
پروفسور شوشانا زوبوف، نظریهپرداز برجسته در حوزه سرمایهداری نظارتی معتقد است شرکتهای فناوری نه تنها به انحصار اطلاعات دست یافتهاند، بلکه اکنون فرآیند تولید، پردازش و پخش دانش را نیز کنترل میکنند. این به آن معناست که آنها میتوانند تصمیم بگیرند چه دانشی گسترش یابد، چه روایتی غالب شود و چه اطلاعاتی از دسترس عموم خارج گردد. به گفته وی، هیچ دولت یا رهبری در درازنای تاریخ بشریت چنین قدرتی را در اختیار نداشته است
جو بایدن پس از چهار سال ریاست جمهوری در کاخ سفید و نزدیک به نیمسده تأثیرگذاری بر سیاست واشنگتن، سخنرانی خداحافظی خود را با تمرکز بر موضوع «ظهور یک الیگارشی خطرناک» در ایالات متحده ایراد کرد. او هشدار داد که برخی از شرکتهای فناوری، با راه یابی گستردهای که در زندگی روزمره، سیاست و جریان اطلاعات دارند، میتوانند بنیان دموکراسی را تهدید کنند.
بایدن همچنین درباره نفوذ اقتصادی و سیاسی غولهای فناوری هشدار داد و گفت که این شرکتها بهپشتوانۀ ثروت عظیم خود میتوانند قوانین و سیاستگذاریهای ملی را تحت تأثیر قرار دهند. او از لابیگری دامنگستر و نفوذ این شرکتها در تصمیمگیریهای دولتی بهعنوان یکی از چالشهای بزرگ دموکراسی یاد کرد. بایدن` با اشاره به خطرهای بالقوۀ هوش مصنوعی `گفت که اگر شرکتهای فناوری بدون پایش کافی از این پهنۀ علمی بهره برداری کنند، میتوانند بر حقوق شهروندان تأثیر منفی بگذارند. از جمله نگرانیهای او، سوءاستفاده از دادههای شخصی، نظارت گسترده بر کاربران و دستکاری افکار عمومی از راه مدلهای هوش مصنوعی بود.
در واقع بایدن به این نکته اشاره داشت که امروزه تعداد انگشتشماری از غولهای فناوری، همانند متا (فیسبوک)، گوگل، آمازون، مایکروسافت، ایکس و پالانتیر، کنترل گستردهای بر دانش، اطلاعات، دادهها و رفتارهای دیجیتال مردم پیدا کرده اند، که در صورت نبود پایش (نظارت) و مقررات شایسته، این شرکتها میتوانند گام به گام پایهگذار یک ساختار «الیگارشی محورِ» جدید شوند که قدرت نفوذ و تأثیرگذاری آن بر جامعه و زندگی انسانها از هر دولت دیگری در تاریخ بشر فراتر رود.

در حال حاضر، دانشمندان و کارشناسان فناوری با نگرانی هشدار میدهند که این شرکتهای بزرگ فناوری، به دلیل تمرکز شدید بر سودآوری، به پراکندن اطلاعات نادرست «Fake News» «خبررسانی جعلی» و محتوای جهتدار دامن میزنند. آنها نقش شبکههای اجتماعی را در تشدید قطبیسازی سیاسی، کاهش اعتماد عمومی به نهادهای دموکراتیک و حتی تأثیرگذاری بر انتخابات` برجسته میکنند. این دانشمندان همچنین هشدار میدهند که الگوریتمهای این کارپایه ها (پلتفرمها)، با هدف افزایش همکنشی کاربران، آنها را از نظر درونمایه بحثبرانگیز و گمراهکننده می سازند، که این به خودی خود میتواند پیامدهای ژرفی برای آینده جوامع دموکراتیک در برداشته باشد.
در ادامه، تلاش میشود تا بنیان ها و سازوکارهایی را که «غولهای فناوری نوین»، با الهام از اندیشههای جنبش «نئوراکسیونر» (Neoreactionary movementNRx) (واپسگرایان نوین)، گام به گام برای شکلگیری جامعهای با ساختاری «الیگارشیمحور» یا «اشرافسالاری تکنولوژیک» به کار میگیرند، نشان داده شود.
جنبش واپسگرایی نوین: خاستگاه و بنیانگذاران
دیرگاهی است که کارشناسان فناوریهای دیجیتال نسبت به توانایی مهار ناپذیر شرکتهای دیجیتال هشدار می دهند و بر تهدید آنها علیه دموکراسی پافشاری میکنند. در سالهای اخیر، نگرانیهایی درباره آینده دموکراسی و نقش غولهای فناوری در نظامهای حکومتی مطرح شده است.
همزمان، جنبش واپسگرایی نوین، که با عنوان «روشنگری تاریک» (Dark Enlightenment) نیز شناخته میشود، در آغاز دهۀ ۲۰۰۰ با نقد دموکراسی، برابری اجتماعی و لیبرالیسم شکل گرفت. این جنبش با پافشاری بر ناکارآمدی دموکراسی خواهان آنست که حکومتهای اقتدارگرا و نخبگان فناوری به جای نظام های دمکراسی بر سر کار بیایند.
دو شخصیت کلیدی معرف این جنبش` کورتیس یاروین(Curtis Yarvin) و نیک لند (Nick Land) هستند که خواننده باید با شخصیت و سیمای فکری آنها آشنا شود:
۱. کورتیس یاروین، معروف به منتسیوس مولدباگ Mencius Moldbug، که در وبلاگ Unqualified Reservations دموکراسی را ساختاری فاسد معرفی کرد و پیشنهاد داد حکومتها به شرکتهای خصوصی یا سلطنت مدرن تبدیل شوند.
یاروین از انتقادگران سرسخت دموکراسی و از نظریهپردازان برجستۀ جنبش واپسگرایی نوین است. او دموکراسی را نظامی ناکارآمد و حتی تباه گر آزادی راستین میداند. به باور یاروین` دموکراسی به جای تأمین آزادیهای فردی، به ابزاری برای تنگ تر کردن دامنۀ اندیشه ورزیی مستقل تبدیل شده است.

یاروین بر این باور است که در نظامهای دموکراتیک، قدرت واقعی در دست نهادهایی مانند رسانهها، دانشگاهها و بوروکراسی دولتی است` که او آنها را زیر عنوان «کاتدرال» (The Cathedral) ـ یک مفهوم کلیدی در چارچوب اندیشههایش ـ معرفی میکند. نهادهای پیشگفته، هرچند رسماً جزئی از حکومت نیستند، اما به صورت هماهنگ و غیرمتمرکز، بذر ایدئولوژی لیبرالیسم مترقی را می پراکنند و افکار عمومی را در راستای خاصی رهنمون می سازند.
از دیدگاه یاروین، کاتدرال همچون دولتی پنهان عمل میکند که بر سیاست، رسانه و آموزش چیرگی دارد و راه را بر پیدایش گزینه های (آلترناتیوهای) راستین نظام موجود سد می کند. بر این بنیان، یاروین دموکراسی را نه حکومتی مردمی، بلکه دست افزاری برای پاسداری از فرمانروایی نخبگان لیبرال و بوروکراتهای حاکم بر جامعه میداند. او استدلال میکند که در نظامهای دموکراتیک، حاکمیت واقعی` نه در دست سیاستمداران برگزیده، بلکه در چنگ این ساختار غیررسمی و ایدئولوژیک است که به دیدگاههای خاصی پر و بال می دهند و مخالفان را از میدان به در می کنند.
از این رو، یاروین مخالف دموکراسی است و آن را نظامی ناکارآمد، فاسد و تباه گر آزادی میداند. از دیدگاه او، حکومتی اقتدارگرا – مانند سلطنت مدرن یا مدلی که به شیوه مدیریت شرکتهای بزرگ اداره میشود – میتواند عملکرد بهتری داشته باشد. در نظام پیشنهادی یاروین` دیگر تصمیم ها` نه از سوی یک گروه پرشمار و بطور جمعی، بلکه توسط یک گروه کوچک از نخبگان کارشناس صورت می گیرد. او بر این باور است که چنین مدیریت متمرکز و کارشناسی میتواند به آزادی راستین و کارآمدی بیشتر بیانجامد.

۲. نیک لند ، فیلسوف انگلیسی که اصطلاح «روشنگری تاریک» را باب کرد و با ایدۀ شتاب گرایی (Accelerationism)، فروپاشی هرچه سریعتر دموکراسی و جایگزین کردن ساختارهای سلسلهمراتبی و کارآمدتر به جای دموکراسی را مطرح می سازد. او بر این باور است که ساختارهای دموکراتیک، به دلیل محدودیتهای ناشی از برابریخواهی و بوروکراسی، مانع از به وجود آمدن نظم واقعی و بهرهوری در جامعه میشوند.
در این میان، اندیشههای نیک لند و کورتیس یاروین همانندی های فراوان دارند؛ هر دو دموکراسی را ناکارآمد و ابزاری برای پاسداری از چیرگی نخبگان میدانند و باورمند به آن هستند که تنها با وجود یک ساختار متمرکز و اقتدارگرا، که از سوی نخبگان کارشناس اداره شود، میتوان به آزادی راستین و کارآیی دلخواه دست یافت. به دیگر سخن، هر دو بر آنند که ساختارهای غیررسمی و پنهانی، مانند «کاتدرال»، در کنترل افکار عمومی و سرپا نگهداشتن وضعیت موجود نقش کلیدی دارند، و این امر سبب آن میشود که دگرگونی های اساسی و بهبود نظامهای حکومتی از راه دسترسیهای جمعی و دموکراتیک دشوار گردد.
بنیان های فکری جنبش واپسگرایی نوین (نئوراکسیونری)
این جنبش از چند اصل کلیدی دفاع میکند:
• نقد دموکراسی: دموکراسی را ناکارآمد و ناپایدار میداند و بعنوان جایگزی دموکراسی، خواهان مدلهایی مانند تکنوکراسی یا پادشاهی مدرن است.
• تمرکز قدرت: این جنبش بر این باور است که قدرت باید در اختیار یک فرد یا نهاد مرکزی` مانند مدیرعامل یک شرکت یا یک پادشاه باشد، تا از ناکارآمدی بوروکراتیک جلوگیری شود.
• مخالفت با برابریخواهی: برابری اجتماعی را توهمی خطرناک میداند و به ضرورت پذیرش سلسلهمراتب طبیعی پافشاری می کند.
• ضدیت با روشنگری: برخلاف سنت فکری روشنگری که بر خردمندی، پیشرفت و دموکراسی پا می فشارد، واپسگرایان نوین آن سنت فکری را عامل نابودی تمدن غرب میدانند.
تأثیرات و گسترش جنبش
این جنبش` در آغاز در کانون های دانشگاهی و فضای آنلاین مطرح شد، اما رفته رفته بر جنبشهای راستگرای افراطی، مانند “آلت- رایت” (Alt-Right)، تأثیر گذاشت. همچنین برخی از ایدههای آن در میان نخبگان فناوری سیلیکونولی و هواخواهان اقتدارگرایی دیجیتال راه یافته است.
واپسگرایان نوین بر اشراف سالاری تکنولوژیک پا می فشارند و اعتقاد دارند که پیشرفتهای فن شناسی باید بهعنوان ابزاری برای توان بخشی به قدرت نخبگان به کار گرفته شود. از دیدگاه آنها، دموکراسی و برابریخواهی مدرن زمینه ساز ناتوان شدن نظم طبیعی و اجتماعی شده است.
نخبهگرایی و ساختار قدرت در واپسگرایی نوین
در رابطه با “نخبه گرایی”، دیدگاه فلسفی واپسگرایان نوین شباهتهایی با فلسفه افلاطون دارد، بهویژه در زمینۀ «حکومت نخبگان». افلاطون در “جمهور” خود به «فیلسوفان- شاهان» اشاره میکند که باید جامعه را رهبری کنند. در دیدگاه افلاطونی، تنها کسانی که دریافت ژرفی از حقیقت و عدالت دارند، میتوانند با کارایی فرمانروایی کنند.
واپسگرایان نوین نیز بر نخبهگرایی پای می فشارند، اما نه با رویکرد فلسفی افلاطون، بلکه با چشمداشت به توانمندیهای اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیکی. آنها بر این باورند، که تنها گروه نخبه ها باید جامعه را رهبری کند و قدرت نخبه ها باید از دموکراسیهای مدرن فراتر برود.
مدل حکومتی پیشنهادی واپسگرایی نوین
در این نظام، نخبگان تکنولوژیک` نه تنها مسئولیت راهبری جامعه را بر عهده میگیرند، بلکه از میان خود فردی را بهعنوان «رهبر فرهمند (کاریزماتیک)» انتخاب میکنند که دارای توانایی تصمیمگیریهای کلیدی باشد. این رهبر، همانند مدیر عامل های شرکتهای بزرگ فناوری، مانند فیسبوک، آمازون و پالانتیر، که از قدرت اقتصادی و اطلاعاتی بالایی برخوردارند، مسئولیت رهبری جامعه را به دست میگیرد.
در این مدل، رهبری نه با رأی عمومی یا از راه های دموکراتیک، بلکه بر پایۀ توانمندیهای فردی در زمینههای فنی، اقتصادی و مدیریتی تعیین میشود. هدف این نظام بازسازی سلسلهمراتبی است که در آن رهبر بر اساس کارآمدی و قابلیتهای برتر خود شناخته میشود، نه بر بنیان گزینش عمومی.
الیگارشیهای تأثیرگذار با تمایل به اندیشۀ واپسگرایی نوین
شماری از نام آوران جهان سرمایه و الیگارشیهای فناوری که به اندیشههای واپسگرایی نوین گرایش نشان داده اند یا نگرش هایی همانند آنها به زبان آورده اند، عبارتند از:

۱- پیتر تیل (Peter Thiel): پیتر تیل، یکی از بنیانگذاران پی پال (PayPal) و سرمایهگذار اولیۀ فیسبوک، بهطور کلی دیدگاه هایی همانند اندیشههای واپسگرایی نوین دارد. او نقدهای تندی به دموکراسی و لیبرالیسم دارد و خواهان برپایی ساختارهای قدرت متمرکز و نخبهگراست. تیل در برخی از گفتگوها و سخنرانیهای خود اشاره به آن کرده است که «دموکراسی و آزادی» با یکدیگر در تضاد هستند و از آنجا که دموکراسی غالباً نخبگان را ناتوان می سازد، باید به سمت برپایی مدلهای حکومتی متمرکزتر حرکت کرد.
۲- ایلان ماسک (Elon Musk): ایلان ماسک، بنیانگذار تسلا Tesla و اسپیس ایکس SpaceX (شرکت فضایی و مخابراتی آمریکایی)، با انتقاد علنی از دموکراسی، ایدههای تازه ای در زمینۀ فرمانروایی و فناوری مطرح کرده است. هرچند او آشکارا از جنبش واپسگرایی نوین نئوراکسیونری حمایت پشتیبانی نکرده، اما باورهای او در زمینۀ تکنوکراسی، توسعه فناوریهای پیشرفته و ضرورت تصمیمگیریهای متمرکز و نخبهگرا در بسیاری از زمینهها همانند دیدگاههای جنبش واپسگرایی نوین است.
۳- لری پیج(Larry Page) و سرگئی برین (Sergey Brin): از بنیانگذاران گوگل، از دیگر شخصیتهایی هستند که در برخی از طرح های خود، در پی آن هستند که دگرگونی های ژرف در نظامهای حکومتی و اجتماعی به وجود آورند. به عنوان نمونه، برین و پیج از طرح هایی همانند «اسناد مرموز» (مستنداتی که بهطور غیرمستقیم بر تغییرات اجتماعی و حکومتی اثر میگذارند) پشتیبانی کردهاند. برخی از چاره اندیشی های آنها همانند اندیشه های واپسگرایان نوین است، از آن میان، برپایی جامعه های تکنولوژیک و نخبهگرا و تمرکز قدرت در دستان نخبگان.
