد. مقطعی که، تنگناهای مالی رژیم و فشار آمریکا برای رفرم، بدواً باعث شل شدن اختناق سیاسی و فعالیت جبهه ملی شد. اما بعد از تمکین شاه به اصلاحات در ازاء کسب اقتدار، این فضای نیمه باز از نفس افتاد و در پی سرکوب شورش ارتجاعی روحانیت علیه اصلاحات، قدرت شاه فزونی باز بیشتری گرفت. استخوانداران وفادار به سلطنت خانه نشینی برگزیدند، روحانیت سر پنهان نمود، رهبران جبههی ملی دوم سیاست صبر و انتظار پیشه کردند، جبههی ملی سوم از جلوهگری بازماند، سران نهضت آزادی و خلیل ملکی نرم رفتار به زندان افتادند و چپ هم که مرغ عزا و عروسی بود.
بدینسان از یک سو شاه در مسیری پانزده ساله مرحله به مرحله از پلکان دیکتاتوری فردی بالاتر رفت و از سوی دیگر با به بنبست رسیدن مبارزات قانونی، «نقد سلاح بجای سلاح نقد» نطفه بست و رادیکالیسم انقلابی زایمانی شتابان یافت. در بررسی رویکرد مبارزهی مسلحانه و بطور مشخص جنبش فدایی خلق در سیر تکوینی و عملی آن به تقریب میتوان از سه فاز سخن گفت: ۱) تلاش برای پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» طی دورهی زمانی ۴۲ تا ۴۶؛ ۲) دورهی اقدام عملی با رویکرد «شروع باید کرد!» در فاصلهی زمانی ۴۷ تا ۵۰؛ و ۳) بازهی زمانی پسا «سیاهکل» تا مقطع انقلاب ناظر بر این چالش که: «ادامهی مبارزهی مسلحانه چگونه و با چه مضمونی» طی شود.
مرحلۀ اول در فعالیتهای گروههای جدا از هم که رشدشان نیز عمدتاً در مراکز روشنفکری و به ویژه دانشگاهها بود، به خودآموزی و تمرکز بر فهم دلایل ناکامیها و واکاوی حول «چه باید کرد؟» گذشت. افق در آن، رسیدن به تشکل چپ رزمندهی فراگیر بود و دغدغهی محوری نیز، همانا نحوهی شکلگیری چنین حزبی. در واقع، گروههای پراکنده در شکل «همجوار» بر این بودند که گروههای موازی منفک از هم در چشم انداز بهم میپیوندند تا حزب رهبری کنندهی جنبش سربرآورد. این جهتگیری نوپا که طی پروسهای چند ساله در وجود انواع گروههای مستقل از هم در سمت آغاز مبارزهی مسلحانه پیش میرفت، نهایتاً در برآمد دو گروه معین بعداً موسوم به چریک فدایی خلق بود که به بار نشست.
با آنکه امر مقدم برای گروههای «همجوار» عبارت بود از قوام بر متن بقاء در برابر دامگستریهای ساواک، در عین حال ذهنیت قویاً رو به گسترش میان آنان را باید در رشد فزایندهی باور به حقانیت مبارزهی قهرآمیز دید. این نگاه را اشعهپراکنی جنبشهای انقلابی مسلحانه در نقاطی از جهان، چه در آسیای دور به شکل ارتش خلقی، چه جنبشهای منطقهی خودمان (الجزایر، فلسطین و بعداً ظفار) و چه چریک روستایی و شهری امریکای لاتین و به ویژه برآمد دهه پنجاهی کوبای انقلابی تقویت میکرد که برجستگیاش به عرضهی الگویی از تقدم ظفرنمون «عمل نظامی» بر تشکیل حزب بود. البته شورش دانشجویی ماه مه اروپا هم به نوبهی خود آتش بر خرمن این رادیکالیسم انداخت و مقوم آن شد.
اینجا باید یادی از جناح انقلابی حزب دمکرات کردستان ایران کرد که در نیمهی دههی چهل به تبلیغ مسلحانه – و نه مقابلهی مسلحانه – رو آورد و فضایی هم ساخت. اشارهای نیز داشت هم به «سازمان انقلابی توده» که با جدایی از حزب توده ایران دست به تاسیس تشکل تازهای با مشی قهرآمیز زد و هم «طوفان» که در مرزبندی با رهبری آن حزب ندای احیای حزب توده سر داد. گروههای «کاخ مرمر» و «پروسه» هم بودند که سودای راهاندازی کانونهای مبارزه مسلحانه به شیوهی «محاصرهی شهرها از طریق روستاها» در سر داشتند ولی جایگاهی در روند اصلی نیافتند. جدیترین اینها «سازمان انقلابی» و بعدها «رهایبخش» بود که بر اثر توطئۀ خائنانهی نهاوندی بگونهی فاجعهبار تارومار شد.
از نخستین گروههای مارکسیستی درون کشوری با گرایش گریلایی، گروهی بود حاوی بیشترین نماد گسست و پیوست با نسل چپ پیش از خود که به «گروه جزنی – ظریفی» شهرت یافت. بیشترین اعضای آن یا در نوجوانی و جوانی از فعالین حزب توده بودند و یا بارآمده در خانوادههایی متعلق به این حزب. این گروه که توشهای از تجربهی مبارزهی صنفی و سیاسی در خود حمل میکرد، نیمههای دههی چهل دست به تدارک عملی مبارزهی مسلحانه زد. اما زمستان ۴۶ ضربه خورد و تنها چند نفر آن از جمله صفایی فراهانی، غفور حسن پور و حمید اشرف و… یا ناشناخته ماندند و یا به فلسطین رفتند. همینها – بعداً موسوم به «گروه اول» – با عملیات «سیاهکل» یکی از دو رکن جنبش فدایی شدند.
از جمله گروههای «همجوار» درون کشوری جوشیده از متن که مستقل از هم در حال رویش و پویش بودند، یکی هم شکل گیری چند محفل بعداً معروف به جمع «گروه فلسطین» بود که افرادش را عموماً جوانان جبههی ملی روآورده به مارکسیسم تشکیل میداد. این جمع البته، نه به لحاظ انسجام نظری و نه از وجه سازمان یافتگی به پای گروه جزنی نمیرسید، با اینهمه چونان نمودی از روند شکلگیری گروههای «همجوار» رادیکال، چه بخاطر اشتهارش به فلسطین – این کانون جنبش چریکی وقت در منطقه – و چه دفاعیههای رادیکال افرادش در دادگاه نظامی و مخصوصاً شکرالله پاک نژاد، توانست پیش از رخداد «سیاهکل» در رادیکالیزهتر شدن فضای گروههای «همجوار» موثر بیفتد.
اما همانگونه که اشارهاش رفت، زنگ شروع مبارزهی چریکی را «سیاهکل» پرآوازه نواخت و با ایجاد پژواک در فضای سیاسی، فاز دوم مبارزهی قهرآمیز را علنی کرد. گرچه بعد وقایع ۱۹ تا ۲۱ بهمن، شاکلهی اصلی گروه از هم پاشید و اغلب کادرهای آن جز تنی چند، کُشته در جنگل و اعدام در چیتگر یا محکوم به حبس سنگین شدند، صدای شلیک چریک اما در آسمان سیاسی کشور پیچید و رژیم هم با اعدامها و نمایشاتی که به عنوان مهار این «رعد» براه انداخت، کنجکاوی نسبت به چریک را فزونتر برانگیخت. زنده ماندگان گروه که برای سرشان جایزه تعیین شده بود، روند آغاز وحدت با هسته اصلی فدائیان را تسریع کردند و در پی عملیاتی مشترک تاسیس «چریک فدایی خلق» اعلام شد.
