یکشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۴

یکشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۴

عشق، خشونت و مرگ – اسد سیف

از عشق تا جنون و از جنون تا قتل فاصله‌ای نیست. عشق می‌تواند بسیار سریع به نفرت بدل شود، حسد بیافریند، خشم برافروزد و مرگ را سبب گردد. از عشق تا فرمانِ مرگ نیز، آن‌گاه که به دام اخلاق و سنت و ایدئولوژی گرفتار آید، فاصله‌ای نیست. عشق در این حالت می‌تواند به آسانی پرده‌ی اخلاق دریده، و به “گناه” و «خلاف» گرفتار آید. کشتنِ گناهکار در این موقعیت نه خشونت، بل‌که اجرای “عدالت” نام می‌گیرد.

هنر و ادبیات سال‌ها کوشیده‌اند تا چهره‌هایی از این احساس و رفتار را در خود بیافرینند. رمان “تریستیان و ایزوت” چنین آغاز می‌شود؛ “سروران! آیا دوست دارید داستان عشق و مرگ بشنوید؟” مرگ و هستی دو بخش اصلی وجود و دغدغه‌ی مُدام ذهن انسان است. در کوششِ غلبه بر مرگ است که زندگی معنا می‌پذیرد و هنر جان می‌گیرد.

“رمئو و ژولیت” با مرگ خویش عشق را معنا کردند. مرگ بهای عشق لیلی و مجنون بود. “گرتسن” بیچاره در “فاوست” گوته به سزای عشق، در میدان شهر گردن زده می‌شود. رؤیاهای عاشقانه “مادام بواری” در رویارویی با واقعیتِ زندگی، به خودکشی می‌انجامد. “آناکارنینا” خود را به زیر چرخ‌های قطار پرت می‌کند تا آن سوی دیگر عشق را نبیند. آن صحنه از “اتللو”ی شکسپیر نقش بر ذهن است که “اتللو” بر بالینِ معشوقِ خود، “دزدمونا”، لحظاتی پیش از آن‌که با بالش خفه‌اش کند، ایستاده است. “هزار و یک‌شب” اگرچه به قصه‌های عاشقانه معروف هستند اما از حکایت‌های”شهرزاد” هم‌‌چنان خون نیز جاری‌ست و آن “ملکِ جوان‌بخت” تا جهان باقی‌ست، خون خواهد ریخت. آیا عشق به قول افلاتون “نوعی مرگ” است؟

“یودیت”، قهرمان قوم اسرائیل با توسل به عشق، از آن حربه‌ای ساخت تا در پی به صبح رساندنِ یک شب عاشقانه، سرِ “هلوفرنز” را پس از همآغوشی از تن جدا کند. این خشونت و جنایت برای قوم اسرائیل نجات بود و لذتِ پیروزی به همراه داشت. هنرمندان بسیاری، بریدنِ آن سر را تصویر کرده‌اند تا آن لحظه را جاودان، نقشِ بر تاریخ گردانند. امروز اگر با عقلِ سرد به آن نگریسته شود، خشونت در آن کشف می‌شود، اما همین خشونت در نگاه بسیار کسان هنوز هم لذت‌آفرین است.

ماجرا از آنجا آغاز می شود که؛ “نبوکید نصر”، پادشاه بابل، سردار خویش “هلوفرنز” را برای سرکوب دشمنان راهی جنگ می‌کند. او بر آسیای صغیر، سوریه و فلسطین تسلط می‌یابد. یودیت، بیوه‌ی زیبای باتقوا، علیه اشغال اسرائیل می‌شورد. با خدمه‌ی خویش، به بهانه همکاری با اشغالگران، به سرای هلوفرنز می‌شتابد، اعتماد او جلب نموده، سرانجام شبی با کمک خدمه سر از تن هلوفرنز که هنوز مستِ می و عشق بود، جدا می‌کند. سر را در کیسه‌ای پنهان کرده، از سراپرده می‌گریزد. این قتل باعث می‌شود تا لشگر آشور به سردرگمی دچار گردد و سرانجام توسط سربازان قوم اسرائیل نابود شوند؛ “بنگر هلوفرنز، سردار سپاه آشور را، و ببین رواندازش را که به زیر آن، در عالم مستی، آرام گرفته بود. آنجا خدای ما یهوه، با دست زنی به زندگی‌اش خاتمه داد.” (کتاب یودیت از عهد عتیق ۱۵-۱۳)

حادثه سر بریدن هلوفرنز در عصر باروک سوژه جذابِ نقاشان بود. در میان صدها نمونه، بر سقفِ کلیسای روم (sixtinischen Kapelle) از این حادثه یک شاهکار هنری از میکل‌آنژ دیده می‌شود. نویسندگان بسیاری آن را موضوع داستان و نمایشنامه قرار داده‌اند، موسیقیدان‌ها از آن اپرا ساخته‌اند. در این میان ویوالدی و موتسارت اوراتوریوم به نام یودیت خلق نموده‌اند.

می‌توان بر این رفتارهای عاشقانه “عشق بدوی” و یا “عشق در دروان پیشامدرن” نام نهاد، و یا اصلاً مرگ “آناکارنینا” و “مادام بواری” و “گرتسن” را از موردهای دیگر که به دنیای سنت تعلق دارند، جدا نمود، اما باید برای این پرسش پاسخی یافت که؛ آیا این قدرت بدوی “اروس” است و یا آن‌سوی سیمای عشق که چنین سیاه و خشن حضور نامرئی دارد؟

آن‌چه در ادبیات و هنر آفریده شده، به جهان خیال تعلق دارد، ولی آیا شکلی از آن را هم اکنون در جهانِ موجود نمی‌بینیم؟ سنگسار برای نمونه در ایران که مرگِ تدریجی‌ست به سزای چند لحظه عشق‌ورزی. و یا “قتل‌های ناموسی” که بخشی از آن، مکافاتِ لذتِ عشق است در برهوتِ بربریت. آن‌جا که “من” آدمی در بند باشد، قدرتِ حاکم می‌کوشد، تن را به تصرف خویش درآورد. شلاق و سنگسار و مرگ را قانون می‌گذارد تا “عدالتِ آسمانی” را بر هر تنِ نافرمانی مقرر گرداند.

خشونتِ دولتی در ایران امروز هیچ عشقی را تاب نمی‌آورد. رفتارهای عاشقانه معمولی همان اندازه به تیررسِ خشم گرفتار می‌آیند و سرکوب می‌شوند که عشق‌های همجنسگرایانه و یا خلافِ احکام فقاهتی. به عبارتی دیگر، با سیاسی وانمود کردن موضوع، آن را به عرصه‌ی “امنیت اجتماعی” می‌کشانند تا سرکوبِ آن در افکار عمومی توجیه گردد.

قدرتِ حاکم به جای مدیریتِ کشور و اداره جامعه، می‌کوشد تا در “پاییز پدرسالار”ی خویش رفتاری هم‌چون پدرِ تاریخی پیش گیرد، “ولی دم” باشد و “حافظِ ناموس” جامعه. در تضادِ کهنه و نو در درونِ جامعه‌ای سراسر تضاد و غرقِ در بحران، این “پدر” جلاد می‌شود تا چرخه‌ی جلادی “پدر-دولت” را تداوم بخشد. در این موقعیت، خشونتِ تولید شده و اعمال آن، به ذاتِ نظام بدل می‌شود. قدرت حاکم این رسالت را بر عهده پدر می‌گذارد تا او در پناه قوانین دولتی، در دفاع از “ناموس”، زن و دخترِ خلافکار و گناهکار خویش را بکشد. به طور کلی، بیشتر قربانیان عشق زنان هستند.

عشق در نظام فقاهتی “شهوت” است، و “شهوت” بیماری‌ست، خروج از “صراط مستقیم”. بیماری اگر درمان نگردد، بهتر آن است که بیمار نابود گردد.

عشق‌های ایدئولوژیک نیز راه به آزادی ندارند و دگرگونه رقم می‌خورند. نوعی از آن را می‌توان در رمان “چهل و یکمین” اثر نویسنده روس، بوریس لاورینف دید؛ در این رمان تراژیک که فیلمی نیز با همین عنوان از آن موجود است، دختری پارتیزان از ارتش سرخ در جنگ با روس‌های سفید، افسری از آنان را به اسارت می‌گیرد و با او در ساحلی تنها می‌افتد. آن دو در تنهایی خویش، در غلبه بر احساسات ایدئولوژیک و واقعیت جنگ، عاشق هم می‌شوند، باهم شعر می‌خوانند و نرد عشق می‌بازند. در تقابل ایدئولوژی و احساست عاشقانه، به دور از تضادهای طبقاتی،عشق از دشمن دوست می‌سازد و زندگی را بر آنان رنگین می‌کند. آن دو منتظرند تا یک کشتی گذارش به آن سو افتد و نجات یابند. دختر پارتیزان که شاعر است در سایه عشق به آن‌جا می‌رسد که در نبود کاغذِ سیگار، صفحاتِ دفتر شعر خویش در اختیار معشوق می‌گذارد تا سیگار در آن پیچد. سرانجام کشتی از راه می‌رسد ولی به روس‌های سفید تعلق دارد. افسر با شادی تمام، خود را به آب می‌زند، به این امید که نجات یافته‌اند. معشوق به تردید گرفتار می‌آید، عشق را در برابر ایدئولوژی قرار می‌دهد و در نهایت، “وطن سوسیالیستی” را بر­می‌گزیند، با شلیک به سوی معشوق، “چهل و یکمین” دشمن را در دوران پارتیزانی خویش به خاک می‌افکند تا تراژدی عشق را در دوران جنگ میان انقلابی و ضدانقلابی بازگوید.

در رمان “۱۹۸۴” اثر جورج اورل، عشق و عشق‌بازی ممنوع می‌شوند تا عشق به ایدئولوژی و رهبر جایگزین آن گردد. هر آن‌کس به لذتِ جنسی در عشق روی آورد، به عنوان “دشمن خلق” مجازات می‌شود.

همین رفتار را در نازیسم هیتلری نیز می‌توان دید. نمونه برجسته و حقیقی آن، مورد “گوبلز”، وزیر تبلیغات رژیم است. او به وقت سقوط فاشیسم هیتلری، با عشق به پیشوا، ابتدا سه دختر خویش مسموم می‌کند، پس از آن در کنار همسر، زنی که به جان عاشق او بود، باهم به زندگی خویش پایان می‌دهند.

عشق پنداری نطفه‌ی مرگ و زندگی، هر دو را در خود دارد. اگر در آزادی نبالد و به دامچاله سنت گرفتار آید، شکوفا نمی‌شود، به هراس فرا می­روید، آن سوی چهره خویش می‌نمایاند و خشونت بازتولید می‌کند. اینجاست که عشق در برابر عشق قرار می‌گیرد؛ دنیای سراسر ممنوع و غیرمجاز در برابر دنیای نو و آزاد، مرگ در برابر زندگی.

هنر به شکلی ترجمان همین رفتار است. از واقعیت و خیال آفریده می‌شود تا آینه‌ای باشد در برابر دیدگان ما، که خود و دنیای خود در آن بینیم، شرم از آن کرده، بیاموزیم که تکرار نگردد و یا نمونه‌ای باشد برای تداوم در زندگی و غنای آن. این خصلتِ آزادگری هنر است. به قول گوته در “رنج‌های ورتر جوان”، “بدون شک تنها عشق است که در جهان وجود آدمی را ضروری می‌کند.”

برچسب ها

ابراهيم نبوی دو روز پيش به زندگی خود پايان داد. در مقاله ی «ابراهیم نبوی و طنز فقاهتی» که پيشتر در کتاب "طنز در ادبیات داستانی ایران در تبعید"، منتشر شده، آقای اسد سيف به نقد طنزهای ابراهيم نبوی پرداخته بود
"روزهای سربی" عنوان یادداشت‌های یونس حیدری‌ست از هستی دردناک افغان‌ها در"اردوگاه سفیدسنگ". این یادداشت‌ها روایت سیاست جمهوری اسلامی‌ست در رابطه با اخراج آنان از ایران
آنچه از زبان من در این‌جا گفته می‌شود، سخنی نو نیست. کم‌وبیش شنیده‌اید. من اما کوشیده‌ام آن بخش‌هایی از همین شنیده‌ها و خوانده‌ها را در کنار هم قرار دهم تا به کارنامه‌ای از ساعدی دست یابم که واقعیت زندگی او بود در سال‌های تبعید

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن کامنت های بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را در اختيار تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. کامنت هایی که طول آن ها از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *