شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

توصیه «هم‌پیوندی اقتصادی» و «رابطه برد-برد»، همراه با انکار وجود امپریالیسم (پاسخ به مقاله فرخ نگهدار) – مسعود امیدی

(پاسخ به «صلح و توسعه: مهم‌ترین اهداف استراتژیک کشور؛ در نقد جهان‌بینی مقاومت محور»– فرخ نگهدار)

با توجه به اینکه برخی از گزاره‌های موجود در این نوشته که به شکل‌های مختلف به ویژه از سوی نیروها و شخصیت‌هایی اپوزیسیون ارتجاعی و رسانه‌های حامی آن‌ها در سطح وسیع و به شکل‌های مستقیم و غیرمستقیم در خارج و داخل کشور بازتولید و بازپخش می‌شوند، و با توجه به صف‌بندی‌ها و توازن قوای ناپایدار، شکننده و شرایط حساس مدام تشدید شونده و  منطقه پس از تحولات اخیر و وضعیت بحرانی و نگران‌کننده کشور به ویژه پس از روی‌کارآمدن ترامپ  در آمریکا ، توجه خوانندگان این مقاله به مواردی جلب شود: 

پیش از همه بد نیست که به عنوان نوشته : « صلح و توسعه: مهمترین اهداف استراتژیک کشور؛ در نقد جهان‌بینی مقاومت محور» توجه شود که در آن دو مفهوم صلح و توسعه به عنوان مهم‌ترین اهداف استراتژیک کشور معرفی شده اند. همان‌گونه که ملاحظه می‌شود در این نگاه، نشانی از استقلال کشور در مجموعه اهداف استراتژیک کشور دیده نمی‌شود. از همین نقطه می‌توان پیش‌بینی کرد که از این منظر برای دست‌یابی به به‌اصطلاح «صلح و توسعه» ، چه ارزش‌ها و اهداف غیراستراتژیک دیگری چون عدالت را نیز می‌توان مانند استقلال به حاشیه راند و مسکوت گذاشت! 

نکته بعد اینکه این نوشته مهم‌ترین راه دست‌یابی به «صلح و توسعه» ‌را در نقد «جهان‌بینی مقاومت محور» می‌بیند، نه در نقد و بازدارندگی رویکرد نژادپرستانه و تجاوز محور صهیونیستی  امپریالیستی و نئوفاشیسم‌! به عبارت دیگر ، نئوفاشیسم و امپریالیسم و صهیونیسم را اساساٌ به عنوان عامل بازدارنده و مانع صلح و توسعه نمی‌بیند بلکه این مانع را اساساً در رویکرد مقاومت در برابر آن‌ها جستجو می‌کند! 

حقیقت آن است که بررسی، نقد و پاسخ‌گویی کامل و دقیق به گزاره‌ها و استدلال‌هایی که در ۹ بند این مقاله ارائه شده است، مستلزم ده‌ها صفحه نوشتن در باره آن‌هاست. به عبارت دیگر می‌توان یک کتاب در نقد آن‌ها نوشت. اما در اینجا تنها تلاش می‌شود به اختصار به آن‌ها پرداخته شود. 

۱- در بند ۱ تعریفی از جهان بینی «مقاومت-محور» ارائه شده و مورد نقد قرار گرفته است. مطرح شده است که «مقصود از جهان بینی «مقاومت-محور» در این نوشتار دیدگاه‌هایی در جامعه و حکومت است که دشمنی ایالات متحده امریکا، و در کانتکست وسیع تر، بلوک غرب، با جمهوری اسلامی ایران را ذاتی، آشتی ناپذیر، گریز ناپذیر، و تشدید شونده تلقی می‌کند؛ لذا هم جوهره و هم غایت استراتژیک آن «مقاومت»، «تاب آوری» یا «پایداری» در برابر دشمنی امریکاست» 

چند نکته در اینجا قابل طرح است: 

نخست آنکه چرا باید در دشمنی «ایالات متحده و بلوک غرب» با استقلال کشورها و از جمله جمهوری اسلامی ایران تردید کرد؟! آیا نویسنده مقاله از خوی تجاوزکارانه و کارنامه خونبار و جنایتکارانه آمریکا در ده‌ها کشور از طریق کودتا و تجاوزات متعدد پس از جنگ جهانی دوم بی اطلاع است؟! به ویژه آیا از کارنامه‌ی آمریکا و بلوک غرب و بازوی نظامی آن ناتو پس از فروریختن دیوار برلین و تخریب و نابودی اتحاد شوروی در تهاجم به یوگسلاوی و تجزیه آن  و کشورهایی چون لیبی، عراق، افغانستان و … بی‌اطلاع است؟! آیا ایشان از اعمال فشارهای متعدد «ایالات متحده و بلوک غرب» (نه امپریالیسم جهانی) به کشورهای مستقل چون ونزوئلا، جمهوری دموکراتیک خلق کره، کوبا، سوریه قبل از به قدرت رساندن داعش و … بی‌اطلاع است؟ در اینجا باید به این نکته توجه شود که هیچ یک از این کشورها حکومتی از نوع جمهوری اسلامی نداشته و ندارند! آیا از دفاع  وحمایت آشکار سیاسی، نظامی، مالی و اطلاعاتی و امنیتی و رسانه‌ای «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» از رژیم نژادپرست و نسل‌کش اسرائیل که از زمان ایجاد آن تا کنون و حتی قبل از انقلاب سال ۵۷ در ایران صدها قطع‌نامه از سوی سازمان ملل متحد علیه آن صادر شد و با پشتیبانی همین «ایالات متحده و بلوک غرب» همه آن‌ها از سوی این رژیم نژادپرست نقض شد و همچنان می‌شود، اطلاعی ندارند؟! آیا نمی‌بینند که حاکمیت آمریکا به ویژه در این‌روزها تحت رهبری ترامپ چگونه بر خلاف تمام موازین حقوق بین‌المللی و آشکارا کانادا و گرینلند و مکزیک و پاناما و  … را مورد تهدید قرار داده است ؟!  نمی بینند که چگونه بر خلاف مقررات سازمان تجارت جهانی که خودشان بر جهان تحمیل کرده‌اند، وقتی در میدان رقابت تجاری می‌بازد، چگونه جنگ تعرفه‌ها را به راه می‌اندازد و دیگران را وادار به مقابله و «مقاومت» کرده است؟! آیا نمی‌بینند که چگونه با کودتا و روی‌کارآوردن بازماندگان فاشیست در اوکراین، تلاشی ناموفق برای اجرای پروژه بالکانیزاسیون ۲ در روسیه را دنبال کرد که با مقاومت قهرمانانه خلق روس در دونباس و ایالت‌های شرقی این کشور و با حمایت روسیه از طریق «عملیات نظامی ویژه» این کشور در دفاع از امنیت خود، به شکست انجامید؟! «ایالات متحده» ایشان دیگر باید چه می‌کرد تا ایشان متوجه شوند که مداخله‌گری، تجاوز، نقض حقوق بین‌الملل و دشمنی آن با استقلال و حق حاکمیت ملی کشورها، امری «ذاتی، آشتی ناپذیر، گریز ناپذیر، و تشدید شونده» در جوهره آن است؟! 

دوم : ایشان مدعی هستند که «دیدگاه مقاومت محور» که آن را نادرست و عقب‌مانده می بیند، به غلط «جوهره و غایت استراتژیک» خود را بر «مقاومت»، «تاب آوری» یا «پایداری» در برابر دشمنی امریکا»  بنا می‌نهد. ایشان یا متوجه نمی‌شوند یا نمی‌خواهد بپذیرند که این رویکرد «مقاومت»، «تاب آوری» یا «پایداری» در واقع از سوی «ایالات متحده و بلوک غرب» ایشان و در نتیجه تهدیدها، تحریم‌ها، فشارهای متعدد مالی، سیاسی و مخاطرات و مداخلات و تجاوزات نظامی بر این کشورها تحمیل شده است! و آن‌ها اگر در معرض این فشارها و مخاطرات و مداخلات و توطئه‌ها و تجاوزات … قرار نمی‌گرفتند و از فرصت برنامه‌ریزی در مسیر رشد و توسعه مستقل و درون‌زا و بدون تحمیل برنامه‌های نهادهای مالی قدرتمند جهانی برخوردار می‌شدند، اساساً ناگزیر به صرف منابع و توان خود برای ایستادگی در برابر این مداخلات و تجازات نیز نمی‌شدند! آیا کانادا و مکزیک و گرینلند و پاناما هم دارای ایدئولوژی از نوع جمهوری اسلامی و «محور مقاومتی» شده‌اند که ناگزیر به انتخاب رویکرد «مقاومت» و مقابله با جنگ تعرفه‌ای و تهدیدهای «ایالات متحده» ایشان (نه امپریالیسم آمریکا) شده‌اند؟!  

ایشان در بند ۸ مقاله خود، گزاره‌ای را که در بند ۱ آن « هم جوهره و هم غایت استراتژیک آن «مقاومت»، «تاب آوری» یا «پایداری» در برابر دشمنی امریکا» را نهادینه شده در ساختار حاکمیت ایران معرفی می‌کنند، فراموش می‌کنند و با حالتی حق به جانب مطرح می‌کنند که «آن‌ها معمولا فراموش می‌کنند دو کشور در موارد معین، از جمله در جنگ امریکا با افغانستان و عراق، همکاری داشته‌اند و اصلا نامحمتل نیست که زمینه برای همکاری متقابلا سودمند بین دو کشور گسترده شود.»  

درک این نکته نباید دشوار باشد که اولاً در دنیای واقعیت همواره ممکن است یک حاکمیت «جوهره» خود را بر حفظ استقلال کشور و «مقاومت در برابر دشمنی امریکا» قرار داده باشد و تحت الزامات پراگماتیک و نیز درک نادرست از تحولات منطقه‌ای و منافع ملی خود، در مواردی، رویکردی مغایر با منافع ملی و بر خلاف رویکرد استراتژیک خود را دنبال کند که همکاری جمهوری اسلامی ایران با «ایالات متحده» ایشان در «جنگ امریکا با افغانستان و عراق» (نه تهاجم و تجاوز وحشیانه آمریکا به این کشورها) دقیقاً از مصادیق چنین امری است. 

بعلاوه مگر هم‌سویی جمهوری اسلامی با ایالات متحده در «جنگ امریکا با افغانستان و عراق»، رویکردی درست بوده است که ایشان از آن به عنوان « همکاری متقابلا سودمند بین دو کشور» سخن می‌گویند؟! امروزه دیگر بر همه آشکار شده است که  براندازی و قتل جنایتکارانه زنده‌یاد دکتر نجیب در افغاستان که با روی‌کارآوردن طالبان در این کشور همراه شد، با چه پیامدهای ویرانگری برای خلق افغانستان و خلق‌های منطقه همراه بوده‌است. آمارهای رسمی در مورد میزان تلفات گسترده تهاجم آمریکا به عراق با ادعای دروغین سلاح‌های کشتار جمعی و … که مادلین البرایت وزیر امور خارجه وقت این کشور وقیحانه کشته شدن بیش از ۵۰۰ هزار کودک در آن را موجه دانست، نیز فاجعه دیگری بوده است که در تهاحم به عراق روی‌داد! آیا این است آن « همکاری متقابلا سودمند بین دو کشور» که در این مقاله از آن سخن گفته می‌شود؟! پس صلح و توسعه و … این‌گونه واژه‌ها و مفاهیم لوکسی که مقاله در فضایی انتزاعی آن‌ها را ترویج می‌کند، کجا رفتند؟!  تکلیف حقوق بین‌الملل و حق حاکمیت ملی و … چه می‌شود؟! 

بعلاوه به رغم آنچه ایشان ادعا می‌کنند، همکاری ایران با آمریکا در جنگ تجاوزکارانه و ویرانگر علیه افغانستان و عراق به هیچ وجه یک الگوی «برد-برد» نبوده است. این تحولات عملاً توازن قوای منطقه‌ در شرق و غرب کشور را علیه منافع ملی و امنیت کشورمان تغییر داده و فضای منطقه را برای ایران بسیار پرمخاطره‌تر و ناپایدارتر از پیش کرد! 

آری، «ایالات متحده» ایشان هم ممکن است در مواردی به رابطه «برد-برد» یا حتی باخت نیز تن بدهد! اما آنچه می‌تواند تعیین‌کننده و تضمین‌کننده این نوع از رابطه باشد، تنها توازن قواست! همان‌گونه که امروز می‌بینیم که روسیه در پی «مقاومت» و «پایداری» مقتدارنه خلق روس اوکراین و ملت خود در برابر فاشیست‌های دست‌نشانده «ایالات متحده و بلوک غرب» و نیز «بازدارندگی هسته‌ای» خود، موفق به تحمیل آن بر «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» ایشان شده است! 

ایشان «رویکرد محور مقاومتی» را مانع «همزیستی مسالمت‌آمیز و همکاری اقتصادی متقابلاً سودمند با ایالات متحده امریکا» معرفی می‌کنند، نه خوی و اقدامات ناقض حاکمیت ملی و تهدید و تحریم و اقدامات مداخله‌جویانه و تجاوزکارانه «ایالات متحده آمریکا» در سایر کشورها را! در این صورت می‌توان به ایشان گفت که لطفا بی‌خیال «همکاری اقتصادی متقابلاً سودمند با ایالات متحده آمریکا» برای ایران شوید که حاکمیتی با رویکرد بازدارنده «مقاومتی» و «پایداری» در برابر آمریکا دارد و آن را برای پاناما و مکزیک و کانادا  و … دنبال کنید که در آن‌ها نشان چندانی از این رویکرد محور مقاومتی ایران هم مشاهده نمی‌شود! 

ایشان ادعا می‌کنند که در «جهان بینی مقاومت محور» … مفاهیمی چون «دموکراسی» و «حقوق بشر» از جمله دست‌آویزها یا توطئه‌های‌غرب برای براندازی است.» در اینجا خلط مبحثی است که نباید از آن گذشت. اینکه حاکمیتی مثل ایران با توجه به ماهیت و ساختار و ویژگی‌های نامتعارف، واپس‌گرا و ضددموکراتیک آن حقوق دموکراتیک مردم را نقض می‌کند، حقیقیتی غیرقابل انکار است. اما این حقیقت به هیچ وجه نافی حقیقت دیگری نیست مبنی بر اینکه «رویکرد ایالات متحده و بلوک غرب» به ارزش‌های «دموکراسی» و «حقوق بشر» و … گزینشی و ریاکارانه و توطئه‌گرانه و مداخله‌گرانه است! کافی است کسی امروز چشمان خود را بگشاید و به آنچه در سوریه تحت حاکمیت داعشیان به قدرت رسانده شده در آنجا در نقض گسترده و وحشیانه حقوق علوی‌ها و … با کشتار هزاران نفر طی چند روز گذشته رخ داد، بیاندازد و نوع برخورد همراه با سکوت غرب در برابر آن را ببیند تا متوجه شود که ادعای غرب در باره «دموکراسی» و «حقوق بشر» هیچ‌گاه صادقانه نبوده است. بدیهی است که آن‌ها همواره کوشیده‌اند و خواهند کوشید تا از نارضایتی‌ها و اعتراضات دموکراتیک و عدالت‌خواهانه مردم در کشورهای مستقلی چون سوریه در زمان اسد یا ایران و … نهایت بهره‌برداری در جهت اهداف تجاوزکارانه خود را بکنند! از منظر رآل پالیتیک این امری کاملا بدیهی است و فهم آن نباید چندان مشکل باشد! همان قدر که نقض دموکراسی و حقوق دموکراتیک در کشوری چون ایران از سوی حاکمیت می‌تواند حقیقتی غیرقابل انکار باشد، همان اندازه (و البته بیشتر) نیز اراده و برنامه و رویکرد و اقدامات مداخلا‌گرانه امپریالیسم در این کشور به ویژه بر بستر نارضایتی‌ها و اعتراضات موجود نیز  حقیقتی غیرقابل انکار است. این‌ها به هیچ وجه نافی یکدیگر نیستند! 

ایشان با القای نوعی احساس سرزنش‌آمیز  می‌نویسند: « طیف هایی از چپ رادیکال در دوران جنگ سرد نیز کمابیش همین تصویر از جهان را در ذهن داشتند و شعار «نبرد علیه امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم امریکا» را در صدر وظایف خود و مبنای «سیاست اتحادها» قرار می دادند.» 

پرداختن به واقعیت ابعاد و دامنه صف‌بندی‌های سیاسی منطقه‌ای و جهانی در دوران جنگ سرد در این نوشته نمی‌گنجد. اما در اینجا می‌توان به چند نکته اشاره‌ کرد: 

ایشان منکر واقعیت پدیده‌ای به نام «امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا» و ضرورت نبرد علیه آن در دوره جنگ سرد هستند. از آنجا که درج فهرست طولانی ده‌ها مداخله و کودتای آمریکایی در کشورهای مختلف جهان، این نوشته را طولانی می‌کند، از آن صرف‌نظر می‌شود. بد نیست ایشان نگاهی به فهرست مداخلات مستقیم و غیرمستقیم آمریکا از اواخر قرن نوزده تا اواخر قرن بیستم یعنی طی قرن گذشته در کشورهای مختلف از جمله در کوبا، جمهوری دومینیکن، گرانادا، گوآتمالا، هائیتی، مکزیک، نیکاراگوئه، پاناما، بولیوی، برزیل، شیلی، السالوادور، هندوراس، شیلی و …  فقط در آمریکای لاتین بیاندازند و فهرست سایر کودتاها و تجاوزات آمریکا در نقاط دیگر جهان از جمله کودتای ۱۹۵۳ در ایران، جنگ ویتنام و … را هم با پیامدهای مخرب و ویرانگر آن‌ها مرور کنند تا به خاطر آورند که شعار ضرورت نبرد متحدانه علیه «امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا» که به فهم ایشان یک کژفهمی از جهان بوده، بیانگر حقیقت و ضرورتی غیرقابل انکار بوده است. در واقع آمریکا بزرگ‌ترین تهدیدکننده صلح و امنیت جهانی و حق حاکمیت ملی و استقلال برای بسیاری از کشورهای مستقل در جهان بوده است. بی‌جهت هم نبود که در پایان جنگ جهانی دوم، هیروشیما و ناگازاکی را با بمب هسته‌ای ویران و صدها هزار کشته برجای گذاشت که هنوز هم از آن اظهار شرم و پشیمانی نمی‌کند! بی‌جهت نبود که پیمان ناتو را برای اتحاد کشورهای امپریالیستی جهت تهاجم به کشورهای سوسیالیستی و متحدان آن‌ها ایجاد کرد و اینک که بیش از سه دهه از تخریب و نابودی اتحاد شوروی و اردوگاه کشورهای سوسیالیستی و انحلال پیمان دفاعی ورشو (که پس از ناتو در بین آن‌ها شکل گرفته بود) می‌گذرد، هنوز نه‌تنها ناتو را منحل نکرده، بلکه مدام نیز آن را به‌ویژه در اطراف روسیه گسترش داده است! آری چنین رویکرد و کارنامه‌ای بود که به قول ایشان «چپ رادیکال» را به رویکرد مبارزه علیه «امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا» رساند. این نه یک توهم، بلکه یک ضرورت تاریخی بود. آن‌ها که هنوز فریفته ادعاهای پوچ و بی‌پایه و دروغین ترویج شده در رسانه‌ها و محافل آکادمیک امپریالیستی به ویژه در حوزه علوم اجتماعی نشده‌اند و به واقعیت‌های تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، فن‌آوری و نظامی در جهان توجه دارند، به درستی می‌بینند که «امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا» یعنی همان «دولت‌های سرمایه‌داری پیشرفته» ایشان که زمانی در دهه هفتاد میلادی تحت تأثیر دستاوردهای درخشان سوسیالیسم در رشد و توسعه صنعتی و بهبود سطح زندگی توده‌های وسیع مردم و تأمین مسکن و بهداشت و درمان و آموزش رایگان برای همگان و محو بیکاری  و نیز  تحت تأثیر رشد کمی و کیفی جنبش کارگری و کمونیستی در کشورهای سرمایه‌داری و تغییر توازن قوای اجتماعی و سیاسی به نفع طبقه کارگر، تن به دولت‌های رفاه در اروپا و سیاست‌های نیودیل در آمریکا داده بودند، مدت‌هاست که با جایگزینی این رویکردها با دستورکارهای نئولیبرالی چون خصوصی‌سازی، مقررات‌زدایی، حذف یارانه‌ها و … اقدام به بازپس‌گیری و حذف دستاوردهای مبارزاتی طبقه کارگر در همین کشورها کرده است. امروز لازم نیست کسی مدافع سوسیالیسم و کمونیسم و … باشد تا این بدیهیات را فهم کند. شواهد پژوهشی بسیار فراوان از بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول، پژوهش‌های فراوان در دانشگاه‌های اروپا و آمریکا یعنی همان «ایالات متحده و بلوک غرب» آقای نگهدار هم بیانگر این حقیقت است. اینکه بخشی از مدعیان لیبرالیسم کم‌اطلاع و متأثر از فضای شکل‌گیری دولت‌های رفاه و نیودیل در دهه هفتاد میلادی، فریب دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و اقتصاد بازار آزاد و دست نامرئی آدام اسمیتی و ادعایی لیبرالیسم بورژوایی را بخورند، در شرایط دولت‌های رفاه اساساً چندان عجیب و دور از انتظار نبوده، اگر چه در آن هنگام نیز این ادعاها پوچ و بی‌اساس بوده است. چرا که دولت‌های رفاه و نیودیل نه نتیجه سرمایه‌داری انسانی و توسعه‌گرا و «رابطه برد- برد» با امپریالیسم و … و اینگونه تراوشات حکیمانه و مصلحانه فراطبقاتی، بلکه دقیقاً محصول مبارزه طبقاتی در گستره ملی، منطقه‌ای و جهانی بوده است.  اما اینکه امروز و در دوره پس از جمع‌کردن بساط دولت‌های رفاه و جایگزین کردن آن با نئولیبرالیسم یعنی سرمایه‌داری افسارگسیخته که در حوزه فلسفه سیاسی و شیوه حکمرانی و حقوق بین‌الملل از لیبرال دموکراسی به نئوفاشیسم و پوپولیسم اولترا راست انجامیده است، کسی بیاید و با ژست و ادعای شبه‌علمی و ادعای فهم صلح و توسعه و … اقدام به وارونه نمایی حقایق کند، نه‌تنها نشانی از هوش و ذکاوت علمی و تحلیلی ندارد، بلکه دقیقا می‌تواند نشان از کژفهمی از مبانی علمی و نظری اقتصادی-اجتماعی  و سیاسی و تاریخی و کم استعدادی در یادگیری از روند تحولات اقتصادی و سیاسی و فریفته شدن توسط دستگاه نظریه‌پردازی بسیار پرهزینه امپریالیستی در جهان امروز باشد! 

آری، پس از تخریب و فروپاشی اتحاد شوروی و اردوگاه کشورهای سوسیالیستی و محو دولت‌های رفاه، «امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا» و اساسا امپریالیسم نابود نشد، و «کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری» در نقش ایجادگران بنیان‌های صلح و توسعه برای کشورهای پیرامون یا کم توسعه قرار نگرفتند، بلکه امپریالیسم با نئولیبرالیسم به نئوفاشیسم انجامید! آقای نگهدار اگر دلایل و شواهد نظری آن را می‌خواهند، می‌توانند به منابع متعدد موجود در این زمینه و از جمله «کتاب فروپاشی لیبرال‌دموکراسی (از نئولیبرالیسم به سوی نئوفاشیسم)» مراجعه کنند! قابل ذکر است که پژوهش اصلی این کتاب توسط خانم پروفسور وندی براون در دانشگاه‌های آمریکا انجام شده است نه توسط پژوهشگران کارگری و در احزاب کمونیست و … که در مقاله آقای نگهدار تحت عنوان «چپ رادیکال» و لابد رویایی و پرت و … به آن اشاره شده است!   

در پایان بند ۱ و به عنوان ارائه مصداق برای ادعاهای مطرح شده در مورد نادرست بودن رویکرد مقاومت محور که به امر توسعه بی‌توجه یا کم‌توجه است، آمده است:

«- شکست اقتصادی اتحاد شوروی دو علت داشت: اول، ممنوعیت فعالیت بنگاه های خصوصی و لغو بازار. دوم، محاصره اقتصادی سنگین و محرومیت از دسترسی آزاد به بازارهای جهانی. 

– شکوفایی اقتصاد چین دو علت داشت: اول پذیرش حق فعالیت بنگاه های خصوصی در کنار بخش دولتی و عدم لغو بازار. دوم، دسترسی گسترده به بزرگ‌ترین بازارهای جهانی.»

بدیهی است و تردیدی وجود ندارد که با یک متدولوژی علمی، مسئله چرایی و چگونگی تخریب و نابودی اتحاد شوروی (و نیز رشد و توسعه و شکوفایی چشمگیر چین) را می‌توان از زوایای متفاوت و گسترده مورد بررسی قرار داد و البته پرداختن به ابعاد و زوایای آن در اینجا غیرممکن است. از این منظر، نگاهی که تلاش می‌کند تا آن را در یک سطر خلاصه کند، حتی اگر در بردارنده عناصری از حقیقت هم باشد، می‌تواند آشکارا بیانگر نوعی ساده‌اندیشی و رویکردی تقلیل‌گرایانه باشد! 

خیر، موضوع به هیچ وجه به این سادگی که ایشان تصویر می‌کنند، نیست! اگر چنین بود، منطقاً کوبا هم باید تا آلان فرو می‌ریخت! ایشان در این دو بند قصد دارند از بنگاه‌های خصوصی (و به صورت تلویحی از خصوصی‌سازی نئولیبرالی) دفاع کنند. ایشان ترجیح می‌دهند چشمان خود را بر روی دستاوردهای درخشان اتحاد شوروی در دوران ساختمان سوسیالیسم در حوزه فعالیت‌های صنعتی به ویژه صنایع زیرساختی، اقتصادی، در زمینه بهبود و توسعه رفاه و معیشت مردم و خدمات اجتماعی، فن‌آوری، پزشکی و … ببندند. داده ها و اطلاعات آن‌ها را می‌توانند در مجله اکونومیست هم جستچو کنند. لازم نیست به بانک‌های اطلاعاتی و کنابخانه‌های احزاب کمونیست و «چپ رادیکال» سربزنند که ممکن است برای ایشان سخت و آزارنده باشد و شاید به آن‌ها نتوانند و نخواهند اعتماد کنند! و درست به همین دلیل هم بیهوده تلاش می‌کنند تا رشد و توسعه و پیشرفت‌های درخشان چین در حوزه‌های صنعتی، فن‌آوری، اقتصادی و اجتماعی را به «پذیرش حق فعالیت بنگاه های خصوصی» فروبکاهند! باید از ایشان پرسید اگر موضوع به همین سادگی است، پس چرا در دوره یلتسین و پس از فروپاشی اتحاد شوروی در روسیه که همه چیز خصوصی شد، در آنجا چنین رشد و توسعه‌ای رخ نداد؟ چرا در کشورهای امپریالیستی و به قول شما «پیشرفته سرمایه‌دا‌ری» که اساسا محدودیتی برای «حق فعالیت بنگاه های خصوصی » وجود نداشته است، نه تنها شاهد رشدی مشابه چین یا اتحاد شوروی در دوره ساختمان سوسیالیسم نبوده‌ایم، بلکه با بحران‌های ادواری مداوم و اقدام به نظامی‌گری و راه انداختن جنگ برای خروج از بحران مواجه بوده‌ایم؟! اگر معجزه چین صرفاً محصول آزادی بنگاه‌های خصوصی و تجارت با جهان است، چرا این معجزه در کشورهای امپریالیستی و به بیان شما «کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری» رخ نمی‌دهد؟ نه تنها در آن‌ها رخ نداده است، بلکه به اذعان ایشان چشم‌انداز پیش رو نیز بیانگر کاهش روزافزون نقش‌ آن‌ها در اقتصاد جهانی است! 

