سه شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴

سه شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴

کنار باتلاقی از افسوس –  مرضیه شاه بزاز

برهنگی ام، جامه ای بر تنت                            

در قابی غریب خود را آویخته ای     

گردن افراشته

چکمه بر زمین می کوبی وُ

آینه می شکنی

دست و دلت، اما می لرزند

در خیابان مردگان

چشمِ بسته، به جمعیت دوخته ای وُ                    

بر خود می بالی 

با همهمه ی بی صدای حشرات جمجمه ات

بر دهل می کوبی، می روی، می آیی

بر شانه ی مورچگان آری، اما

در  لشکر مردگان

اگر سر و دست از خاک برآرند

اتفاقی خواهد افتاد؟

.

.

ما دلداگانی بودیم

در تماشای ماه و آینه،

به چشم یار می نگریستیم

خون غلیظ خدایان در رگ ما

غواصِ دریای توفانی و تاریک 

به ژرفای انسان، 

برهنه

گنج می جستیم.

.

.

این جامه، راوی هر پیکری نیست!

.

.

آن شب

از هر دریچه، اقیانوسی پدیدار وُ

در اقیانوس پر تب و تاب دلدادگی

زیستن، گنجی بود سرشار وُ

چون به یادش می آرم

بازوان گشوده  می خواهم

با بوسه ای 

در گهواره ی آغوش، جهان را بیاسایم  

در میان اینهمه نفرت و اندوه

قلمی چیره باید

تا شب دلدادگی را باز بنماید

:

تیر آرش در کمانِ جان من بیتاب 

خانه با هر نسیمی از شوق می لرزید

جهان جاودانه بود وُ

بر گونه های ماه، ابر سرخی رنگ می پاشید                                 

من گریزان از سپیده وُ 

سپیده به دنبال من روان

من دست در دامن سیاهی وُ        

او در گریز

غلظت شب را قطره قطره می نوشیدم

شب پر از تمشک بود وُ

تیغ تمشک در تنم

جامه ام از حریر برهنگی

بر سبزه و خار می غلتیدم وُ

شب به نیمه نرسیده هنوز

از راه رسیدند

ستاره از آسمان بر چیدند 

تازیانه بر برهنگی                    

لگام بر ماه زدند و ماه رنگ و روی باخت وُ

خانه ی هیولایی شد

اسید، باران شد وُ شب وُ خاک را نوشید.

.

من تن و لب و گونه سرخ

بر جای ماندم

طعم گستاخ تمشک، در جانم!   

.

.

آتلانتا، فوریه۲۰۲۵

divanpress.com

مرضیه شاه بزاز

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *