دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴

دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴

مفهوم نادرست پوپولیسم و چالش‌های پیش‌روی چپ – برگردان: الف. کیوان

مجموعه طرح ها در کنار هم شکنندگی نظم سیاسی کنونی را برجسته می کند. هر کولاژ نیروهای مختلفی را نشان می‌دهد که تلاش می‌کنند ستون‌های هژمونی سرمایه داری و اجماع نئولیبرالی را حفظ یا بی‌ثبات کنند. آنها با هم به ضرورت سرنگونی این ستون ها و کاشتن بذرهای جدید برای آینده سوسیالیستی اشاره می کنند

گرچه مفهوم “پوپولیست” به طور کلی از قرن نوزدهم به‌طور گمراه‌کننده و مبهمی استفاده شده است، در علم سیاست معمولاً به سیاست‌های ضد‌نظام حاکم اشاره دارد. طبق این تعریف، اگر امروز نظام حاکم، مرکز نئولیبرالی باشد، قطعاً هر چالشی علیه آن، پوپولیستی خواهد بود. این نوشته تلاش می‌کند تا تعریف دقیق‌تری از این واژه ارائه دهد و مرزهای روشنی بین توافق نئولیبرالی، راست افراطی نوع خاص و چپ انتخاباتی آتلانتیک شمالی ترسیم کند

تحلیلی مقطعی از سیاست در منطقه آتلانتیک شمالی

در ۱۵ سال گذشته، اصطلاح پوپولیسم به طور گسترده برای اشاره به نیروهای سیاسی‌ای به کار رفته است که به نظر می‌رسد اجماع نئولیبرالی را به چالش می‌کشند. اما آیا این نیروها واقعاً نمایانگر گسستی از نئولیبرالیسم هستند؟

در طول پانزده سال گذشته، مفهوم پوپولیسم بازگشتی چشمگیر داشته است. در اروپا و آمریکای شمالی، از این واژه برای توصیف نیروهای سیاسی‌ای استفاده می‌شود که خارج از اجماع نئولیبرالی حاکم بر زندگی سیاسی قرار دارند. برای تقریباً پنجاه سال، نیروهای سیاسی نئولیبرال ایده‌ای را ترویج کرده‌اند مبنی بر اینکه آن‌ها مدیران سیستم سرمایه‌داری خواهند بود و حتی زمانی که دولت تغییر کند، هیچ تغییر واقعی در اجماع نئولیبرالی به وجود نخواهد آمد. در دهه ۱۹۹۰، اجماع نئولیبرالی تحت عنوان “اجماع واشنگتن” شناخته می‌شد، که در آن زمان به مجموعه‌ای از نسخه‌های سیاست‌های بازار آزاد اطلاق می‌شد که به عنوان بسته‌های اصلاحی استاندارد برای کشورهای در حال توسعه ترویج می‌شد. امروز، این واژه باید گسترش یابد تا چند جنبه کلیدی مانند پذیرش سرمایه‌داری به عنوان پدیده‌ای ابدی، کاهش جنبه‌های دولتی که خدمات اجتماعی و نظارت بر کسب‌وکار را فراهم می‌کنند، گسترش دستگاه سرکوب دولتی برای جلوگیری از هر گونه چالش علیه وضع موجود، و به رسمیت شناختن مرکزیت ایالات متحده به عنوان رهبر سیستم جهانی را در بر گیرد.

حتی در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، احزابی که زمانی سوسیال دموکرات (چپ) و به طور سنتی محافظه‌کار (راست) بودند، شروع به انحراف به سوی توافق نئولیبرالی کردند. حفظ این اجماع جدید موجب تضعیف تقسیمات سنتی میان این گروه‌ها شد و امکان آینده‌ای تکنوکراتیک را فراهم آورد. به عبارت دیگر، این نیروهای نئولیبرال نه در یک حزب خاص، بلکه در چندین حزب ریشه داشتند که هرکدام به رغم ریشه‌هایشان، به شرایط توافق نئولیبرالی پایبند بودند. به عنوان مثال، در ایالات متحده، احزاب دموکرات و جمهوری‌خواه در دهه ۱۹۹۰ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کاملاً به این اجماع نئولیبرالی پیوستند. در سراسر اروپا، تفاوت‌ها بین سوسیال دموکرات‌ها و دموکرات‌های مسیحی بی‌معنی شد زیرا آن‌ها نیز اجماع نئولیبرالی را به عنوان اجماع خود پذیرفتند.

در طول رکود بزرگ سوم، که در سال ۲۰۰۶ با بحران وام‌های رهنی در ایالات متحده آغاز شد و تا به امروز ادامه دارد، تشکل‌های جدیدی شروع به ظهور کردند که اجماع نئولیبرالی را به چالش می‌کشیدند و خارج از مرکز نئولیبرالی قرار داشتند. این نیروهای سیاسی، چه از راست افراطی نوع خاص یا از چپ انتخاباتی آتلانتیک شمالی، شروع به “پوپولیستی” نامیده شدن   کردند.

گرچه مفهوم “پوپولیست” به طور کلی از قرن نوزدهم به‌طور گمراه‌کننده و مبهمی استفاده شده است، در علم سیاست معمولاً به سیاست‌های ضد‌نظام حاکم اشاره دارد. طبق این تعریف، اگر امروز نظام حاکم، مرکز نئولیبرالی باشد، قطعاً هر چالشی علیه آن، پوپولیستی خواهد بود. این نوشته تلاش می‌کند تا تعریف دقیق‌تری از این واژه ارائه دهد و مرزهای روشنی بین توافق نئولیبرالی، راست افراطی نوع خاص و چپ انتخاباتی آتلانتیک شمالی ترسیم کند.

راست افراطی با ویژ‌گی‌‌ خاص

اولین باری که واژه “پوپولیسم” در دوران ما به کار رفت، زمانی بود که نیروهای راست افراطی، با ویژ‌گی خاص در سراسر اروپا، به‌ویژه در اروپای شرقی، شروع به ظهور کردند. یک نمونه اولیه از این تمایل سیاسی در لهستان با حزب قانون و عدالت  (Prawo i Sprawiedliwość, PiS) پدیدار شد که در سال ۲۰۰۱ توسط دو برادر دوقلو، یاروسواف و له‌چ کاچینسکی تأسیس شد و سپس در انتخابات عمومی سال ۲۰۰۵ بزرگترین حزب کشور شد. جهت‌گیری حزب PiS به سمت کلیسای کاتولیک و دخالت اقتصادی دولت بود، حرکتی در هر دو جهت اجتماعی و اقتصادی علیه اجماع نئولیبرالی اتحادیه اروپا (که خود را در لیبرالیسم اجتماعی، عدم‌تنظیم اقتصادی و بازارهای آزاد ریشه‌دار کرده بود). در نهایت، برادران کاچینسکی موقعیت‌های برجسته‌ای در مقام‌های عمومی به دست آوردند، به طوری که له‌چ به شهردار ورشو (۲۰۰۲–۲۰۰۵) و سپس رئیس‌جمهور لهستان (۲۰۰۵–۲۰۱۰) تبدیل شد و برادرش یاروسواف به عنوان نخست‌وزیر وی (۲۰۰۶–۲۰۰۷) خدمت کرد. آنچه در لهستان اتفاق افتاد به سرعت از طریق مجارستان با حزب فیدس ویکتور اوربان گسترش یافت، که در سال ۱۹۸۸ ابتدا به عنوان یک نیروی مرکز-چپ تأسیس شد و سپس به سمت مرکز نئولیبرالی منحرف شد و در نهایت به ناسیونالیسم محافظه‌کار اجتماعی مجارستانی حرکت کرد، و از طریق اتریش، جایی که یورگ هایدر حزب آزادی اتریش Freiheitliche Partei Österreichs,  (FPÖ) را از موقعیت میانه به ناسیونالیسم ضد مهاجر و محافظه‌کار اجتماعی بین سال‌های ۱۹۸۶ تا ۲۰۰۰ تبدیل کرد. 

این پدیده جدید در نهایت در سراسر اروپا گسترش یافت، از حزب لگای ماتئو سالوینی (Lega per Salvini Premier, LSP) در ایتالیا تا حزب تجمع ملی مارین لوپن (Rassemblement national, RN) در فرانسه. این احزاب در پارلمان اروپا گرد هم آمدند و سپس به گروه‌های سیاسی مختلفی تقسیم شدند، مانند گروه محافظه‌کاران و اصلاح‌طلبان اروپا (از ۲۰۰۹)، اروپاى ملل و آزادی (۲۰۱۵–۲۰۱۹)، هویت و دموکراسی (۲۰۱۹–۲۰۲۴)، و میهن‌پرستان برای اروپا از( ۲۰۲۴)، همچنین اروپاى ملت‌های حاکم (از ۲۰۲۴). این اتحاد و سپس شکستن آن نشان‌دهنده‌ی یک اجماع عمومی در میان این احزاب راست افراطی با ویژگی‌های خاص است که در رویکرد خود به پروژه اروپایی (و اتحادیه اروپا) و مسائل محافظه‌کاری اجتماعی تفاوت دارند. آنچه که این احزاب را از توافق نئولیبرالی متمایز می‌کرد، عمدتاً محافظه‌کاری اجتماعی آشکار آن‌ها، تعهدشان به برخی از اشکال ناسیونالیسم اقتصادی و شکاکیت بلاغی آن‌ها نسبت به پروژه اروپایی بود.

با این حال، زمانی که این احزاب سیاسی به قدرت رسیدند، آن‌ها به طور اساسی از اجماع نئولیبرالی گسست نکردند، چرا که بیشتر آن‌ها همچنان سیاست‌های عدم تنظیم کسب‌وکار، ریاضت اجتماعی و تعهد به بازار اروپایی را پذیرفتند. این احزاب سیاست‌های قوی ناسیونالیسم اقتصادی و رفاه اجتماعی را در پارلمان اروپا یا در پارلمان‌های داخلی خود اتخاذ نکردند و همچنین از پیروی ز یوروسکپتیک‌های بریتانیایی که نسبت به اتحادیه اروپا تردید داشتند، در نسخه خود از برگزیت خودداری کردند.. زمانی که بروکرات‌های اروپایی قوانین جدیدی را برای یکپارچه‌سازی بازار اروپا و رسیدگی به نیاز به سیاست‌های بودجه‌ای متوازن‌تر معرفی کردند، احزاب راست افراطی با ویژگی‌های خاص به راحتی همراهی کردند. اگرچه ادعا کردند که از اجماع اقتصادی نئولیبرالی پیروی نمی‌کنند، اما قطعاً از ترتیبات امنیتی آتلانتیکی که اروپا را به سیاست کلی که از پایان جنگ جهانی دوم توسط ایالات متحده تعیین شده بود، تابع کرده بود، گسست نکردند. علیرغم تردیدهای گاه‌به‌گاه آن‌ها نسبت به سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، بیشتر کشورهای تحت حکومت راست افراطی با ویژگی‌های خاص نقش راحتی در این ائتلاف داشتند. جورجیا ملونی، نخست‌وزیر ایتالیا از حزب فراتلی دی ایتالیا (Fratelli d’Italia, FdI)، نمونه‌ای از این مورد است.

 در سال ۲۰۲۴، زمانی که واشنگتن اصرار داشت کشورهای اروپایی دست‌کم ۲٪ از تولید ناخالص داخلی خود را صرف نیروهای نظامی‌شان کنند و سهم بیشتری در ناتو داشته باشند، ۲۳ کشور از ۳۲ عضو ناتو متعهد شدند که به این هدف برسند یا از آن فراتر روند (در حالی‌که در سال ۲۰۱۴ تنها سه کشور به این سطح رسیده بودند).

زمانی که ایالات متحده در سال ۲۰۱۹ خواستار کاهش روابط اقتصادی کشورهای اروپایی با چین شد و در سال ۲۰۲۲ خواست تا اروپایی‌ها حمله روسیه به اوکراین را محکوم کنند، کشورهای اروپایی – تحت رهبری نیروهای راست افراطی – عمدتاً از این دستورات پیروی کردند. در واقع، در بسیاری از کشورهای اروپایی، راست افراطی با ویژگی‌های خاص یا با نیروهای نئولیبرال ائتلاف کرد تا دولت تشکیل دهد، یا سیاستمداران پیشین نئولیبرال را در صفوف خود جذب نمود. دست‌کم در زمینه سیاست اقتصادی و امنیتی، تفاوت چشمگیری میان این نیروها وجود نداشت.

استثنای عمده و قابل توجه، ویکتور اوربان در مجارستان است؛ ریاست او بر شورای اتحادیه اروپا در سال ۲۰۲۴ با تلاش برای توقف جنگ در اوکراین و جلوگیری از گسترش ناتو همراه بوده است. با این حال، این استثناء تأثیری بر گروه‌هایی مانند فراتلی دی (Fdl) ایتالیا به رهبری جورجیا ملونی یا آلترناتیو برای آلمان (AfD)به رهبری آلیس وایدل نگذاشته است، چرا که این احزاب همچنان پایبندی بی‌چون‌وچرایی به ناتو و سیاست‌های آن نشان داده‌اند.

چرا راست افراطی با ویژگی‌های خاص، با وجود آنکه گسستی با اجماع نئولیبرالی نداشت، «پوپولیست» نامیده شد؟ اجماع نئولیبرالی بر این تمایز پافشاری می‌کرد که این جریان از دل لیبرالیسم بیرون آمده و به آن وفادار است، در حالی‌که راست افراطی به‌طور مشخص «ضدلیبرال» بود. این جریان از لیبرالیسم اجتماعی و همچنین از اشکال جریان اصلی لیبرتاریانیسم فاصله گرفت؛ با تکیه بر باورهای مذهبی محافظه‌کارانه (ضد سقط جنین، ضد فمینیسم، هوموفوبیا و ترنس‌فوبیا) و سنت‌گرایی کلی (ریشه داشتن در خانواده هسته‌ای پدرسالار و کلیسا، که خود به نوعی باور به رهبری مقتدر مردانه در جامعه منجر می‌شود.)

با این حال، در دیگر جنبه‌های غیرلیبرال – از جمله تقویت نیروهای امنیتی و تلاش برای محدود کردن آزادی بیان – تفاوت چندانی میان این راست افراطی با ویژگی‌های خاص و اجماع نئولیبرالی وجود نداشت. اصطلاح «پوپولیست» برای متمایز کردن این راست نوظهور از لیبرال‌ها به کار رفت، گرچه لیبرالیسم این گروه اخیر دیگر شکل کلاسیک (آزادی بیان و تشکل) نداشت، بلکه بیشتر به لیبرالیسم سبک زندگی و انتخاب‌های اجتماعی برای طبقه متوسط تقلیل یافته بود.

بنابراین، واژه «پوپولیست» بیشتر به‌عنوان یک شعار انتخاباتی به کار گرفته شد تا به‌عنوان یک دسته‌بندی دقیق و جدی در سیاست.

روشن‌ترین نمونه این نوع شعارپردازی انتخاباتی را می‌توان در ایالات متحده دید. نگاهی دقیق به سوابق سیاسی دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه، نزدیکی زیاد در اهداف و عملکرد آن‌ها را نشان می‌دهد. هرچند این دو حزب در سبک و انتخاب‌های اجتماعی با هم متفاوت‌اند، اما در رابطه با اجماع نئولیبرالی، تفاوت اساسی‌ای میان‌شان نیست – حتی با وجود شعارهای ناسیونالیسم اقتصادی که اکنون حزب جمهوری‌خواه به‌ویژه در دوره رهبری دونالد ترامپ به آن شناخته می‌شود.

از آنجا که واژه‌های «لیبرال» و «فاشیست» از هر دو طرف بار احساسی و سیاسی سنگینی دارند، به نفع جمهوری‌خواهان است که دموکرات‌ها را «لیبرال» (معادلی برای «کمونیست») بنامند و دموکرات‌ها نیز جمهوری‌خواهان – به‌ویژه ترامپ – را «فاشیست» بخوانند. این نوع واژه‌سازی به هر دو طرف اجازه می‌دهد که دستورکارهای انتخاباتی خود را پیش ببرند، اما هیچ‌یک از این اصطلاحات – وقتی با چنین بار احساسی به کار می‌روند – نمی‌توانند به‌درستی و به‌صورت علمی میدان سیاست را توضیح دهند.

واژه «فاشیست» امروز بار اخلاقی سنگینی دارد، چیزی که در کارزارهای انتخاباتی مفید است، اما برای درک درست راست افراطی با ویژگی‌های خاص چندان کارآمد نیست. این راست افراطی – برخلاف فاشیسمِ صد سال پیش – نه برای سرکوب جنبش کارگری و شکست دادن کمونیسم پا به میدان گذاشته، نه مشکلی با نهادهای رسمی دموکراسی دارد. فاشیست‌های ایتالیا و آلمان می‌خواستند نظام‌های دموکراتیک و انتخاباتی را تعلیق کنند و تمام دستگاه سرکوب دولتی را برای نابود کردن جنبش کارگری و نهادهای کمونیستی به کار گیرند. اما در شرایط کنونی، هیچ تهدید جدی‌ای از جانب جنبش‌های سوسیالیستی، سرمایه‌داری را – دست‌کم در مرکز آتلانتیک – به چالش نمی‌کشد.

راست افراطی با ویژگی‌های خاص، نه به‌مثابه سنگر سرمایه‌داری در برابر سوسیالیسم، بلکه به‌عنوان مدافعی از سرمایه‌داری در برابر خودویرانگری ناشی از پیمان نئولیبرالی ظاهر شده است؛ مدافعی که سعی دارد برای نهادهای سرمایه‌داری، پایگاهی در میان مردمی بی‌جهت‌شده بر اثر بحران اقتصادی سوم فراهم کند. این جریان وعده می‌دهد اقتصاد را به زانو درآورد تا از آن شغل بیرون بکشد، اما در عمل توان انجام چنین کاری را ندارد. تنها همین واقعیت که این احزاب راست‌گرا بحران را انکار نمی‌کنند – برخلاف احزاب وابسته به اجماع نئولیبرالی – برای آن‌ها کافی‌ست تا حمایت بخشی از مردم را جلب کنند؛ مردمی که دست‌کم رنج خود را در سخنان این سیاستمداران بازتاب‌یافته می‌بینند. اینکه این احزاب هیچ تغییری واقعی در زندگی روزمره ایجاد نمی‌کنند، در آینده به نقطه ضعفشان تبدیل خواهد شد – اما هنوز نه.

از آن‌جا که پیمان نئولیبرالی ساختار سرکوبگر دولت را به‌خوبی توسعه داده تا جمعیت ناراضی را سرکوب کند، راست افراطی با ویژگی‌های خاص می‌تواند از همین ابزارهای قانونی برای اعمال فشار استفاده کند؛ نیازی به شکل‌دادن نیروهای غیرقانونی ندارد. البته این جریان همچنان از میزان حساب‌شده‌ای از خشونت برای تضعیف نیروهای چپ و جنبش کارگری بهره می‌برد، اما به‌خوبی آگاه است که در صورت افراط در اعمال خشونت، ممکن است طبقه‌ی متوسط علیه آن واکنش نشان دهد و حتی بخش‌هایی از این طبقه به سوی نیروهای چپ گرایش پیدا کنند.

راست افراطی با ویژگی‌های خاص به نام مردم سخن می‌گوید، اما سیاست‌هایی که واقعاً به نفع مردم باشد، تدوین نمی‌کند. 

رکود بزرگ سوم و چپ انتخاباتی آتلانتیک شمالی
در سال‌های آغازین رکود بزرگ سوم، نوعی فرایند جدید از سیاست چپ‌گرا در دو سوی آتلانتیک شروع به خودنمایی کرد.
در سال ۲۰۱۵، جرمی کوربین (متولد ۱۹۴۹)، نماینده باسابقه حوزه ایزلینگتون شمالی، در رقابت برای رهبری حزب کارگر بریتانیا پیروز شد؛ و برنی سندرز (متولد ۱۹۴۱)، سوسیالیست دموکرات اهل ورمونت، برای نامزدی حزب دموکرات در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا وارد میدان شد.
هر دو حزب کارگر و حزب دموکرات در آن زمان، نمونه‌هایی از حرکت اجباری احزاب سوسیال‌دموکرات به سوی پیمان نئولیبرالی بودند. پافشاری تونی بلر بر حذف بند چهارم قانون اساسی حزب کارگر (که بر ملی‌سازی گسترده یا «مالکیت عمومی» صنایع خصوصی تأکید داشت) و تلاش او برای تضعیف قدرت اتحادیه‌ها در درون حزب، انعکاس مستقیمی از صعود بیل کلینتون در حزب دموکرات آمریکا از طریق شورای رهبری نئولیبرال حزب بود؛ ساختاری که هرگونه نفوذ جنبش‌های اجتماعی و اتحادیه‌ها را در ساختار حزبی از میان برد.