می‌گویند :‌« امروز هم امریکا و غرب مهم‌ترین شریک اقتصادی همه کشورهای مؤسس بریکس (به شمول روسیه تا فوریه ۲۲) به شمار می‌روند. هدف بریکس مدیریت رابطه اقتصادی با امریکا و غرب است و نه محدود کردن آن. توسعه اقتصادی کشورهای بریکس بدون ارتباطات گسترده تجاری با امریکا و شرکا همان‌قدر ناممکن است که توسعه اقتصادی امریکا بدون هم‌پیوندی اقتصادی گسترده با بقیه جهان. »

البته می‌توان در این مورد تا حدی با ایشان موافق بود. اما نکته اینجاست که این «ایالات متحده و بلوک غرب» ایشان است که با تحمیل خواسته‌های زیاده‌طالبانه و غیرقانونی و خلاف حقوق بین‌الملل و حقوق تجارت خود بر مناسبات اقتصادی در ترکیب با فشارهای سیاسی و … ، مانع از توسعه روابط اقتصادی سایر کشورها از جمله کشورهای بریکس و نیز کشورهای کم‌توسعه و حتی کانادا و مکزیک  و  … با خود و دیگران می‌شود. می‌دانید چرا؟ زیرا آن‌ها نمی‌خواهند و نمی‌توانند به ارتباط اقتصادی و تجاری برابر حقوق در چارچوب حقوق بازرگانی شناخته شده و به قول ایشان «برد-برد» تن بدهند! می‌دانید چرا؟ چون امپریالیست هستند و از ویژگی‌های امپریالیسم، رابطه سلطه و تابعیت است که دهه‌ها زندگی در فضای فریبنده رسانه‌ای مسلط این کشورها، ایشان را از درک آن عاجز کرده است! تردیدی نیست که ایران هم می‌تواند خواهان تعامل و روابط تجاری و اقتصادی و صنعتی و فن‌آوری و … با تمام جهان حتی آمریکا (بجز اسرائیل) باشد. این آمریکاست که با تحمیل شرایط سیاسی خود بر این روابط، مانع از توسعه این ارتباطات شده است! 

۲- در بخش دوم مقاله به دو رویای «شکل دهی «جبهه مقاومت» به محوریت شیعه، از راه گسترش عمق استراتژیک، و متکی کردن آن محور بر بازدارندگی هسته‌ای» و «توسعه اقتصادی شتابان با نرخ بالای ۸ تا ۱۱ درصد» اشاره می‌شود و مطرح شده است که پیگیری روندها، گویای آن است که هر دو رویا به شکست انجامیده است. 

در مورد رویای اول با اینکه می‌توان با این گزاره موفق بود که توازن قوای منطقه‌ای به زیان ایران تغییر کرده است، اما اعتراف به این واقعیت لزوما به معنای شکست راهبرد محور مقاومت نخواهد بود. چرا که در آن سو نیز اسرائیل اگرچه از طریق قتل عام و نسل‌کشی و جنایات گسترده با حمایت «ایالات متحده آمریکا» توازن قوای نظامی منطقه را به سود خود تغییر داده است، اما از منظر سیاسی و فروپاشی مشروعیت در عرصه جهانی، روند مهاجرت معکوس از اسرائیل، چالش‌های فزاینده اقتصادی و سیاسی در داخل ، متهم شدن به نسل‌کشی و جنایت جنگی از سوی دادگاه‌های بین آلمللی، توسعه بی‌سابقه اعتراضات جهانی علیه جنایات این کشور در غزه و لبنان در سطح جهان و … با شکستی تاریخی و بی‌سابقه مواجه شده است. بیانیه آتش بس با حماس در غزه تصویر روشنی از این واقعیت را بازتاب می‌دهد. از سوی دیگر از منظر نظامی نیز رویدادهای یک سال و نیم گذشته و پس از ۷ اکتبر نشان داد که اسرائیل بسیار آسیب‌پذیرتر از آن است که تصور می‌شد. این واقعیت را هم عملیات ۷ اکتبر نشان داد، هم مقاومت مبارزان در غزه، هم عملیات حوثی‌ها در یمن و هم اصابت موشک‌های ایران به قلب تل‌اویو . 

با اینکه پس از به قدرت رساندن داعشی‌های تحریرالشام در سوریه، اسرائیل تمام زیرساخت های نظامی این کشور را ویران کرد و بخش هایی از این کشور را اشغال کرده است، اما از یک سو برآمد نیروی نظامی حوثی‌ها در یمن و شکست پروژه ابراهیم برای عادی‌سازی روابط با کشورهای عربی را نیز می‌توان به عنوان واقعیاتی مد نظر قرار داد که نشان از آن دارند که اسرائیل را نیز نمی‌توان برنده مطلق این میدان دانست. البته این حقایق مانع از آن نمی‌شود که اسرائیل را نتوان برنده مطلق نسل‌کشی و نژادپرستی  در جهان امروز دانست!   

در ارتباط با شکست رویای حاکمیت در دستیابی به رشد ۸ درصدی در حوزه اقتصاد، شواهد فراوانی دال بر تأیید این واقعیت وجود دارند. اساسا بسیاری از مسئولان حکومتی در ایران نیز به آن معترف هستند. نکته‌ای که در اینجا باید مورد توجه قرارگیرد، چرایی و دلایل این شکست است. در یک نگاه کلان، مجموعه‌ای از عوامل شامل دنبال کردن و اجرای بیش از سه دهه دستورکارهای ویرانگر نئولیبرالی، ساختار شبه‌کاستی و کلپتوکراتیک و سوء مدیریت را در این ارتباط می‌توان مورد بحث قرارداد. تحلیل آقای نگهدار هیچ تلاشی برای پرداختن به این موضوع نمی‌کند و سخن چندانی در این مورد  نمی‌گوید که یک کاستی کاملا مشهود در آن به نظر می‌رسد. تنها با اشاره به مفهوم رویکرد مقاومت محور، تلاش می‌کند تا همه دلایل شکست‌های این حوزه را به اجتناب حاکمیت از «تنش زدایی در روابط خارجی و تسهیل دسترسی به بازارهای منطقه و جهان » تقلیل دهد. ایشان به راحتی پذیرفته اند که منطقه غرب آسیا می‌تواند منطقه حیاتی و امنیتی و «عمق استراتژیک» برای «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» و اسرائیل نژادپرست و نسل‌کش باشد، اما کشورهایی چون ایران حق ندارند به چیزی به نام «عمق استراتژیک» در محدوده نزدیک سرزمین خود و برای درامان ماندن از مخاطرات و تجاوزات جدی و کاملا محتمل امپریالیستی، صهیونیستی و داعشی بیاندیشد!  این نگاه یادآوری به‌اصطلاح کارشناسی است که چندی پیش در بی‌بی‌سی از نسبت تلفات ۳۰ به ۱ نیروهای مقاومت (که بیشتر آن‌ها مردم غیر نظامی و به ویژه زنان و کودکان بوده‌اند) در برابر نیروهای اسرائیلی و آمریکایی در منطقه دفاع می‌کرد! 

به هر روی مفهوم «عمق استراتژیک» یک مفهوم کاملا زمینی و مادی است و وجود یا عدم وجود و محدوده آن را توازن قوای منطقه‌ای تعیین می‌کند. بر اساس هیچ یک از مفاهیم و الزامات حقوق بین‌الملل نمی‌توان در منطقه غرب آسیا برای «ایالات متحده آمریکا» که در آن سوی کره زمین قرار درد، منطقه حیاتی و «عمق استراتژیک» تعریف کرد و برای ایران به عنوان کشوری با پیشینه تاریخی و تمدنی چندهزار ساله در این منطقه، چنین حقی قائل نشد. اگر بنا باشد که ایران را بتوان برای رویکرد عمق استراتژیک مورد نقد و سرزنش قرار داد، به طریق اولی و قبل از آن باید آمریکا را برای مداخله در امور منطقه و تهدید حق حاکمیت ملت‌ها در این سوی کره زمین نیز مورد سرزنش قرار داد. اما گویا آقای نگهدار به دلیل قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی آمریکا بر آن است که نمی‌توان به این کشور در این مورد خرده گرفت ولی ایران را باید در این ارتباط مورد سرزنش قرار داد! به نظر می‌رسد رابطه سلطه و تابعیت بین آمریکا و سایر کشورهای پیرامون و کم‌توسعه در ذهن آقای نگهدار به نوعی هویت حقوقی یافته است که چنین نگاهی را بازتاب می‌دهد. بدیهی است که این نگاه فقط قادر است در چارچوب ساختار و توازن قوای موجود که آن را در میان مدت نیز لایتغیر می‌پندارد، دنبال راه حل بگردد و قادر به تصور جستجوی راه حل دیگری در چارچوب توازن قوا و ساختار دیگری نیست که در جهان امروز برآمد چندجانبه‌گرایی و شکل‌گیری پیمان‌هایی چون بریکس و برخی دیگر از پیمان‌های منطقه‌ای در مناطق مختلف جهان آن را نوید می‌دهند. تجربه چین اتفاقاً مؤید آن است که هم می‌توان به «عمق استراتژیک» اندیشید و هم می‌توان رشد اقتصادی و توسعه را دنبال کرد. هم می‌توان با ایجاد کار و اشتغال و معیشت زندگی یک و نیم میلیارد جمعیت را تأمین و برای آن‌ها امکان ارائه خدمات اجتماعی چون بهداشت و درمان و آموزش رایگان را فراهم کرد، هم می‌توان از جنگ‌افروزی پرهیز کرد و در برابر توسعه‌طلبی و جنگ‌طلبی و تجاوز امپریالیستی ایستاد و مانع از جنگ شد. هم می‌توان در چارچوب مقررات و ضوابط حقوقی و مقررات بازرگانی موجود با جهان ارتباط گسترده اقتصادی برقرار کرد، در حوزه های فن‌اوری صنعتی و نظامی و … و شاخص‌های توسعه انسانی به پیشرفت‌های چشمگیر دست یافت و … اما هیچ گاه نباید فراموش کرد که همه این‌ها در سایه رهبری حزب کمونیست چین امکان‌پذیر شده است. به نوعی بخشی از این‌ها را در کوبا هم می‌توان مشاهده کرد که پس از دهه های مخاصره و تحریم اقتصادی امپریالیسم آمریکا، شاخص‌های آموزش و بهداشت و درمان آن از بالاترین شاخص‌ها در جهان است! 

بد نیست به این نکته نیز توجه شود که بر اساس یک گزارش پژوهشی در سال ۲۰۲۴ از صد شرکت برتر چینی، تنها ۳۳ درصد آن‌ها دارای مالکیت بخش خصوصی (این نسبت سه سال پیش‌تر ۵۵ درصد بود) و ۵۵ درصد آن ها دارای مالکیت دولتی و ۱۲ درصد نیز دارای مالکیت ترکیبی هستند .

نکته مهم در اینجا این است که جدا از سهم بخش خصوصی و دولتی و ترکیبی، دولت تا چه اندازه بر فعالیت بخش خصوصی نظارت و کنترل اعمال می‌کند! 

۳- در بخش سوم مقاله آمده است : 

«چنانچه ایران رویای «بازدارندگی هسته‌ای و گسترش عمق استراتژیک» در خاورمیانه را در سر نداشت، بسیار بعید بود ماهیت اسلامی و استبدادی این نظام انگیزه‌ای برای تحمیل فشار حداکثری بر آن ایجاد کند. »

در همین ارتباط نیز به فهرستی از کشورهای مختلف جهان از جمله چین و ویتنام و هند، اندونزی، مالزی، افریقای جنوبی و بسیاری دیگر از کشورها اشاره می‌شود که ضمن داشتن سابقه درگیری طولانی با آمریکا، امروز دارای رابطه اقتصادی گسترده با آن هستند. واقعیتی که البته غیر قابل انکار است. 

وقتی به تأیید آژانس بین‌ا‌‌‌‌لمللی انرژی اتمی بارها تایید می‌شود که فعالیت‌های هسته‌ای ایران هیچ‌گاه از چارچوب NPT خارج نشده است، آمریکا و متحدان و دنباله‌روان آن بر چه اساسی می‌توانند مدام به فعالیت‌های هسته‌ای ایران معترض باشند؟! در حالی که از یک رژیم نژادپرستی که نخست‌وزیر آن به اتهام نسل‌کشی و جنایت جنگی تحت تعقیب است و صدها کلاهک هسته‌ای هم دارد، تمام و کمال حمایت می‌کنند و در جنایات آن شریکند! معلوم نیست چرا آقای نگهدار از این واقعیات به راحتی می‌گذرند! نکته بعد اینکه «عمق استراتژیک» در ارتباط تنگاتنگ با حفظ استقلال و امنیت ملی کشور است. می‌توان با سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در مواردی زاویه داشت و منتقد آن بود، اما این نمی‌تواند به چشم فروبستن بر این حقیقت بیانجامد که «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» با توجه به جایگاه استراتژیک ایران در منطقه حیاتی انرژی جهان و به‌ویژه مرز مشترک طولانی آن با روسیه، پایان دادن به نقش ژاندارمی ایران در خلیج فارس برای منافع آن‌ها که نماد آن را می‌توان در اعزام نیرو برای سرکوب جنبش آزادی‌بخش ظفار در عمان در دوران شاه دید، مطرح شدن برآمد تاریخی و تمدنی ایران در فضای آینده پژوهی پس از انقلاب سال ۵۷ که به نوعی تحت حاکمیت اسلام سیاسی نیز قرار گرفته است، جهت‌گیری‌های ضدصهیونیستی ایران و در حمایت از حق حاکمیت ملی خلق فلسطین (که امروزه بیش از هر زمان دیگری توجه جهانیان را جلب کرده است ) و …، یک ایران مستقل و قدرتمند را برنمی‌تابند. آری آن‌ها تأمین «عمق استراتژیک» برای ایران را نمی‌توانند تحمل کنند چون آن را در تعارض با توسعه «عمق استراتژیک» برای پادگان منطقه‌ای خود در منطقه به نام اسرائیل می‌بینند! 

بعلاوه مشکل غرب اساسا اسلام سیاسی نیست. آن ها هرجا و هر گاه که مفید ببینند، اسلام سیاسی و بسیار مرتجع را به جای نیروهای سکولار از جمله در لیبی و افغانستان و سوریه به قدرت هم می‌رسانند! ضمناً آن‌ها برای براندازی در کشوری چون ونزوئلا هم مداخله می‌کنند که هیچ ربطی نه به بازدارندگی هسته‌ای آن کشور دارد و نه به توسعه «عمق استراتژیک» و رویکرد «محور مقاومت« در آن! 

ایشان به ایران توصیه می‌کنند تا مانند عربستان و ترکیه و اسرائیل، سقف آرزوهای خود را به مقاومت محد.ود نکرده و به ارتقای «سطح زندگی و پیشرفت اجتماعی» بیاندیشد و ادامه می‌دهند که اگر ایران چنین کند، «آنگاه تمام تحلیل‌ها و راهبردها و سیاست‌های داخلی و خارجی باید از نو در خدمت پیگیری رویای دوم، یعنی توسعه اقتصادی پایدار تعریف و طراحی شود.» معنی تلویحی این جمله چنین می‌شود که آن‌ها چنین کرده‌اند که در مسیر توسعه قرار دارند و … 

نکات قابل بحث متعددی در اینجا وجود دارد. اولاً ایشان به راحتی چشم خود را بر عضویت ترکیه در ناتو، توسعه‌طلبی پان ترکیسم و عظمت‌طلبی عثمانی حاکمان ترکیه در ارتباط با آذربایجان و ارمنستان از یک سو، مداخله و اشغال بخشی از سوریه و نیز نقض حقوق دموکراتیک خلق کرد از سوی دیگر می‌بندند و به هیچ وجه تمایلی ندارند که این گرایش‌ها را تحت عناوینی چون «عمق استراتژیک» و … مورد توجه قرار دهند. ضمناً در مورد عربستان نیز تجاوز گسترده و طولانی‌مدت عربستان به یمن را که با کشتار ده‌ها هزار نفر همراه بوده است، چشم می بندند و تمایلی نارند آن را در ارتباط با توسعه «عمق استراتژیک» ببینند و در همین حال تصمیم ایران به بهبود روابط با عربستان را که با میانجی‌گری چین اتفاق افتاد، نیز واجد اهمیت نمی‌دانند، اما هم‌زمان دفاع ایران از آرمان خلق فلسطین و حق حاکمیت ملی این کشور را تحت عنوان توسعه‌طلبی و رویکرد محور مقاومتی و … و مغایر با مسیر صلح و پیشرفت و توسعه و پیشرفت اجتماعی مورد نقد و سرزنش قرار می‌دهند. 

در مورد اسرائیل که موضوع اساسا از نوع دیگری است و مقایسه یک رژیم نسل‌کش و نژادپرست و جانی که به اتهام نسل‌کشی و جنایت جنگی و …  تحت تعقیب دادگاه های بین المللی است، با حاکمیت‌های کلاُ متعارفی چون ترکیه و عربستان آن چنان بی‌معنی و آرارنده است که پاسخ گفتن به آن نیازمند تنفس آرام و چندثانیه‌ای و خویشتن‌داری زیادی به نظر می‌رسد. چه معنی دارد که رژیمی مانند اسرائیل را که کارنامه‌ای انباشته از تجاوز، نقض حقوق بشر، جنایت، نسل‌کشی، نقض دائم ضوابط و مقررات حقوق بین‌الملل و به دنبال عمق استراتژیک و حوزه امنیت و نفوذ از نیل تا فرات است و همه جنایات و تجاوزات خود را هم با حمایت «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» ( نه امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا) انجام می‌دهد، هم‌سان با رژیمی چون ترکیه و عربستان و … تصویر شود که ایران باید توسعه اقتصادی و پیشرفت و … را در فضای رقابتی از آن بیاموزد ؟! 

۴- دربخش چهارم با عنوان «هم‌پیوندی اقتصادی به سود کیست؟» تلاش شده است تا ارتباط بین «کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته» با «کشورهای ضعیف‌تر» به نفع دومی‌ها و در جهت افزایش رشد اقتصادی آن‌ها و «رهانیدن صدها میلیون انسان از قعر فقر» تصویر شود. 

ایشان نوشته‌اند :« جهان‌بینی مقاومت-محور تصور می‌کند بسط همکاری و درهم تنیدگی اقتصادی با جهان سرمایه‌داری به سرکردگی امریکا چیزی نیست جز غارت ثروت کشورهای ضعیف‌تر و فربه‌تر شدن «کشورهای امپریالیستی». اما این ادعا با حقایق و ارقام اقتصادی جهان خوانایی ندارد»

بعد هم برای رد آن مطرح کرده‌اند که اطلاعات « ۳۵ سال گذشته حاکی است که سهم بلوک غرب در اقتصاد جهانی به طور محسوس کاهش، و سهم چین و دیگر کشورهای رشد‌یابنده به وضوح افزایش یافته است. همه پیش‌بینی‌ها هم حاکی از آن است که در آینده قابل رویت نیز میانگین رشد اقتصادی بلوک غرب از بقیه جهان آهسته‌تر خواهد بود.»

ایشان با تمسخر استفاده از عبارت «کشورهای امپریالیستی»، روشن است که اعتقادی به امپریالیسم ندارند و به جای آن ترجیح می‌دهند از عبارت « کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته »  استفاده کنند. در اینجا قرار نیست مفهوم امپریالیسم و شواهد و ویژگی‌ها و مصادیق آن به ویژه در جهان کنونی در پاسخ به ایشان ارائه شود. تنها به نظر می‌رسد بد نیست به ایشان توصیه شود تا کتابی را که به زودی تحت عنوان «هرم امپریالیستی در بوته‌ نقد» توسط نشر گل‌آذین از نگارنده منتشر می‌شود، مطالعه کنند که در آن به نظریات بی‌پایه و پرت و فریبنده در باره امپریالیسم پاسخ داده شده است که به طریق اولی پاسخ به اینگونه ایده‌های نخ نما در باره «کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری» را هم در خود دارد! و البته  قبل از درآمدن آن کتاب از زیر چاپ، می‌توانند به کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» توماس پیکتی با ترجمه رفیق دکتر ناصر زرافشان نیز مراجعه کنند تا بی‌پایه بودن و فریبنده بودن نظریه «برد-برد» را که در محافل نظریه‌پردازی بورژوایی تحت عناوین علمی و آکادمیک و مدیریتی برای فریب عوام به خورد آن‌ها داده می‌شود، دریابند! 

موضوع به هیچ وجه این نیست که نیروهای مقاومت محور در برابر  امپریالیسم، مخالف «رابطه برد- برد» بین «کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری» مد نظر ایشان  با کشورهای جنوب و کم‌توسعه باشند. موضوع این است که این به‌اصطلاح «کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته» تلاش‌های گسترده‌ای را انجام می‌دهند تا از طریق نهادهای مالی بین‌المللی، نهادهای حقوق تجارت، اعمال فشارهای سیاسی، تهدیدها، تحریم‌ها و … این رابطه را در جهت منافع خود و نوعی رابطه «سلطه و تابعیت» هدایت کنند. آمارهای فراوانی وجود دارند که بیانگر تعمیق فاصله شمال- جنوب، افزایش شکاف طبقاتی و سهم ۱ درصد بالا و نیز ثروت افراد محدود و انگشت‌شمار برخوردار و … است. ذکر این آمارها در اینجا مطلب را طولانی تر می‌کند. این اطلاعات با یک جستجوی ساده در اینترنت در دسترس است.

 آقای نگهدار از مفهوم «توسعه پایدار» سخن می‌گویند و هم‌زمان کم‌ترین توجهی به روند تخریب شتابان محیط زیست و خروج «ایالات متحده آمریکا» و به دنبال آن «بلوک غرب» و سایر «کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری» از توافق‌نامه پاریس و ابربحران محیط زیست در گستره جهانی نشان نمی‌دهند.  ایشان چنان از کاهش سهم غرب در ۳۵ سال گذشته در اقتصاد جهانی و به موازات آن افزایش سهم چین و دیگر «کشورهای رشد یابنده» سخن می‌گویند که گویا غرب به صورت «دموکراتیک» و لابد بر اساس باور «برد- برد» آن را به این کشورها تقدیم کرده است! تردیدی نیست که سهم چین و بریکس در اقتصاد جهانی در حال رشد است و افزایش این سهم نیز با کاهش سهم غرب همراه بوده و خواهد بود. اما آشکار است که این تحول در بستری از جنگ اقتصادی، تجاری، صنعتی، فنی، سیاسی و نظامی در جریان است. نگاهی به انفجار خط لوله نورد استریم، جنگ تعرفه‌ای اخیر ترامپ و نیز همه تحریم‌ها و اقدامات جنگ افروزانه «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» در یوگسلاوی سابق، لیبی، افغانستان، عراق، سوریه و نیز جنگ نیابتی غرب در اوکراین با هدف اجرای پروژه بالکانیزاسیون ۲ در روسیه که به شکست انجامیده است و همه آنچه «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» در برابر «ابتکار کمربند و جاده» چین انجام د اده است و می دهد، به روشنی نشان می دهد که همه این اقدامات در چارچوب اهداف ژئواکونومیک و ژئوپالیتیک آن‌ها برنامه‌ریزی و به اجرا گذشته شده‌اند. تنها کسانی می‌توانند منکر این حقیقت باشند که از الفبای  اقتصاد سیاسی و داینامیک تحولات ژئواکونومیک و ژئوپالیتیک بی‌اطلاع باشند! آقای نگهدار نمی‌تواند مدعی شود که امپریالیسم این جنگ‌ها و مداخلات و تهدیدها و تجاوزات را برای گسترش حقوق بشر و دموکراسی و صلح توسعه و ارتقای «سطح زندگی و پیشرفت اجتماعی» در «کشورهای ضعیف‌تر» و «کشورهای رشدیابنده» راه می‌اندازد. 

آقای نگهدار آشکارا در تلاش است تا ثابت کند که قرار گرفتن در رابطه سلطه و تابعیت (به پسند ایشان هم‌پیوندی» با امپریالیسم و هم‌سویی با آن نه‌تنها ادبار آفرین نیست، بلکه مقاومت در برابر امپریالیسم برای حفظ حاکمیت ملی و استقلال و تن ندادن به رابطه سلطه و تابعیت است که اِدبار آفرین است! کافی است نگاهی به سطح زندگی و رفاه مردم لیبی، حاکمیت سکولار و شالوده و جهت‌گیری‌های اقتصادی این کشور در مسیر ایجاد پول آفریقایی و … بیاندازند که اتفاقا برابر توصیه ایشان رویکرد مقاومت را کنار گذاشته و خود را در برابر غرب خلع سلاح کرده بود و … آن به روزش آمد که دیدیم!

 در مقاله آمده است: «جهانی‌شدن به شیوه نئولیبرالی طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته بیش از همه زیر فشار قرار می‌گیرد و اولیگارش‌ها بیش از همه سود می‌برند. اما تاثیر جهانی‌شدن در کشورهای رشد یابنده واقعا متفاوت بوده است.» و یک طبقه متوسط بزرگ در «کشورهای رشدیابنده» ایجاد کرده است. 

جهانی‌شدن را می‌توان به روندی طبیعی و مثبت در توسعه ارتباطات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فن‌آوری و … بین انسان‌ها و جوامع در کشورها و قاره‌های مختلف در نتیجه پیشرفت‌های گسترده‌ای مربوط دانست که به‌ویژه در حوزه‌های ارتباطات میسر شده است. این روند دربردارنده پتانسیل گسترده‌ای برای برنامه‌ریزی رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و به‌ویژه امکان تأمین مشارکت توده‌های وسیع مردم در ساختارهای قدرت جوامع و تأمین دموکراسی مستقیم در ساختار مدیریت جوامع و ساختار مناسبات بین‌المللی بین کشورها در سطح جهانی و به‌ویژه همکاری‌های بسیار ضروری در حوزه مدیریت محیط زیست در چارچوب مفهوم توسعه پایدار است. اما جهانی‌سازی که با جنبش‌های اعتراضی گسترده مواجه بوده است، در واقع به اعمال اقتدار شرکت-دولت‌ها بر زنجیره تأمین و فعالیت‌های اقتصادی شامل مارکتینگ، برنامه‌ریزی بازار، تأمین منابع شامل نیروی ‌کار، مواد و ماشین‌الات در فرآیند تولید، توزیع و خدمات پس از فروش در سراسر جهان مربوط است، به گونه ای که مواد را از نقطه‌ای در جهان، نیروی کار را از نقطه‌ای دیگر، فن‌اوری و ماشین‌آلات را نیز از نقاط دیگر در جهان، و همه را با ارزان‌ترین قیمت تدارک می‌بیند و ترکیب نموده و محصولات تولید شده را نیز در نقاط مختلف جهان، توزیع می‌کند و می‌فروشد. مدیریت همه این فرایند  همراه با خدمات پس از فروش را هم در قالب شرکت‌های هولدینگ در نقاط دیگری از جهان سازمان می‌دهد. زنجیره‌ای عنکبوتی بسیار نیرومند از نظر مالی- اقتصادی، مدیریتی، فنی، سیاسی و … که در جهت پیشبرد اهداف سودجویانه خود و با توجه به دسترسی گسترده به توانمندی های مالی- اقتصادی، سیاسی و مدیریتی و فنی، تمام جهان را میدان عمل خود می‌بیند و تلاش می‌کند هر گونه مانعی را از پیش پا بردارد. صاحبان سرمایه در این رویکرد، همه جای جهان را میدان عمل خود می‌بیند اما برای نیروی کار به هیچ وجه چنین اختیار و آزادی‌ای قائل نیست. بدین ترتیب جهانی‌سازی به رویکردی برمی‌گردد که سرمایه‌گذاری، سودجویی و تخریب محیط زیست را جهانی می‌کند اما برای مهاجرت نیروی کار به «کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری» و «باغ گل» ادعایی آن‌ها در این کشورها موانع فزاینده ایجاد می‌کند. این روند ملازم با رویکردی در اقتصاد سیاسی و گرایش‌هایی در جغرافیای سیاسی و اقتصادی است که برای تأمین اهداف خود می‌تواند دست به هر کاری از جمله انفجار لوله نورداستریم، کودتا در کی‌یف و به قدرت رساندن بازماندگان فاشیست در اوکراین همراه با راه‌اندازی صدها آزمایشگاه جنگ بیولوژیک، به قدرت رساندن مرتجعینی از نوع داعش و طالبان در سوریه و افغانستان و … بزند. جهانی‌سازی در این مفهوم در واقع چیزی جز جهانی‌سازی غارت و خشونت و جنگ برای دستیابی به اهداف سودجویانه نیست که البته آن را در زرورق‌ واژه‌هایی چون توسعه، پیشرفت، رابطه برد-برد و… به نمایش عمومی می‌گذارند. اگر فاشیسم در ارتباط تنگاتنگ با رقابت حاد بین بورژوازی‌های بومی کشورها برای تقسیم جهان بود، نئوفاشیسم نیز در ارتباط تنگاتنگ با همین جهانی‌سازی است. به رغم آنچه ادعا می‌شود جهانی‌سازی و نئولیبرالیسم نه‌تنها برای کشورهای جنوب و کم‌توسعه، پیشرفت به همراه نیاورده است، بلکه با صنعت‌زدایی و تبدیل آن‌ها به زائده تقسیم کار جهانی، به مانع بزرگ رشد و توسعه مستقل و درون‌زا برای این کشورها تبدیل شده است. در اینجا مجالی برای ارائه آمار از داده‌ها و اطلاعات موجود در این زمینه نیست. اما جوینده می‌تواند به آثار، مقالات و مصاحبه‌های ژوزف استیگلیتز اقتصاددان برجسته برنده نوبل اقتصاد در این مورد مراجعه کند. آقای نگهدار نمی‌توانند از این مفاهیم بی‌اطلاع باشند! نئولیبرالیسم و نئوفاشیسم برای کشورهای جنوب با پیامدهای ویرانگر بسیار زیادی همراه بوده است. یک جستجوی ساده در شبکه اینترنت آمارهای فروانی در این مورد را در اختیار جوینده قرار می‌دهد. در این مورد به‌ویژه می‌توان به ایجاد پریکاریا اشاره کرد که ضمن تخریب انسجام اجتماعی و مبارزاتی طبقه‌کارگر، با آسیب‌ها و پیامدهای منفی گسترد‌ای همراه بوده است. با مراجعه به کتاب «افسانه طبقه متوسط» نیز می‌توان به داده‌ها و اطلاعات و مطالب بسیار مستدلی در این زمینه دست یافت. به رغم آنچه آقای نگهدار در مورد آسیب دیدن طبقه کارگر کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری از نئولیبرالیسم و منتفع شدن مردم کشورهای جنوب از آن اشاره کرده‌اند، اطلاعات فراوانی در مورد افزایش قطبیت اجتماعی، از بین رفتن طبقه متوسط،، فرسایش نهادهای دموکراتیک در پژوهش‌های انجام شده در نتیجه اجرای دستورکارهای نئولیبرالی در کشورهای کم توسعه نیز وجود دارد که ایران تنها یکی از این کشورهاست. علاقمندان می‌توانند اطلاعات آن در کتاب «کارنامه نئولیبرالیسم در ایران» مشاهده کنند.  

در مقاله آمده است: «آمارها نشان می‌دهد که در سه دهه اخیر، کشورهایی نرخ رشد بالاتری داشته‌اند که زیر تحریم نبوده‌اند و به بازارهای جهانی دسترسی بیشتری داشته‌اند. در همان حال کشورهایی که به هر دلیل از دسترسی به بازارهای جهانی محروم مانده‌اند – چه راه سرمایه‌داری در پیش گرفته‌اند و چه غیرسرمایه داری – عقب ماندگی آن‌ها تشدید شده است. این آمارها نشان می دهد که نسخه ی اقتصاد مقاومتی ادبار آفرین است و اقتدار آفرین نیست.»

نگارنده آنچه را تحت عنوان اقتصاد مقاومتی در ایران مطرح شده است، اساساً  کلی‌گویی، متناقض، فاقد بنیان علمی و تجربی کافی، غیراجرایی با توجه به فقدان زیرساخت‌های اجتماعی و مدیریتی، فسادزا با توجه به نبودن نظارت و کنترل مردمی و بسیار نامرتبط با نیازهای جامعه می‌داند. با ای وصف به مقوله‌ای به نام اقتصاد ملی و ضرورت توجه به آن در جهت حفظ استقلال سیاسی و امنیت ملی کشور باور دارد که به‌ویژه یک نمونه روشن آن را می هوان در جهت گیری های اقتصادی دولت روسیه دنبال کرد. 

آقای نگهدار نمی‌خواهند به این حقیقت توجه کنند که کشورهایی که به قول ایشان «از پیوند با اقتصاد جهانی» بازمی‌مانند، آن‌ها علاقه ای به کنارماندن از «اقتصاد جهانی» ندارند، بلکه این به اصطلاح  «اقتصاد جهانی» و امپریالیستی است که به رغم ادعاهای پوچ و فریبنده اقتصاد آزاد، تجارت آزاد و … و در راستای اهداف سودجویانه خود در چارچوب جهانی‌سازی و اهداف ژئواکونومیک و ژئوپالیتیک خود در مناطق مختلف جهان، دیگران را تحت فشار، تهدید و تحریم و تجاوز قرار می‌هد! کافی است چشم‌ها را از ایران به سمت کوبا بچرخانیم، چرا «ایالات متحده آمریکا » دهه‌هاست که بر خلاف تمام مقررات بین‌المللی همچنان کوبا را تحریم کرده است؟! آیا جز این است که موجودیت مستقل و جهت‌گیری اقتصادی و اجتماعی مردمی و سوسیالیستی این کشور را نمی‌پسندد و برای سرنگونی آن تلاش کرده است و می‌کند؟! 

ضمن اینکه آقای نگهدار نیز اعتراف می‌کنند که امروز در سایه رشد سهم چین و کشورهای بریکس در اقتصاد جهان، دیگر به هیچ وجه نمی‌توان «اقتصاد جهانی» را محدود به کشورهایی دانست که ایشان آن را تحت عنوان «کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری» نام می‌برند. اما نکته‌ای که به آن توجه نمی‌کنند، این است که اگر سهم چین و کشورهای پیرامون در اقتصاد جهانی افزایش یافته است، این واقعیت بیش‌از آنکه محصول هم‌پیوندی وهم‌سویی صرف با خواست و اراده امپریالیسم باشد، اساساْ محصول مقاومت در برابر آن و مقابله با آن بوده است و به همین دلیل هم هست که این کشورها مدام در معرض تهدید، تحریم، مداخله و … قرار داشته و دارند. هیچ کشوری نمی‌خواهد از پیوند با «اقتصاد جهانی» خود را کنار بکشد، بلکه این «اقتصاد جهانی» و به عبارت دیگر کشورهای امپریالیستی هستند که بر خلاف ادعای اقتصاد آزاد و تجارت آزاد و … مدام در تلاشند تا با تحریم برخی کشورهای غیرمطیع، اهداف اقتصادی و سیاسی منطقه‌ای و جهانی خود را پیش‌ببرند!

۵. در بخش پنجم با عنوان «چاره های مشکل‌افزا» به مجموعه‌ای از مسائل در ارتباط با تحریم اشاره شده است که غیر قابل انکار هستند. در این بخش رویکرد «اقتصاد مقاومتی» از دو زاویه «مقاومت محوری‌های راستگرا» با رویکرد بازگذاشتن دست افراد به‌اصطلاح کاربلد برای دورزدن تحریم‌ها، و «مقاومت محوری‌های چپ‌گرا» با رویکرد «لگام زدن بر غارتگری سرمایه‌داری نئولیبرال» و اعمال کنترل بیشتر بر سرمایه‌گذاری، مورد نقد قرار می‌گیرند. هر دو رویکرد به دلیل اینکه به افزایش فاصله طبقاتی و رشد فساد  می انجامند، محکوم به شکست معرفی می‌شوند و مطرح می‌شود که هیچ کدام از دو رویکرد که مبتنی بر «تاب‌آوری در برابر فشار امریکا» هستند، نمی‌توانند در بردارنده رشد و شکوفایی اقتصادی برای کشور باشند. روشن است که توصیه ایشان به نوعی همراهی با جریان به آصطلاح اصلاح‌طلب جهت همراهی و هم‌سویی با خواست‌های «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» در حوزه‌های اقتصادی است. و لازم نمی‌بینند که نتیجه این رویکرد به‌ویژه در دوران ریاست جمهوری روحانی را مورد توجه قرار دهند و اینکه چگونه آمریکا برجام را که مهم‌ترین نتیجه این رویکرد بود، پاره کرد و نادیده گرفت و به سیاست‌های فشار حداکثری روی آورد. 

ایشان در ادامه و به عنوان راه چاره خروج از این بُن‌بست پیشنهاد کرده‌اند: 

« برای مهار بحران اقتصادی مزمن و ساختاری کشور هم رفع تحریم‌ها و دسترسی آزاد به بازارهای جهانی ضروری است؛ و هم جراحی این ساختار اقتصاد رانتی و ناکارآمد، و براندازی فساد فراگیر سیستمی. منتها با وجود محاصره اقتصادی کشور رشد اقتصادی بالا محال است، ثانیا بخش عمده‌ای از فساد، رانت‌خواری، و ناکارآمدی بنگاه های اقتصادی، خود ناشی از ناشفاف بودن مبادلات اقتصادی خارجی است.»

همان گونه که پیش‌تر نیز در باره تحریم ها اشاره شد، حاکمیت ایران نیز خواهان آن نیست که تحریم بشود. البته طیفی به عنوان «کاسبان تحریم» در ایران شناخته شده هستند که در شرایط تحریم فربه شده‌اند و می‌شوند. اما حقیقت آن است که آن‌ها قادر به اعمال تحریم نیستند. تحریم را« ایالات متحده آمریکا» اعمال می‌کند و به آن‌ها میدان می‌دهد. همان‌گونه که آن‌ها هم با برخی رویکردهای سیاسی نامتعارف و تندروانه، این بهانه را به آمریکا می‌دهند. اما حقیقت آن است که این آمریکاست که به رغم تأیید آژانس بین‌المللی انرژی اتمی مبنی بر رعایت تمام الزامات توافق‌نامه برجام از سوی ایران، از برجام خارج می‌شود و تحریم‌ها را بیشتر می‌کند و حاکمیت ایران را به ناگزیر به سمت «اقتصاد مقاومتی» می‌راند. آمریکاست که اساساً دسترسی کشور به «بازارهای جهانی» را می‌بندد. ضمناً عبارت «جراحی اقتصادی» که ایشان به عنوان راه چاره مطرح می‌کنند، به هیچ وجه برای مردم ایران ناآشنا نیست. تحت همین عنوان دولت‌های اصول‌گرا و اصلاح‌طلب طی سه دهه مجموعه ای از دستورکارهای نئولیبرالی تحت عنوان خصوصی‌سازی، مقررات‌زدایی، حذف یارانه‌ها و … را به دستور نهادهای مالی بین‌المللی چون صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی دنبال کردند و حتی مورد تشویق آن‌ها هم قرار گرفتند که نه تنها گرهی از کلاف سردرگم اقتصاد کشور نگشود و نه تنها با رشد و رونق اقتصادی برای کشور همراه نشد، بلکه به فروپاشی اقتصاد کشور، صنعت‌زدایی و افزایش شدید فاصله طبقاتی و جمعیت زیر خط فقر و افزایش فساد نیز همراه شد. مجموعه سیاست‌هایی که تحت عنوان «جراحی اقتصادی» در ایران مطرح می‌شود، یادآور مجموعه سیاست‌ها و برنامه‌هایی است که در زمان یلتسین در روسیه به اجرا گذاشته شد و این کشور را برای به‌اصطلاح رشد و شکوفایی اقتصادی به عرصه تاخت و تاز سرمایه‌داری افسارگسیخته غربی در «هم‌پیوندی اقتصادی» با اولیگارش‌های روسیه قرار داد و بلایی برسر اقتصاد این کشور طی نزدیک به دو دهه آورد که تمام هستی هویت تاریخی و تمدنی و استقلال و تمامیت ارضی و اقتدار سیاسی و حاکمیت و انسجام اجتماعی آن را به لبه پرتگاه برد. درست است که اجرای دستورکارهای نئولیبرالی در ایران با جذب سرمایه خارجی و در پیوند با به‌اصطلاح اقتصاد جهانی همراه نشد، اما معنی این آن نیست که این دستورکارها در ایران به اجرا گذاشته نشد. تقدیر صندوق بین المللی پول از عملکرد رئیس جمهور ایران احمدی نژاد، به عنوان «یک اصلاح کننده اقتصادی موفق» معنایی جز اجرای دستورکارهای نئولیبرالی در ایران ندارد. بنابراین تشدید مشکلات اقتصادی و اجتماعی و فروبستگی اقتصادی کنونی کشور را باید به میزان زیادی در ارتباط با اجرای چندین دهه دستورکارهای نئولیبرالی در کشور دید که آقای نگهدار اشاره‌ای هم به آن نمی‌کنند!  ایشان البته آدرس دقیق‌تری هم می‌دهند و در همین بخش می‌گویند « در چنین شرایطی مقررات‌گذاری‌های بیشتر معمولا به سرمایه‌برداری بیشتر منتهی می‌شود.» و بدین ترتیب از آنجا که احتمالاً شرم می‌کنند مستقیما دستور کار  مقررات‌زدایی (Deregulation) توصیه شده از سوی نهادهای مالی بین‌المللی را مطرح کنند، ترجیح می‌دهند از آن سوی موضوع ورود کرده و «مقررات‌گذاری» را مورد سرزنش قرار دهند! و بد نیست که به این نکته توجه شود که بر اساس شواهد بسیار روشن، یکی از مهم‌ترین عوامل افزایش فقر و فاصله طبقاتی و و کاهش قدرت خرید کارگران و توده‌های وسیع مردم و افزایش جمعیت زیر خط فقر در کشورمان طی دهه‌های گذشته را باید همین مقررات‌زدایی و مقررات گریزی نئولیبرالی دانست که اینک ایشان آن را تحت عنوان مخالفت با «مقررات‌گذاری» مطرح می‌کنند! با اطمینان می‌توان گفت طی چندین دهه در کشور نه‌تنها هیچ مقررات‌گذاری در جهت الزام طبقه سرمایه‌دار به رعایت منافع و حقوق کارگران انجام نشده است، بلکه مقررات‌زدایی و حذف دستاوردهای مبارزاتی طبقه کارگر دارای شواهد بسیار است! 

ضمنا ساده‌اندیشی کودکانه‌ای بیش نخواهد بود چنانچه تصور شود ایران با اجرای همه رویکردهای اقتصادی ویرانگر نئولیبرالی توصیه شده از سوی نهادهای مالی بین‌المللی (و نیز آنچه را که ایشان با عنوان ضرورت کنارگذاشتن «مقررات‌گذاری» در همین راستا مطرح می‌کنند) و بدون تغییر و هم‌سو کردن سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی خود با آمریکا می‌توانست از شمول تحریم و فشارهای اقتصادی و سیاسی آمریکا خارج شود. 

نگاهی به آنچه در دهه های اخیر در روسیه گذشت، می‌تواند حاوی درس‌های تاریخی بزرگی برای کشورمان باشد. بر خلاف توصیه‌های آقای نگهدار، روسیه سیاست‌های تسلیم‌طلبانه، کشور بر باد ده و ویرانگر یلتسینی را پس از به قدرت رسیدن پوتین کنار گذاشت. پوتین نیز همه نوع تعامل برای جلوگیری از جنگ را به کار گرفت. اما غرب که برای اجرای پروژه بالکانیزاسیون ۲ در این کشور مصمم بود، راضی نشد و برخی از رهبران غربی آشکارا و وقیحانه اعلام کردند که توافق‌نامه‌های مینسک ۱ و ۲ را برای اجرا امضا نکرده بودند ، بلکه آن ها را برای خرید زمان جهت تسلیح و آموزش فاشیست‌ها در کی‌یف امضا کرده بودند و باز با بیشرمی بزرگ‌تر مطرح کردند که روسیه بزرگ‌تر از آن است که بخواهد یک کشور باشد! پس از جنگ نیز چندین برابر تحریم‌های ایران علیه روسیه اعمال کردند. از تحریم ورزشکاران روسیه، تلویزیون روسیه، کتاب‌های الکساندر پوشکین و حتی گربه روسی در نمایش گربه‌های جهان نیز نگذشتند! خط لوله نورد استریم را منفجر کردند  و …، اما حاکمیت روسیه با رویکرد ملی و مردمی نه‌تنها توانست جنگ را با اهداف استراتژیک تعریف شده پیش ببرد، به‌رغم نقدهایی که بر آن وارد است، هم با جهت‌گیری‌های درست در اقتصاد ملی توانست رشد اقتصادی قابل قبولی به ویژه در شرایط درگیربودن در جنگ و تحریم اقتصادی بی‌سابقه داشته باشد و هم مانع افزایش فقر و فاصله طبقاتی و میدان‌داری کاسبان تحریم و … شود و حتی دست اولیگارش‌ها را نیز تا حد زیادی از حاکمیت بر سرنوشت کشور و مردم کوتاه کند. و جالب است که آقای نگهدار هیچ تمایلی برای نگاه کردن به تجاربی اینچنین ندارند! 

البته با اطمینان می‌توان گفت که اگر حاکمیت روسیه توانست چنین کند، دلیلی ندارد که تصور شود حاکمیت ایران هم با این ساختار و شیوه حکمرانی ضددموکراتیک، نامتعارف و واپس‌گرا، کلپتوکراتیک و کاست‌گونه بتواند از پس چنین کاری برآید! بنابراین راه عبور از بحران و بُن‌بست در ایران، نه تسلیم کامل به غرب و انجام هر آنچه آن‌ها می‌خواهند، بلکه نوعی تحول ساختاری در کشور و ساختار حاکمیت با رویکردی ملی، مردمی، دموکراتیک، عدالت‌خواهانه و متعارف (سکولار) است که بتواند از مشروعیت اجتماعی و پایگاه مردمی برخوردار باشد. چنین حاکمیتی هم به اتکاء پایگاه اجتماعی خود می‌تواند استقلال و امنیت و تمامیت ارضی کشور را حفظ کند و هم خواهد توانست تا با جهت‌گیری مردمی و عدالت‌خواهانه در اقتصاد همراه با توسعه مشارکت و کنترل و نظارت مردمی، مانع از توسعه فساد و رانت‌خواری و تداوم فروبستگی اقتصادی کشور شود. به جزئیات این بحث در مقالات و نوشته‌های دیگر از جمله در کتاب «جایگزین نئویبرالیسم» پرداخته شده است. 

۶- در بند ششم با عنوان «امید کاذب» به امید نیروهای «مقاومت-محور» مبنی بر کاهش سهم آمریکا و غرب و به تبع آن دلار در اقتصاد جهانی اشاره شده است. اما ضمن موافقت ضمنی با این باور، دو نقد بر آن مطرح شده است . اول آنکه هدف اساسی کشورهای بریکس، افزایش سهم شان از بازارهای آمریکا و غرب است. بنابراین آن‌ها ریسک مورد تحریم قرارگرفتن از سوی آمریکا به دلیل همکاری با ایران را نخواهند پذیرفت. و دوم اینکه « کُند شدن و توقف رشد اقتصادی در شرایط محاصره اقتصادی هم به توان تاب‌آوری ایران لطمه می‌زند و هم فاصله قدرت اقتصادی ما با رقبای منطقه‌ای ما، ترکیه و عربستان و اسرائیل و دیگران را افزایش می‌دهد و عقب‌ماندگی‌های ما را جبران ناپذیر می‌کند.»

حقیقت آن است که داینامیک برآمد چندجانبه‌گرایی در برابر جهانِ تک‌قطبیِ تحتِ هدایتِ امپریالیسمِ آمریکا با شرکت-دولت‌ها و نئوفاشیسم حاکم بر آن به هیچ وجه روندی خطی و ساده نخواهد بود و بی‌شک نمی‌توان نگران برخی چالش‌ها و مخاطرات در این مسیر به ویژه برای کشورهایی که آمریکا آن‌ها را به عنوان مانع در مسیر پیشبرد اهداف ژئواکونومیک و ژئوپالیتیک خود می‌بیند، نبود. اما در این نیز نباید تردید داشت که راه برحذرماندن از این تهدیدات و مخاطرات را نمی‌توان در تسلیم بی قید و شرط و تن‌دادن به همه خواسته‌های آمریکا جستجو کرد! 

بعلاوه به هیچ وجه هم غرب دارای آنچنان اقتداری نیست که بتواند رشد وتوسعه و تقویت چندجانبه‌گرایی را متوقف کند. این واقعیت که کشورهایی چون امارات، عربستان و مصر به بریکس می‌پیوندند، و کشوری چون ترکیه که عضو ناتو هم هست، خواهان عضوریت در آن می‌شود، نشان از آن دارد که چندجانبه‌گرایی به عنوان یک واقعیت جدی در جهان وجود دارد و می‌توان امیدوار بود تا  آرام آرام ارزش‌ها و اصول و مبانی و ضوابط و مقررات و ارزش‌های خود را نیز در مناسبات اقتصادی و سیاسی و حقوق بین‌الملل دیکته کرده و جا بیاندازد. آقای نگهدار درست می‌گویند که این موضوع ممکن است خیلی سریع اتفاق نیافتد، اما در حال اتفاق افتادن است و باید از آن استقبال کرد. طی مدت گذار از جهان تک‌قطبی که در آن نئوفاشیسمِ حاکم بر آمریکا، تمام ارزش‌های حقوق بین‌الملل را به چالش کشیده است و مورد بی‌اعتنایی و نقض قرار می‌دهد، باید مجموعه‌ای از جهت‌گیری‌ها، برنامه‌ریزی‌ها و اقدامات گسترده در حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نظامی-دفاعی مبتنی بر دانش و تجربه و هوشمندانه را در تعامل با مردم از یک سو و در روابط با کشورهای همسایه و منطقه و جهان از سوی دیگر  دنبال کرد. این رویکرد باید مبتنی بر حفظ استقلال و تمایت ارضی کشور، صلح و تنش‌زدایی، توسعه پایدار، عدالت اجتماعی، تأمین حقوق دموکراتیک مردم و به دور از واپس‌گرایی باشد. تردیدی نیست که حاکمیت ایران با توجه به نوع ساختار، شیوه حکمرانی و رویکرد اقتصادی نئولیبرالی به اجرا گذاشته طی بیش از سه دهه، سوء مدیریت گسترده و فساد نهادینه شده در آن به هیچ وجه نتوانسته است چنین رویکردی را بازتاب دهد. با این وصف، نمی‌توان تمام تنش‌های حوزه سیاست خارجی ایران را به گردن «سیاست‌های ماجراجویانه ایران» و این قبیل الفاظ انداخت و امپریالیسم و صهیونیسم مداخله‌گر و متجاوز و نژادپرست را به صورت غیرمستقیم تبرئه کرد! 

سخن گفتن از ترکیه و عربستان به عنوان رقبای منطقه‌ای ایران قابل قبول است که البته ایران هم کوشیده است تا مناسبات دیپلماتیک متعارفی با آن‌ها داشته باشد و چالش‌های خود را با عربستان نیز به حالت عادی برگرادند. اما سخن گفتن از اسرائیل به عنوان رقیب منطقه‌ای ایران و قرار دادن آن در رده کشورهای متعارفی چون ترکیه و عربستان، غیر قابل قبول است. زیرا اسرائیل یک رژیم نژادپرست و متجاوز و متهم به نسل کشی است و مورد محکومیت تمام نیروهای مترقی در جهان است. اسرائیل به هیچ یک از ارزش های حقوق بین‌الملل پایبند نیست و با حمایت «ایالات متحده آمریکا » دست به هر جنایتی می‌زند. قراردادن اسرائیل در رده کشورهای متعارف، چیزی جز عادی‌کردن نژادپرستی و نسل‌کشی نیست!

حقیقت آن است که آنچه مانع پیشرفت و توسعه روابط اقتصادی ایران با کشورهای بریکس شده است، را تنها نمی‌توان به عدم استقبال آن‌ها از این رابطه به احساس آن‌ها در مورد مخاطره مورد تحریم قرارگرفتن از سوی آمریکا مربوط دانست. نقش بازدارنده و سنگ‌اندازی‌های جناح به اصطلاح اصلاح‌طلب در داخل کشور را که پس از امضای توافقنامه ۲۵ ساله همکاری‌های اقتصادی ایران و چین، هیچ گاه آن را در اولویت قرار نداده و همواره به چراغ سبزهای غرب دلخوش و امیداوار بود و هست، به هیچ وجه نباید در این مورد دست‌کم گرفت. این رویکرد عدم استقبال از توافقنامه در ایران عملا سبب شد تا آن‌ها نتوانند روی همکاری‌های ایران حساب زیادی بازکنند! 

آری، می‌توان پذیرفت که در شرایط موجود و با ساختار ناکارآمد، سوء مدیریت، فساد نهادینه شده و فقدان پایگاه اجتماعی و تداوم رویکرد نئولیبرالی فلاکت‌بار در مدیریت جامعه، امید حاکمیت به خروج از بحران یک امید کاذب است. اما معنای این امر آن نخواهد بود که آن گونه که هواداران غرب در ایران می‌گویند و یا تداعی می‌کنند، تنها با تسلیم صرف به سیاست‌ها و برنامه‌ها و تن‌دادن به همه خواسته‌های غرب می‌توان راه خروج از بحران را یافت. تجارب جهانی چنین چیزی را نه‌تنها تأیید نمی‌کند، بلکه دقیقاً در تعارض با آن قرار دارد! 

۷- « تقسیم جهان به امپریالیسم و ضدامپریالیسم» عنوان بخش ۷ این مقاله است. و البته بدیهی است که وقتی کسی نتواند واقعیت وجودی امپریالیسم را درک کند، ضدیت با آن را هم درک نخواهد کرد. دیدگاه‌های ایشان در این جا به نظریه ضدعلمی «هرم امپریالیستی» که پیش‌تر به ان اشاره شد، بسیار نزدیک می‌شود. البته ایشان به زعم خود جانب احتیاط را نگه می‌دارند و سعی می‌کنند زیاد تند نروند. از این رو به ناگزیر به چیزی در قالب «جهات واقعاً امپریالیستی و قرن نوزدهمی»  اشاره می‌کنند و آن را هم محدود به «دولت تازه آمریکا » می‌کنند. در واقع از نگاهی که هنوز بر آن است تا امپریالیسم را با ویژگی‌های «قرن نوزدهمی» درک کند و علاقه‌ای به فهم آن به عنوان بالاترین مرحله سرمایه‌داری و همراه با شکل‌گیری سرمایه ‌مالی از ادغام سرمایه بانکی و صنعتی و … ندارد و به ویژه بنا ندارد به حاکمیت شرکت-دولت‌ها در «کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته» و تلاش آن‌ها برای اعمال اقتدار و سلطه خود بر سایر کشورهای کم‌توسعه توجهی داشته باشد، نمی‌توان انتظار داشت که واقعیت امپریالیسم و ویژگی‌ها و چگونگی کارکرد آن در قرن بیست و یکم را درک کند! از این رو تلاش می‌کند تا از باور رایج در فضای سیال رآل پالیتیک مبنی بر اینکه «دوست و دشمن دائمی  وجود ندارد»، با اندکی لفاظی به این نتیجه برسد که امپریالیسم و ضدامپریالیسم هم وجود ندارد! باید پرسید از نظر ایشان جهات و رویکردهایی که جنگ جهانی دوم را در قرن بیستم با ده‌ها میلیون کشته و برای تقسیم مجدد جهان سبب شد، ده‌ها مورد تجاوز و کودتا و مداخله و براندازی حاکمیت‌های ملی در کشورهای مختلف جهان به‌ویژه آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین از سوی «کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری» اگر امپریالیستی نبودند، پس چه بودند؟! 

ایشان در ادامه با چشم فروبستن بر ادبیات و رویکرد به قول خود «قرن نوزدهمی و نوبرانه ترامپ» در برخورد با ایران و تهدید ایران مبنی بر اینکه یا به مذاکره با آمریکا بر سر همه چیز تن بدهید و یا در غیر این صورت منتظر بمباران باشید، بازگشایی سفارت آمریکا و ایران در دو کشور را توصیه می‌کنند! 

اما شاهکار آقای نگهدار آنجاست که می‌نوسند: « جهان معاصر جهانی چند قطبی است که در آن هر کشور، بنا بر وُسع خود، در شکل‌دهی اوضاع منطقه‌ای و جهانی تاثیرگذار است. در این دنیا همه کشورها هم با هم رقابت دارند و هم همکاری. منافع ملی راهنمای تصمیم سازی‌های آن‌هاست. نه دشمنی امریکا با چین همیشگی است و نه دوستی و محبت امروزین ترامپ و پوتین». در واقع آنچه در اینجا با عنوان «دوستی و محبت امروزین ترامپ و پوتین» مطرح است، چیزی جز تبلور شکست سخت و سنگین «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» همراه با ناتو در برابر روسیه در اوکراین نیست. تعبیر این واقعیت با آن عنوان، چیزی جز تلاش برای ماستمالی کردن این شکست سنگین به نفع امپریالیسم آمریکا نخواهد بود. 

بدین ترتیب در دنیای واقعیت، رابطه بین کشورها بر بستری از رقابت متعارف در جریان است و هیچ چیزی به نام امپریالیسم وجود ندارد که به دنبال تحمیل رابطه «سلطه و تابعیت» بر کشورهای جنوب و کم توسعه از طریق نهادهای مالی بین‌المللی، تهدیدها، تحریم‌ها، مداخلات و تجاوزات و راه اندازی جنگ‌ها و … باشد! اختلاف بین همه کشورهای دنیا از ضعیف‌ترین آن‌ها گرفته تا «کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته» تنها در «وُسع» آن‌ها در شکل‌دهی اوضاع منطقه‌ای و جهانی است.

 نگاهی به فرهنگ لغت نشان می‌دهد که واژه «وُسع» به معنی استطاعت، تمول، دارایی، تاب، توان، توانایی، اقتدار و قدرت است. اما در ادبیات رایج از این واژه اساساً در مواردی استفاده می‌شود که قرار است بیانگر سقف تاب و توان و استطاعت یک فرد یا نیرویی باشد! یعنی مزاح به نظر می‌رسد اگر کسی بخواهد مداخله‌ی «ایالات متحده آمریکا» در نقاط مختلف جهان برای دنبال کردن اهداف ژئوپلتیک و ژئواکونومیک و regime change  در کشورهای مستقل را با واژه «وُسع» بیان کند! اما آقای نگهدار برای تلطیفِ به قول خود «یکه تازی‌های نوبرانه و قرن نوزدهمی ترامپ» ترجیح می‌دهند آن را چنین بیان کنند. همین نگاه بی‌پایه که به کشوری چون آمریکا با صدها پایگاه نظامی و اعمال اقتدار بر نهادهای مالی جهان و با کارنامه ده‌ها مورد تجاوز و کودتا در سایر کشورها از یک سو و از سوی دیگر کشورهایی چون لیبی، عراق،، سوریه یا ایران از یک منظر مشابه به نام «وُسع» می‌نگرد، جوهره نظریه فریبنده «هرم امپریالیستی» است که در عمل به ماستمالی کردن ویژگی‌ها و تلاش‌های مالی، سیاسی، حقوقی، فنی، رسانه‌ای و نظامی کشورهای امپریالیستی و تلاش آن‌ها برای تحمیل رابطه سلطه و تابعیت بر کشورهای کم‌توسعه می‌پردازد.

 ضمنا بر چه اساسی می‌توان از «دوستی و محبت امروزین ترامپ و پوتین» سخن گفت؟! این حقیقت را هم ترامپ می‌داند، هم پوتین و همه بقیه جهان که‌ این شکست تلاش‌ها و حمای‌های گسترده مالی، سیاسی، نظامی، اطلاعاتی و «ایالات متحده آمریکا و بلوک غرب» با بازوی نظای آن ناتو در اوکراین در برابر روسیه است که ترامپ را به تعامل با روسیه برای پایان جنگ جنگ هدایت کرده است! تردید نباید کرد که این را رهبران ایران هم می‌دانند! 

اینکه روزی سفارت‌خانه‌های ایران و آمریکا در کشورهای مقابل باز شود، اولاُ مستلزم پیش‌نیارهایی است که کیفیت کنونی روابط فی‌مابین از آن فاصله بسیار دارد. اما با فرض اینکه چنین چیزی رخ دهد، به هیچ وجه نافی حقیقت امپریالیست بودن «ایالات متحده آمریکا» نخواهد بود و به هیچ وجه مقایسه نقش دو کشور در منطقه و جهان، از منظر مفهومی به نام «وُسع» را توجیه نخواهد کرد و جوهر واقعی تجاوزگر و سلطه‌گر و غارتگر و جنگ‌افروز امپریالیسم آمریکا را نیز تلطیف نخواهد کرد! 

۸- در بند ۸ با عنوان «دو طرح فرضی» تلاش شده است به رغم شرایط و روندهای موجود، دو طرح فرضی مطرح و نشان داده شود که تحت شرایطی می‌توان به احتمال همکاری بین ایران و آمریکا در چارچوب برد-برد هم اندیشید. نگارنده ضرورت چندانی برای پرداختن به این فرضیات نمی‌بیند. تنها لازم است اشاره شود که در صورت شکل‌گیری یک بلوک نفتی بین روسیه و عربستان و آمریکا با  صادرکنندگان عمده نفت خلیج فارس و احتمال پذیرش ایران در آن، این همکاری مبتنی بر توافقات و پیش‌نیازهایی خواهد بود که باید دید تا چه حد می‌تواند در خدمت حق حاکمیت و منافع ملی ایران یا در جهت تضعیف آن باشد. این نیاز به تحلیل مشخص از وضعیت مشخص آن روز خواهد داشت. ولی عقل سلیم می‌گوید که با توجه به روند تحولات منطقه و نقش و کارنامه غارتگرانه و مداخله‌گرانه و تجاوزکارانه امپریالیسم آمریکا در آن، ساده‌اندیشی خواهد بود که آن را بتوان خارج از اهداف توسعه‌طلبانه و متجاوزانه امپریالیسم آمریکا در منطقه و به ویژه طرح خاورمیانه نوین آن‌ها مورد ارزیابی و تحلیل قرار داد. 

آنچه نیز که به عنوان فرض صلح فراگیر با تشکیل دولت فلسطینی با سه رکن عربی، ترکی و شیعی و با به رسمیت شناختن فلسطین و اسرائیل مطرح شده است، با توجه به روند جاری تحولات و نسل‌کشی و جنایاتی که توسط اسرائیل و با حمایت کامل آمریکا در جلوی چشم جهانیان در جریان است، آنقدر بحث پرتی است که معلوم نیست چرا باید در شرایط کنونی اساساً به چنین فرضیات بی‌پایه‌ای اندیشید! چرا باید واقعیت جنایت تکان‌دهنده و نسل‌کشی در جریان در جلوی دیدگان جهانیان را کنار گذاشت و به خیالات فریبنده‌ای از این نوع  اندیشید! البته در عین حال با قاطعیت می‌توان گفت اگر روند تحولات به شکل‌گیری توازن قوای جدیدی در منطقه بیانجامد که چنین فرضی را محتمل کند، آنگاه می‌توان بر اساس تحلیل مشخص آن، اقدام به موضع‌گیری در برابر آن کرد. اما این بحث‌ها در شرایط کنونی بسیار بی‌ربط است و چیزی جز فرستادن افراد به دنبال نخودسیاه را تداعی نمی‌کند! 

۹. « بی اعتنایی به شکاف حکومت-مردم» عنوان بند نهم است. به رغم آنچه در این بند مبنی بر تابو بودن مذاکره با آمریکا در حاکمیت ایران گفته می‌شود، و به رغم آنچه که در موضع‌گیری‌ها و سخنرانی‌های ارکان نظام در ایران بازتاب دارد، تجربه نشان می‌دهد که هسته مرکزی و تصمیم‌گیر قدرت در ایران به ویژه در شرایط بحرانی بسیار پراگماتیک عمل می‌کند. این امر اساساً ویژگی رهبران کنونی ایران نیست، بلکه دارای مبانی نظری و ایدئولوژیک است. به گونه‌ای که به‌اصطلاح برای مصلحت اسلام می‌توان نماز و روزه را هم تعطیل کرد. با چنین بستر فکری و عقیدتی است که پراگماتیسمی بسیار نیرومند را می‌توان در ارکان نظام در ایران انتظار داشت که زمانی با سرکشیدن جام زهر و زمانی با نرمش قهرمانانه، تن به آتش‌بس و صلح و تعامل و گفتگو و مذاکره و برجام داد. نکته مهم در این ارتباط می‌تواند تشخیص شرایط و زمان مناسب گفتگو و نیز اولویت دادن به منافع ملی نسبت به بقا باشد. این چیزی است که باید بیشتر نگران آن بود. البته پیچیدگی شرایط ایران احتمالات مختلفی را می‌تواند مطرح کند. اما پراگماتیسم مورد اشاره را می‌توان در همه ارکان و جناح‌های قدرت به انتظار نشست!  

در این قسمت آمده است : « حفظ امنیت ملی و دفاع از هستی کشور نخستین مسئولیت حکومت، و پیش شرط توسعه اقتصادی است. اما انجام این مسئولیت فقط زمانی میسر است که حکومت از اعتماد و حمایت اکثریت مردم برخوردار باشد. هیچ حکومتی، هرچقدر هم به تسلیحات پیشرفته و نیروهای امنیتی-نظامی قدرتمند مجهز باشد، اگر اکثریت مردم به آن معترض باشند، نه از توان دفاع از میهن برخوردار است و نه پیشبرنده برنامه‌های توسعه.» 

مؤلفه‌های موثر بر حفظ حاکمیت ملی و استقلال کشور متعدد هستند. می‌توان این موضوع را از جنبه‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و امنیتی و انسانی و … مورد توجه قرار داد. درست است برخورداری حاکمیت از اعتماد و حمایت اکثریت مردم در یک جامعه، لازمه حفظ استقلال کشور به‌ویژه در شرایط خطیر تهدید حاکمیت ملی و استقلال و تمامیت ارضی کشور است. و البته این واقعیت مهم، نافی اهمیت برخورداری از توان نظامی و دفاعی مناسب هم نیست. نگارنده بر این باور است که همان‌گونه که آمریکایی‌ها می‌گویند همه گزینه‌ها روی میز است، برای رهبران ایران نیز کم و بیش چنین است. حتی در صورت تهاجم آمریکا به ایران نیز این گزاره‌ همچنان مطرح خواهد بود. چرا که بعید به نظر می‌رسد تجاوز احتمالی آمریکا به ایران به راحتی بتواند با رژیم چنج در ایران همراه باشد. بنابراین بازهم روند مذاکره و … مطرح خواهد بود! اما نباید از نظر دور داشت که تجاوز آمریکا به ایران می‌تواند انسداد سیاسی در داخل کشور را بیش از پیش تشدید کند. مسئله مهم این است که اگر ارکان حاکمیتی در ایران به‌صورت هم‌زمان با اعتراضات و چالش‌های داخلی از یک سو و تهاجم آمریکا از سوی دیگر مواجه شوند، ترجیح می‌دهند در کدام حوزه انعطاف بیشتری از خود نشان دهند! باید امیدوار بود که حاکمیت در برابر این دوگانه قرار نگیرد، چرا که بر اساس همان پراگماتیسم اشاره شده، به هیچ وجه نمی‌توان با اطمینان از پایبندی آن‌ها به منافع ملی و دفاع از حق حاکمیت ملی در برابر امپریالیسم و یا تعامل مثبت و سازنده آن‌ها با معترضان خواهان دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی و صلح سخن گفت. 

۱۰- در بخش پایانی با عنوان جمع‌بندی، تصویری متعارف از آمریکا چون سایر قدرت‌ها ارائه شده است که ایران مانند سایرین با آن هم اختلاف منافع و هم اشتراک منافع دارد. بر همین اساس به ایران توصیه شده است تا به فرصت‌های همکاری با آمریکا بیاندیشد و رویکردهای «تضمین امنیت ملی» یا «تاب آوری» را غایت خود قرار ندهد و در این راستا از اقتصاد مقاومتی، جبهه مقاومت، عمق استراتژیک و بازدارندگی هسته‌ای دست برداشته و مسیر توسعه اقتصادی پایدار را دنبال کند. تحقق رویای شکوفایی اقتصادی و تأمین رضایت مردم را در گروی این تغییر رویکرد معرفی می‌کند و تأمین صلح و همزیستی، آشتی با انصاف و عدالت در قضاوت، آزادی و دموکراسی را نیز مستلزم تغییر رویکرد از دشمنی با آمریکا به تعامل سازنده و غیردشمنانه و برد- برد با آمریکا معرفی می‌کند. 

با توجه به آنچه در این ارتباط در بندهای پیشین مطرح شد، ضرورتی برای پرداختن مجدد به آن‌ها نیست. اما به طور خلاصه در مورد نگاه به مسائل ایران و جهان می‌توان به چند مورد اشاره کرد: 

۱- شواهد فراوان عینی و پژوهشی حکایت از رشد و غلبه نئوفاشیسم بر لیبرال دموکراسی به موازات تسلط نئولیبرالیسم و حاکمیت شرکت-دولت‌ها بر کشورهای امپریالیستی به ویژه آمریکا دارد. 

۲- غلبه نئوفاشیسم با افزایش آشکار مهاجرستیزی، نژادپرستی، جنگ افروزی، و خوی تجاوزکارانه در کشورهای امپریالیستی همراه بوده است. 

۳- اطلاعات و شواهد پژوهشی خبر از توسعه و تعمیق بحران در اقتصاد جهانی بویژه کشورهای امپریالیستی می‌دهند. منابع گزاف صرف شده در حمایت از فاشیسم در اوکراین، به ویژه شکست آمریکا و اروپا در این جنگ از روسیه، بر ابعاد این بحران افزوده است. 

۴-صف‌بندی‌های جدیدی در جهان شکل گرفته است که شفاف‌ترین معنی آن، پایان هژمونی آمریکا در جهان تک‌قطبی پس از فروریختن دیوار برلین و به دنبال آن تخریب و نابودی اتحاد شوروی است. در واقع جهان تک قطبی تحت تسلط آمریکا به سوی چندجانبه‌گرایی در حرکت است. این دیگر چشم‌انداز فردا نیست بلکه چندجانبه‌گرایی به واقعیت سخت جهان امروز تبدیل شده است. 

۵-امپریالیسم نه قادر به توقف و معکوس کردن این روند است و نه تمایلی به هضم و پذیرش آن نشان می‌دهد. از این رو طبیعی است که در هرجا که بتواند، تلاش خواهد کرد تا در پیشرفت آن اختلال ایجاد کند. به ویژه می‌کوشد تا این کار را از طریق تغییر توازن قوای منطقه‌ای در مناطق مختلف جهان به نفع خود و ممانعت از توسعه بریکس، مانع تراشی برای «ابتکار طرح کمربند و جاده» و براندازی حاکمیت‌های نافرمان دنبال کند. 

۶- در عمل برای همگان مشهود است که امپریالیسم فاقد توانایی برای رقابت اقتصادی، فنی، مدیریتی و سیاسی با چین است. به همین دلیل به دنبال جنگ تعرفه‌ای، افزایش تنش‌ها در تایوان و هنگ‌کنگ و شرق دور و افزایش هزینه برای چین است. 

۷- از جمله مناطق حساس در ارتباط با برآمد چندجانبه‌گرایی، منطقه حیاتی انرژی جهان در غرب آسیاست که کشور ایران نیز در آن قرار دارد. امپریالیسم نه قادر به براندازی حاکمیت ایران از طریق جنگ است و نه توانسته است آن را رام کند. اما از طریق تحریم‌ها و فشارهای مختلف اقتصادی و سیاسی و تهدیدهای نظامی و بر بستر نارضایتی گسترده توده‌های وسیع مردم در نتیجه  اجرای دستورکارهای فلاکت‌بار نئولیبرالی، اعتراضات به واپس‌گرایی، شیوه ‌حکمرانی ضددموکراتیک و سوء مدیریت و فساد، امیدوار است بتواند ابعاد بحران اقتصادی- اجتماعی و سیاسی در داخل کشور را به حدی برساند که توان اداره کشور را از دست حاکمیت خارج کند. تا حد زیادی در این مورد موفق هم بوده است. امیدوار است در چنین شرایطی با فشارهای نظامی و در صورت ضرورت اقدام به تجاوز به کشور، حاکمیت ایران را که به شدت نیز در مواقع بحران پراگماتیستی عمل می‌کند، به تسلیم وادارد. در واقع به مرگ بگیرد تا آن‌ها را به تب راضی کند.  

۸-از چند زاویه می‌توان به موضوع نگریست :  

* حوزه منافع ملی و استقلال و امنیت و تمامیت ارضی کشور در برابر فشارها، تهدیدات، تحریم‌ها، مداخلات و تجاوز احتمالی امپریالیسم (در این ارتباط، مقابله با مخاطره جنگ‌افروزی و دفاع از صلح، ضمن تقویت بنیه دفاعی و نگاه مبتنی بر ارزیابی توانمندی‌ها و توازن قوای نظامی در منطقه از اهمیت بسیار برخوردار است.)

* حوزه مبارزه دموکراتیک و سکولار در گستره کشور در برابر ساختار و شیوه حکمرانی ضددموکراتیک و واپس‌گرا  

* حوزه مبارزه طبقاتی و عدالت‌خواهانه در برابر ذی نفعان از اجرای دستورکارهای نئولیبرالی، رانت‌خواران، کاسبان تحریم، طیف‌های مختلف بورژوازی مالی، تجاری، بوروکراتیک و حتی صنعتی بهره‌مند از خصوصی‌سازی، مقررات‌زدایی و سایر دستور کارهای نئولیبرالی (مسیر توسعه اقتصادی-اجتماعی جامعه ما محصول مبارزه‌ای خواهد بود که در این عرصه در جریان است. توازن قوای این حوزه تعیین خواهد کرد که چه زمانی رویکرد ویرانگر نئولیبرالی متوقف و رویکرد مردمی و اجتماعی (سوسیالیستی) در برنامه‌های توسعه، هدف‌گذاری و دنبال خواهد شد. توسعه پایدار نیز محصول همین توازن قوا و به‌ویژه افزایش وزن کنش‌گران و فعالان و جنبش‌های مدنی هوادار محیط زیست در کشور خواهد بود.) 

* حوزه منطقه‌ای و جهانی و برآمد چندجانبه‌گرایی در برابر یکه‌تازی نئوفاشیستی و تجاوزکارانه امپریالیسم آمریکا به ویژه در منطقه غرب آسیا که با نژادپرستی و نسل‌کشی در جریان در غزه و لبنان و یمن همراه شده است. (در این ارتباط بحث روندهای ژئوپالیتیک و ژئواکونومیک و نیز آینده‌پژوهی و برآمدهای تاریخی-تمدنی و به ویژه ضرورت دفاع از ارزش‌های صلح، حق حاکمیت ملی خلق‌ها و قوانین و مقررات حقوق بین‌المللی نیز باید مورد توجه جدی قرار گیرند.)  

یک رویکرد علمی به موضوعات پیچیده و باز اجتماعی- اقتصادی و سیاسی نمی‌تواند تقلیل‌گرایانه، آن را از زوایای محدودی مورد بررسی قرار دهد. بررسی علمی در چنین حوزه‌هایی مستلزم رویکردی جامع و مبتنی بر پویایی شناسی سیستمی پدیده‌های پیچیده و چندوجهی است. در مقاله آقای نگهدار نه تنها نشانی از چنین رویکردی مشاهده نمی‌شود، بلکه درست برعکس، تلاش زیادی انجام شده است تا ابعاد گسترده و واقعی موضوع به زوایای بسیار محدودی فروکاهیده شود و به حاکمیت جمهوری اسلامی ایران می‌گوید که مشکل اصلی شما نگاه محور مقاومتی شماست. با آمریکا کنار بیایید و تعامل کنید. خواهید دید  که می‌توان با آن‌ها رابطه برد – برد برقرار کرد و نه تنها از افق تنگ بقا و ایستادگی و پایداری و … فراتر رفت، بلکه شکوفایی اقتصادی و توسعه پایدار نیز پیدا کرد و … 

مسعود امیدی 

۲۷ اسفند ۱۴۰۳

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن نظرات بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را محل تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. ديدگاه هایی که از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، به دليل نقض ضوابط حاکم بر بخش ديدگاه های اخبار روز منتشر نمی شوند.

14 پاسخ

  1. توصیه می کنم جناب آقای مسعود امیدی حاضر شوند یک ماه برای اثبات عملی تئوری های درخشان خویش بروند در جمهوری دمکراتیک خلق کره ! زندگی کنند و روز به صورت ویدئو کال مشاهدات خود را به خانواده‌ی خود و به جهانیان نشان دهند.پس از اثبات دمکراتیک بودن کره‌ی شمالی می توان تمام گزاره های ایشان را پذیرفت.ضمنا الان از محور مقاومت فرضی ایشان و عظمی چیزی نمانده است و آنچه باقی مانده تنها” منبر مقاومت ” است.اگر فرخ نگهدار ماهیت امپریالیسم را نمی داند آقای امیدی هم از ایستادگی و خنثی کردن سیاست‌های تجاوزکارانه امپریالیسم فقط روشهای برادران قاچاقچی و بیت رهبری را می شناسد که ثمری جز ویرانی کشور و منطقه نداشته است.در این نوع مبارزه با امپریالیسم که طالبان و القاعده و حکمتیار پیشتازترند چرا در مدح آنها چیزی نمی گویید؟

    1. جناب Navid: با درود
      جالب آنست که قورباغه های خروشچفیسم  و سربازان دیروز انور خوجه که اتفاقا هر دو سرباز و پا رکاب خمینی “ضدامپریالیسم-ضد صهیونیسم”بودند ولی  “سایه همدیگر را هم با تیر میزدند” حالا بازو در بازو و متحد با همدیگر زیر پرچم محور مقاومت سینه می زنند.خوشبختانه اینترنتی هستند  
      تندرست باشید

  2. مسعود امیدی بجای یک مقاله کوتاه یک کتاب نوشته تا روسوفیلی خودش را عیان کند. واقعا دردناک و وحشتناکه برای ایشان کشوری مثل کوبا دیکتاتوری سوسیالیستی الگوی پیشرفت است که حکومت فیدل کاسترو کامپیوتر و اینترنت وارد نمی‌کرد از ترسش که پای آمریکا به کوبا باز می‌شود. اصلا مگر کسی نوشته قبلی فرخ نگهدار را خوانده بود که ایشان این همه توجه بدان کرد؟ ف. ن. را همه می‌شناسند و کمتر کسی به گفته های کم مایه اش توجه می‌کند، برای خودش می‌نویسد یا می‌گوید طفلکی تنها مانده! مسعود امیدی خودش هنوز اندرخم یک کوچه است با قبله گاه اش مسکو! لابد پوتین روسی پدرخوانده مافیا گروه نظامی واگنر به رهبری پریگوشین را درست کرده بود تا جهاد سازندگی بکند نه گسترش امپریالیستی روسی؟

  3. در آستانه آغاز سال نو تبریک به اخبارروز و سردبیر آن می توانست همراه با تاکید بر ادامه پویای این سایت باشد اما همین مقاله و قبل از آن انتشار مقاله نگهدار نشانگر آن است که سایت اخبارروز به جای کمک به شناخت دوستان و دشمنان مردم ایران به کانون تبلیغ مواضع مدافعان نشان دار جمهوری اسلامی تبدیل شده است. از این لحاظ تبریک به سردبیر این سایت حق او است. می گویم سردبیر سایت چون با توجه به روش کار سایت های این چنینی که نه جمع تحریریه دارند و نه نهادی دمکراتیک هستند گمان نمی کنم دیگر همکاران ایشان در این جمهوری اسلامی ستایی دستی داشته باشند و یا اصلا اگر بخواهند حق دخالت داشته باشند. من نگهدار و نویسنده این مقاله را مثال آوردم، خوانندگان حتما نمونه های دیگری هم می بینند. به نظر می آید بازار مکاره اخبارروز تسلیم نظام سرمایه داری شده و از قانون هر چه مراجعه بیشتر پیروی می کند. معلوم است مقاله نگهدار و پاسخ آن پررونق جنجالی و بازار گرمی برای سایت دارد.

  4. این فقط نگهدار نیست که منکر وجود آن امپریالیسمی است که شما هنوز به خاطر بغضی که از نابودی اتحاد شوروی دارید به مبارزره با ان اصرار دارید. تاریخ و تجربه عینی نشان داد که این تلاش آب در هاون کوبیدن بود. از خود همان شوروی امروز الیگارش های سرمایه که دستشان در جنایت و خون است پا به عرصه گذشته اند. اما فحوای سراسر مقاله نشان دهنده گسست عمیق جبهه مقاومت چپ است چون خود فرخ نگهدار از بنیانگذاران تجربی و عملی این جریان بود. حال که او امروز از آن سیستم فکری گسسته است موافقان آن نحوه تفکر با کمبود طرفدار و انقراض نسل روبرو هستند.

  5. این نوع نوشتار های طولانی اگر چه ممکن است خوانده شوند اما در نهایت به دلایلی نزد میهن دوستان ارزش توجه نخواهند داشت؛
    چون میهن دوستان می گویند:
    تمام موضوعات و نوع برخورد با دیگران باید در خدمت اعتلای سرزمین ایران باشد و تلاش شود از تمام امکانات جهانی برای تحقق ازادی و دمکراسی و آبادی کشور بهره برد.
    اما متاسفانه باید گفت گروهی که وابسته به مذهب هستند و حاکم بر کشور شده اند و چپ خواهان خاصی در پی این بودند و هستند که کشور را گروگان نگرشش کنند اینها ارمان های متوهمانه ای را برای خود درنظر گرفته اند و باید کشور را بصورت ابزاری برای تحقق ارمان هایشان مورد استفاده قرار دهند که حاصل این نگرششان بجز ویرانی چیزی نبوده و ونخواهد بود

  6. مسعود امیدی به نمایندگی از مقاومت محور اقتصادی را برای ایران تجویز می‌کند که نمونه‌اش در فلاکت اقتصادی و اجتماعی امثال کوبا و کره شمالی دیده میشود. حساسیت او در تمامی مقاله نگهدار به عبارت “برد – برد” است. برای اینان برد برای ایران نیست بلکه مهم این است که آمریکا نبرد. اینکه چپ‌های لیبرال آمریکا صاحب تاکسی در هاوانا هستند و آن را کرایه می‌دهند یا اینکه آپارتمانی ارزان را به توریست‌ها اجاره می‌ده ند و یا اینکه کاربراتور بیوک ۱۹۶۵ هنوز تعویض و دستفروشی می‌شود کافیست که کوبا را سوسیالیستی بنامند و نمونه‌اش را به ایران قالب کنند. اینان به این می‌گویند شکست امپریالیسم آمریکا اما اینکه کوبا به چه فلاکتی نشسته است مهم نیست.

  7. فرخ نگهدار مدافع بخش اصلاح‌طلب حاکمیت و نویسنده این مطلب هم مدافع بخش اصول‌گرا و “ضدامپریالیست” آن. چرا یک سایت که مدعی است مسایل چپ را پوشش می‌دهد دیدگاه‌های دو مدافع حاکمیت را بازتاب می‌دهد؟ مشکلی نیست که نویسنده این مطلب مقالاتش را دفاع از پوتین و رهبر کره شمالی و رهبر جمهوری اسلامی در راه توده و کیهان منتشر کند. ایشان حق دارند دیدگاه‌شان را منتشر کنند. اصلاً هم مشکلی نیست که آقای نگهدار دیدگاه‌هایشان را در روزنامه‌های اصلاح‌طلب و یا در بی بی سی و صدای امریکا منتشر کند. اما آیا سایتی مدعی چپ هم باید این دیدگاه‌ها را منتشر کند؟ من این طور فکر نمی‌کنم. تا نظر گردانندگان اخبار روز چه باشد؟

    1. حتی راه توده نیز حاضر نیست چنین مقاله‌ای را چاپ کند نه فقط برای اینکه ضد دموکراتیک و مخالف نشر دگراندیشان هستند بلکه حتی آنان نیز برای حفظ همان چند مشتری خط کیانوری حاضر به حفظ مصلحت سیاسی هستند. برخلاف مقاله نویس فوق و چند همفکر انگشت شمار که تخت گاز همان شعارهای ورشکسته را ادامه می‌دهند.

    2. جناب محسن آزمون با درود : سایتی مدعی چپ هم باید این دیدگاه‌ها را منتشر کند مسئله ای نیست.دست این گونه افراد بیشتر رو می شود.
      ولی آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند///آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند؟ و کامنت ۶ سطری در پاسخ به این افراد و امثال فانی یزدی ها را نیز پخش کنند؟ تندرست و شاد باشید.

  8. خیالم از اصولگرایان مذهبی و سلطنت طلبان پهلوی راحت است زیرا آنها آن‌چه هسنتد هستند و شیله پیله ای در کارشان نیست ولی از ” گلهای افتابگردانی” که چهره ثابتی ندارند ” نه ” ! حکومت های ایران بیش از یک و نیم قرن تحت کنترل امپراتوری انگلستان و آمریکا بوده است و نتایج آن همان به که بپرسیم آیا کشورهای مستعمره این دو ابر استعماری به آن کشورها و ملت هایشان آزادی و دموکراسی داده اند یا وظیفه آنان را فقط در تولید مواد خام و ارسال به آنها برای تولیدات صنعتی اختصاص داده اند ؟ چرا مردم ایران و جهان همیشه باید چشم هایشان به پایین و بالا رفتن ارزش دلار باشد ؟
    چرا بیش از پنجاه کشور جهان به بریکس پیوسته اند ؟

  9. محسن ازمون

    با بخش اول کامنت شما موافقم .
    امروز فکر می‌کنم هر چقدر افرادی مانند نگهدار ، امیدی ، ملیحه محمدی ،فانی یزدی و …مواضع
    خودشان را شفاف تر بیان میکنند، حتا اگر فقط کامنت ها را در نظر بگیریم، بیشتر ایزوله می‌گردند !

    همانطور که مواضع شفاف تر سلطنت طلب ها در دو سال گذشته، چهره عریان ناسیونالیسم افراطی و ضد دموکراتیک سلطنت را به نمایش گذاشت و موجب گردید که حتا بخشی از لیبرالها از این گروه فاشیستی کاملا روی گرداندند !

  10. بادرود
    تحلیل درست آقای امیدی ازاوضاع وتحولات ، نشان ازدرک عمیق ایشان ازدینامیسم اجتماعی جهان دارد.

    نظم کهنه جهانی بسرکردگی حکومت آمریکا،برمبنای “رابطه مالکیت خصوصی ” قدیمی ۷/۰۰۰ساله که امروزثروت ۸نفرمعادل ثروت ۳/۵ میلیاردنفراست، ضعیف شده و نظم نوین برمبنای “رابطه مالکیت عمومی “که ازحدود۱۰۰سال پیش با تشکیل اتحادشوروی شروع شده است،امروز بارهبری چین درحال گسترش است .

    این روندتحولات جوامع انسانی جبرتاریخ است .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *