
برهنهی بیداد وُ
محشرِ میکشان!
بیش از این چه بگویم
که راه به گمانِ گمشدگان نبرم؟!
من
غارت شدهی گرانقیمتی بودهام
که یکی راهزن
به راه و به رویا…!
به راه بیا و بگو گمانِ گمشدگانت
نه منم
که تو را به تماشایِ ما،
در برکهی باران آفریدهاند.
آه انعکاسِ کلمه!
رباعیِ راز آلود!
با من آهستهتر سخن بگو!
حیا نکن ای روحِ رویانویس
تو از من
شاعرترینی به وقتِ حروف.
یا حلاوتِ شوکران!
تو…ماه ،
تو محشر،
تو میکشان،
که تو
تنها تربتِ هر ترانه را
مقامِ ملائک،
مقامِ ملائک…!
یک پاسخ
جام اول، که در میکده من نوش کردم
دردسر شد، سخن پیر که در گوش کردم
بهر تدبیر از این دغدغه هر روزی
میکنم پرسش نو، درد فراموش کردم