۴- مارک زاکربرگ (Mark Zuckerberg): مارک زاکربرگ، بنیانگذار فیسبوک و مدیرعامل متا، بهطور علنی از جنبشهای فکری نظیر واپسگرایی نوین حمایت نکرده است. با این حال، تعاملات اخیر او با چهرههای سیاسی مختلف و تغییرات در سیاستهای متا، سؤالاتی را درباره تمایلات سیاسی و انگیزههای او برانگیخته است. بهعنوان مثال، حضور زاکربرگ در مراسم تحلیف دونالد ترامپ و دیدارهای اخیرش با او همراه با تغییراتی در سیاستهای متا، از جمله توقف برنامه حقیقتسنجی (Fact-Checking) در آمریکا، برخی را به این باور رسانده که او ممکن است از قدرت فناوری برای جهتدهی به روندهای اجتماعی و سیاسی بهره ببرد. همچنین، پدیده کمبریج آنالیتیکا (Cambridge Analytica)، یکی از بزرگترین رسواییهای مرتبط با حریم خصوصی و سوءاستفاده از دادهها، نشان داد که چگونه اطلاعات کاربران فیسبوک میتواند برای اهداف سیاسی مورد استفاده قرار گیرد. این موارد، همراه با تصمیم متا برای توقف برنامه حقیقتسنجی در آمریکا پس از پیروزی مجدد ترامپ، رفتار فرصت طلبانه زاکربرگ موجب شده است که برخی منتقدان، همکاری و همراهی با جریانهای خاص سیاسی و واپسگرایان نوین و کاهش نظارت بر انتشار اطلاعات نادرست در راستای منافع خود امکان پذیر بدانند.
این افراد و دیگر شخصیتهای مشابه در دنیای فناوری، اغلب به قدرتهای اقتصادی و تکنولوژیک خود ایمان دارند و باور دارند که سیستمهای دموکراتیک و تصمیمگیری جمعی قادر به حل چالشهای مدرن و نیازهای پیشرفته اجتماعی نیستند. به جای آن، آنها به دنبال ایجاد ساختارهای مدیریتی متمرکز و کنترلشده هستند که میتواند توسط نخبگان تکنولوژیک هدایت شود.
نفوذ الیگارشی واپسگرایان نوین در پهنۀ سیاسی
اندیشههای واپسگرایی نوین، ـ که مخالف دموکراسی و موافق اقتدارگرایی و نخبهگرایی است ـ هرچند در سطحی گسترده در میان سیاستمداران آمریکایی، بهویژه در میان جناح راست یا افرادی با گرایش های محافظهکار دیده نمیشود، اما برخی از سیاستمداران و چهرههای عمومی هستند که پوشیده یا آشکار از این اندیشه ها یا عناصری از آنها` هواداری یا دفاع می کنند. این سیاستمداران` نهتنها از پشتیبانیهای الیگارشیهای فناوری برخوردار بودهاند، بلکه در سیاستگذاریها و اجرای برنامهها نیز به نوعی از نظرات این نخبگان بهرهبردهاند.
یکی از برجستهترین این سیاستمداران دونالد ترامپ است. ترامپ در دوران ریاستجمهوریاش` با بسیاری از نخبگان فناوری در ارتباط بود و از گرمای دست آنها بر پشت خود بهره میبرد. پیتر تیل، یکی از بزرگترین سرمایهگذاران سیلیکونولی و یکی از پشتیبانان علنی و سینه چاک ترامپ است؛ او بر سر مسائل اقتصادی و فناوری با ترامپ به رایزنی می پردازد.
ترامپ` در سیاستهای خود، همچنین بر تمرکز بر نوآوریهای فناوری و به وجود آوردن فضای مساعد برای کسبوکارهای بزرگ پافشاری داشت که در این پیوندبا نخبگان فناوری منافع مشترک داشت. بهطور خاص، پاره ای از سیاستهای ترامپ در راستای پشتیبانی از غولهای فناوری، همانند گوگل، آمازون و فیسبوک، قرار دارد.
جی دی ونس، نویسنده و وکیل آمریکایی، که بیشتر بهخاطر کتاب خود بنام “مرثیۀ هیل بیلی” شناخته میشود، اخیراً به یکی از چهرههای برجسته در سیاست جمهوریخواهان تبدیل شده است. جی. دی. ونس که با حمایت مالی و سیاسی پیتر تیل در انتخابات سنای ایالت اوهایو پیروز شد، در سیاستهای خود ارتباط نزدیکی با نخبگان فناوری و سرمایهداران سیلیکونولی برقرار کرده است. اگرچه ونس بیشتر دربارۀ مسائل اقتصادی و اجتماعی سخن گفته است، اما دیدگاه هایش در برخی از زمینههای سیاستگذاری، بهویژه در ارتباط با فناوری و نقش شرکتهای بزرگ در اقتصاد آمریکا، نشاندهنده همراستایی غیرمستقیم فکری او با این نخبگان است.
پایهگذاران پیپال، که به مافیای پیپال شهرت دارند، نقش مهمی در دنیای سیاستهای راستگرا ایفا کردهاند. این گروه دربرگیرندۀ نامدارانی مانند پیتر تیل، ایلان ماسک، دیوید او ساکس و کن هاوری است که مناسبات تنگاتنگی با ترامپ داشته و در سیاستگذاری جمهوریخواهان تأثیرگذار بودهاند. ناگفته نماند که کن هاوری اخیراً از جانب دونالد ترامپ بهعنوان سفیر جدید این کشور در دانمارک و گرینلند، قلمروی خودمختار دانمارک، معرفی شده است.
هر یک از این افراد، که در پهنۀ فناوری و نوآوریهای دیجیتال نقش برجستهای دارند، به نوعی از پشتیبانی های مالی و سیاسی` برای شکلدهی به سیاستهای اقتصادی و فناوری` استفاده کردهاند.
از این رو، سیاستمدارانی همچون ترامپ و ونس که از حمایتهای نخبگان فناوری بهرهبردهاند، بهویژه در زمینههای اقتصادی، فناوری و سیاستهای راستگرا، بهطور غیرمستقیم از اندیشههای واپسگرایی نوین تأثیر پذیرفتهاند. در این میان، همکاریهای گسترده با سرمایهداران و نخبگان سیلیکونولی، همانند پیتر تیل، ایلان ماسک، دیوید او ساکس و کن هاوری، از ویژگیهای بارز این جریان است. این افراد با تأکید بر تمرکز قدرت، تکنوکراسی و حمایت از سیستمهای غیر دموکراتیک، پی جوی دگرگونی های بنیادین در ساختارهای حکومتی و اقتصادی آمریکا هستند.
هشدار دانشمندان دیجیتال:
آیا جهان بهسوی الیگارشی فناوری پیش میرود؟
جنبش واپسگرایی نوین` واکنشی است بر ضد دموکراسی لیبرال، و می کوشد تا مدلهای اقتدارگرایانهتر را به قدرت برساند. با رشد روزافزون فناوری و تأثیر آن بر سیاست، پرسش بنیانی این است که آیا جوامع به سوی نظامی دموکراتیکتر پیش خواهند رفت یا به سوی الیگارشی فنآوران دیجیتال؟ بررسی رابطۀ میان فناوری، سیاست و حکومتها میتواند به درک و دریافت بهتر این روند یاری رساند. اینجاست که برای پاسخ یابی به سراغ دو تحلیل گر و پژوهش گر برجستۀ جهانی می رویم:
اولی؛ پروفسور شوشانا زوبوف Shoshana Zuboff است که یکی از چهره های سرآمد دانشگاهی و از نویسندگان معاصر در زمینۀ فناوری و سرمایه داری و نیز آفرینندۀ مفهوم «سرمایه داری نظارتی» (Surveillance Capitalism) شناخته می شود.
دومی؛ پرفسور «گرلینده گرویتل» (Prof. Dr. Gerlinde Groitl)، پژوهشگر نامدار آلمانی در پهنۀ علوم سیاسی، جامعه شناسی دیجیتال و تحلیل قدرت در عصر فناوری است.
این دو دانشمند به موضوع الیگارشی فناوری دیجیتال(Digital Technology Oligarchy) پرداخته و نسبت به تمرکز بیسابقه قدرت در دست غولهای فناوری هشدار داده اند و تأثیرات زیانبار آن را بر دموکراسی و برابری اجتماعی بررسی کردهاند. در ادامه به برخی از این نگرانیهای درخورد درنگ این دو دانشمند اشاره می شود:
۱. تمرکز بیسابقه اطلاعات و میدان داری قدرتِ بدون رقابت
شوشانا زوبوف استدلال میکند که شرکتهای فناوری بزرگ با جمعآوری و تحلیل حجم عظیمی از دادههای کاربران ـ از اطلاعات شخصی گرفته تا الگوهای رفتاری و حتی نظرات سیاسی ـ به مالکیت و کنترل دانش بشری دست یافتهاند. این شرکتها` نهتنها بر تولید و پخش اطلاعات تأثیر میگذارند، بلکه توانایی کنترل روایتها، هدایت افکار عمومی و تعیین مسیرهای سیاسی و اجتماعی را نیز دارند.
گرلینده گرویتل نیز بر این باور است که غولهای فناوری، مانند گوگل، آمازون، ایکس، فیسبوک (متا)، اپل و مایکروسافت، با انحصار دادهها، الگوریتمها و زیرساختهای دیجیتال، بهطور بیسابقهای بر اقتصاد، سیاست و زندگی اجتماعی تأثیر گذاشتهاند. این شرکتها اکوسیستمهای بستهای ایجاد کردهاند که رقابت را از بین برده اند و زمینهساز سر برداشتن یک «الیگارشی دیجیتال» شده اند.
۲. تهدید برای دموکراسی و برابری اجتماعی
از نگاهِ زوبوف، دموکراسی نیازمند شفافیت، پاسخگویی و مشارکت آزاد است؛ اما هنگامی که تولید و توزیع اطلاعات در دست عدهای محدود متمرکز شود، این شفافیت خدشهدار می شود و امکان دستکاری افکار عمومی افزایش مییابد. در نتیجه، اصول دموکراتیک، مانند عدالت و پایش عمومی بهشدت تحت تأثیر قرار میگیرند.
گرویتل نیز هشدار میدهد که الیگارشیهای فناوری با دستکاری اطلاعات و الگوریتمهای شبکههای اجتماعی` میتوانند به جهت دهی افکار عمومی بپردازند و حتی بر فرآیندهای انتخاباتی تأثیر بگذارند. نمونۀ بارز این پدیده، رسوایی کمبریج آنالیتیکا در انتخابات آمریکا بود` که نشان داد` چگونه دادههای کاربران برای مهندسی افکار عمومی و تغییر نتایج انتخاباتی به کار گرفته میشود.
۳. چالشهای قانونی و نیاز به تنظیم مقررات
هر دو تحلیلگر بر این باورند که قوانین و مقررات فعلی برای مهار قدرت غولهای فناوری کافی نیستند. زوبوف تأکید میکند که بدون چارچوبهای نظارتی مناسب، شرکتهای فناوری میتوانند کنترل کامل اطلاعات جامعه را در دست خود بگیرند` که این امر` به انحصارگرایی، افزایش نابرابری و دستکاری فرآیندهای دموکراتیک می انجامد.
گرویتل نیز خواستار تقویت قوانین ضدانحصار، شفافیت بیشتر در الگوریتمها و ایجاد نهادهای نظارتی مستقل است` تا از سوءاستفادههای احتمالی این شرکتها جلوگیری شود.
۴. نقد سرمایهداری نظارتی و پیشنهادات اصلاحی
گرویتل، با بسط مفاهیم سرمایهداری نظارتی که پژوهشگرانی مانند زوبوف مطرح کردهاند، استدلال میکند که مدلهای کسبوکار مبتنی بر جمعآوری و فروش دادههای کاربران` نهتنها حریم خصوصی را نادیده می گیرد، بلکه زمینهساز شکل گیری نظام اقتصادی ناعادلانه می شود که ثروت و قدرت را در دست گروه کوچکی متمرکز میکند.
او برای رویارویی با این روند، پیشنهادهایی ارائه میدهد، که موارد زیر از آن جمله اند:
ـ تفکیک خدمات شرکتهای بزرگ فناوری برای جلوگیری از انحصار؛
ـ بستن مالیات بر درآمدهای دیجیتال بهمنظور کاهش تمرکز سرمایه؛
ـ تقویت دموکراسی دادهها از طریق دادن کنترل بیشتر به کاربران؛
ـ پشتیبانی از فناوریهای متنباز و غیرمتمرکز برای ایجاد فضای رقابتی عادلانهتر.
هشدارهای زوبوف و گرویتل نشان میدهد که تمرکز بیرویه قدرت اطلاعاتی و اقتصادی در دست غولهای فناوری میتواند به تهدیدی جدی برای دموکراسی و برابری اجتماعی تبدیل شود.
بیان این دیدگاهها در حکم هشداری است برای بازنگری در نحوۀ مدیریت فناوریهای نوین و تدوین مقرراتی که` تعادل میان نوآوری و نگهبانی از حقوق شهروندان را برقرار کند. در واقع تنها با این بازنگری می توان از شکلگیری یک الیگارشی دیجیتال جلوگیری کرد و منافع عمومی را پاس داشت.
پایان سخن
۶۰ سال پیش، دونالد مککریمون مککی (Donald MacCrimmon MacKay) هشدار داد که` اگر کنترل اطلاعات در دست گروههای اندک شماری متمرکز شود، این تمرکز میتواند به ابزار سلطه و سرکوب تبدیل گردد. او زمانی این هشدار را داد که هنوز اینترنت و غولهای فناوری امروزی وجود نداشتند، اما امروزه روز با پیدایی شرکتهای عظیم فناوری و توسعه بیسابقه هوش مصنوعی، پیشبینیهای او بیش از هر زمان دیگری قابل درک و لمس شدهاند.
پروفسور شوشانا زوبوف، نظریهپرداز برجسته در حوزه سرمایهداری نظارتی، این خطر را از زاویهای تازه بررسی میکند. او برآنست که شرکتهای فناوری نه تنها به انحصار اطلاعات دست یافتهاند، بلکه اکنون فرآیند تولید، پردازش و پخش دانش را نیز کنترل میکنند. این به آن معناست که آنها میتوانند تصمیم بگیرند چه دانشی گسترش یابد، چه روایتی غالب شود و چه اطلاعاتی از دسترس عموم خارج گردد. به گفته او، هیچ دولت یا رهبری در درازنای تاریخ بشریت چنین قدرتی را در اختیار نداشته است.
از نگاه زوبوف، این تمرکز اطلاعاتی به شکلگیری «الیگارشی دیجیتال» انجامیده است؛ قدرتی که از طریق مهندسی افکار عمومی، دادهکاوی وسیع، و دستکاری الگوهای رفتاری، حتی بر نظامهای سیاسی هم تأثیر می گذارد. او هشدار میدهد که بدون مقررات و نظارت دقیق، این روند میتواند به تهدیدی جدی برای دموکراسی تبدیل شود، زیرا شفافیت، آزادی بیان، و تصمیمگیری آگاهانه شهروندان در معرض خطر قرار میگیرد.
در جهان کنونی، با قدرت گرفتن غولهای فناوری و راهیابی آنها در سیاست، پرسش کلیدی این است: آیا دموکراسی توان رویارویی با این قدرت بیسابقه را دارد، یا اینکه ما بهسوی شکل گیری نظمی نوین حرکت میکنیم که در آن نخبگان فناوری` نه تنها جریان اطلاعات` بلکه سرنوشت جوامع را نیز رقم خواهند زد؟
هشدارهای زوبوف و گرویتل نشان میدهد که تمرکز بیرویه قدرت اطلاعاتی و اقتصادی در دست غولهای فناوری میتواند به طور جدی دموکراسی و برابری اجتماعی به خطر بیاندازد.
این دیدگاهها فراخوانی است برای بازنگری در نحوۀ مدیریت فناوریهای نوین و تدوین مقرراتی که تعادل بین نوآوری و پاسداری از حقوق شهروندان را برقرار کند. تنها از این راه می توان از شکلگیری یک الیگارشی دیجیتال جلوگیری به عمل آورد و منافع عمومی حفظ کرد.
سیاوش قائنی
۲۴ اسفند ۱۴۰۳
12 پاسخ
ممنون از مقاله بسیار مهم و بجای شما در شرایط بسیار پیچیده و شتآبان کنونی. هنگامی که الیگارشی این غول های فناوری با اولیگارشی نوع روسیه و اوربان متفاوت است آیا تضاد با لیبرال دموکراسی آنان رابهم نزدیک کرده است و یا همچنان نگرانی از سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی؟
دوست ارجمند نیک،
سپاس از توجه شما.
شما بهدرستی به تفاوت میان الیگارشی سنتی، نظیر روسیه، و الیگارشی فناوری اشاره کردید.
در الیگارشیهای سنتی مانند روسیه، قدرت اقتصادی در دستان حلقهای بسته از نخبگان مالی یا اقتصادی متمرکز است که زیر نظر دولت مقتدر فعالیت میکنند. در مقابل، الیگارشی فناوری قدرت خود را نه از طریق داراییهای فیزیکی، بلکه از راه انحصار اطلاعات، دادهها و زیرساختهای دیجیتال اعمال میکند.
اما آیا این تضاد با لیبرال دموکراسی، این دو الیگارشی را به یکدیگر نزدیک کرده است؟ پاسخ به این پرسش پیچیده است. شاید بتوان گفت که در برخی موارد، منافع آنها همراستا میشود، مانند سرکوب صداهای مخالف یا کنترل افکار عمومی. بااینحال، ماهیت و ابزارهای آنها همچنان متفاوت باقی میماند.
در این میان، نگرانی اصلی غولهای فناوری همچنان سوسیالیسم و سوسیالدموکراسی است، زیرا این جنبشهای مترقی به دنبال وضع مقررات سختگیرانه، افزایش مالیات و محدود کردن انحصار آنها هستند. ازاینرو، شرکتهای فناوری اغلب در برابر این جریانها که قصد مهار قدرتشان را دارند، مقاومت نشان میدهند.
سیاوش قائنی
اولین مقاله در فهم عصر جدید”نخبکان مصنوعی و الیگارشها” در اخبار روز.
تبریک!
فراموش نکنیم که این عصر بطور موازی از طرف چین ” سوسیالیستی” و غرب سرمایه داری شروع شده است و مانند یک مسابقه در حال تحول است.
مهم اینست که آنرا بهتر بشناسیم و راه های تکمیل و مبارزه با کاستی هایش را شناسایی کنیم و راه پر پیچ خم آنرا برای بشریت هموار کنیم نه برای ماشین!
دوست گرامی توجه،
سپاسگزارم. با شما همنظرم که شناخت دقیق تحولات عصر جدید ضروری است. همانطور که زوبوف و گرویتل هشدار دادهاند، تمرکز قدرت اطلاعاتی و اقتصادی در دست غولهای فناوری، دموکراسی و عدالت اجتماعی را با چالشهای جدی روبهرو میکند.
این مسئله، زنگ خطری برای بازنگری در نحوه مدیریت فناوریهای نوین و تدوین مقرراتی است که نوآوری را با حفظ حقوق شهروندان متوازن کند. تجربه برخی کشورها نشان داده که تنظیمگری هوشمندانه، همراه با شفافیت و مشارکت عمومی، میتواند مانع شکلگیری الیگارشی دیجیتال شود و منافع عمومی را حفظ کند.
مهم این است که در این مسیر، نه تنها بر چالشها، بلکه بر راههای عملی مقابله با آنها نیز تمرکز کنیم. گفتوگوی بیشتر در این زمینه میتواند راهگشا باشد
این اتفاق مدتهاست افتاده. یک سیستم توتالیتر دیجیتالی ایجاد شده و به نام شفافیت همه چیز را به داده و اطلاعات تبدیل کرده و هر نوع محرمیت و سپهر خصوصی را از بین برده. در واقع جهان دیجیتالی تبدیل شده به یک نمایشگاه بزرگ برای جمعآوری اطلاعات و همزمان کنترل و نظارت. انسانها خودشان در شبکه امکان پروتکل برداری کامل از زندگیشان را فراهم کردهاند. مشکل فقط این نیست که سرویسهای اطلاعاتی مرتب در حال گردآوری اطلاعات بیشتر از شهروندان خود هستند. مشکل بزرگ تر اینست که شهروندان مرتب جزئیات بیشتری از زندگی خود را در شبکه فاش میکنند. رسانهها پر است از دروغ و یاوه که به حماقت عمومی راه میبرد. در روزگار ما “صنعت فرهنگ” مکتب فرانکفورت جای خودش را به “صنعت تحمیق” داده است.
بهرام محیی، دوست عزیزم،
دقیقاً،
آنچه امروز شاهد آن هستیم، دیگر صرفاً یک نظارت دیجیتالی ساده نیست، بلکه به یک نظام توتالیتر نوین تبدیل شده که تحت نام شفافیت، حریم خصوصی را از میان برده و شهروندان را به همکاران ناخواسته این سیستم بدل کرده است. اما مسئله تنها گردآوری اطلاعات و نظارت نیست، بلکه تغییر بنیادین ساختارهای قدرت در این فرایند نیز اهمیت دارد.
در پایان مقاله، با طرح چند پرسش، خوانندگان را به یک همکاری فکری جمعی دعوت کردم:
آیا ما شاهد پایان دموکراسی و ظهور یک الیگارشی دیجیتالی نیستیم؟ آیا شهروندان میتوانند در برابر این موج، جایگاه خود را بازیابند؟
بیتردید، این پرسشها نیازمند تأمل و گفتوگوی بیشتر هستند. به امید دریافت و شنیدن دیدگاههای ارزشمند
سیاوش قائنی
نوشته ای بسیار آموزنده، روان و بسیار به روز، ممنون از آقای قائنی، و پیشا پیش همراه با تبریک سال نو به ایشان.
بنظر می رسد که با این چرخش واپسگرایانه، هواداری از دمکراسی و دستاوردهای سیاسی و اجتماعی آن – بیش از گذشته – به یکی از وظایف درجه ی اول جریانهای پیشرو جامعه جهانی تبدیل شده است.
سپاس از شما، آقای سعید ح.، برای لطف و توجهتان.
بیتردید، همانطور که اشاره کردید، در شرایطی که چرخشهای واپسگرایانه تهدیدی برای دموکراسی و دستاوردهای اجتماعی محسوب میشوند، پاسداری از ارزشهای دموکراتیک و عدالت اجتماعی و مقاومت در برابر تمرکز قدرت و شکلگیری یک نظام توتالیتر نوین بیش از هر زمان دیگری وظیفهی جریانهای پیشرو در سطح جهانی است.
امید که در سال نو، آگاهی، کنشگری مسئولانه و تعهد به آزادی بیش از پیش تقویت شود.
سیاوش قائنی
سپاس از نویسنده این جستار که به راستی در نگارش فارسی، کنش مسئولانه ای را عرضه کرد. اما با توجه به ساحت وجودی انسان به عنوان مواد اولیه اجتماع که از بود به نمود دویچمگویانه تاریخی خود را می گستراند، هم ارزش ایجابی هدیه می کند، هم ارزش سلبی. بنابر این در ذات وجود عالم همیشه یک امر ناتمام در تحول میباشد. از سوی دیگر این بشر مرگ اندیش از نظر زیستی محدود و از نظر اندیشه نامحدود، خود همزمان توان آفرینش مشکل و رفع مشکل را در چنته وجود خود دارد. بقولی هرجا خطر هست، ناجی هم حضور دارد. پس با خرد افزایی به بخش نامحدود وجود یعنی علم و آگاهی به بخش تعریف پذیر و حد پذیری خود همزمان به رهایی ورای این دوسو به شادخواری و مسولیت پذیری خود آگاه شویم و خود را از دام ترس و آخرالزمانی برهانیم.
با آرزوی توفیق و سالی نو برای شما
جناب نادان، سپاس از شما.
بیتردید، انسان در مسیر تاریخی خود همواره میان آفرینش و بحران در نوسان بوده است. هوش مصنوعی نیز میتواند به ابزاری برای تسلط نخبگان فناوری و شکلگیری یک نظام توتالیتر نوین بدل شود.
نکتهی اساسی اینجاست: آیا جامعه جهانی شاهد پایان دموکراسی و ظهور یک الیگارشی دیجیتالی خواهد بود، یا این تحولات میتوانند بستری برای توسعهی خرد جمعی و گشودن افقهای تازه شوند؟
این پرسشی است که همچنان گشوده است. اما همانطور که شما اشاره کردید، درک خطر، خود میتواند مقدمهای برای یافتن راه نجات باشد.
سیاوش قائنی
جناب قائنی با تبریک سال نو لازم دیدم که از بابت پاسخگویی به کامنت گذارانتان از شما تشکر کنم. این حس مسئولیت شما نادر و قابل تقدیر است و امیدوارم سرمشقی برای دیگر مقاله نویسان گردد. موفق باشید.
سیاوش قائنی گرامی با درود فراوان،
متوجه هدفگیری مقاله بودم. صرفا خواستم دریچه دیگری به موضوعات مطروحه بگشایم. دو تن از منتقدان فرهنگی آلمان به نامهای متس و زسلن نقد رادیکالی به جوامعی دارند که از آنها به عنوان جامعه “پست دموکراتیک نئولیبرالی” یاد میکنند. شاخص این جوامع این است که از طریق رسانهها زیر بمباران تحمیق قرار دارند و از نظامی که نمیتواند از خودش چیزی بداند در حال گذار به نظامی هستند که نمیخواهد از خودش چیزی بداند. به نظرم دیدگاههای آن دو با دیدگاههایی که تو در مقالهات معرفی کردهای همخوانیهایی دارد. البته کتاب آنان در سال ۲۰۱۱ منتشر شده و آن زمان ترامپ و ترامپیسم پدیدههای ناشناختهای بودند. حالا که دیگر ابعاد فاجعه روشنتر است. بحث در این مورد زیاد است ولی خوب در چارچوب یک کامنت در اخبار روز نمیگنجد. خسته نباشی و سال نو بر تو فرخنده باد.
ارادت : بهرام محیی