
فاطمه سعیدی، زنی که به مبارزه ای بی امان علیه دو حکومت استبدادی پهلوی و اسلامی دست زد و سه پسرش را در زمان سلطنت محمدرضا پهلوی از دست داد، به یکی از چهرههای مقاوم، داغدار و صداهای تاریخ معاصر ایران بدل شد، روز جمعه در بیمارستانی در شهر پاریس، در ۹۳ سالگی، درگذشت.
او بیشتر با نام «مادر شایگان» شناخته میشد—نه لقبی رسمی، بلکه عنوانی عاطفی که از نام خانوادگی فرزندانش، نادر، ناصر و ارژنگ شایگان آمده بود. این سه جوان انقلابی، در دهه ۱۳۵۰، در جریان مبارزه چریکی با حکومت شاه کشته شدند.
فاطمه سعیدی، زنی از دل خانه، به زنی از دل تاریخ بدل شد. او در مورد خود گفته بود:
من پس از این که پسر و رفیق مبارزم، نادر شایگان طی یک درگیری قهرمانانه با نیروهای امنیتی دشمن به شهادت رسید (۵ خرداد ۱۳۵۲)، به همراه رفیق مصطفی شعاعیان، به سازمان چریکهای فدائی خلق پیوستم.
او گفته بود:
«مرا از خانه بیرون آوردند، ولی نه با زور. بچههایم را بردند، ولی من ساکت نماندم. هر وقت از من پرسیدند مادری با اینهمه داغ چه میکند، گفتم: دانههایم را کاشتم… جوانه زدند، شاخه شدند، و حالا من در سایهشان ایستادهام.»
در مصاحبهای که در سالهای دهه ۱۳۸۰ با یک رسانه مستقل ایرانی در تبعید انجام داد، درباره اینکه چرا بعد از شهادت نادر همچنان اجازه داد ناصر و ارژنگ هم وارد مبارزه شوند، گفته بود:
«فرزندان من فقط فرزندان من نبودند. آنها مال خاک بودند. اگر من نمیفهمیدم که این راه، راه خودشان است، مادر نبودم، مالک بودم. من مادر بودم.»
نادر، در خرداد ۵۲ در درگیری با ساواک جان باخت. در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵ پایگاه سازمان شناسایی شد، حضور حمید اشرف در این خانه با توجه به چند بار فرار او از دام ماموران موجب گشت تا خانه را نیروهای تا دندان مسلح دشمن گلوله باران کنند چریک های مستقر در پایگاه دلاورانه جنگیدند دو فرزند مادر ناصر و ارژنگ (دانه و جواانه) به همراه رفقا در این درگیری نابرابر جان باختند. این بار هم حمید اشرف با همیاری رفقایش جان بدر برد.
فاطمه سعیدی خود در روز ۲۵ بهمن سال ۱۳۵۲ دستگیر و تا زمان آزادی زندانیان سیاسی در دی و بهمن ۵۷ در زندان بود. در زندان وحشیآنه ترین شکنجه ها را علیه او به کار گرفتند، خبر جان باختن فرزندانش را به او دادند و کوشیدند او را برانگیزند که کلامی علیه جنبشی که به آن تعلق دارد بگوید، مادر اما با استواری و سرفرازی بر راه و آرمان خود ماند.
بعد از انقلاب زمانی که او نیز مانند بسیاری از فعالین سیاسی به خارج از کشور تبعید شد، باز یک ستون در دفاع از آرمان های خود و فرزندانش بود.
او درباره سالهای تنهایی پس از جان باختن سه پسرش گفته بود:
«آدمها فکر میکردند من سوختهام. من اما خاکستر نبودم، خاک بودم. و خاک، اگر به آن باران بیاید، دوباره میرویاند.»
وقتی جمهوری اسلامی کوشید مسئولیت مرگ فرزندان کوچکش را به گردن فدائیان خلق و حمید اشرف بیاندازد او نوشت:
«نه خیر آقای نادری مزد بگیر وزارت اطلاعات! تا من زندهام و می توانم شهادت دهم هرگز نمیگذارم و اجازه نمیدهم خون فرزندان چریک فدائیم و از جمله خون رفقا ارژنگ و ناصر در دست شما دشمنان مردم به وسیله ای برای فریب ستمدیدگان و سیاه کردن روزگار آنان تبدیل شود. برای فرزندان من اشک تمساح نریزید! شماها همان کسانی هستید که کودکان معصوم و جگر گوشه های خانواده ها را با دادن کلید بهشت به دستشان فریفته و جان عزیزشان را با فرستادن آنها به میادین مین می گرفتید؛ و همین امروز، اعدام زیر ۱۸ سال، “کسب و کار” رسمی و قانونی تان را تشکیل می دهد. اما، خب!! حالا که با ناشی گری به جلد روباهی مکار رفته و خود را طرفدارسینه چاک کودکان من جلوه می دهید، حداقل دراین کتاب “انتقاد”ی هم به همپالگی های ساواکی تان می کردید و به آنها می گفتید شما که آن “منزل” را از قبل شناسائی کرده و می دانستید که دو کودک در آن زندگی می کنند، چرا به طریقی عمل نکردید که جان آن دو حفظ شود؟ چرا با وجود آگاهی به حضور کودکان بی دفاع در آن “منزل”، به گلوله باران کردن آنجا پرداخته و بی محابا آتش مسلسل هایتان را به روی ساکنان آنجا گشودید و پیکر هر یک از آنان را با ده ها گلوله سوراخ سوراخ کردید و به این ترتیب با کشتن آن کودکان، “جنایت هولناکی” آفریدید؟ چرا چنین “انتقاد” ساده ای را به همپالگی هایتان نکردید؟ طرفداری از ساواک تا به کجا؟
فاطمه سعیدی از آن دست زنان بود که انقلابها بدون یاد آنها بیریشهاند؛ زنانی که سیاست را نه در مجلس و قدرت، بلکه در خیابان ها و میدان های نبرد دگرگون می کنند. او نه با شعار، بلکه با زخم سخن گفت.
امروز، پس از دههها، پیکر خستهاش در بیمارستانی در پاریس خاموش شد. اما صدای او، دانههایی که کاشت، جوانههایش که جوان مرگ شدند، در حافظه ما باقی میماند.
5 پاسخ
یادش گرامی باد.
در خصوص بازماندگان ساواک و جانشینان آنها باید متذکر شد که در گزارش پزشکی قانونی زنده یادان ناصر و ارژنگ شایگان که در اینترنت نیز قابل مشاهده است علت مرگ درگیری با ماموران ذکر شده و همچنین در همین گزارش چندین گلوله به سر و سینه و پهلوی آنها اصابت کرده است. قابل توجه باندهای حزب الهی و شاه الهی که سعی می کنند زنده یاد حمید اشرف را قاتل آنها جلوه دهند. آیا این سوال پیش نمی آید که حمید اشرف در آن لحظات بحرانی چطور چندین گلوله به آنها شلیک کرده و گلوله هایش را هدر داده است؟اصابت چندین گلوله به روشنی دست ساواک را در قتل آنها رو می کند. ضمن آنکه اگر اسلحه شلیک شده از سوی چریکها بود حتما در پزشک قانونی با توجه به متفاوت بودن نوع گلوله ذکر می شد. یادشان گرامی
درودهای بی پایان و افتخار ابدی بر این مادر فدایی که بقول خودش از داغ فرزندان فدایی اش نسوخته و خاکستر نشده بود، بلکه خاک بود و با بارش باران دوباره میرویاند و سبز میکرد و گُل میداد، گُل سرخ فدایی های اصیل و دیکتاتور شکن، گُل آزادی، رهایی و مبارزه تا پیروزی.❤❤❤❤👏👏👏🌹🌹🌹🌹
ُ
یادش گرامی! چه نکته های زیبایی در پیام های این مادر نهفته است! از مرگ و از دست دادن فرزند نهراسیدن. ما مالک فرزندان خود نیستیم.
من می گویم و گفته ام وقتی فرزندت یا مال خود را چهار دستی مواظبت می کنی سرمایه داری به اشکال مختلف آن را می رباید یا با اعتیاد یا با زندگی های شبیه به دریوزه گی، باحسرت زندگی بهتر داشتن و ندانستن چگونه بودن آن!
مادر شایگان زنی بود شجاع با قلبی گرم، او در بطن جامعه درد های مردم را حس کرده بود. او زنی بود شجاع و مبارز، او سر در مقابل قدرت سرکوب فرود نیاورد حتی بعد از دادن قربانی زیاد. نگاه و صدای پر محبت او، چه از نزدیک ، چه از راه دور را فراموش نمیکنم. آوای پر محبت و بی ریا وی که مرا «آزاد جون» صدا میکرد قلبم را سرشار از خوشحالی میکرد و آنراهرگز فراموش نخواهم کرد. صدای او به من اطمینان میداد که یک دوست پر ارزش دارم.
متآسف از دست دادنش ، اما خوشحال از خاطرات مشترک تلخ و شیرین گذشته.
پر کشیدن مادر شایگان، مادر داغ و درفش دیده از دو حکومت مستبد، را به همه یاران فدایی و به همه هممیهنان دادخواه تسلیت میگویم. رفتن مادر شایگان مسئولیت ما را در دفاع از آرمانها و آرزوهای او را دو چندان میکند. مادر شایگان در حالی که نیم قرن داغ سنگین شکستن شاخههای سایه سارش را بر دوش میکشید، هرگز اجازه نداد که ساواکی ها و جانشینان آنها این داغ را وسیله پوشانیدن و کمرنگ کردن جنایاتشان قرار دهند