
مقدمه
ایالات متحده آمریکا در آستانهی یک تحول عمیق سیاسی و اجتماعی قرار دارد که با بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید آغاز شده است. این تحول با تمرکز بیسابقهی قدرت در دستان ابرثروتمندان و شرکتهای بزرگ شناسایی میشود. کارشناسان، رهبران و کسبوکارها خود را با شرایط جدید وفق میدهند تا از فشارهای سیاسی جلوگیری کرده یا از لحاظ اقتصادی بهرهمند شوند. یکی از نشانههای این تغییر، تصمیم مارک زاکربرگ برای متوقف کردن بررسیهای واقعی و مستند (Fact-Checking) در متا و کاهش محدودیتها برای پیام های نفرتانگیز است. این سازگاری با فضای جدید سیاسی که بهطور فزایندهای امکان پذیریرش اطلاعات نادرست و گرایشهای اقتدارگرایانه را در بر میگیرد، چالشهایی را که جامعه با آن مواجه است، نمایان میسازد. شخصیت و استراتژی سیاسی ترامپ به تشدید این وضعیت کمک میکند.
رئیسجمهور جدید ایالات متحده شخصیتی با کمبود حس رواداری و همزادپنداری، سطح بالایی از خودشیفتگی، گسست از واقعیت و رفتار تکانشی است که از نظر روانشناسی بهشدت نگرانکننده تلقی میشوند. این هشدارها نه تنها بر اساس ویژگیهای شخصیتی ترامپ، بلکه بر اساس اصول ایدئولوژیکی است که وی دنبال میکند و مستقیماً تهدیدی برای نهادهای دموکراتیک و انسجام اجتماعی به شمار میآید.
ترامپ پیروزی مجدد خود در انتخابات را بهعنوان مأموریتی برای دگرگون کردن بنیادین کشور تفسیر میکند. در این دوره شاهد فرسایش دموکراسی و افزایش گرایشهای ضد لیبرال در جامعه آمریکا هستیم، که می توانند در شدت خود به ایجاد یک الیگارشی جدید منجر شوند. این الیگارشی، متشکل از میلیاردرها در شرکت های املاک و مستغلات و شرکت های بزرگ فناوری دیجیتال،که نفوذ مستقیمی بر تصمیمات سیاسی و کنترل دولت ایالات متحده دارند. این تحول نه تنها تهدیدی برای دموکراسی آمریکا به عنوان یک الگوی جامعه دموکراتیک، بلکه همزمان چالشی برای جایگاه پیشرو این کشور به عنوان وزنهای در سیاست خارجی و حضور قدرتی تثبیتکننده و ضامن نظم جهانی مبتنی بر قوانین بین الملل است.
خودشیفتگی ترامپ: خطری برای دموکراسی
در محافل روانشناسی، اجماعی وجود دارد که ترامپ دارای ویژگیهای کلاسیک خودشیفتگی است. این ویژگیها در تلاش مداوم او برای کسب تحسین و اجتناب از هرگونه انتقاد تجلی میکند. اما مشکل تنها در شخصیت ترامپ نیست، بلکه ریشه در جهان بینی او دارد که با ظاهر سازی، دروغپردازی، ارعاب و تحقیر دیگران بارز میشود. استراتژی او بر اساس ایجاد تفرقه در جامعه و ساختن یک دشمن فرضی برای تقویت پایگاه قدرت خود بنا شده است.
ترکیبی از خودمحوری، رابطهسالاری (تفکیک خودی و غیر خودی) و گرایشهای فاشیستی در میان هوادارانش، که او را تحقق ایدهآلهای ازدسترفتهی خود میبینند، باعث شده که ترامپ دولت و مدیریت کشور را مانند یک شرکت خصوصی اداره کند.
خودشیفتگی او نهتنها تأثیرات داخلی دارد، بلکه پیامدهای جدی برای نظم بینالمللی نیز میباشد. یکی از نمونههای بارز این موضوع، دیدار ترامپ با رئیسجمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی، است که در آن ترامپ حمایت از اوکراین را زیر سوال برد و زلنسکی را به بیاحترامی متهم کرد.
ترامپ بهعنوان یک بازیگر: نمایش بهجای واقعیت
یکی از جنبههای جذابیت سیاسی ترامپ، توانایی او در نمایش خود بهعنوان یک رهبر کاریزماتیک است. روانشناسان او را یک “بازیگر فوقالعاده” توصیف میکنند که میداند چگونه احساسات هوادارانش را برانگیزد. رفتار او بهطور استراتژیک محاسبه شده است: از یک سو، او سازش و دیپلماسی را برای جلب اعتماد طرف مقابل نشان میدهد، اما از سوی دیگر، مثلا در برابر قشر سنتی سیاست در واشنگتن موضع سرسختانهای اتخاذ میکند. این توانایی در نمایش، ترامپ را از سایر پوپولیستها متمایز کرده و او را خطرناکتر میسازد.
کیش شخصیت ترامپ: یک دین سیاسی
تحلیلها نشان میدهند که طرفداران ترامپ یک گرایش روحی و روانی شدید نسبت به او برقرار کردهاند. این رابطه در وفاداری بیحدوحصر و تصور از ترامپ بهعنوان یک رهبر بدون خطا تبلور یافته، و هرگونه انتقاد از او بهعنوان توطئه دشمنان است. پرستش ترامپ بهویژه در لحن مذهبی جنبش او قابل مشاهده است. بسیاری از مسیحیان تبشیری او را یک پیشوا و منجی الهی میدانند که آمریکا را از انحطاط اخلاقی و سقوط اقتصادی نجات میدهد.
الیگارشی اقتصادی، فرسایش دموکراسی و تأثیرات بینالمللی
هیچگاه در تاریخ ایالات متحده، حکومت تا این حد تحت کنترل نخبگان اقتصادی نبوده است. میلیاردرهایی مانند ایلان ماسک، جف بزوس و مارک زاکربرگ نهتنها بر تصمیمگیریهای سیاسی تأثیر دارند، بلکه در ساختارهای قدرت نیز رسوخ کردهاند. ماسک حتی دفتر کار خود را در کاخ سفید دارد و بهعنوان مشاور غیررسمی در تصمیمات کلیدی شرکت میکند.
الیگارشی اقتصادی در بازار املاک واشنگتن نیز مشهود است. میلیاردرها املاک لوکس را خریداری میکنند تا حضور دائمی خود را در ساختارهای قدرت سیاسی تثبیت کنند. این شرایط نشانگر ادغام کامل دولت ترامپ و نهاد سرمایهداری است، جایی که سیاستها به جای نیازهای عمومی، بر اساس منافع طبقه ثروتمند طراحی میشوند. دیجیتالیشدن کنترل سیاسی یکی از ویژگیهای اصلی الیگارشی تحت رهبری ترامپ است. غولهای فناوری برای کمپینهای سیاسی از پلتفرمهای خود، استفاده کرده و مخالفان را سرکوب میکنند. در این کارزار هوش مصنوعی و الگوریتمها در کنترل اطلاعات و شکلدهی به افکار عمومی نقش کلیدی دارند.
این تغییرات تنها در عرصه داخلی محدود نمیمانند، بلکه سیاست خارجی آمریکا را نیز بهشدت تحت تأثیر قرار دادهاند. ترامپ تلاش کرده است که با تکیه بر بیثباتی و عدم پیشبینیپذیری، دشمنان خود را مرعوب کند. البته این راهبرد اگرچه ممکن است در کوتاه مدت برخی مزایای تاکتیکی داشته باشد، اما در بلندمدت باعث بیثباتی بینالمللی و کاهش اعتماد به ایالات متحده شده است.
تغییر تدریجی دموکراسی به یک سیستم اقتدارگرایانه
ترامپ پیروزی انتخاباتی خود را به عنوان مجوزی برای دگر گونی رادیکال کشور میداند. با این حال، دوره دوم او تفاوتهای مهمی با دوره اول دارد: در حالی که در سال ۲۰۱۷ بوروکراسی و ساختارهای سیاسی مانعی برای قدرت او بودند، این بار او با درکی عمیقتر از سیستم و ارادهای قویتر برای تغییر آن به نفع خود، وارد عمل شده است.
روابط نزدیک ترامپ با اقتصاد کلان، تلاقی بیسابقهای از نهاد سرمایه و دولت او را به نمایش میگذارد. این امر منجر به آن شده که منافع شرکت های خصوصی بر نیازهای عمومی اولویت داشته باشند. بانکها، غولهای فناوری و شرکتهای انرژی از طریق کاهش نظارتهای دولتی و تخفیفهای مالیاتی سود میبرند، در حالی که سیاستهای تأمین اجتماعی و حفاظت از محیط زیست به شدت تضعیف می شوند. واشنگتن به مرکز قدرت غولهای اقتصادی تبدیل شده، که یا به صورت مستقیم در پستهای کلیدی دولت قرار گرفتند، و یا بصورت لابی های قدرتمند مانند شرکتهای آمازون و متا با پرداخت مبالغ هنگفتی برای تأثیرگذاری بر سیاستهای دولتی سرمایهگذاری کردهاند، جایی که منافع اقتصادی و سیاسی به طور جداییناپذیری به یکدیگر پیوستهاند.
این امکان به آنها اجازه میدهد فرآیندهای قانونگذاری را مستقیماً هدایت کنند و قوانین را به نفع خود تغییر دهند. این تحول مرزهای میان دولت بعنوان نهاد اجرایی کشور و قطب سرمایهداری را از بین برده و سیستمهای نظارتی و کنترلی دموکراتیک را بهشدت تضعیف کرده است. به طور سنتی، نهادهای دموکراتیک باید بهعنوان وزنه تعادلی در برابر قدرت اقتصادی عمل کنند، اما این مکانیزمها اکنون در دولت جدید آمریکا رو به زوال هستند.
پیامدهای سیاست خارجی ترامپ برای نظم جهانی
• از بین رفتن اعتماد در متحدان آمریکا: متحدان غربی ایالات متحده دیگر نمیتوانند به واشنگتن به عنوان یک شریک قابل اعتماد نگاه کنند. خروج از توافقات بینالمللی، بیاعتنایی به نهادهای چندجانبه و تهدید به خروج از ناتو موجب شده است که کشورهای اروپایی به دنبال ایجاد ائتلافهای جدیدی بدون تکیه بر آمریکا باشند.
• تشدید تنشهای جهانی: ترامپ بارها وعده داده که میتواند جنگ اوکراین را ظرف ۲۴ ساعت پایان دهد. این رویکرد نه تنها باعث ایجاد تنش در میان متحدان اروپایی شده، بلکه روسیه را نیز جسورتر کرده است. همزمان، رویکرد او نسبت به چین پر از تناقض است: از یک سو تهدید به جنگ تجاری میکند و از سوی دیگر روابط اقتصادی شخصی خود را با شرکتهای چینی گسترش میدهد.
• خلأ قدرت در غرب: با کاهش نقش آمریکا به عنوان یک رهبر جهانی، کشورهای دیگر مانند چین و روسیه در حال پر کردن این خلأ هستند. این وضعیت باعث شده است که نهادهای دموکراتیک بینالمللی مانند سازمان ملل، اتحادیه اروپا و ناتو با چالشهای جدی روبرو شوند.
نقش نیروهای دموکراتیک و وظایف شهروندان در مقابله با این تحول منفی
با وجود این تهدیدات، نیروهای دموکراتیک و جامعه مدنی آمریکا هنوز فرصت دارند که در برابر این تغییرات مقاومت کنند. برای حفظ دموکراسی، اقداماتی ضروری است که شهروندان، گروههای مدنی و رسانههای مستقل میتوانند انجام دهند:
• آگاهیرسانی و افزایش تشخیص رسانهای: شهروندان باید یاد بگیرند که چگونه اطلاعات جعلی را شناسایی کرده و در برابر پروپاگاندای دولتی مقاومت کنند.
• تقویت جامعه مدنی: سازمانهای مردمنهاد، اتحادیههای کارگری و گروههای حقوق بشری باید تلاش کنند تا دموکراسی را از پایین به بالا تقویت کنند.
• مقابله با تمرکز قدرت در دستان میلیاردرها: تصویب قوانین جدید برای محدود کردن نفوذ اقتصادی در سیاست و وضع مالیاتهای سنگینتر بر شرکتهای بزرگ میتواند روند الیگارشی شدن کشور را کندتر کند.
• بسیج سیاسی و اجتماعی: مردم باید از طریق مشارکت در انتخابات، حمایت از نامزدهای مستقل و تلاش برای اصلاحات ساختاری، علیه روندهای استبدادی مبارزه کنند.
• همبستگی بینالمللی: همکاری با جنبشهای دموکراتیک در سراسر جهان میتواند به تقویت ارزشهای دموکراتیک کمک کند و از انزوای ایالات متحده جلوگیری کند.
نتیجهگیری: ایالات متحده به کدام سو خواهد رفت؟
آمریکا در یک مقطع حساس تاریخی قرار دارد. دورهی دوم ریاست جمهوری ترامپ نشانهی بازگشت پوپولیسم و یک تحول عمیق در جامعه آمریکا است. نهادهای دموکراتیک در حال تضعیف، نخبگان اقتصادی در حال افزایش نفوذ، و مرزها بین اقتصاد و سیاست در حال محو شدن هستند. تثبیت قدرت الیگارشی نهتنها تهدیدی برای دموکراسی محسوب میشود، بلکه تعادل میان سیاست و اقتصاد را نیز بههم میزند..این روند از سوی بسیاری بهعنوان یک نقطه عطف سیاسی دیده شده که ممکن است پایان دموکراسی در آمریکا و نظم نوینی در جهان را رقم زند.
سالهای آینده تعیین خواهند کرد که اگر نیروهای دموکراتیک بتوانند سازماندهی شده عمل کنند، اگر رسانههای مستقل بتوانند مقاومت کنند، و اگر شهروندان آمریکایی بتوانند به پای صندوقهای رأی رفته و از سیاستمدارانی حمایت کنند که به اصول دموکراتیک پایبندند، همچنان امیدی برای احیای دموکراسی و مقابله با قدرت های الیگارش و ایجاد یک حکومت کلپتوکرات وجود دارد.
یک پاسخ
متاسفانه همچنان که سیاست های اسلام پرور رژیم شاه ذهنیتی در توده ها آفرید که فاسدترین و ارتجاعی ترین جناح روحانیت بعنوان نماینده بورژوازی دلال توانست بر موج نارضائی توده ها سوار شود و رهبری آنان را کسب کند از زمان ریگان راست ترین جناح سرمایه داری آمریکا دست در دست اوانجلیکها و شبکه های خبری چون فاکس نیوز آن ذهنیتی را در نیمی از توده های آمریکایی آفریدند که ترامپ به عنوان نماینده آن جناح توانست رهبری آنان را بدست بگیرد. فروپاشی سوسیالیسم واقعا دروغ و عملکرد فاجعه بار نیروهای مدعی مارکسیست برای نمونه در ایران در قامت حزب توده و اکثریت عملا جناح دیگری از سرمایه داری را به عنوان تنها آلترناتیو در مقابل مردم قرار داده که در ایران سلطنت طلبان و در اروپا فاشیست های ناسیونالیست هستند.