روند تلاشها برای یافتن کلید معمای «چه باید کرد؟» میان گروهای «همجوار» جریان داشت که جستجوگری در این زمینه را آن تشکلی رقم زد که با به پیش کشیدن «شرط بقا، تعرض است» توانست نظراً و عملاً برای بقیه مانیفست هژمونیک بنویسد. این گروه موسوم به «گروه دوم»، به رهبری پویان – احمد زاده – مفتاحی بود که بهرنگی را هم باید بگونهی نمادین بر آن افزود. هرچند گرداب مرگبار ارس، او را زود هنگام از این گروه تازه پا گرفت، طیف وسیع «یاران صمد» اما بعداً از پایههای مهم آن شد. منشاء افراد هستهی اصلی «چریک فدایی» چنین بود: نوگرایان اسلامی گرویده به مارکسیسم، جبههی ملی چیهای چپ، تودهای تبارهای منتقد، و چپ تبریز با علایق خاطری نسبت به «فرقه».
این گروه دارای نقش محوری میان «همجواران» با تبعیت از انضباط سخت درونی توانست طی چهار سال کار تشکیلاتیِ و بی هیچ ضربه خوردن، شبکهی گستردهای از کادرهای پای عمل در چندین شهر از کشور سازمان دهد. در این گروه باید از هنجار جا افتادهی دیگری هم یاد کرد که عبارت بود از: خلاقیت در پرسشگری، جدیت در پاسخ یابی و روحیهی اتکاء به خود: آزمودن هر چیز از اول و پایداری بر این باور که یابندهی پاسخِ «چه باید کرد؟» همانا خود جویندگان آنند. این دو خود ویژگی در رویکرد گروه، آن را توانایی بخشید تا با نشانه رفتن روشمند هدف، راه گریز از فروریزی زودهنگام را دریابد و به رمز کسب موقعیت محوری در جنبش نائل آید که در تز «اتکاء بر سلاح» فرموله میشد.
اگر زمان شکل گیری ساختاری و سیستماتیک این گروه اواسط سال ۴۵ به حساب آید، ارکان اصلی و زیر ساختی فکری آن را به استناد آثار و روایات کمابیش بازنمایی شده، میتوان در فشردهترین بیان این چنین برشمرد: سیستم سرمایه داری در ایران چیرگی یافته و وابستهی ارگانیک به امپریالیسمی است تنیده با همین سیستم؛ تضاد خلق و ضد خلق با اصلاحات شاهانه تشدید شده و کشور در شرایط انقلابی قرار دارد؛ خلق انقلابی اما مسحور هراس از سرکوبگری و مقهور قدرت نمایی رژیم است؛ ابطال چنین سیکل معیوبی و فعال کردن شرایط ذهنی انقلاب نیز همانا منوط به برآمد تهاجمی پیشاهنگ فداکار تا موقعیت انقلاب تودهگیر روآید و جمهوری دمکراتیک خلق جای ضد خلق حاکم بنشیند.
حرف آخر در این پروسهی تکوینی را امیر پرویز پویان زد وقتی بهار سال ۴۹ مباحث گروه تا آن زمان را در قالب جزوهی «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» همچون خط راهنمای گروه تثبیت کرد. تاثیر این نوشته از درون گروه فراتر رفت و بدل به طرز بینش سیاسی برای بیشترینهی گروههای «همجوار» شد. نوشتاری که در جوهرهاش میگفت: برای بقای مبارزاتی و رسیدن به کانون تجمیع نیروهای انقلابی باید از لاک دفاعی و ماندن در خود بیرون زد و با تعرض انقلابی مسلحانه به رژیم، فضای سکوت و رکود تحمیلی را شکست و پوشالی بودن اقتدارِ حاکم را برملا نمود. آن سان قیام از سوی آوانگارد که در پرتو آن خلق به خودباوری رسد و جرئت بیابد تا پیشاهنگ با خلق درآمیزد.
بر متن مباحثات درون گروهی حول مفاد دستنوشتهی پویان بود که مسعود احمد زاده در پائیز همان سال جمع بست تازه و مکملی با عنوان «مبارزه ی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» ارایه داد. درونمایهی این فرایافته گرچه پایه در تز «انقلاب در انقلاب» رژی دبره داشت، اما نه نگاشتهای تقلیدوار از آن، بلکه استنتاجی بود خلاق با ایدههایی نوپرورانه و جسورانه. محتوی این اثر گرچه حتی در همان زمان نیز با انتقادات و نکته بینیهایی مواجه بود، با اینهمه در مقام خط راهنما برای حرکت آن روز جایگاهی یافت بی بدیل و نقشی بس نافذ ایفاء کرد. تبیین پر صلابت مسعود از دیالکتیک موتور کوچک و موتور بزرگ، در هر کلمهاش آجری بود برای بالاتر بُردن بنای این گروه مصمم به عمل.
«ضرورت مبارزه مسلحانه» اگر راه را به لحاظ روانشناسی گشود، «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» اما سمت رهنمون شده را سنگ فرش عملیاتی کرد. این دو مکمل هم، شعلهی چراغ راهنما برای فاز دوم مبارزهی مسلحانه را برافروخت که از آن با «شروع باید کرد» یاد شد. در همین رابطه بود که مسعود نوشت: دورهی تئوری گذشته و حالا وقت عمل است. تزی که، گرچه دورتر را کور میکرد و بر تاملات فکری نیازین راه میبست، اما تشنگی و اشتیاق به عمل لحظه را پاسخی بُرّا می داد. او تا آنجا پیش رفت که گفت: درون انقلابایم؛ از سلاح باید به حزب رسید؛ حزب امری نیست مقدر در پیشا پیروزی؛ اصل را باید بر دستیابی به ارتش انقلابی گذاشت تا به تعیین تکلیف با دشمن رسید.
در این اندیشهی تماماً معطوف به عمل، نگاه برنامه محورانه کمترین جایی نداشت و همین، کسری گرهی چریک جانباز بود. کمبودی که نه تنها اجازه نمی داد تا با تامل بر نوع سیستم جایگزین از جهات اقتصادی و روبنایی، هر نیروی حاضر در صحنه با الزامات آن محک بخورد، بلکه توش و توان جنبش مسلحانه تحت الشعاع شعار «مرگ بر رژیم وابسته به امپریالیسم» قرار میگرفت. برای فدایی، ترم کلی «جمهوری دمکراتیک خلق» افاقه میکرد و کسب قدرت چیزی نبود که بدان بیندیشد. سوختن ققنوسوار برای چریک عین اخلاق بود و مخصوصاً هم در سالهای نخست برآمد آن. این شورشگری تند اما لازم بود با اتمسفر انقلاب روشمند جایگزین شود که رسالتش را بیژن جزنی بر عهده گرفت.
با اینهمه، برآمد قاطعانهی چریک فدایی کار خود را کرد و جایگاه او را در کسب هژمونی فکری – عملی میان «همجوار»ان به تثبیت رساند. اگرچه از «سیاهکل» بهمن ۴۹ تا ماه اعدامها – اسفند ۵۰ – نزدیک به ۵۰ فدایی خلق جان باختند و چند صد نفر از مرتبطین با این جنبش دستگیر و زندانی شدند و نتیجتاً جمع کادری اولیهی این تشکل چریکی در اوایل سال ۵۱ به ۷ تا ۸ تن فروکاهید، اما نام و راه فدایی بیشترینهی چپ را جذب خود کرد. در پرتو همین بود که ادامه کاری مقدم آن با تغذیه از اعضای گروههای «همجوار» ممکن شد. چریک فدایی از روشنفکران و دانشگاهها، و قسماً نیز از بین واحدهای صنعتی بزرگ که زیر چتر تاثیر و نفوذ سیاسی و عاطفی آن بودند، نیرو گرفت.
همینجا به نام چندین گروه از «همجواران» چه همزمان و موازی با چریک فدایی خلق و چه بعد از آن که قوام بخش روند مبارزه مسلحانه شدند اشاره کنم: جناح چپ «ساکا»، «ستاره سرخ»، «آرمان خلق»، هستهی دانشکدهی اقتصاد، «جبهه دمکراتیک» شعاعیان، گروه تبریز بهروز ارمغانی، گروه هوشنگ اعظمی در لرستان، گروه «رازلیق»، محفل آوازه یافته گلسرخی – دانشیان، گروه تئاتر رحمانی – سلطانپور و گروههای کوچک دیگر در آذربایجان، گیلان، مازندران، اهواز، اصفهان، مشهد، بم، لرستان و همدان و… بعلاوه هستههای متعدد در دانشگاههای تهران، صنعتی، پلی تکنیک، هنرسرای عالی، ملی و دانشگاههای شهرستانها و طیفی از «کنفدراسیون دانشجویی» در خارج از کشور و…
فاز سوم، جنبشی شدن چریک فدایی بود و مواجه شدن آن با مسایل کلان و متعددی که بازاندیشی طلبید و بازبینی در پی داشت. محوریت در اندیشه پردازی این فاز سوم و فاعلیت در آن، فازی که فعلیت در «ادامهی مبارزهی مسلحانه چگونه و با چه مضمونی؟» داشت، با بیژن جزنی بود. البته در خود خانههای تیمی هم پاره تحولات فکری ناشی از نتایج مشی مسلحانه دیده میشد، اما نقش بیژن بی همتا بود. جزنی از قبل یعنی سال ۴۹ با بیرون دادن «آنچه یک انقلابی باید بداند» از زندان که به نام صفایی فراهانی («ابو عباس») نشر یافت، کار را شروع کرده بود. ولی تبیینات وی روی مسایل جنبش مسلحانه به سالهای ۵۱ تا ۵۳ برمیگردد که در سمت دهی فکری و روشی به جنبش فدایی تعیین کننده بودند.
بپردازیم به استقبالهایی که در جامعه از عصیانگری فدایی پدید آمد. زمینهسازی در این مورد البته به سرکوبگری فزاینده و تشدید مستمر فضای اختناق در کشور بر میگشت. فضایی، که آریامهر در خدایگان بودن باد میشد و شلتاق ساواک حد نمیشناخت. در همین دهسالهی قبل از انقلاب بود که رژیم دست به سه نمایشی زد منجر به تولید بیزاری بیشتر در جامعه نسبت به دیکتاتوری تحقیر کنندهی ملت. یکی دبدبه و کبکبهی تاج گذاری در سال ۴۶، دومی هزینهی سرسام آور مراسم ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی و سومی نیز افتضاح اعلام تک حزب رستاخیز شاهانه و این دست از فرمایشات ملوکانه که: برای تعیین سیاست ایران، من یکی کافیام! تکبری که، انباشت خشم علیه دیکتاتور در پی داشت.
آن هم در شرایطی که، کشور در مسیر رشد شتابان اقتصادی، افزایش شهرنشینی و ارتقای سطح سواد ره میپیمود و نیروی تازه نفس گام نهاده در صحنهی اجتماعی خواستار مشارکت آزادانه در امور بود. اما همین نیروی اجتماعی مواجه شد با شدیدترین کنترل سیاسی از سوی ساواک نصیری – ثابتی که از همگان رعیت مدرن بودن برای شاه را میخواستند. اعلیحضرت درنیافت که دورهی تجدد آمرانهی پدر دیکتاتورش گذشته و سیاست رد مشارکت به اتکای «هر ایرانی یک پیکان» جواب نخواهد داد. مدرنیزاسیون به یُمن درآمد انفجاری نفت و جنون بهمریزی ساختارها، در حالی نیروی واپسگرای سنت را به شورش میکشاند که حامیان مدرنیزاسیون در شکل توسعهی سیاسی پس رانده و سرکوب میشدند.
پدیدآیی سمپاتی به جنبش فدایی در جامعه و به ویژه از سوی نیروی روشنفکری و فرهنگی، بازخورد ایستادگی قاطعانهی چریک فدایی بود در برابر دیکتاتوری فزایندهی حاکم. جامعهی آزادیخواه، فدایی را در این نسنجید که چه برنامهای برای دمکراسی عرضه میکند و اصلاً قرابتی هم با دمکراسی دارد یا نه – و این خود ایراد کلان سیاست در ایران- بلکه آن بپاخاسته را بخاطر گلاویزشدنش با دیکتاتور به تحسین برخاست. فردای انقلاب نشان داد که چه انبان حمایتی عظیمی از فدایی خلق در جامعه شکل گرفته است. گرچه مبارزهی مسلحانه فضای امنیتی را تشدید میکرد، دیکتاتوری اما اساساً در کاخ شاه بود که آدرس داشت. بر چنین بستری بود که ناراضیان مدرن نسبت به رزمندگان جانباز احساس الفت کردند.
این بازخورد اجتماعی جنبش فدایی خلق، در تز خلاقانهی بیژن جزنی با عنوان «نبرد علیه دیکتاتوری» جا میگرفت که او آن را داهیانه در اتکاء بر تحلیل ساختاری از جامعه و رژیم برساخته بود. بار اصلی تحولات فکری فدایی در فاز سوم بر دوش این رهبر فکری قرار گرفت که با همهی رنجور بودنش از نگاه «محوری بودن مبارزهی مسلحانه»، مشی فدایی را متحول کرد. بازنگریها در مشی چریکی بر متن تجربه، دگردیسیهای مهمی به دنبال آورد و تز «چریک خود حزب است» رنگ باخت و کنار گذاشته شد. جنگ چریکی آغازین به پیکار نظامی – سیاسی گذر کرد و این نیز در ادامه به مبارزه سیاسی – نظامی فراروئید و پیوندیابی با مبارزات اجتماعی را در دستور کار «سازمان» قرار داد.
میتوان گفت که چریک فدایی در آستانهی انقلاب جوهراً به حزبیت رسیده بود که توانست با تکیه بر مبارزه سیاسی – اجتماعی، سلاح را بدل به تاکتیک در خدمت انقلاب کند. گرچه فدایی طی حیات هفت سالهاش چهار بار رهبری از دست داد و در ۲۲ بهمن بیشتر از چهل عضو خانه تیمی نداشت، اما فرایند تحزب در آن، هم از وجه اعتقادی وهم با پایگاه اندوزی در جامعه و بارآمدن حمایت وسیع عملاً به فرجام رسیده بود. پایگاهی که عمده ترکیب آن را روشنفکران سکولار عدالت خواه تشکیل میداد و سازمانی که در فردای انقلاب پناهگاه جنبشهای تبعیض ستیز شناخته شد. در همانحال اما نه چونان حزبی مجهز به ثبات برنامهای و سیاسی رهگشا، بل آچمز در برابر بغرنجیهای نوپدید آوار شده بر سرش.
اعتبار والایی که فدایی خلق طی دورهی قبل از انقلاب به دست آورد، به ایستادگی جانانهای بود که در برابر دیکتاتوری شاه از خود نشان داد. در همان حال دردناک هم است که فدایی علیرغم تحولات حاصله به بهای بس گزاف، برای مواجههی درخور با اوضاع سیاسی بغرنج پسا انقلاب آمادگی لازم را نداشت. آنجا بود که خلاء پر نشدنی بیژن جزنیها، تعیین کنندگی خود در حیات فدایی خلق را به وضوح نشان داد. گرچه این را نمیتوان گفت که اگر جزنی زنده بود کشتی جنبش فدایی حتماً بهترین مسیر از دریای متلاطم سیاست را میپیمود، اما جای تردید هم نیست که این جنبش نه به دنباله روی خسارتبار از اسلام «ضد امپریالیسم» کشیده میشد و نه مشی انتحاری ماجراجویانه در برابر این اسلام برمیگزید.
بهزاد کریمی ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۱۷ آوریل ۲۰۲۵
42 پاسخ
آقای بهزاد کریمی به عمد فراموش می کند که سازمان انقلابی حزب توده ایران در پیروی از حزب کمونیست چین از حزب توده ایران جدا شد و مسعود احمد زاده هم گرایش مائوئیستی داشت.
سازمان انقلابی حزب توده بعدا شد حزب رنجبران و پیرو تیوری ارتجاعی ۳ جهان و رقیب حزب توده -اکثریت در پیروی از خط امام و…..ولی پیروان مسعود احمد زاده (گروه اشرف) با تمام اشتباهاتی که داشتند در مقابل نظام ایستادند.این کجا و ان کجا ؟
سیروس نهاوندی از سازمان انقلابی حزب توده و عباسعلی شهریاری(مرد هزارچهره)تشکیلات تهران حزب توده- با ساواک همکاری و مامور نفوذی و مسبب ضربات جبران ناپذیری به سازمان های چپ بودند که باعث دستگیری و مرگ دهها نفر شدند.شهریاری در اسفند ۵۳ توسط تیم حمید اشرف در میدان کندی سابق (توحید)-خیابان پرچم تهران مجازات شد.ولی سیروس نهاوندی از ترس مجازات معلوم نیست کجا پنهان شده است؟
اگر زنده یاد بیژن جزنی امروز زنده بود حتما از خط و مشی نبرد مسلحانه دوری میجست یا نه جناب کریمی محترم؟ شما که شناخت خوبی از بیژن دارید میدانید که او قبل از رهبر سازمان شدن آیا اصلا حتی دو روز در یک کشور کمونیستی سابق از شوروی گرفته تا غیره زندگی کرده بود که معنی واقعی دیکتاتوری و آزادی ستیزی چیست را با چشمان خودش ببیند؟ سوال دیگرم چطور اندیشمندی در سطح بالا مثل بیژن اطرافش را ندید که مرتجعین شیعی و آخوندها در کمین نشستند تا چپها با اسلحه شان شاه را به زیر بکشند بعد این قشر اسلامی قدرت را بربایند؟ اگر نبرد مسلحانه جوابگو یا راه حل بود چرا سران اسلامی آنزمان که فلسفه شهادت و جهاد را داشتند معتقد نبودند با شاه دیکتاتور نبرد مسلحانه باید کرد؟ حرف شما درست است که سازمان که شخصا سابق فعالش بودم با انقلاب ۵۷ یکهو غافلگیر شد و اصلا بعد انقلاب آماده نبودیم!
اقلیتی سابق محترم،
این” مرتعجین شیعی و آخوندها…” که میگوئید، چگونه و توسط چه کسانی چنان پرورده و پروار شده بودند که قدرت را بعد از شاه ربودند؟! آن پنجاه و پنج هزار مسجد و آن حوزه های “علمیه” و آخوندی و هزاران ملای بد گوهر و فرهنگِ مذهبیِ تراوش کرده از اینان وو…. بود که شاه را بزیر کشید و نه بقول فرمایش شما “اسلحه چپها”؟ که البته آگاه هستید که همه آن مساجد و حوزه ها و آخوندهای پروار را” شاهنشاه ” و ساواک پر برکت و لازم میدانستند!!
«گرچه این را نمیتوان گفت که اگر جزنی زنده بود کشتی جنبش فدایی حتماً بهترین مسیر از دریای متلاطم سیاست را میپیمود، اما جای تردید هم نیست که این جنبش نه به دنباله روی خسارتبار از اسلام «ضد امپریالیسم» کشیده میشد و نه مشی انتحاری ماجراجویانه در برابر این اسلام برمیگزید.»
این نتیجه گیری، به درستی تقسیم جنبش فدائی را به «اعداد اول» توضیح میدهد. تقسیمی که نسل های شیفته و صادق مبارزه برای «آزادی و عدالت » را تار و مار کرد. جا داشت، و هنوز دارد که، بهزاد جان، به نقش مخرب کسانی چون فرخ نگهدار هم اشاره ای میکرد.افسوس که چه انسان های بزرگی را ارتجاع شاه و شیخ از ما گرفت. یادشان با ماست. وقتتان خوش!
جناب نکونام: با درود، آقای بهزاد کریمی از بیان بسیاری از مسایل و واقعیت های مهم ان دوران چشم پوشی و در عوض به مسایل کوچک و غیر مرتبط با سیر جنبش فدایی پرداخته است.شاید بخاطر اجتناب از طولانی شدن
مقاله بوده است!!؟؟
از همان ابتدا دو نظر مخالف در سچفخا وجود داشت:۱- نظرات احمدزاده-پویان-مفتاحی و شاخه تبریز … مبنی بر (جامعه نیمه فئودال-نیمه مستعمره- رویزیونیسم خروشچفی- وجود شرایط عینی انقلاب… ) از سویی و ۲-نظرات بیژن جزنی و همراهانش(جامعه سرمایه داری وابسته -شوروی سوسیالیستی-عدم وجود شرایط عینی انقلاب….)
با جان باختن زود هنگام گروه احمدزاده-پویان و…تا سال ۵۱ و کنار ماندن حمید مومنی و…به تدریج نظرات گروه بیژن جزنی غالب شد. تا انشعابات پی در پی بعد از بهمن ۵۷ فرا رسید.
در مقاله کوچکترین اشاره ای به مبارزات سازمان مجاهدین( مذهبی و یا م.ل) نشده است.
در باره ی شرائط بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ابتدا باید گفت که نیروهای چپ و مخالف استبداد چه باید می کردند؟ بعد می توان ارزیابی کرد که کدام یک از نیروها تحلیل مناسب تری برای آن شرایط اتخاذ کردند.
به باور من مبارزه علیه مشروطه زدائی حکومت کودتا و پافشاری بر حفظ دستاوردهای مشروطه و تجربیات شهریور ۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ برای عقب نشینی دیکتاتور باید در راس کارها قرار می گرفت.
جناب کریمی مگر معلم کبیر بیژن جزنی نگفته بود که شرایط عینی برای انقلاب و براندازی شاه هنوز فراهم نیست ، پس چطور شماها دنبال خمینی مرتجع فاشیست راه افتادید و یاری اش کردید؟ نسلهای بعدی انقلاب و جوانان امروزی ما چپها را متهم میکنند که با حمایت از انقلاب اسلامی خمینی جلاد درحقیقت جاده صاف کن رژیم ملایان شدیم، جواب نسل جوان را چی میدهید؟ کمی انتقاد از خودتان هم بکنید که سازمان را به انحراف بردید یا نه؟ جواب خون های ریخته شده رفقای کمونیست هوادار سازمان را کی میده؟ ما خطاهای سران سازمان در اوایل انقلاب نکبتی ۵۷ را نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم چون شاید ندانید چه بلاهایی سر ما هواداران حتی معمولی سازمان آوردند چماقداران رهبر ضدامپریالیستی شما خمینی فاشیست! داغ مان را هی تازه نکنید که هنوز از شکست خوردن چپها ناراحت و عصبانی هستیم!
متوجه نمی شویم این پرسش بازجویانه ی این هوادار سابق سچفخا می خواهد رادیکالیسم زنده یادان را به حاشیه ببرد
یا روند استبدادی محمدرضا را عادی نشان دهد.
هرچه باشد
شاید نکته، که نکته گوی بی نکته است و از سواد لازم هم برخورداره به میان آید و به بی سوادانی بگوید چیزهای خودش را
زنده یادان مبارز سیاسی سابق اگر شیوه رادیکالی در مبارزه درپیش گرفتند چون شاه مخلوع فضای سیاسی را بسته و بسته تر کرد و تن به رفرم هم نمیداد. انقلاب ضرورت داشت ولی بعدش به فاجعه جمهوری اسلامی رسیدن نشان دانایی و با سوادی نمی تواند باشد. انحرافات و اشتباهات در کجاها بود؟ اصلا آمدیم گروههای چپی که در همان زمان هم چندین شاخه بودند به قدرت میرسیدند چه تضمینی بود که به دمکراسی و آزادی میرسیدیم در حالیکه در همه کشورهای کمونیستی دیگر آنچه بود سیستمهای پلیسی امنیتی با اقتصاد ورشکسته. ایران کشور کوبا نبود که امپریالیست امریکا اجازه بدهد دست کمونیستها بیافتد و نمی افتاد بخاطر حضور ریشه دار طولانی اسلام نکبتی در ایران و نقش ژاندارم منطقه! همه جنایات شاه و شیوخ اسلام فاشیستی تروریستی را نه میبخشیم نه فراموش میکنیم!
باید گفت: در تحولات جهانی بخصوص از قرن ۱۹ به بعد یک موج ضد استبداد و ضد دیکتاتور در اکثر مناطق جهان شکل گرفته بود که این موج مبارزاتی را نیز بوجود آورد که مبارزه با استبداد و دیکتاتوری چیزی نبود جز آزادی خواهی و دمکراسی خواهی و در جاهایی قانونگرایی، که می بینیم
تفکری بنام چپ گرایی در جریان مبارزات شکل می گیرد که متاسفانه چپی هم مطرح می شود که هیچ میانه ای با آزادی و دمکراسی نداشتند
که چپ و تشکیلات هایش در روند مبارزات محل جذب نیروهای صادقی شدند که این نیروها بدست جلادان وقت حذف می شدند و اگر این نیروها هم در جاهایی به قدرت می رسیدند خودشان می شدند جلادان جدید.
بلی اینست حکایت دردناک مبارزه گری
کهنسال گرامی، با درود! متوجه ادبیات «کلیله و دمنه ای» آقای کریمی هستم.جملات را به شیوه ای در هم می پیچاند، که خواننده فقط باید تمرکز کند، تا در این پیچیدگی کلام، و با واژگانی که در ادبیات معمولی، نا آشنا مینمایند، و بهزاد جان در ابداع آنها استعداد دارد، سررشته بحث را گم نکند. اما، حسن نگارش کریمی اینست که، یک «نتیجه گیری» به دست میدهد، و خواننده را راغب به ورود به بحث میکند، و این خود مثبت است.بنظرم، ما میبایست گفتگو را، نه برای نمک پاشیدن بر زخمهای گذشته، و تکرار یک تسلسل بی حاصل، بلکه برای درس آموزی از تجربه گذشته، و ترسیم بهتر آینده، ادامه دهیم. وقت همگان خوش!
جنبش کمونیستی ایران با توجه به خوانش عقب افتاده فرهنگی که از سوسیالیسم داشت محکوم به شکست بود. اما جنبش فدایی بعد از انقلاب به خاطر تاخت و تاز چپ های خط امامی به رهبری نگهدار محکوم به فنا شد. در یک فاصله ۵ ساله آینده اگر آقای کریمی و دوستان نجنبند و حکایات سالهای فاجعه بار ۶۰ را این بار بدون رودربایستی مرور نکنند میراث فدایی در باور ایرانی به همان سلاح سنگین و حمایت از خمینی محدود خواهد شد. در ایران کسی “حزب چپ” را نمیشناسد ولی بدنامی سازمان اکثریت و ورشکستگیش همیشه گریبانگیر این جنبش خواهد بود.
جناب مهرداد محترم،
عدم اقبال و کامیابی جنبش کمونیستی در ایران را تنها در “خوانش عقب افتاده فرهنگی” از سوسیالیسم، جستجو نکنید؛ بلکه آن را در سرکوبهای وحشیانه رژیم ها، عقب ماندگی ساختاری جامعه ایران و عدم آمادگی روانی مردم و و..هم جستجو کنید. البته اوضاع جهانی هم یک عامل دیگریست که باید در نظر گرفت. اما با قسمتی از دیگاه شما راجع به انحرافات گذشته سازمان اکثریت موافقم، مخصوصا انحرافات وحشتناک فرخ نگهدار که هنوز هم به نهضتِ خط امام خود ادامه میدهد، پنداری، گژراهی او را پایانی نیست!
آقای داوود
البته کمونیسم لنینی در همه جای جهان محکوم به فنا بود. مسئله فقط ایران نیست. نگاهی بیندازید به سرنوشت انقلاب اکتبر در سراسر اردوگاه سوسیالیستی. عقاب افتادگی چپ ایران دلیلی مضاعف داشت و آن چسبندگی به آرمانهای تشیع و شهادت طلبی بود. در کجای جهان چپگرایان به خاطر مارکسیسم لنینیسم حاضر به خودکشی بودند؟ اصولاً سرنوشت لنینیسم در کشورهای عقب افتاده این بود که توسط چپگرایان مرتجع شبیه حزب توده و اکثریت مصادره شود.
آقای کریمی در قسمتی از نوشتار می آورد:《 نقطه عطف اصلی در گذار به سیاست رادیکال علیه رژیم شاه… مقطعی که تنگای مالی رژیم و فشار امریکا برای رفرم، بدوا” باعث شل شدن اختناق سیاسی و فعالیت جبهه ملی شد و…》
ظاهرن مطلب بالا کارپایه اصلی تحلیل آقای کریمی شده است که باید گفت: این کار پایه می خواهد القا کند که بازی جبهه ملی و ملی شدن نفت بازی خود امریکا بود.
این کارپایه، کارپایه ایست که کلیت تحلیل آقای کریمی را به زیر پرسش می برد!
پیکار مسلحانه مبتنی بود بر ترور برخی عوامل رژیم ، مصادره ( بانک زنی) و بمب گذاری در برخی اداره های .از ان جا که نه انقلاب دهقانی امکان و نه جنبش کارگری نیرومندی وجود داشت این پیکار هدف خود رانشان دادن شکنندگی رژیم قرار داد. ضعف تئوریک تا حد ستایش عمل و امید به کار افتادگی موتور بزرگ و عدم شناخت اسلام سیاسی در روند رشد و توجیه شورش ارتجاعی ۱۵ خردادو نیز هر مخالف رژیم را گذشته از ماهیت ان در جبهه ی نبرد با دیکتاتوری شاه انگاشتن راهی را گشود که اسلامی سیاسی با بهره جویی از شرایط بحرانی بسوی قدرت تاخت
پس از انقلاب ، اسلام سیاسی با بهره جویی از ایده های شریعتی و ربایش شعارهای چپ ( مصادره نزدیک به ۶۰۰ واحد بزرگ صنعتی و مالی ، تشکیل شوراهای اسلامی و اشغال سفارت امریکا) چپ را خلع سلاح ایدئولوژیک کرد وبخش چشمگیری از ان را به دنبال خو د کشید .ماجراجویی مجاهدین در ۱۳۶۰ فرصت سرکوب انها و بخش از چپها را به رژِیم داد و در فرصت دیگری بقیه را هم نابود کرد . در این شریط اگر جزنی هم زنده بود چپ کار مهمی نمی توانست بکند
باران محترم،
ایده های شریعتی در زمان شاه بصورت آزاد درآن حسینه معروف تبلیغ و حتی در روزنامه ها چاپ میشد. ساواک برای کوبیدن اندیشه چپ و سازمانهای چپ، به شریعتی و مجله مکتب اسلام و آخوند های دانه درشت و نخودی کمک میرساند و به خرافات ونقش مذهبیون دامن میزد. اسلام سیاسی زائده و فرزند شاه و دیکتاتوریش بود، ونه زائده جبهه متحد ضد دیکتاتوری شاه. در ثانی، ایده های درخشان بیژن جزنی علیه هر گونه دیکتاتوری بود؛ از شما خواهش میکنم دفاعیات این انسان بزرگ را دوباره بخوانید و ببینید که برای چه مبارزه میکرد.
با تشکر از آقای کریمی بخاطر این نوشته با ارزش، باید تاکید کرد که مبارزه علیه دیکتاتوری، عنصر مرکزی و سرشت قائم بذات فدایئان قبل از انقلاب بود. این مبارزه فقط یک “پهلوانی” و “قهرمانی” نبود، بلکه مبارزه ای بر علیه مهم ترین عاملِ انحطاط و بدبختی ما ایرانیان بود. فجایع و ناکامیهای بعد از انقلاب هم ریشه در ادامه روند همون دیکتاتوری، اما در ابعادی خونبارتر داشت. اهمیت و ارزش نظرات رفیق بیژن جزنی و مبارزه فدائیان علیه دیکتاتوری، در همین حقیقت است که تا دیکتاتوری هست ، بدبختی های ما هم هست.
من این چند کلمه را بخاطر کلمات شما می نویسم. نه به «هوادار سابق سچفخا»، تمام کسانی که علیه استبداد و کودتای انگلیسی آمریکائی مبارزه کردند حقّانیت داشتند. مگر انقلاب الجزایر الهام بخش نهضت های آزادی بخش جهان شمول ایران علیه حکومت نظامی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲نبود؟منتهی در آن زمان جهان هنوز وارد فاز حمایت از واپسگرائی اسلامی بعداز «جیمی گراسی» در سال ۱۹۷۶ نشده بود که خمینی پرچمدار آن شد و تمام کشورهای مسلمان را درنوردید تا «سوسیالیسم واقعا موجود » فروپاشید تا مردم فهمیدند چه آشی برایشان پختند.تاریخ سی ساله بیژن جزنی ودیگرنوشته های او را بخوانید تا بدانید او در باره ی خمینی و ارتجاع روحانیت چه گفت.
به کهنسال گرامی و با درود! از همان اوایل ۵۷، یکی از خصلت هائی که در جریان رابطه فدایی با دیگر جریان های چپ و کمونیست، خود را بروز میداد، خصلت «سکتاریستی» شدید فدایی بود. در همین نوشته آقای کریمی، خبری از مبارزان سازمان پیکار، رزمندگان، اتحادیه کمونیست ها، کومله، راه کارگر و همه آن جریانهای کمونیستی که به «خط سه» معروف بودند، نیست. برای آقای کریمی، چپ یعنی حزب توده و فدائیان اکثریت، یعنی همین دو جریانی که، بزرگترین ضربه را به چپ و کمونیسم وارد کردند، و «کمونیسم» ادعائی آنها، در ۱۹۹۰، سقوط درک لنینی و استالینی را، با فروریختن ساختمان سرمایه داری دولتی در شوروی سابق، به نمایش گذاشت.حزب توده و فدائی اکثریت، باید بفکر آینده خود باشند. وقتتان خوش!
داود گرامی . پیشینه اسلام سیاسی به پیدایش فداییان اسلام (شاخه ایرانی اخوان المسلمین )بر می گردد. دومین نمود ان در شورش ۱۵ خرداد رخ نمود . ساواک و شاه به اخوند های غیر سیاسی میدان می دادند اما با هوداران خمینی می رزمید بخشی از زندانیان ان زمان از اینان بود ( مانند منتظری و…)همان هایی که در سال ۱۳۵۴چپی ها را نجس خواندند.ساواک نخست دست شریعتی را باز گذاشت سپس دریافت که او هوادار اسلام سیاسی و مارکسیسم اسلامی مجاهدین است و او را دستگیر کرد و ارشاد را هم بست .باید به این پرسش پاسخ داد که چرا چپ رشد اسلام سیاسی را نادیده انگاشت
باران محترم با درود،
شما درست میگین، افرادی از نحله های گوناگون اسلام سیاسی در زندانهای شاه بودند. اما اسلام سیاسی فقط در اینان خلاصه نمیشد. به برکت سیاستهای شاه و ملایان، اسلام سیاسی در دل و اعماق جامعه ایران گسترده شده بود و میلیونها نفر منتظر حکومت “عدل علی” و “اسلام راستین” شده بودند. مجموعه نهادهای مذهبی و بازار و اقشار وسیعی از توده ها، عمدتاً سیاسی و هماهنگ با اسلام سیاسی بودند. بدنه و ارتش اسلام سیاسی آفریده شده و در جامعه آزاد بود و رهبرش هم در خمره ای در نجف بتیمار خوابانده شده بود. چپ چکار میتونست بکنه؟.
نکو نام محترم،
سکتاریسم در جریانهای موسوم به خط سه هم بود، و اصولا در طیف چپ، شوربختانه وجود گرایشات مختلف برسمیت شناخته نمیشد و بمورد قبولِ رفیقانه، قرار نمیگرفت. افشاگری از هم، برچسب زدن، ترور شخصیت و خود مرکز بینی وسکتاریسم و انشعابات، چپ را ضعیف تر و پراکنده تر کرد. البته حزب توده و اکثریت درین کارزار مرزهای “نوینی” را
هم در نوردیدند که حتماً مستحضرید و تکرار آنان ازین محدوده خارج است. امیدوارم روزی همه طیف های نظری چپ، در شورای متحدی در کنار هم قرار بگیرند و متحداً ، اما با حفظ و محترم شمردن گرایشات گوناگون، برای آزادی و عدالت مبارزه کنند. چنین باد.
آقا بهمن گرامی،
با شما کاملا موافقم، همه کسانی که بر علیه دیکتاتوری مبارزه کردند حقانیت داشتندو کار درستی کردند. آن “سوسیالیسم واقعاً موجود” در اتحاد شوروی هم، هر چه که بود، و تا مادامی که بود، آیا یوگسلاوی، لیبی و افغانستان، عراق، سوریه و سودان و سومالی و غزه، به این راحتی، توسط امپریالیسم یا ناتو، ویران میشدند و
میلیونها انسان درین کشورها بقتل میرسیدند و یا مجروح و داغدار میشدند؟ آیا و آیا ….؟ پاسخ به این سئوالات، عیار و میزانِ روغنِ آن “آشی” را که پخته شد، بهتر نشان میدهند. پایدار باشین.
حسن نکونام گرامی و با درود:با شما موافقم.قوه قضاییه جلادان بهمن ۵۹ سازمانهایی را که نام بردید+ (اقلیت و اشرف..)را به ضدانقلاب و دشمن بالقوه و بالفعل دسته بندی کرده و از خرداد۶۰ تا تابستان ۶۷ بیش از ۵۰۰۰ نفر از آنان را در زندان؛ کوه؛ خیابان و جنگل قتل عام کردند. این بعد از بهمن ۵۷ است.در مورد قبل از ۵۷:
آقای کریمی از حزب دمکرات کردستان -سازمان انقلابی حزب توده-گروههای «کاخ مرمر” و «پروسه»….می نویسد اما اشاره ای به مبارزات سازمان مجاهدین(مذهبی و یا م.ل) نمی کند.حمید اشرف و تقی شهرام گفتگوهایی برای وحدت ۲ سازمان انجام دادند که به نتیجه نرسید.درود بر فدایی-سلام برمجاهد از شعارهای کنفدراسیون خارج کشور در دهه ۵۰ بود….تندرست و شاد باشید
هر انقلاب و یا هر جبهه رهائی بخشی در هر کجای جهان صورت گیرد اگر نتایج مثبتی داشته باشد ، تجربیات و عملکرد آن در کشور های دیگر تاثیر گزار خواهد بود . پس از ۲۸ مرداد سال ۳۲ با وجود حزب توده ایران دو نیروی مبارز چریکی الهام گرفته از انقلاب کوبا در ایران تولد یافتند . مبارزات چریکی هرچه بود و هست یک مبارزه طبقاتی و مردمی نبوده و نیست چون یک چریک مبارزات خود را با وداع دائم از خانواده خود شروع میکند و راه مبارزه را نه در داخل مردم و یا محیط کارگری بلکه در مکانهای پنهان شده در کوه و جنگلها میگذراند . حکومت ها با تروریست نامیدن آنان آنچنان وحشتی در دل مردم بوجود میآورند که مردم حتی از بردن نام آنها بیمناک خواهند شد . بهمین دلیل اکثر آنها بوسیله مردم عادی دستگیر می شوند یا شدند .
به داوود گرامی و با درود! صد در صد باشما موافقم. مشکل از درک انحرافی لنین، از نظریه رهائیبخش مارکس شروع شد. نظریه مارکس، نظریه ای فلسفی _ علمی است، لنین مارکس را به «ایدئولوژی»(از جنس مذهب) تبدیل کرد. مارکس، ایدئولوژی را «آگاهی کاذب و وارونه» میدانست. این سکتاریسم با خود لنین شروع شد. لنین، کاتوتسکی را، که استاد خود او بود، در نوشته ای، «کائوتسکی مرتد» مینامد. ارتداد در متنی مذهبی مطرح میشود. رویزیونیسم، ترمی نادرست است، که گویا کسی در اصول یک مذهب تجدید نظر کرده است، که در مذهب ارتداد و کفر تلقی میشود. همه چپ گذشته و امروز ایران سکتاریست هستند. فقط ۶ خط حق نظر دارم. در آینده این موضوع تبیین نظری خواهد شد. وقت همگان خوش!
یا لنینیسم یا امپریالیسم؟ … بدون شک ادامه اینگونه بحث ها انفعال”چپ”در ایران را روشن خواهد کرد. بحث بر سر لنین و یا لنینیسم است. چپهایی که لنین را از برنامه مبارزاتی خودحذف کرده آند چه میگویند ؟ آنها میگویند “دشمن ما همین جاست دروغ میگن آمریکاست ” از گفتار جناب نکونام ! چپهای مخالف لنین از حمله نظامی امپریالیستها به تمامی کشور ها ، پشتیبانی ، تایید یا سکوت کرده اند . نفی امپریالیسم ، نفی اقتصاد نئولیبرالیستی ، نفی حق تعیین سرنوشت کشورها، نفی تمامیت ارضی کشورها ،نفی هر مقاومتی در برابر امپریالیستها ، روس ستیزی ، چین هراسی ، سازش و اطاعت بیچون چرا از آمریکا، مخالفت با جهان چند قطبی و ….چپهای مخالف لنین نسل کشی و تصرف سرزمینهای مردم فلسطین بوسیله ارتش دولت صهیونیستی اسرائیل را دفاع از خود میدانند .
نکو نام محترم درود بر شما،
بله در مجموع درست میگین و متوجه ام؛ اما واژه Renegade که لنین در مورد کائوتسکی بکار برده، در انگلیسی خائن و پشت کرده هم معنی میده. منتهی در ترجمه فارسی، ممکنه فرهنگ و ریشه اسلامی مترجم
کمی شیطنت کرده باشه😂 و ناخواسته واژه لنین را تحریف شیعی یا سنی نموده باشه! 😂با شناختی که از عمل و تئوری های لنین دارم،
بعید میدونم منظورش “مرتد” بوده باشه. البته این نظر بنده س و ممکنه اشتباه باشه.
دوستان، زنده یاد بیژن جزبی در شهریور۱۳۴۱ رساله ی دکترای خود با عنوان « انقلاب مشروطه ایران، نیروها و هدف ها» نوشت که در کتابی ۳۰۰ صفحه ای بعد ها منتشرشد. روش بیژن در کار و زندگی ،درایت و بینش ژرف او با خصوصیاتی والا، او را در بین مبارزان شاخص نمود. او به نیروهای ایرانی و اهداف آنها همیشه اهمیت داد و هنوز می تواند الگوی مطمئنی برای راهیان استقلال ، آزادی و عدالت اجتماعی باشد.آیا به بیراهه کشاندن سازمان چریکهای فدائی خلق که بیژن یکی از پیشتازان آن بود. به مشی فاجعه بار رهبری فدائیان «اکثریت» محدود می شود؟ آیا بقیه نیروها که از سازمان جدا شدند و حتی دیگر نیروها به روشنگری های بیژن در مورد «نیرو ها و هدف آنها ..» در نوشته های مختلف بیژن اهمیت دادند؟ مطالعه کارهای بیژن هنوزآموزنده ست.
موضوع اصلی رساله دکترای بیژن جزنی ،نقش روحانیت درانقلاب مشروطه هست، ودر این رساله
نقش روحانیت صراحتا ارتجاعی ارزیابی شده،
متاسفانه ،مسئولان سچفخا درموردچنین ارزیابیها در مقطع سالهای ۵۷ الی ۶۲در این مواردکوتاهی وسکوت کردند،وبیشتر مبنای ارزیابیهارا از کتاب تاریخ سی ساله و
نقش مثبت خمینی قلمدادکرده انددرصورتی که درتاریخ
سی ساله،فقط و فقط برای خمینی و روحانیت صاحب نقش بودن پیش بینی شده«،نه» به نقش مثبت خمینی.این رساله یکی از جامعترین نوشته های زنده یاد بیژن جزنی هست.
داوود جان، با درود! سپاس برای نکته درستی که مطرح کردی. همه ما در فرهنگی دینی متولد و بزرگ شدیم، ایده ها، استعارات، نگرش، رفتار ، اصطلاحات و واژه های دینی، تا مغز و استخوان ما نفوذ کرده است، و در همه عرصه های زندگی ما، این «تاثیر» خود رانشان میدهد. داوود جان! اگر ما به دیالکتیک و ماتریالیسم باور داریم، بایستی این را بدانیم که همه پدیده ها را، بایستی در حرکت تاریخی دید و تبیین کرد. پارادایم مارکسیم روسی، که بیش از یک قرن از آن میگذرد، به پایان رسیده است. درک لنین امروز کهنه است. ما نیاز به تبیین امروزین پدیده ها داریم، اگر نمیخواهیم دچار گلاسنوت و پروسترویکای دیگری شویم. ۶ خطم تموم شد. وقتتون همگان خوش!
درود بر نکو نام محترم،
با تشکر از شما، عرض کنم که ایران ما راه حل خود را می طلبد، این راه حل توسط ما ایرانیان باید فرموله شود. چپ ایران گرایشات تئوریک و نظری گوناگون دارد، اما با حفظ و احترام به گرایشات مختلفِ خود، میتواند در تئاترسیاسی ایران (arena) نقشی متحد و موثرتر داشته باشد. این نقش اگر با ملاحظه وضیعت ایران و در چهارچوب توانمندی ها و ظرفیت های جامعه ایران انجام گیرد، به نتیجه مطلوبی خواهد رسید، و گر نه باز به ناکامیهای مجدد ومکرر رهنمون خواهیم شد. دوران خیالپردازی و اراده گرایی تموم شده. ما آحاد چپ، باید دست هم را بفشاریم و برای رهایی از دیکتاتوری حاکم، و بدون تکیه بقدرتهای خارجی، همگام و همراه جنبش مردمان خود در ایران شویم. بیژن جزنی هم چنین بود.
ایدئولوژی کمونیستها «سوسیالیسم» و ایدئولوژی بورژوازی«لیبرالیسم» است.این دو طبقه بزرگ اجتماعی به تمام تحولات از منظر این دو تفکر و جهانبینی مینگرند. «لیبرالیسم» مانند هر پدیده دیگر دارای یک پیشینه تاریخی است و نظریهای است که در مقابل استبداد، سرکوب انسانها و اقلیتها در حدود ۳۰۰ سال پیش در قرن هفدهم شکل گرفته است . “لیبرالیسم”برای قشری که از همه ثروتها برخوردار است، ابراز خوبی برای ادامه حیات است. حاکمیت قانون برای یک فرد غنی و مرفه معنای دیگری دارد تا کسی که شب گرسنه می خوابد. در نتیجه حاکمیت این قانون، حاکمیت غنی بر فقیر را در سر دارد و باید از منافع اغنیاء دفاع کند
حدود ۵۰ سال پیش سازمان مجاهدین از ایده مذهنی به ایده ازادی طبقه کارگر و نقش ان در رهبری طبقه کارگر دست یافت. امروزه اکثریت مردم ایران بدلیل فساد و رانت خواری و پیش گرفتن سرمایه داری دولتی عملا مردم از دین گریزان شده اند. در کنار این بحثها باید تکیه را بر متشکل شدن نیروهای چب و گرفتن رهبری و اموزش باشندگان ایران تکیه کرد.
مینائی محترم،
به نکته بسیار مهمی اشاره میکنین و کاملا با شما موافقم. زنده یاد بیژن جزنی قبل از هر چیز یک چپ هوشمند و متعهد ایرانی بود که میخواست برای معضلات ایران چاره جویی کند و نه اینکه مثل طوطی گفته ها و سیاستهای فلان فرد و بهمان کشور را تکرار یا اجابت کند. انحرافات در فدائیان گوناگون و از جنس مختلف بودند و ضربات ناشی ازین انحرافات هم یکسان نبودند. بباور من هیچ یک از نحله های فدایی، ارزش بی همتای بیژن جزنی را بدرستی درک نکردند و راهش را ادامه ندادند و بدرجاتی گوناگون، به پرستیژ فدائیان دوران شاه لطمه زدند؛ اما بر خلاف دیگر نحله های فدایی، اکثریت در دوره ای کارش به خیانت و جاهای باریک😎 هم کشید.
به داوود گرامی و با درود! همواره گفته ام که، در بین باورمندان به سوسیالیسم، «تنوع دیدگاه» وجود دارد، و هرکدام از تاکتیک(راهکار) خود، برای رسیدن به استراتژی(راهبرد) بهره میبرند. انحراف و اشکال زمانی ایجاد میشود که، بین راهکار و راهبرد، تضاد ایجاد شده و راهبرد تعوق به محال شود. فدایی اکثریت و حزب توده، به این انحراف دردناک در غلطیدند. موضوع دیگر اینکه، دیدگاه لنین، که آبشخور شکلگیری یک سرمایه داری دولتی شد، با ایدئولوژیک کردن نظریه مارکس، در انتهای سده بیستم، فروپاشید. ما نیاز به نقد جدی تفکر لنین داریم. درک او از امپریالیسم کهنه است، تز «انقلابیون حرفه ای» بیراهه است. منطق ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی، ما را موظف به تبیین امروزین پدیده ها میکند. وقت همگان خوش!
دوست گرامی ، شما این حرفها را مرتب تکرار می کنید، موضوع گذار از جمهوری اسلامی ایران مربوط به تمام نیروها ست و چنبش چپ هم سهم و وظیفه ی خود را دارد.عده ای از نیروها مختلف شمول محور مقاومتی ها امورشان با همین حکومت بهتر پیش میره.نگاه کنید که چپ ها در دیگر جوامع چگونه فعالیت می کنند.تا آنجا که من می شناسم راهی جز تبلیغ و ترویج و کسب رای بیشتر در رقابت های انتخاباتی نمی بینم.نگاهی به جوامع آمریکای لاتین نیز این موضوع را تائید می کند که سازمان های انقلابی مسلح دهه ۶۰ میلادی بتدریج به مشی پارلمانی گرایش پیدا نمودند و موفقیت هائی نیز در بسیاری کشور ها داشته اند.مشکل ما هنوزدر ایران نبودن آزادی ست.در حالیکه در شیلی پیونشه با همه پرسی ۱۹۸۹ کنار رفت.
دوست گرامی آقای شکیبا! با شما در «نبودن آزادی» در ایران کاملن موافقم. برای سازماندهی اجتماعی، وجود آزادی، نقش هوا برای تنفس را دارد. صحبت بر سر دو نوع جنبش است. یک جنبش «عمومی» برای به زیر کشیدن هیولای اسلامی، جنبش دیگر، جنبش «خاص» چپ است، برای مبارزه با سرمایه داری. این دو جنبش، رابطه ای سیمبیوتیک(تاثیر و تغذیه متقابل) دارند. تقویت جنبش عمومی، جنبش چپ را، برای رسیدن به همگرایی، بی وظیفه نمیکند. چپ، برای رسیدن به همگرایی، نیاز به تبییین امروزین نظراتی دارد که هسته مرکزی چپ هستند. نقد مرا باید در این رابطه دید. شما میتوانید برای پارلمان بکوشید، من هم برای سوسیالیسم. اخبار روز هم، نظر هر دوی ما را انعکاس میدهد. وقت همگان خوش!