در میان انبوه خبرها و مواضع رسمی غرب، گاه نکاتی ظریف اما کلیدی وجود دارند که بهدلیل کلیگویی فضای رسانهای، کمتر مورد توجه دقیق قرار میگیرند. یکی از این نکات، تفاوت معنایی در ادبیات مقامهای آمریکایی درباره برنامه هستهای ایران است. تفاوتی که بهویژه در سخنان و مواضع ویتکاف، یکی از دیپلماتهای ارشد دولت بایدن، نسبت به مواضع پیشین دولت ترامپ دیده میشود.
برخلاف دونالد ترامپ که همواره با زبان تهدید و با تکرار جملهی کلی «ایران نباید هرگز به سلاح هستهای دست یابد» صحبت میکرد، ویتکاف با لحنی متفاوت و دقیقتر تأکید میکند: «ایران باید تضمینهای کافی ارائه دهد که در پی ساخت سلاح هستهای نیست». این تغییر واژگانی ساده، به ظاهر جزئی است، اما در باطن میتواند حاکی از یک چرخش نرم در سیاست آمریکا باشد: تمایل به بازگشت به نوعی توافق مشروط با ایران، بهویژه در شرایطی که منطقه آبستن تحولات پرتنش است.
این «تضمین» مورد انتظار، میتواند مشابه سازوکارهایی باشد که در توافق برجام پیشبینی شده بود. بهطور نمونه: کاهش سطح غنیسازی اورانیوم، انتقال بخشی از ذخایر هستهای به خارج از کشور، پذیرش بازرسیهای دقیق و پیوسته آژانس بینالمللی انرژی اتمی، و شفافسازی در خصوص سایتهای حساس. ایران پس از خروج یکجانبهی آمریکا از برجام، این تعهدات را متوقف کرد؛ اما بازگشت به وضعیت پیشین، لااقل از منظر فنی، ناممکن نیست.
در قبال چنین «انعطاف راهبردی»، ایالات متحده وعدههایی اغواکننده در حوزهی اقتصادی مطرح میکند. از سرمایهگذاری در زیرساختهای فرسودهی نفت و گاز ایران گرفته تا حضور در پروژههای معدنی و منابع کمیاب (Rare Earth Elements)، فروش گسترده هواپیماهای بوئینگ، و تسهیل دسترسی ایران به بازارهای جهانی. این وعدهها، اگرچه در قالب «هویج دیپلماتیک» ارائه میشوند، اما ناظر بر یک هدف اصلی هستند: مهار ایران از مسیر دیپلماسی و تثبیت ژئوپلیتیک منطقه.
نکته قابل توجه دیگر، نقش اسرائیل در این معادله است. برای کسب رضایت تلآویو، یکی از شروط ضمنی توافق میتواند شامل دریافت تضمینهایی از سوی ایران برای کاهش همکاری با نیروهای نیابتی در منطقه باشد. این مسئله، بهویژه در شرایط افزایش تنشها در لبنان، سوریه، عراق و یمن، برای آمریکا اهمیتی دوچندان یافته است.
با در نظر گرفتن وضعیت بحرانی اقتصادی، فشارهای اجتماعی، ناامیدی عمومی، و خطر فروپاشی ساختار سیاسی، نمیتوان احتمال دستیابی به یک توافق جدید را بهکلی رد کرد. حتی اگر چنین توافقی «تسلیم تاکتیکی» نام گیرد، برای نظام حاکم در ایران میتواند فرصتی برای حفظ بقا، ولو موقت، فراهم کند. در واقع، چنین توافقی بیش از آنکه برآمده از اراده به تغییر یا اصلاح باشد، ناشی از اضطرار و مصلحتاندیشی برای عبور از بحران است.
با این حال، نباید فراموش کرد که موضوعاتی همچون حقوق بشر، آزادیهای مدنی و دموکراسی، هیچگاه جزو اولویتهای اصلی سیاست خارجی ایالات متحده نبودهاند—نه در قبال ایران و نه در دیگر نقاط جهان. بنابراین، نباید انتظار داشت که توافق احتمالی پیشرو، حامل تحولی بنیادین در سیاست داخلی ایران یا وضعیت حقوق شهروندی باشد.
البته ممکن است زوایای پنهانتری در این تحلیل وجود داشته باشد که دیگر تحلیلگران بر آن انگشت بگذارند. از جمله مقاومت ساختار امنیتی و نظامی ایران در برابر هرگونه عقبنشینی راهبردی، یا نگرانیهای داخلی درون حاکمیت از بابت مشروعیتزدایی در صورت توافق با «شیطان بزرگ». با این همه، واقعگرایی سیاسی حکم میکند که احتمال چنین مصالحهای، هرچند شکننده و مشروط، در تحلیلهای آیندهنگر نادیده گرفته نشود
2 پاسخ
لطفا عمیق تر ادامه دهید
داستان ایران و تحدید نیروهای نیابتی از این گونه بود که با حمله حماس در ۷ اکتبر و واکنش اسرائیل و کمک امریکا این نیرو ها از بین رفت و در واقع ایران خود را خلع سلاح کرد. از طرف دیگر کیفیت گنبد آهنی در حمایت از اسرائیل نگرانی از برد موشک های ایران رانیز برای آمریکا برطرف کرد. بنابرین خواست اسرائیل و آمریکا دیگر نه برد موشک ها و نه توقف حمایت از نیرو های نیابتییست که ایران ندارد. حال رژیم خلع سلاح شده ایران مانده که چگونه بین اصولگرایان و ترامپ و اسرائیل بازی کند و هر سه را راضی وگرنه هر یک از این سه میتوانند به نوعی رژیم را بمباران کنند.