
نیما مهاجر در سایت آزادی بیان مطلبی نوشته است با عنوان:
تضادهای سیاسی و طبقاتی احزاب ناسیونالیست در دفاع از حقوق ملت کورد و صداقت کمونیستها در این رابطه!
نقطه حرکت این است: کمونیستها برای رفع ستم ملی به نیروهای اجتماعی و آرمان های فکری طبقه کارگر و زحمتکشان متکی هستند. به این معنی از نظر نیما مهاجر دو راه حل “کارگری” و بورژوائی برای حل مساله ملی وجود دارد. به این نکته که “ستم ملی محصول رشد نامتوازن سرمایه داری در کشورهای مختلف جهان است” باز خواهم گشت.
نکته اول، اما، بسیار جای تامل دارد. چرا که رفع “ستم ملی”- در جائی که واقعا به “مساله” تبدیل شده باشد- میتواند از “بالا” و بدون نیروی اجتمای و آرمان های فکری طبقه کارگر و از طریق “رفراندوم” حل شود. نمونه جدائی نروژ از سوئد، چک و سلواک، و “بحرین” در زمان شاه گویاست. به دست آوردن “حق تعیین سرنوشت” در این موارد نه با آرمانهای طبقه کارگر ممکن شد و نه در پیوند با مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری. در این موارد هیچ نیازی به حضور فعال نیروهای اجتماعی کارگران و “آرمان” های آنها نبود. به عبارت دیگر مساله ملی شبیه به مساله دهقانی است که از بالا، و بدون “قیام زحمتکشان” قابل حل بوده است. این مشکلی را حل نمیکند که آن راه حلهای از بالا، “بورژوائی” بوده اند، بهر حال موارد زیادی در تاریخ وجود دارد که ستم ملی به شیوه ای بورژوائی بالاخره “رفع” شده است. به یاد مواضع سوسیالیسم خلقی افتادم که “اصلاحات ارضی” توسط شاه را قبول نداشتند چون در یک پروسه جنگ دهقانی انجام نشده بود.
علت این گرایش به نظر من دقیقا به دلیل جایگاه ناسیونالیستی در برخورد به مساله ملی است. چه، حتی اگر مساله به شیوه از بالا رفع شود، ناسیونالیسم نویسنده آن را “کارگری” نمیداند و طبقه کارگر باید همواره “ملیت” و هویت ملی را امر خود بداند.
در باره نکته دوم به نظر من اصرار غیر قابل فهمی در ذهن نویسنده است که بگوید مساله ملی “محصول رشد نامتوازن سرمایه داری” است و لذا جزئی تفکیک ناپذیر از مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری و یا “رشد نامتوازن” آن. اینجا هم آن تعقل ناسیونالیستی که ستم ملی را جز پایدار مناسبات سرمایه داری میداند، به چشم میخورد. مارکس در کاپیتال هرگز تعلق قومی و ملی کارگر را به عنوان فروشنده نیروی کار در نظر نداشته است. کارگر در پروسه تولید “نیروی کار” خود را میفروشد نه “نیروی تعلقات خرافی، مذهبی و یا تعصبات قومی”. بطور کلی سرمایه داری فاقد تعلق قومی و ملی است و اگر به ناسیونالیسم روی می آورد دقیقا به منظور باد زدن آن تعلقات خرافی برای چشم فروبستن کارگر از ستمی است که در زندگی و در جریان تولید با آن در “میهن” دست به گریبان است. اگر نیما مهاجر در این رابطه سخن میگفت، یعنی به مضّرات تعلقات ملی و قومی و نقش مُخرّب آن در مبارزه کارگران اشاره میکرد، بحثی بود. اما، دریغا که او به یک نوع ناسیونالیسم کارگری و “حق تعیین سرنوشت” کارگری باور دارد. به نظر من تلاش برای این است که نشان داده شود،حق تعیین سرنوشت چنین جایگاه اساطیری در مبارزه طبقه کارگر دارد. در عینا حال در برگیرنده آن است که طبقه کارگر بخشی از “خلق” است، بنابراین چندان برای من عجیب نبود که ایشان با ادعای کمونیست بودن، هویت طبقاتی کارگر را در مبارزه آنان در کردستان و به عنوان “کورد” در این هویت موهوم ادغام کرده است.
این موضع الزاما در برابر راه حلهای از بالا بی تفاوت است و شاید صرفا با یک غرولند که “راه حل بورژوائی” رفع ستم ملی “قبول” نیست، وجدان خود را تسکین میدهد.
بطور خلاصه به برداشت من، نویسنده، هویت ملی و مبارزه برای رفع آن را به شیوه از “پائین” ، انقلابی و “کارگری” از ارکان مبارزه طبقه کاری علیه سرمایه داری میبیند. این فقط نشان میدهد که نویسنده نتوانسته است اولا:
بین ستم ملی و “مساله ملی” تفکیک قائل شود، و ثانیا: مبارزه برای “هویت طلبی ملی” – یا در فرموله ترین شکل آن “حق تعیین سرنوشت”- را جزو فاکتورهای اصلی مبارزه طبقاتی میداند. طرفداران “راه حل کارگری” رفع ستم ملی، در مقابل راه حل از بالا و امپریالیستی و بورژوائی، خود در مساله ملی تماما غرق شده اند. این تداوم همان رویکرد سوسیالیسم خلقی است که در برخورد به مساله ملی خود را عیان میکند.
ایرج فرزاد
۲۵ فوریه ۲۰۲۵
8 پاسخ
به باور مارکس کارکران میهن ندارند و انترناسیونالیسم پرولتری ریشه در این باور دارد .حال برخی که خود را مارکسیست و پیرو اندیشه های او می دانند چنان در ناسیونالیسم قومی غرق شده اند که هر گامی در کاهش یا رفع ستم از بخشی از مردم انجام گیردرا نفی می کنند مگر البته بدست خودشان انجام گیرد .ما دیدیم تز حق سرنوشت ملل لنینی در کشورهای فتح شده در زمان او و استالین چگونه انجام گرفت از جمله بر چیدن سه جمهوری قفقاز پس از انقلاب اکتبر و الحاق سه کشور بالتپک پس از جنگ جهانی دوم
مارکسیسم در عهد بورژوازی ؟ یا مارکسیسم لنینیسم در زمان امپریالیستی ؟
در دنیای امپریالیسم که چهره سیاسی دنیای کنونی را در سراسر جهان رقم میزند، مضحک است که بخواھیم مجزا و بی رابطه با مسئله منافع امپریالیسم در جهان به مسئله ملی و حل آن در دوران کنونی برخورد کنیم . این تنها کلید حل مسئله ملی در ایران و منطقه است . حل مسئله ملی از قرن بیستم در بعد از انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر تا به امروز باید از مضمون مبارزه ضد امپریالیستی سرشار باشد و تنها بر این متن قابل بررسی بوده و عیار انقلابی آن تعیین میشود . دفاع از ھر حرکت قومی و ناسیونال شونیستی و تجزیهطلبانه در خدمت امپریالیسم و صهیونیسم ؛ اقدامی ارتجاعی و ضد انقلابی است و کمونیستها موظفند در خدمت سوسیالیسم و پیشبرد مبارزه طبقاتی با آن مبارزه بی امان بکنند ..
۷۰ سال اشغال آذربایجان تحت عنوان سوسیالیزیم و تاراج طلا و نفت و محصولات کشاورزی آذربایجان و باقی گذاشتن ویرانی و فقر ، ۳۲ سال استقلال علارغم جنگ و اشغال ۲۰ در صد از خاک آذربایجان و آواره شدن بیش از یک میلیون توسط روس _ ارمنی و امروز پیش رفتها اجتماعی - اقتصادی – نظامی عظیم و حیرت آور جمهوری آذربایجان . از یاد نبرید که قبل از اشغال آذربایجان توسط روسهای بولشویک از تمامی قفقاز و ایران هر سال هزاران نفر برای کار به باکو میرفتند و طبق اسناد بیش از ۲۰۰ هزار کارگر مهاجر در باکو زندگی میکردند و این رقم در مقایسه صد سال قبل با امروز رقم قابل توجهی است . منتها حمایت سوسیالیستهای ایران از حق و حقوق ملی ملتهای غیر فارس ارزشمند و قابل تقدیر است و انتقاد من از سوسیالیستهای ایرانی اینست که با جبهه ملی که یک جریان ارتجاعی شونیست فارس است همکاری میکنند ولی از تشکیلاتهای بلوچ عرب تورک و کورد فاصله گرفته اند حتی برای مثال از نام بردن زندانیان سیاسی آذربایجان واهمه دارند و من این را نتیجه تحت تاثیر قرار گرفتن سوسیالیستها از سیاستهای رژیمهای شاه و شیخ میدانم .
گفتید که بحرین با رفراندم و صلح آمیز از ایران جدا شد. کدام رفراندم؟! شاه می دانست که همراهی با اربابان امپریالیستش در جدائی بحرین خیانتی آشکار و نابخشودنی خواهد بود از آنرو پیشنهاد رفراندم را داد تا مسئولیت تصمیم گیری در این باره را از شانه خود بیرون کند. در آنزمان وضع اقتصادی ایران از وضع اقتصادی بحرین به مراتب بهتر بود و درآمد سرانه هر ایرانی برخلاف امروز از در آمد سرانه بحرینیها بیشتر بود و هم آنکه تعلق بحرینیها به ایران بسیار محکم بوده و انگلیسیها از چند و چون آن با خبر بودند و می دانستند که نتیجه رفراندم یعنی ملحق شدن به ایران. از آنرو انگلیس با توپ و تشر با شاه برخورد نموده تا پیشنهادش را پس گیرد ولی چون راه حل رفراندم در سطح وسیع مطرح شده بود و دیگر نمی شد آنرا نادیده گرفت با شیادی نظرخواهی زیر نظر سازمان ملل را پیش کشیدند. آنهم نظرخواهی از افراد متنفظ که بیشتر شان به وسیله خود انگلیس در ۲۰۰ سال پیش از عربستان به آنجا کوچ داده شدند و زیر نظر سازمان مللی که آلت دست امپریالیستهای مسلط بوده و هست. این نظرت در باره بحرین همسو با نظر راستگرایان شونیسم عرب است، شما چه قرابتی با آنها دارید؟، جزء ضدیت مشترکتان با ایران و ایرانی!
اشکان گرامی
اگر جدا شدن بحرین از ایران را “ضدیت مشترک با ایران و ایرانی” و “همسوئی با “نظرات راستگرایان شوینیسم عرب” ارزیابی میکنید، و اگر این حکم شما فقط در باره “ایران” صدق میکند، غلط است. چون این حکم در مورد جدائی نروژ از سوئد، و چک از سلواک صدق نمیکند.
به “منفعت ایران و ایرانی” و یا غیر آن، رفراندوم در مورد بحرین به یک نقطه کشمکش که میتوانست بسیار خونین باشد و نفرت بین “عرب و ایرانی” را نهادینه کند، پایان داد.
اینجا باید متذکر شوم که متاسفانه شما منفعت ایران و ایرانی را در گسترش “خاک” می بینید حال آنکه مساله این است که ما چگونه عمل کنیم که از رخنه گرایش ناسیونالیستی- شوینیستی در میان “بالادست”ها و یا تنگ نظرانه در میان”زیر دستها”- در مبارزه برای حقوق مدنی و انسانی و برابری شهروندان جلوگیری کنیم؟
زنده باشید
جناب ایرج،
شما بار دیگر مکانیزم جدائی بحرین را رفراندم نامیدید. رفراندم پیشنهادی شاه را انگلیس و شیخ وقت بحرین رد نموده و بجایش نظر خواهی از متمولین و متنفذین را برگزیدند. دکتر مصدق زمانیکه(۱۳۰۰-۱۳۰۱) وزیر امور خارجه ایران بود در تهدید سفیر انگیس که دست از بحرین و جزائر سه گانه بردارد گفت: “آنها جزئی جداناپذیر از خاک ایرانند” و همچنین در مقام نخست وزیری لایحه ملی شدن نفت را شامل نفت بحرین هم نمود. پس سخن از “گسترش خاک” مورد اشاره شما نیست بل دفاع از خاک میهن بوده و این وظیفه تمام زحمتکشان میهن است. همانگونه که هنگ کنگ و تایوان بخشی از خاک چین بوده و بایستی به چین برگردانده شوند بحرین هم جزئی از خاک ایران است و بایستی به ایران برگردانده شود. شما از دشمنی و کشمکش اعراب سخن می گویید در جوابتان بایستی گفته شود اعراب اگر عرضه کشمکش داشتند اجازه نمی دادند ۴ میلیون صهیونیست بیش از صد سال آنها را هر روز و شب تحقیر نموده و قتل عام نمایند و دم برنیارند. تنها بی غیرتی و نادانی ما ایرانیها از حقوقمان اعراب را زیاده خواه و پررو نمود. برای برطرف نمودن هر انگ شونیستی بایستی بگویم که من از قوم “تات” بوده و نیاکان ما یک سال پس از بسته شدن ننگین نامه ترکمانچای به اجبار خانه و کاشانه خود را در بادکوبه رها نموده و به مازندران کوچ نمودند.
اشکان گرامی
بگذارید اول بگویم که من “انگ شوینیستی” به نوشته شما نزده بودم که شما ناچار شوید پیشینه نیاکان خود را در قوم تات به من یادآوری کنید. من کلا با انگ زدن در بحث و دیالوگ زاویه دارم.
دوم اینکه بخشهائی از خاک کشورها چون در یک زمانی در قلمرو حاکمیت آنها بوده است و باید “برگردانده” شوند، استدلال چنان منطقی نیست. ترکیه فعلی زمانی “امپراتوری عثمانی” بود که بخش زیادی از کشورهای خاورمیانه را تحت تملک خود داشت. اما بهرحال در یک تحول زیر و روکننده، امپراتوی عثمانی در جنگ اول جهانی شکست خورد و در قلمرو حاکمیت قبلی “دولتهای” کاملا جدید تشکیل و یا “مهندسی” شدند. فکر نمیکنم الان کسی در میان سیاستمدران ترکیه باشد که بگوید: عربستان، غراق، مصر و اردن و …باید به ترکیه بازگردانده شوند.
سوم در رابطه با بحرین، و مساله “استقلال” و جداشدن از ایران، احتمالا با من موافق هستید که آن دست بردن به جغرافیای سیاسی قابل مقایسه با تجدید تقسیم منطقه پس از جنگ اول جهانی نیست. یا لااقل آن “اهمیت” را ندارد.
چهارم اجازه میخواهم به این نکته اشاره کنم که من زندانی سیاسی رژیم شاه در دوره تاخت و تاز “پرویز ثابتی” در کمیته مشترک بوده ام. قبل از دستگیری من که قضیه بحرین اتفاق افتاده بود، پان ایرانیست ها و شخص داریوش فروهر بشدت به “وادادن” شاه اعتراض کردند که حتی موجب بازداشت کوتاه مدت فروهر نیز شد.
من علیرغم آن سابقه، تصمیم شاه را، یکی از بزرگترین تصمیمات سیاسی او میدانستم و کماکان میدانم. جهت اطلاع شما من جزو آن زندانیان سیاسی نبوده ام، که اظهار پیشمانی کرده باشم. از این نظر دفاع من از تصمیم شاه به دلیل تاثیر آن بر مهار تعصب و نفرت انباشته در “تاریخ ایران” در راستای “اعراب ستیزی” و “تازی ستیزی” بود.
زنده باشید
اشکان گرامی
بگذارید اول بگویم که من “انگ شوینیستی” به نوشته شما نزده بودم که شما ناچار شوید پیشینه نیاکان خود را در قوم تات به من یادآوری کنید. من کلا با انگ زدن در بحث و دیالوگ زاویه دارم.
دوم اینکه بخشهائی از خاک کشورها چون در یک زمانی در قلمرو حاکمیت آنها بوده است و باید “برگردانده” شوند، استدلال چنان منطقی نیست. ترکیه فعلی زمانی “امپراتوری عثمانی” بود که بخش زیادی از کشورهای خاورمیانه را تحت تملک خود داشت. اما بهرحال در یک تحول زیر و روکننده، امپراتوی عثمانی در جنگ اول جهانی شکست خورد و در قلمرو حاکمیت قبلی “دولتهای” کاملا جدید تشکیل و یا “مهندسی” شدند. فکر نمیکنم الان کسی در میان سیاستمدران ترکیه باشد که بگوید: عربستان، عراق، مصر و اردن و …باید به ترکیه بازگردانده شوند.
سوم در رابطه با بحرین، و مساله “استقلال” و جداشدن از ایران، احتمالا با من موافق هستید که آن دست بردن به جغرافیای سیاسی قابل مقایسه با تجدید تقسیم منطقه پس از جنگ اول جهانی نیست. یا لااقل آن “اهمیت” را ندارد.
چهارم اجازه میخواهم به این نکته اشاره کنم که من زندانی سیاسی رژیم شاه در دوره تاخت و تاز “پرویز ثابتی” در کمیته مشترک بوده ام. قبل از دستگیری من که قضیه بحرین اتفاق افتاده بود، پان ایرانیست ها و شخص داریوش فروهر بشدت به “وادادن” شاه اعتراض کردند که حتی موجب بازداشت کوتاه مدت فروهر نیز شد.
من علیرغم آن سابقه، تصمیم شاه را، یکی از بزرگترین تصمیمات سیاسی او میدانستم و کماکان میدانم. جهت اطلاع شما من جزو آن زندانیان سیاسی نبوده ام، که اظهار پیشمانی کرده باشم. از این نظر دفاع من از تصمیم شاه به دلیل تاثیر آن بر مهار تعصب و نفرت انباشته در “تاریخ ایران” در راستای “اعراب ستیزی” و “تازی ستیزی” بود.
زنده باشید