
نیمههای خرداد ۱۴۰۱ (شاید به واسطهی انعکاس یک کنفرانس خبری مربوط به «رضا پهلوی» در بیبیسی فارسی و برخی رسانههای دیگر) نوشته بودم؛
_«کارل مارکس» در پیشگفتاری بر چاپ دوم آلمانیِ «هژدهم برومر لوئی بناپارت» تاکید میکند در این کتابِ خود بر آن است تا نشان دهد شرایط اجتماعی و «نبرد طبقاتی در فرانسه، چگونه اوضاع و احوال و وضعیتی به وجود آورد که در نتیجهی آنها، آدمِ کممایهی دلقکمآبی [لوئی بناپارت] توانست قیافهی قهرمانان را به خود بگیرد.»
به طرز عجیبی، هربار خواندن و یادآوری این جملهی مارکس مرا به یاد «رضا پهلوی» میاندازد. بهراستی شرایط به سمت چه قهقرایی سوق یافته است که کممایهی دلقکمآبی چون این شاهزادهی ناکام، قهرمان ذهنی برخی در جامعهی ما شده است؟ آیا جز این نیست که تاریخ در جامعهی ما به سمت قعر خود در حرکت است؟
و آیا عجیب نیست که هربار مردم ایران از سَرِ دردهای خود فریاد میزنند و طرف مقابل در برابر فریادِ از سرِ درد مردم، گلوله صادر میکند، همین که استبداد گلوی مردم را بیشتر میفشارد، «بیبیسی فارسی» و رسانههایی که همت اساسیشان خاک پاشیدن در چشم تاریخ و دست بردن در حافظه تاریخی مردم ایران است، دم دستترین کارشان میشود چنگ زدن در قعر تاریخ و به صحنه آوردن پسماندهی هیولای سابق از ترس از دست دادن هیولای مستقر و لاحق و منافع ناشی از آن؟
آبشخور این رسانهها را خوب میدانیم و میشناسیم اما این چه درکی است در میان بخشی از مردم ما که اینچنین فریفتهی بازی این رسانهها میشوند و هیچ نمیدانند انهدام و سرکوبِ فکرِ دموکراسی در ایران ما، مهمترین کارکرد چنین رسانههایی است با چنان حامیانی، و برای این هدف چه کاری موثرتر از عمده کردن سلطنت و پسماندههای آن از سویی و گروهها و سازمانهای بدنام از دیگر سو؟
در کنار این شیطنتها و تلونها اما، هرگز نباید از کنار جنایت و خیانت ساختار حاکم و کسانی دیگر ساده گذشت که با انحراف در مسیر آرمانهای مردم ایران و انقلاب پرشکوهشان، چنان آب را سربالا بردهاند و وضعیت را به چنان وخامتی کشاندهاند که هر رانده شدهی بدنامی را به چنین عرض اندامهایی گستاخ کرده است.
درست سه ماه پس از آن بود که خیزش پس از قتل «مهسا» شکل گرفت و همین که ناجنبش «زن، زندگی، آزادی» سر برآورد، باز هم آن دمل چرکینی که سه ماه پیش از آن دربارهاش نوشته بودم سر باز کرد. مختصر دیگری نیز در بحبوحهی غوغا و خیزش «زن، زندگی، آزادی» و در واکنش به بازپیدایی سر و کلهی رضا پهلوی و تمامیتخواهی او و حامیانش نوشته و به این نکته اشاره داشتم که پروژهی سلطنتطلبی به شدت در کنترل امنیتی رژیم اسلامی است و با این ابزارِ تاکنون موثر، هر جنبش واقعی در این سرزمین، نخست به جدایی و پراکندگی کشانده و سپس اخته و خنثی میشود. بیمناسبت نمیبینم آن نوشتار را با یادآوری زمینهی آن اینجا بیاورم؛
_۲۵خرداد ۱۳۸۸، وقتی جمعیتی چند میلیونی در خیابانهای تهران یک نام را صدا میزدند، هم صاحب آن نام و هم بسیاری از رسانههای فارسیزبان بر آن بودند که نه آن شخص نام برده از زبان میلیونها نفر خود را رهبر مردم میداند و نه مردمی که در فریاد از او یاد میکنند چنان نظری دارند. حالا، بیش از یک دهه گذشته از آن روز، خیزش و خروشی زخمخیز و خونآلود جامعه را فرا گرفته است. نسلی عجیب و متفاوت علیه هرگونه سروری و آمریتی به پا خاسته است و به ویژهترین وجهی، رنگ و نقش خود را بر چهرهی تاریخ میهن پاشیده است. اما همان رسانهها و تحلیلگرانِ اجارهای برآنند تا بر این نسل عاصی و سروریستیز، سروری از ته تاریخ بتراشند و ردای فرهی و رهبری را بر قامت ناساز کسی بدوزند که شاید خود او بیش از همه آگاه است توان سیاسیاش از متوسط سطح آگاهی جامعهی امروز ایران بسیار پایینتر قرار دارد، با اینهمه اما به خودش باورانده است که رهبر مردم است.
این روزها اما، به یمن سخاوت همدستان تباهی (که رسانههای ماجور و مامور باشند)، رضا پهلوی بیش از هر چیز «ماجراجویی [است] که میخواهد ابتذال دلآزارِ واقعیت شخصی خویش را در زیر نقاب آهنینِ چهرهی مردهی» پدربزرگش بپوشاند. و در اثر دستکاری و رهبرتراشی همین رسانههاست شاید، اگر فردا روزی، «تمامی یک ملت که گمان میکند از راه انقلاب نیرویی دوباره برای حرکت یافته است، ناگهان میبیند که وی را به دورهای سپری شده باز گرداندهاند.» با اینهمه و باز هم به یاری تعبیر زیبای «مارکس»؛
انقلاب اجتماعی امروز ما «چکامهی خود را نمیتواند از گذشته بگیرد، این چکامه را تنها میتوان از آینده گرفت.
این انقلاب تا همهی خرافات گذشته را نروبد و نابود نکند، قادر نیست به کار خویش بپردازد.» چه، هرچند انقلابهای گذشته از فرط فقر مضمون، نیازمند یادآوری خاطرات گذشته و خرافههای برجای مانده از قرون بودند، انقلاب امروزی ما اما، «به اینگونه یادآوریها نیازی ندارد و باید بگذارد که مردگان سرگرم دفن مردههای خویش باشند تا خود به محتوای خویش بپردازد.» چرا که «در گذشته، مضمون به پای عبارت نمیرسید، اکنون عبارت است که گنجایش مضمون را ندارد.»*
و کیست که نداند «رضا پهلوی» وارث یکی از کهنهترین و البته کریهترین خرافههای برسازندهی سامانهای سیاسی است که به قصد انحراف خواستهای تاریخی این مردم، برآنند به خوردشان بدهند. برای تحقق آن رویای معطل مانده، یادمان باشد که رسانه میخواهد نه تنها خواستهای ما بلکه ذهن ما را مهندسی کند.
حالا و این روزها که با شدت بیشتری در شیپور سلطنتطلبی و خداشاهخواهی دمیده میشود نیز، میتوان گمان برد که جامعه آبستن خیزش گستردهتر و عمیقتری است و از این رو همدستان تباهی هرچه زودتر دست به کار شدهاند.
واقعیت این است که حکومت دینی در بدترین شرایط ممکن خود قرار دارد. از سویی نیز رنج و دشواری تحمیل شده بر گردهی عموم مردم از هر حیث، روز به روز عمیقتر و کشندهتر میشود. برای ما که در ایران این روزها زندگی میکنیم، درک فلاکت و فقر، و سرکوب شدید امکان زیست و ناتوانی در تداوم تامین حداقلهای ضروری زندگی ملموستر و عینیتر و تحملناپذیری آن تجربیتر است. تورم مهارگسیخته در قیمت کالاهای اساسی و بهویژه افزایش بیرویهی قیمت حاملهای انرژی که ارادهی حاکمیتی در آن بارزتر است، در کنار بیتفاوتی گسترده به رنجهای مردم از سوی نهادهای وابسته به قدرتِ حاکم در شرایط فقدان دولت به معنای دقیق آن، هر جامعهای را در معرض تصمیمهای سرنوشتساز قرار میدهد. این شرایط وقتی بر زمینهی یک نگاه تاریخی قرار میگیرد که در کنار سایر عوامل قابل سنجش، استبداد سیاسی و فقدان رویکرد دموکراتیک در ساخت قدرت را علت العلل همهی مصیبتهای عمومی میداند، نگرانی ناظر ِفعال در وضع موجود را از جهت رو آوردن گرایشات تمامیتخواه، واپسمانده و غیرستیزی چون حملههای اندیشهی منحط سلطنتطلبی، بیش از پیش موجب میشود.
در چنین وضعیتی است که ولو منجر به تاخیر در هر تحولی گردد (هرچند تحولات در جامعهی انسانی، به نسبت بالایی خارج از کنترل و ارادهی سازماندهندگان جنبشی صورت میپذیرد)، ارزش ایستادن در برابر این گرایشات ایرانسوز و مردمستیز و رسوا کردنشان علیرغم قدرت رسانهای آنان، از ضرورت تحول و تغییر اگرچه بیشتر نیست اما به سبب تاثیر شایستهای که در ثمربخشی و به هدف نشستن دقیق آرمانهای هر جنبش اجتماعی داراست، قابل چشمپوشی نیز نمیباشد.
هشدار به مردم با استناد به رفتارهای اقتدارگرایانه، تمامیتخواهانه، هتاکانه، غیرستیزانه و متکی به ترور شخصیت و ابزارهای فاشیستی توسط مدعیان و هواداران سلطنت از سویی، و رسوا کردن فریب بزرگ مقایسه میان حکومت دینی و رژیم پیش از آن**، شاید مهمترین ابزارهای دم دست هر کوشندهی راه آزادی و دموکراسی برای پیشگیری از فرو رفتن در یک باتلاق تاریخی دیگر است.
ـــــــــــــــــ
- همهی ارجاعات به «هژدهم برومر لوئی بناپارت» مارکس است.
** پیداست که حاصل کارنامه و عملکرد حکومت اسلامی بهویژه طی سالهای اخیر به چنان انحطاط و اضمحلالی در بنیانهای اساسی اقتصاد، جامعه، فرهنگ و سیاست منجر شده است که در مقام مقایسه هر ساختار دیگری را رویسفید خواهد کرد. بنابراین بهرهگیری از نتایج چنان مقایسههای مبتذلی، برای هیچ ساخت سیاسی دیگری نمیتواند حداقل فضیلتی دست و پا کند
یک پاسخ
جناب عزیزی. اجازه دهید اول داشته های خود را بر روی میز بگذاریم تا ببینم با آن چکار میشود کرد و چه انتظاری میتوان از مردم داشت. ما در ایران وارث انقلابی هستیم که بر خلاف تمامی انقلابات صد سال قبل از آن بحران اقتصادی عامل اصلی خیزش آن نبوده, بلکه بی عدالتی در همهء زمینه ها و سرکوب آزادیهای سیاسی وجدان جامعه را بیدار کرده بود. از طرفی دیگر نتیجه آن انقلاب برعکس تمامی انقلابات گذشته بدتر شدن اوضاع از قبل بود. و بالاخره فاکتور سوم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و برملا شدن ۷۵ سال فریب مردم و نیروهایی که خود شریک انقلاب و بد تر شدن اوضاع بودند و همچنان مردم را به سوسیالیسم شکست خورده خود با شعار دموکراسی باور نداشته خود دعوت میکنند. حال ما با نسلی مواجه ایم که میگوید این که از چپ, در ضمن میداند در گذشته رژیمی بنام سلطنت وجود داشته همچون رژیم کنونی سرکوبگر و فاقد عدالت و آزادی های سیاسی اما با اوضاع اقتصادی بهتر و آزادی های اجتماعی بسیار بیشتر. آیا برای این مردم انتخابی بهتر از سلطنت گذشته مانده است؟