تا زمانی که رکود سوم آغاز شد، نه حزب کارگر و نه حزب دموکرات هیچ‌کدام فضای سازمانی لازم برای بحث جدی درباره راه برون‌رفت از پیمان نئولیبرالی را در اختیار نداشتند. کارزار انتخاباتی سندرز این بحث را به درون حزبی کشاند که تمایلی به پذیرش او نداشت، در حالی که رهبری کوربین در حزب کارگر، دائماً از سوی ائتلاف نئولیبرال داخلی با تخریب یا کارشکنی عمدی روبرو شد؛ همان ائتلافی که نهایتاً باعث برکناری او از رهبری و سپس اخراجش از حزب، آن‌هم به دلایلی ساختگی، شد.

تجربه سندرز و کوربین روشن کرد که این دو حزب – و به‌طور کلی ابزارهای درونی برای گفتگو و بازنگری سیاست – کاملاً در پیمان نئولیبرالی حل شده‌اند و هرگونه تلاش برای خروج از این اجماع، تحمل نخواهد شد. پس از شکست سندرز در انتخابات درون‌حزبی و کنار رفتن کوربین از رهبری، هیچ تشکل توده‌ای ماندگاری باقی نماند – فقط بقایایی مانند سوسیالیست‌های دموکرات آمریکا و جنبش Momentum  در بریتانیا.

در دیگر بخش‌های اروپا، سیاست‌مدارانی که قبلاً بخشی از احزاب حاکم بودند، ابزارهای انتخاباتی بزرگی در سمت چپ اجماع نئولیبرالی ساختند: سیریزا در یونان (۲۰۱۲)، پودموس در اسپانیا (۲۰۱۴) و لا فرانسه انسومی در فرانسه (۲۰۱۶). این تلاش‌ها برای دستیابی به قدرت انتخاباتی به زودی به عنوان «پوپولیسم چپ‌گرا» شناخته شدند، به ویژه در سال ۲۰۱۵، زمانی که سیریزا در انتخابات یونان به قدرت رسید و پودموس در انتخابات منطقه‌ای و فدرال اسپانیا پیشرفت کرد. هرکدام از این تشکل‌ها حول رهبران خاصی ساخته شدند: الکسیس سیپراس (متولد ۱۹۷۴)، که ائتلاف «سیناسپیموس» را به ائتلاف سیریزا (از ریشه‌ها) رهبری کرد؛ پابلو ایگلسیاس (متولد ۱۹۷۸)، که پودموس (ما می‌توانیم) را رهبری کرد؛ و ژان-لوک ملانشُن (متولد ۱۹۵۱)، که حزب سوسیالیست را ترک کرده و سپس لا فرانسه انسومی (فرانسه تسلیم ناپذیر) را از ائتلافی از نیروهای چپ و سبز ساخت. سیریزا و پودموس، برخلاف لا فرانسه انسومی، مانند شهاب‌سنگ به عرصه سیاسی وارد شدند اما سپس به عنوان جایگزین‌های معتبر نئولیبرالیستی از اعتبار افتادند. این دو تشکل کمتر بر اساس وضوح ایدئولوژیک ساخته شده بودند و بیشتر به عنوان فرصتی انتخاباتی که از کاهش سریع سطح زندگی در یونان و اسپانیا در سال‌های اولیه رکود بزرگ سوم به آن‌ها داده شد، شکل گرفتند. بدون این شفافیت، این دو تشکل قبل از تثبیت نئولیبرالی مرکز در اتحادیه اروپا (EU) از بین رفتند. 

نه سیریزا و نه پودموس نتوانستند خط سیاسی محکمی ارائه دهند که مخالف رژیم ریاضت اقتصادی بانک مرکزی اروپا (ECB) باشد. “لا فرانسه انسومیز به همان سرنوشت دچار نشد؛ اما به احتمال زیاد اگر ملانشون در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۱۷ پیروز می‌شد (که با ۱۹.۶٪ آرا در رتبه چهارم قرار گرفت)، دولت او در برابر مقامات اتحادیه اروپا در بروکسل و بانک مرکزی اروپا در فرانکفورت شکست می‌خورد.” 

هر یک از این جریان‌های سیاسی از دل جنبش‌های اعتراضی گسترده‌ای به وجود آمدند: کارزار ملی بریتانیا علیه شهریه‌ها و کاهش‌ها در سال ۲۰۱۰؛ جنبش «اشغال وال‌استریت» در آمریکا در سال ۲۰۱۱؛ جنبش شهروندان معترض در یونان در همان سال؛ جنبش ۱۵-می و «ایندیگنادوس» یا «خشمگین‌ها» در اسپانیا در سال ۲۰۱۱؛ و اعتصابات ضد ریاضتی کارگران در فرانسه که در نهایت در سال ۲۰۱۶ به جنبش «ایستاده در شب» (NuitDebout) تبدیل شد. جبهه‌های انتخاباتی‌ای که از دل این جنبش‌ها پدید آمدند، تا حدی توانستند انرژی این حرکت‌های متنوع را جذب کنند، اما نتوانستند مطالبات سیاسی آن‌ها را پیش ببرند – و در عین حال این جنبش‌ها نیز در این ساختارهای انتخاباتی حل نشدند.

برای نمونه، گرایش ضد اتحادیه اروپا در میان ایندیگنادوس به جریان‌هایی مانند سیریزا یا پودموس منتقل نشد؛ از سوی دیگر، جنبش فرانسه تسلیم‌ناپذیر (La France insoumise) نیز آغازگر جنبش جلیقه‌زردها در سال ۲۰۱۸ نبود؛ حرکتی اعتراضی که مرزهای سنتی چپ و راست را در فرانسه شکست. مطالعاتی که درباره شرکت‌کنندگان در اعتراضات جلیقه‌زردها انجام شد، نشان داد که حدود یک‌پنجم آن‌ها به نوعی گرایش به راست افراطی داشتند و کمتر از یک‌پنجم نیز به «فرانسه تسلیم‌ناپذیر» نزدیک بودند، اما فقط بخش ناچیزی به مرکز نولیبرالِ نمایندگی‌شده توسط رئیس‌جمهور امانوئل مکرون اعتماد داشتند.

این جنبش‌های اعتراضی گسترده خواهان گسستی قاطع از سیاست‌های مرکز نولیبرال بودند؛ سیاست‌هایی که ریاضت اقتصادی را بر طبقه کارگر و بخش‌هایی از طبقه متوسط حرفه‌ای این کشورها تحمیل کرد. با این حال، جریان‌های سیاسی‌ای که از دل این اعتراض‌ها بیرون آمدند، فاقد شفافیت ایدئولوژیک یا قدرت سیاسی لازم برای بریدن از اجماع نولیبرال بودند.

بخشی از تردیدها  نسبت به مشارکت انتخاباتی ناشی از تمایل دموکراسی لیبرال بورژوایی به حمایت از طبقه متوسط از طریق نظام‌های انتخاباتی‌اش است. در بیشتر کشورهای حوزه آتلانتیک شمالی، روز انتخابات تعطیل رسمی نیست و در اغلب آن‌ها رأی‌دادن نیز الزامی نیست. در این میان، یک تمایز جالب دینی هم وجود دارد: در اغلب کشورهایی که از سنت کاتولیک برخاسته‌اند، انتخابات در روز یک‌شنبه برگزار می‌شود؛ در حالی که این موضوع معمولاً در کشورهای با سنت پروتستان صادق نیست. علاوه بر این، تقریباً در هیچ کشوری حمل‌ونقل عمومی در روز انتخابات رایگان نیست.

نبود تعطیلی رسمی و نبود حمل‌ونقل رایگان، همراه با موانع دیگر، موجب می‌شود که طبقه کارگر نتواند به‌طور گسترده در انتخابات شرکت کند. این مسئله به نرخ بالای خودداری از رأی‌دادن در میان طبقه کارگر منجر شده است – که در واقع پایگاه طبیعی سوسیالیست‌ها به شمار می‌آید. در انتخابات ملی دهه‌های اخیر، نرخ عدم مشارکت در اروپا حدود ۳۰ درصد و در ایالات متحده حدود ۴۰ درصد بوده است. همچنین، در کشورهایی که نابرابری بالا و سهم بیشتری از نیروی کار در بخش‌های کشاورزی و شیلات فعال هستند، مشارکت انتخاباتی کمتری دیده می‌شود. در مقابل، کشورهایی که دستمزد متوسط بالاتری دارند و بخش خدمات سهم بیشتری در اشتغال دارد، نرخ مشارکت بالاتری را تجربه می‌کنند.

از آنجا که نرخ خودداری از رأی‌دادن در میان طبقه کارگر بالاست، معمولاً جریان‌های سیاسی – به‌ویژه آن‌هایی که با ریاضت اقتصادی مخالف‌اند اما لزوماً برنامه‌ای برای طبقه کارگر ندارند – تمایل دارند برنامه‌هایی برای طبقه متوسط و طبقه متوسط پایین تدوین کنند؛ طبقاتی که با ناامنی اقتصادی جدی روبه‌رو هستند و با سنت‌های اجتماعی خود در تعارض قرار گرفته‌اند. این مسائل به‌تدریج به مشخصه‌های جریان‌های چپ در کشورهای آتلانتیک شمالی تبدیل شد؛ جریان‌هایی که بیش از آن‌که در فرهنگ بلندمدت ساختن قدرت طبقه کارگر ریشه داشته باشند، بر انتخابات‌محوری متکی‌اند. 

مقوله‌ی «پوپولیسم»

پیمان نولیبرال چندین شرط و بستر فراهم کرد که زمینه‌ساز خیزش هم‌زمان دو پدیده شد: از یک‌سو، راست افراطی با ویژگی خاص و از سوی دیگر، چپ آتلانتیک شمالی در قالب‌های انتخاباتی. بررسی کوتاهی از این شرایط به ما کمک می‌کند تا رابطه‌ی نزدیک میان راست افراطی خاص و پیمان نولیبرال را بهتر درک کنیم؛ و همچنین دلیل ضعف چپ آتلانتیک شمالی در گسست از نولیبرالیسم را روشن‌تر ببینیم:


۱- رکود بزرگ سوم: به دلیل سیاست‌های اقتصادی‌ای که به نفع سرمایه مالی بود و با خصوصی‌سازی، کالایی‌سازی و رفع مقررات اقتصاد همراه شد، هیچ خروج واقعی‌ای از بحران اعتباری سال‌های ۲۰۰۶–۲۰۰۷ حاصل نشد و اقتصادهای آتلانتیک شمالی نیز نتوانستند رشد پایداری پیدا کنند.

پیمان نولیبرال، بی‌آن‌که قدرت انحصاری سرمایه‌داران مالی و میلیاردرهای حوزه فناوری را به چالش بکشد، سیاست ریاضت اقتصادی دائمی را بر طبقه کارگر و طبقه متوسط پایین تحمیل کرد. شغل‌های بی‌ثبات، بدون چشم‌انداز یا امکان پیشرفت شغلی، فراگیر شدند؛ و «اوبرسازی» مشاغل طبقه کارگر، به‌ویژه در بخش خدمات، به وضعیتی رایج بدل شد.

این شرایط کاری، اتحادیه‌های کارگری را تضعیف کرد؛ و این به معنای فروپاشی ارکان بنیادین طبقه کارگر به‌مثابه یک طبقه بود – مانند سالن‌های اتحادیه، مراکز اجتماعی، و نهادهای عمومی آموزشی و درمانی.

ترکیب ساعت‌های کاری بی‌ثبات و شیفت‌های متغیر، از یک‌سو، و ناپدید شدن نهادهای سنتی طبقه کارگر از سوی دیگر، همراه با ظهور دنیای دیجیتال برای سرگرمی، به شکل‌گیری نوعی فردگرایی و تکه‌تکه‌شدن عمیق جامعه منجر شد.

طبقه‌ای که ابزار لازم برای ساختن نهادهای جمعی خود را از دست داده است، در جامعه‌ای مدرن و پیچیده به‌سختی می‌تواند دیدگاه‌هایش را بیان کند. و از آنجا که رسانه‌ها به‌طور فزاینده‌ای در انحصار و سلطه‌ی اجماع نولیبرال هستند، حتی آن بخش از دیدگاه‌های طبقه کارگر که به‌روشنی بیان شده‌اند، در چشم‌انداز رسانه‌ای موجود جایی برای شنیده شدن پیدا نمی‌کنند.

۲- تکنوکراسی: در غیاب چالشی جدی از سوی سیاست‌ورزی مبتنی بر طبقه کارگر، اجماع نولیبرال به‌تدریج ایده‌ی تکنوکراسی را به‌عنوان شکل ایدئال حکومت مطرح کرد. فارغ از نتایج انتخابات، این پیمان نولیبرال توانست راه‌هایی بیابد تا دولت‌های مورد نظر خود را—با کاهش میزان مشارکت رأی‌دهندگان و مشروعیت‌های شکننده—در قدرت حفظ کند.

در برخی کشورها، مانند ایتالیا که اصطلاح « دولت تکنوکرات‌ها» رایج است، این نوع حکومت‌ها بارها در طول دهه‌های گذشته شکل گرفته‌اند؛ از جمله در دولت ماریو دراگی در سال‌های ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۲، پدیده‌ای مشابه در فرانسه نیز دیده می‌شود، از جمله با تشکیل دولت نخست‌وزیر میشل بارنیه در سال ۲۰۲۴.

سوسیال‌دموکرات‌های سنتی که عموماً با سیاست‌های ریاضتی همراه نیستند، اغلب برای جلوگیری از به قدرت رسیدن راست افراطی وارد ائتلاف با تکنوکرات‌های نولیبرال شده‌اند. با این حال، چنین دولت‌هایی در واقع زمینه را برای خیزش راست افراطیِ خاص فراهم می‌کنند، چرا که در نگاه طبقه کارگر و طبقه متوسط پایین، نهادهای حکومتی و فرآیندهای دموکراتیک را بی‌اعتبار می‌سازند.

کارشناسانی که در این دولت‌ها به‌کار گرفته می‌شوند، عمدتاً از میان حرفه‌ای‌های طبقه متوسط بالایی هستند که وفادار به ایدئولوژی نولیبرالیسم‌اند. هم‌گرایی جریان راست سنتی و سوسیال‌دموکرات‌ها در قالب پیمان نولیبرال، به معنای گذار از سیاست توده‌محور به سیاست نخبه‌محور بود.

این نوع تکنوکراسی در تضاد با دموکراسی قرار دارد، هرچند با ظاهرسازی و نشانه‌های ظاهری دموکراسی لیبرال، قدرت را اعمال می‌کند. همین روند است که به‌طور گسترده موجب تهی‌شدن دموکراسی از روح واقعی‌اش شده است.

۳- راه‌حل تکنوکراتیک:  دست‌کم برای یک نسل، از اوایل دهه ۱۹۹۰ تا آغاز «رکود بزرگ سوم» در سال‌های ۲۰۰۶–۲۰۰۷، دولت‌های شکل‌گرفته بر اساس پیمان نولیبرال اجازه نمی‌دادند هیچ بحث و گفت‌وگویی پیرامون سیاست‌گذاری خارج از اجماع آن‌ها شکل بگیرد. مشارکت جمعی مردم در حل مسائل جامعه عملاً ناممکن شده بود.

در اوج بحران مالی و اعتباری، و نیز در شدیدترین مراحل همه‌گیری کووید-۱۹، هیچ‌گونه اقدام عمومی فراگیر برای مقابله با پیامدهای این بحران‌ها در منطقه آتلانتیک شمالی به چشم نمی‌خورد. پیام غالب این بود که مردم باید در خانه بمانند تا تکنوکرات‌ها راه‌حلی – مانند واکسن – ارائه دهند؛ راه‌حلی که عمدتاً فقط برای طبقات متوسط و بالا در دسترس بود، چرا که بسیاری از آن‌ها به‌واسطه جایگاه شغلی‌شان توانایی کار از راه دور را داشتند.

در مقابل، در بخش‌هایی از جنوب جهانی مانند کرالا (هند)، ویتنام، کوبا، ونزوئلا و چین، میلیون‌ها داوطلب – عمدتاً از میان اعضای احزاب کمونیست – خانه‌به‌خانه رفتند تا اطمینان یابند کسانی که توان خروج از منزل را نداشتند، به نیازهای اساسی‌شان دسترسی دارند.

زمانی که شعار «فاصله‌گذاری اجتماعی» در سطح جهانی رایج شد، نخست‌وزیر کمونیست ایالت کرالا، پینارایی ویجایان( Pinarayi Vijayan )، با طرح شعاری انسانی‌تر آن را به چالش کشید: «فاصله‌گیری فیزیکی، انسجام اجتماعی».

چنین بافت اجتماعی‌ای در بیشتر مناطق آتلانتیک شمالی وجود ندارد؛ در این مناطق، جمعیت به دولت یا بخش خصوصی برای تأمین خدمات و کالا وابسته شده‌اند.

فرایند «غیرفعال‌سازی اجتماعی» یا همان تضعیف و فروپاشی اجتماعات ریشه‌دار طبقه کارگر، در دوران همه‌گیری به‌روشنی آشکار شد. یکی از دلایل کاهش مشارکت داوطلبانه و مشارکت در خدمات عمومی در اروپا و ایالات متحده نیز همین است: مردمی که با شرایط کاری بی‌ثبات و سختی‌های ناشی از ریاضت اقتصادی درگیرند، بیش از پیش به این باور روی آورده‌اند که دولت – که توسط تکنوکرات‌ها و بخش خصوصی اداره می‌شود – باید تأمین‌کننده‌ی خدمات و کالاهای مورد نیازشان باشد.

۴بی کلامی طبقۀ کارگر:در دهه ۱۹۹۰، زبان طبقه به تدریج از گفتمان عمومی در آتلانتیک محو شد. به جای سیاست‌ورزی آشکار طبقاتی در فضاهای سوسیال‌دموکراتیک – و در بسیاری از موارد حتی در فضاهای چپ‌تر – یک دوگانه میان زبان طبقه (که به‌عنوان پدیده‌ای منسوخ به نظر می‌رسید) و زبان هویت (که به نیروی محرکه اصلی بسیاری از جنبش‌های اجتماعی تبدیل شد) ایجاد شد. این دوگانه نادرست است، زیرا اشکال مختلف طبقه و هویت در بسیاری از تشکل‌های سیاسی که در قرن نوزدهم به ظهور رسیدند، نقش محوری داشتند، که به‌طور مثال در مبارزات پیرامون خودمختاری ملی، حقوق اقلیت‌ها و رهایی زنان تجلی یافت.

ایجاد دوگانه‌ای میان طبقه و هویت به کنار گذاشتن زبان طبقه انجامید، که در باقی‌مانده فضاهای سوسیال‌دموکراتیک با تمرکز بر نابرابری جایگزین شد و به این ترتیب، سیاست‌های هویتی یا سیاست‌های شناسایی به اصلی‌ترین شکل خطاب در این محیط نولیبرال تبدیل گردید.

وقتی که راست افراطی با ویژگی خاص خود بیست سال پیش ظاهر شد، به نظر می‌رسید که این دوگانه را مختل کند: سیاست‌های هویتی برای راست افراطی اهمیت داشت، که به دنبال اعمال مجموعه‌ای از معکوس‌سازی‌ها از طریق جنگ فرهنگی بر سر خانواده و حقوق زنان بود. اما این راست افراطی همچنین ادعا کرد که به نمایندگی از طبقه کارگر و طبقه متوسط پایین سخن می‌گوید، با این ادعا که این بخش‌ها از سوی «گلوبالیست‌ها» نادیده گرفته شده‌اند. راست افراطی ائتلاف‌های جدیدی ساخت که شامل بخش‌هایی از جمعیت بود که در گذشته از رأی دادن خودداری کرده بودند، اما تعداد قابل‌توجهی داشتند و می‌توانستند هر انتخاباتی را تغییر دهند.

این مسئله با صعود سریع دونالد ترامپ در درون حزب جمهوری‌خواه روشن شد، حزبی که او از طریق این پایگاه تازه به دست آمده، آن را به حزبی از راست افراطی خاص تبدیل کرد. به دلیل همین تغییر رهنمود در خطاب به طبقه کارگر و طبقه متوسط پایین بود که ناظران این نیروهای سیاسی را به‌عنوان «پوپولیستی» برچسب زدند.

۵- شکست ظاهری از نولیبرالیسم: ویرانی‌های ناشی از سیاست‌های نولیبرالی به احزاب راست افراطی فرصتی داد تا ادعا کنند که توافق نولیبرالی مبتنی بر ریاضت اقتصادی دائمی شکست خورده است و آن‌ها به‌عنوان نماینده‌ی جمعیت‌های رها شده خواهند بود. این راست افراطی یک شکست ظاهری از اجماع نولیبرالی، حداقل به‌طور ریتوریکی، به‌وسیله احیای زبان قدیمی ملی‌گرایی اقتصادی و قرار گرفتن در کنار «مردم» و علیه «نخبگان» انجام داد.

این راست افراطی از زبان ضد ریاضت اقتصادی برای ساختن یک روایت استفاده کرد که مدعی بود یک خط ضد مهاجرت قوی می‌تواند اقتصاد ملی را به مسیر درست بازگرداند، زیرا به گفته آن‌ها (بر خلاف تمام واقعیت‌ها)، این ریاضت اقتصادی بود که سیاست‌های نولیبرالی طرفدار مهاجرت را ایجاد کرده است. این استفاده نادرست از استدلال ضد ریاضت اقتصادی بود، اما توانست یک پایگاه رای‌دهنده جدید از کارگران آسیب‌پذیر جذب کند و پیشنهادی برای خروج از نوعی دستور کار جهانی‌شدن که توسط نولیبرالی‌ها هدایت می‌شد، بدهد. با این حال، در عمل، راست افراطی از نوع خاص آماده نبود که هیچ‌گونه شکاف واقعی با اجماع نولیبرالی ایجاد کند.

واژه «پوپولیستی» – همان‌طور که برای توصیف راست افراطی با ویژگی خاص استفاده می‌شود – کافی است اگر فقط به سیاستی پسا-نولیبرالی اشاره داشته باشد که ممکن است به «مردم» خدمت کند. اما این مفهوم ناکافی است اگر به معنای احتمال وجود یک شکاف ضروری از اجماع نولیبرالی باشد. راست افراطی با ویژگی خاص در سخنان خود علیه نولیبرالیسم مواضع نمایشی دارد، اما حاضر نیست بر اساس این ژست‌ها عمل کند.

نگرش تاریخی چپ
چپ از نیروهای تاریخی مختلفی تشکیل شده است که در هر زمینه خاص در حال حرکت‌اند تا اصول مهمی را پیش ببرند، از جمله اعتقاداتی مانند:

۱- سرمایه‌داری قادر به حل مشکلاتی که خود ایجاد کرده و بازتولید کرده نیست.

۲- سوسیالیسم درمان ضروری برای مسدود شدن تاریخ توسط سرمایه‌داری است.
تنوع‌های چپ با نیروهای راست افراطی با ویژگی خاص هم‌پوشانی ندارند، نیروهایی که ریشه در سیستم سرمایه‌داری دارند و به شدت ضد کمونیسم هستند و از بدترین بخش‌های جناح راست ظهور می‌کنند. استفاده از همان دسته‌بندی «پوپولیسم» برای توصیف چپ و راست افراطی از نوع خاص یک تاکتیک سیاسی خصمانه است که برای بی‌اعتبار کردن چپ به کار می‌رود. شرایط خاصی که چپ شمال آتلانتیک در آن فعالیت کرده است نیازمند وضوح تجربی و نظری است.
چپ شمال آتلانتیک – هم در شکل‌های انتخاباتی و هم غیر انتخاباتی – چالش‌های قابل توجهی به ارث برده است.

۱- چپ در بحران: پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، چپ انتخاباتی شمال آتلانتیک وارد بحران جدی شد. این بحران منجر به نتایج مختلفی شد، از جمله فروپاشی حزب کمونیست ایتالیا در فوریه ۱۹۹۱، که یکی از بزرگ‌ترین احزاب کمونیستی منطقه بود. این بحران هم بر چپ کمونیستی و هم بر گروه‌های مختلف فرقه‌ای که تحت تأثیر لئون تروتسکی و آنارشیسم قرار داشتند تأثیر گذاشت. تعداد کمی از احزاب توانستند فشار پیروزی ضدکمونیستی یا تسلیم و انحلال حرکت اتحادیه‌های کارگری را تحمل کنند. ضعف چپ ریشه در عدم وضوح ایدئولوژیکی آن در مورد نقش خود در جامعه، عادت‌های فرقه‌گرایی که نمی‌توانستند در زمینه‌ای بدون اتحاد جماهیر شوروی دوام بیاورند، و خروج تعداد زیادی از کادرها که دیگر دلیلی compelling برای مشارکت در جنبش سوسیالیسم نمی‌دیدند، داشت، زیرا به نظر می‌رسید سوسیالیسم دیگر در افق نیست. با این حال، برخی از احزاب کمونیستی از طوفان دوران پس از ۱۹۹۱ عبور کردند، مانند حزب کمونیست فرانسه (PCF)، حزب کمونیست یونان (KKE)، حزب کمونیست پرتغال (PCP) و حزب کمونیست بریتانیا (CPB). در آلمان، بخش‌هایی از کمونیست‌ها و سوسیال دموکرات‌های چپ در سال ۲۰۰۷ به هم پیوستند تا Die Linke(حزب چپ) را ایجاد کنند که از مبارزه طبقاتی فاصله گرفت اما در سال ۲۰۲۴ Bündnis Sahra Wagenknecht (اتحاد سارا واگنکنشت) را به وجود آورد. در عین حال، حزب کمونیست آلمان (DKP) و شاخه جوانان آن به عنوان نیرویی کوچک اما مؤثر باقی مانده‌اند، و حزب کارگران بلژیک (PTB) پس از ۲۰۰۸ از طریق یک فرایند «احیا» پیشرفت قابل توجهی داشت که به آن اجازه داد هم حزبی انتخاباتی بزرگ باشد و هم حزبی کادری. در ایتالیا، فروپاشی حزب کمونیست بزرگ (PCI) یادگارهایی در Rete dei Comunisti (شبکه کمونیست‌ها)، که در سال ۱۹۸۸ تأسیس شد، و در Potere al Popolo! (قدرت به مردم!)، که جوان‌تر است و در برابر راست افراطی با ویژگی خاص کوچک است، به جا گذاشت. در بسیاری از این کشورها، چپ همچنان حضور خود را در پارلمان حفظ کرده است اما نتواسته است – به تنهایی – اجماع نولیبرال را بشکند.

۲- دفاع از سیستم: در دوره توافق نولیبرال، سوسیال دموکرات‌های شمال آتلانتیک از تعهدات خود به رفاه اجتماعی و امداد عمومی فاصله گرفتند و نه تنها از مأموریت تاریخی خود دست کشیدند، بلکه به نفع طبقات ثروتمند و علیه طبقه کارگر و طبقه متوسط پایین، کاهش‌های بیشتری را پذیرفتند. به دلیل این رها کردن  مسئولیت از سوی سوسیال دموکرات‌ها، چپ مجبور شد هر دو وظیفه را بر دوش بکشد: دفاع از رفاه اجتماعی و تلاش برای ساختن قدرت مستقل طبقه کارگر به منظور گذارازسیستم. این چپ نقش پیچیده و گیج‌کننده‌ای را ایفا می‌کرد، چون از یک سو باید ازجنبه‌های رفاهی سیستم دفاع می‌کرد و از سوی دیگر باید آن را دگرگون می‌ساخت. دفاع از رفاه اجتماعی برای ارائه کمک به طبقه کارگری که تحت تأثیر رژیم ریاضتی نولیبرال آسیب می‌دید، ضروری بود. اما این بدان معنا بود که انرژی‌های چپ باید به طور عمده از دستور کار تحول به سمت دستور کار دفاع از جنبه‌های رفاهی سیستم سرمایه‌داری تغییر می‌کرد. چپ انتخاباتی شمال آتلانتیک از موضعی اصیل ضد ریاضتی به صحنه آمده بود، اما تنها توانست سیاست‌های رفاهی اجتماعی را برای ترمیم مؤسسات دولتی آسیب‌دیده که طبقه کارگر و طبقه متوسط پایین را خدمت‌رسانی می‌کردند، پیش ببرد.

۳- تلۀ ائتلاف‌ها: به طور فزاینده‌ای، تفاوت‌های قدیمی بین انواع مختلف چپ‌ها شروع به محو شدن کرده‌اند و یک گرایش جدید به سوی اتحاد در مبارزات و بلوک‌های انتخاباتی در حال شکل‌گیری است. این موضوع در فرانسه وقتی آشکار شد که «فرانسه نافرمان» و حزب کمونیست فرانسه (PCF) برای انتخابات پارلمانی ۲۰۲۴ به اتحاد پیوستند و زمانی که حزب کمونیست اسپانیا (PCE) با پودموس و سپس با سوما (Sumar) که در سال ۲۰۲۲ تشکیل شد، همکاری کردند. این تاریخ‌های تشکیل ائتلاف‌ها به دوران طولانی‌تری برمی‌گردند، همانطور که مشارکت حزب کمونیست پرتغال در پلتفرم‌های انتخاباتی همچون «اتحاد مردم متحد» (۱۹۷۸–۱۹۸۷) و «ائتلاف دمکراتیک واحد» (۱۹۸۷ تا به امروز) نشان می‌دهد. مشکل در این ائتلاف‌ها، تمایل احزاب مختلف چپ و جنبش‌های اجتماعی (از گروه‌های زیست‌محیطی تا گروه‌های عدالت اجتماعی) به پیش بردن دستور کار ائتلاف به جای تأکید بر اهمیت مبارزه برای گذار از سیستم موجود است. نقش جنبش‌های اجتماعی – که در بسیج تعداد زیادی از مردم در پلتفرم‌های مختلف و برای مسائل گوناگون حیاتی است – با این حال تحت تأثیر منطق سازمان‌های غیر دولتی سیاست‌های جزئی قرار گرفته است نه چارچوب ضد سرمایه‌داری و به طور مساوی تحت تأثیر وزن سیاست‌های هویتی که سیاست‌های سوسیالیستی را رها کرده و پلتفرم‌های این ائتلاف‌ها را به لیبرالیسم می‌کشاند. در حالی که این اتحادها در عمل مهم هستند، در بسیاری از موارد، این ائتلاف‌ها بر این مبنا استوارند که چپ باید اصول اصلی خود را فدای این اتحادها کند.

۴- بازگشت به ضدکمونیسم: ریشه‌های عمیق ضدکمونیسم جنگ سرد همچنان در دو طرف اقیانوس اطلس شمالی زنده و فعال هستند و به عنوان ابزاری برای سرکوب هر کسی که سعی کند حتی در چارچوب سوسیال دموکراتیک بحث‌هایی مانند گسترش رفاه اجتماعی را احیا کند، به کار می‌روند. مرکز نولیبرال و راست افراطی از نوع خاص در تعهد خود به تقویت نظامی دوران جنگ سرد و جنگ‌ها علیه جنبش‌های آزادی‌بخش ملی متحد هستند. به عنوان مثال، زمانی که چپ شمال اقیانوس اطلس در جامعه پیشرفت‌هایی حاصل کرد و به تعهد خود برای پایان دادن به نسل‌کشی ایالات متحده-اسرائیل علیه فلسطینی‌ها ادامه داد، حملات ضدکمونیستی دوران جنگ سرد دوباره احیا شد تا هر کسی را که برای صلح و علیه جنگ ایستاده بود، تنبیه کند و فشار کامل به سمت چپ وارد شد. این که راست افراطی از نوع خاص به شدت به توافق نولیبرال در استفاده از نیروی نظامی غربی مرتبط است، نشان‌دهنده نزدیکی آن به سیستم‌های موجود قدرت است. شکاف چپ با ذهنیت ناتو، آن را در موقعیتی خاص و متفاوت در عرصه سیاسی کشورهای غربی قرار می‌دهد، چرا که چپ با رد سیاست‌های ناتو و رویکردهای جنگ‌طلبانه آن، از دیگر جریان‌های سیاسی که از این سیاست‌ها حمایت می‌کنند، متمایز می‌شود.

نتیجه‌گیری
با بازگشت دونالد ترامپ به ریاست‌جمهوری ایالات متحده در ژانویه ۲۰۲۵، راست افراطی با ویژگی خاص در سرتاسر آتلانتیک شمالی تقویت شده است. چندین ابتکار برای هماهنگ‌سازی سیاست‌های راست افراطی، مانند «جنبش» استیو بنُون (که در ۲۰۱۷ تأسیس شد) و «فروم مادرید» (که در ۲۰۲۰ تأسیس شد)، در حال حاضر مبنای اقدامات مشترک در سراسر آتلانتیک را ایجاد کرده‌اند. اما علیرغم شادمانی‌های به‌وجود آمده، تناقضاتی که توسط توافق نولیبرالی ایجاد شده‌اند، به راست افراطی از نوع خاص اجازه نمی‌دهند تا به شیوه‌ای واقعی و پوپولیستی علیه نهادهای نولیبرالی عمل کند. برای مثال، علیرغم پریشانی گسترده ناشی از جنگ اوکراین و خطرات تشدید آن، بعید است که راست افراطی از نوع خاص بتواند رابطه‌ای طبیعی با روسیه برقرار کند و حتی بعیدتر است که بتواند ترتیبات امنیتی آتلانتیک مبتنی بر ناتو را مختل کند. راست افراطی از نوع خاص به طور معمول وعده‌های بزرگ می‌دهد، به‌ویژه زمانی که صحبت از مشکلات اقتصادی می‌شود. نه سیاست‌های ضد مهاجرتی آن و نه سیاست‌های تعرفه‌ای آن قادر به افزایش فرصت‌های اقتصادی برای اکثریت نخواهند بود، به‌ویژه اگر این سیاست‌ها شکاف‌ها را با کشورهای آسیایی، مانند چین و هند، عمیق‌تر کنند. شکست نها‌ئی این راست افراطی فرصت عظیمی برای چپ به‌وجود خواهد آورد – به شرطی که چپ آماده باشد که این مسئولیت را بردوش بگیرد.

***

منبع: https://thetricontinental.org/the-false-concept-of-populism-and-the-challenges-facing-the-left-north-atlantic

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن نظرات بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را محل تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. ديدگاه هایی که از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، به دليل نقض ضوابط حاکم بر بخش ديدگاه های اخبار روز منتشر نمی شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *