گابریل بوریچ در کمپین انتخاباتی ۲۰۲۱، سانتیاگو
سیستم سرمایهداری جهانی، با پیروزی ترامپ در انتخابات اخیر پا به مرحلهی جدیدی نهاده است. و هر مرحلهی جدید با مظاهر جدیدی خود را نشان میدهد. این است که برای مبارزه با این وضعیت، ما نیازمند شیوهها و ابزار تازهای هستیم. این یک الزام دیالکتیکی است. در این یادداشت نخست کوشش خواهد شد زمینهی انقیاد، از حیث روانشناسی اجتماعی بررسی شود و بعد به اختصار این پرسش مطرح میشود که آیا ما میتوانیم از تجربههای سوسیالیستها در امریکای لاتین درس بیاموزیم یا نه.
درآمد
بعد از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری امریکا عمدتا در جراید غربی مضمون مشترکی به چشم میخورد مبنی بر اینکه در روند پیروزی ترامپ، نمیتوان آن هفتاد و چند میلیون نفری را که به او رای دادند، خارج از تحلیل قرار داد. به عبارت دیگر، منظور این تحلیلگران این بود که مشکل اساسی یا شاید یکی از مشکلات اساسی به خود رأیدهندگان یا بگوییم بخشی از مردم بازمیگردد. این تحلیل چون فقط به روی آبی که جلوی دید ماست، نگاه میکند و جریانهای فعال زیر اقیانوس را نمیبیند، یک تحلیل سطحی است؛ با وجود این، هر تحلیل سطحی حاوی جزئی از حقیقت است.
ویرانگری سیستم سرمایهداری، از آنجا که خود، یک سیستم گلوبال و جهانی است، در اغلب نقاط جهان ویرانیهای مشابهی به بار آورده، و یکی از این ویرانیها، برهم زدن تعادل نسبیِ موقعیت طبقات زحمتکش در کلیهی امور حیاتیشان بوده است. با پایان جنگ سرد و آغاز دوران نئولیبرالیسم -که نوبت آن هم اکنون در حال بهسر آمدن است- نرخ فقر و عدم امنیت اقتصادی در همهی کشورهای تابع سرمایهداری فزونی گرفت. سیستم با موتاسیونی که به آن دچار شد، مثل همیشه اصول آغازینش را فراموش کرد یا بهتر دید به یاد نیاورد: امروز شما دیگر یک نفر را در جوامع غرب پیدا نمیکنید که به وعدههای کلاسیک لیبرالی دل بسته باشد؛ وعدهای که میگفت بهبود وضع اقتصادی بهطور آهسته اما در پیوستگی تاریخی در طول نسلها محقق خواهد شد. و چون در این نقطهی عطف تاریخی، یک حرکت آلترناتیو چپ پدید نیامد، زیرا دیری بود که سیستم، چپ را به طرق گوناگون اخته کرده بود، آشفتگی حاصل از سیستم، به طبقات متوسط و زحمتکش نیز سرایت کرد. اثبات عینیِ دروغهای نظام سرمایهداری پیرامون دموکراسی لیبرالی، رأیدهندگان را به سوی نوعی نیهیلیسم و ناباوری به مبانی دموکراسی کشاند، و این نقطهای بس خطرناک از نظر تاریخی بود.
این فراشد در کشور ما، از آنجا که سیستم نئولیبرالی در ایران هم به قوّت تمام اجرا شد، نتایج مشابه به بار آورد. زمینهی روانشناسی اجتماعی بین طرفداران رضا پهلوی و طرفداران حملهی نظامی امریکا یا اسرائیل به ایران، همین ناباوری به مبانی دموکراسی در میان آنان است، اما ریشهاش جای دیگر است که در زیر بررسی خواهد شد.
در این یادداشت به بررسی این زمینه در روانشناسی اجتماعی پرداخته خواهد شد. خواهیم دید این گره عقلی-فرهنگی از کجا آب میخورد.
غیظ اجتماعی
اصطلاحی در زبان فرانسه هست به نام ressentiment که بیشتر مورد توجه نظریهپردازان رمانتیک آلمانی قرار گرفته است، و آن اصطلاح بدون ترجمه همانطور به شکل فرانسویاش در آلمانی به کار گرفته شده است. احتمالا نزدیکترین کلمهای که ما برای این مفهوم داریم، «غیظ» است، با این توضیح که غیظ نمیتواند بُعد انعکاسی و نیز تکراریِ موجود [re] در اصطلاح فرانسوی را پوشش دهد.
«غیظ» در زبان عربی، همان غضب یا خشم نیست. در «بحرالجواهر» معنای «غضبِ آمیخته با ترس» برایش آمده، و در «منتهیالارب»، معنای «خشم پنهان، از [سرِ] عجز».
Ressentiment نیز مفهومی است در همین مدارِ معنایی: خشم فروخورده؛ خشمی که از ترس یا با ملاحظات دیگر مجال بروزِ بیرونی نیافته. در قرآن همین معنی را دوباره مییابیم: «و اذا خلوا عضوا علیکم الانامل من الغَیظ»(سوره آل عمران، آیه ۱۹) [چون به خلوت روند، از شدت خشم برشما، سرانگشتان میجوند.] و یا در سوره ملک، آیه ۸: «تکاد تمیّز من الغَیظ.» [چیزی نمانده از شدت غیظ پاره شود.]— چرا؟ چون غیظ، غضب نیست که بتوان بروزش داد.
در زبان آلمانی برای اولین بار نیچه در «تبارشناسی اخلاق» این اصطلاح را وارد چرخهی مفاهیمش میکند و آن را به مثابهی اصلی از اصول اخلاقی مسیحیت و ویژهی اخلاق بردگی تعریف میکند: نفرتی فاقد اقتدار؛ نفرت اخته. بعد ماکس شلر به سراغ این اصطلاح میرود. او در کتاب «نقشِ ressentiment در شکلگیری اخلاق»[Das Ressentiment im Aufbau Der Moralen] به تحلیل ناقدانهی برداشت نیچه از این واژه میپردازد:
« … نیچه این واژه را به صورت اصطلاحی تکنیکی درآورده است. در این کلمهی فرانسوی من دو وجهه میبینم: اول، در ressintement تجربهی مکرّرِ یک واکنش عاطفیِ خاص نسبت به دیگری وجود دارد. تکرار مداوم این تجربه باعث میشود که در مرکز شخصیت فرد هرچه بیشتر فرو برود و در عین حال از حیطهی بیان و عمل او خارج بماند. آنچه اینجا منظور ماست صرفا یادآوریِ ذهنیِ احساس و موقعیتی نیست که شخص به آن پاسخ میدهد. مهم تجربهی مکرّر آن احساس، از سرگذراندنِ مجدّد آن حس اولیه است. دوم، این واژه دلالت بر باری منفی در ماهیت این احساس دارد. یعنی متضمنِ حرکتی خصمانه است. نزدیکترین کلمهی آلمانی به آن groll است: غیظ، خشم فروخورده، حالتی که مستقل از حیطهی عملِ نفس، در ذهن بهطور مبهم شناور است.»[۱]
شلر خاطرنشان میکند که معادلهایی نظیر حسد، کین، و یا غضبْ هدفمند هستند و خاستگاه مشخصی دارند. علت که از میان برخاست و یا به هدفش که رسید؛ انتقام که گرفته شد، فروکش میکنند. اما ressentiment معطوف به هدف مشخصی نیست. در ressentiment نوعی تحقیرشدگی و احساسِ بیارج و قربی مستتر است. از آنجا که از نقطهای خاص نشئت نگرفته و خاستگاه ویژهای ندارد، خود به دنبال هدف برمیآید و در اشیای پیرامون و انسانهای دیگر به جستوجوی هدف برمیخیزد.
با این همه، معنای ressentiment گستردهتر از این حرفهاست:
«غیظ وقتی پدید میآید که احساسات فوق [کین، حسد، غضب]خیلی قوی باشند و لازم باشد که فرد آنها را سرکوب کند، زیرا او میداند که نمیتواند آنها را بروز دهد، یا از سرِ ترس یا به خاطر نوعی ناتوانی جسمی یا ذهنی. پس غیظ از منظر منشأ آن، در بین کسانی ظاهر میشود که تحت سلطه هستند.» [۲]
اینجاست که میبینیم غیظ یک ریشهی اجتماعی هم دارد. وقتی غروری بزرگ موقعیت اجتماعی مناسب خود را پیدا نکند، وقتی داعیهای از نظر گویندهاش خود را ملزم به در خفا ماندن ببیند، این اساسِ غیظ اجتماعی را تشکیل میدهد. این مادهی منفجرهی روحی در تناسب مستقیم با ناسازگاری با قدرت سیاسی یا سنّتی میتواند در بخش یا بخشهایی از جامعه گسترش پیدا کند. شلر اضافه میکند: معمولا هم خصوصیتی مُسری دارد.
در یک دموکراسی که صرفا سیاسی و به لفظ نیست، بلکه با محوریت برابریِ اجتماعی و اقتصادی پیریزی شده است، جایی برای رشد غیظ اجتماعی باقی نمیماند. پس جستو جو برای یافتن درجهی غیظ اجتماعی در هر جامعه میتواند اطلاعات زیادی به ما در خصوص میزان دموکراسیِ اجتماعی آن جامعه بدهد. به نابرابریهای موجود در جامعهی خود نگاه کنیم: نابرابریهای نجومی در میزان درآمد، مسکن، آموزش، بهداشت، نابرابریهای جنسیتی و… هر اجتماعی از آدمیان، به معنای جایی است که هر کسی در آن خواهناخواه خود را با دیگری مقایسه میکند، اما نکته اینجاست که در جاهایی این مقایسه حق ندارد بروزی در عمل بیابد. اینجاست که بار پر توانی از غیظ در ساختار اجتماعی انباشته میشود. متناسب با انباشت سرمایه در یک جناح اجتماع، در سوی دیگر غیظ است که درون آدمیان را میآکَنَد. گریزی از این فرآیند نیست، زیرا غیظ مستقل است از شخصیت و تجارب فردی.
جناح روبهرو -انباشتگران سرمایه- درک درستی از انباشتگرانِ غیظ نمیتواند پیدا کند. زیرا هرکجا که ذهن آدمی فقط و فقط معطوف به منافع شخصیاش کار کند، یک ریاکاریِ سازمانیافته پیشاپیش سکّان امور را به دست گرفته است. این ریاکاریِ خاص چنان خودآیین است که شخص حتی نیازی به دروغ گفتن به خود احساس نمیکند: در او فرآیندهای پیدایشِ احساس و برداشت، به طور غیرارادی، بینیاز به برآورد کردن خود در آینهی دیگری، جلو میرود و دیگر نیازی به تحریف آگاهانه ندارد. قدما بیهوده نگفتهاند: سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه.
سیاستهای نئولیبرالیِ سرمایهداری و شکلهای سرکوبگر جدید در نظام پُستنئولیبرالیِ ترامپ و شرکا به سرعت در اروپا و کشورهای تابع در آسیا سرایت خواهد کرد، زیرا بزرگترین اصل سرمایهداریِ جهانی اصل میمتیک(تقلیدمآبی) است: به جای تمرکز بر هدف انتزاعیِ نهایی، روی پیشقراول -اینجا ترامپ- تمرکز میشود و اصول راهبردیِ او مورد تقلید قرار گرفته میشود. در قطب روبهرو، طبقات مجبور به کار در جامعه، برای فقط زنده ماندن و غرق نشدن در آشفتهبازارِ عامدانه ایجاد شده، در شرایطی که ایدئولوژی چپ به میزان زیادی فرسایش یافته است، برای رهایی از بند سیستم، جز انحراف و گرایش به سوی فاشیسم، مسیری باز جلوی پای خود نمیبیند، ولی این را هم نمیبیند که مسیر جدیدی که برگزیده است، از پیش توسط سیستم پیشبینی و جاسازی شده بوده و همان مقصود اصلی سیستم بوده است.
چه میتوان کرد؟
نیروهای سوسیالیست به رغم پرشماره نبودنشان، در هر جامعهای وجود دارند. اگر در برابر وضع موجود که کلیهی دستاوردهای تمدن بشری را نشانه رفته و مجال زیادی باقی نگذاشته است، این نیروهای مردمی درصددند مقاومتی از خود نشان دهند، اول باید در راهی که تاکنون آمدهاند، تجدید نظر کنند.
یک حرکت جدیِ چپ نیاز به پوپولیسم ویژهی خودش را دارد.
راه و رسم پیروزی احزاب چپ در کشورهای امریکای لاتین را لازم است زیر ذرهبین بگذاریم. سطح میانگین فرهنگ مردم آنجا از ما بیشتر نیست. اما گفتمان عدالت اجتماعی در امریکای لاتین بر مبنای یک پوپولیسم مثبت و با احترام به تابوهای مذهبی و عِرق ملیِ مردمانِ تازه از بند استعمار آزاد شدهی آنجا رشد چشمگیری داشته است. رهبران چپ امریکای لاتین این مهم را خوب آموختهاند.
زمانی میراث فرهنگی، در ایران زیر نظر روشنفکران و نویسندگان با گرایشات سوسیالیستی بود. احتمالا معتبرترین نسخهی تصحیحیِ حافظ متعلق به زندهیاد هوشنگ ابتهاج است، و یا معتبرترین شاهنامه همچنان همان شاهنامهای است که با کوشش و پایمردیِ ده سالهی زندهیاد عبدالحسین نوشین در سالهای ممنوعیت ورودش به ایران در مسکو چاپ و منتشر شد. مهمترین تحلیلهای مدرن از شاهنامه از سوی روشنفکران چپ، بهخصوص به قلم قرص و محکم شاهرخ مسکوب نوشته شده است. یا چه کسی پیدا میشود که لااقل یکی دو بند از شعر معروف کاوهی آهنگر سیاوش کسرایی فقید را از بر نداند؟ نباید تحت تأثیر تکهپراکنیهای بیضایی قرار گرفت. مسئلهی او، با شاملو و گلستان شخصی است. اما ما هرچه جلوتر آمدهایم، پوپولیسم فرهنگیِ راست، انگار خود مردِ همّت و کار بوده، ادای صاحب بودنِ میراث فرهنگی را در میآورد. به نظر میرسد مهم همین ادا درآوردنهاست، چون موثر واقع میشود. این نشان میدهد که نیروهای چپ امروز چقدر نیاز دارند که تجدید نظری در رویکردهای فرهنگی خود داشته باشند و آن عظمت میراث فرهنگی را که خود در حفظ و تصحیح و اشاعهاش کوشیدهاند، در حین مبارزه فراموش نکنند، و لااقل به آن استناد کنند.
عبدالحسین نوشین در کنار همسر و فرزندش در مسکو
رهبران سوسیالیست امریکای لاتین، در ضمن، برای مشکلات السّاعهی مردمان خود راه حلهای السّاعه پیشنهاد دادهاند: بیکاری، فقر، عدم دسترسی به بهداشت و درس و مدرسه مشکلات حاد و السّاعهی همهی مردمان روی زمین است. آنان تمام گفتمان سیاسی خود در مراحل تئوریک و پراتیک را بر همین اساس استوار و به مردم تقدیم کردند. این بود که از آنان پاسخ منطقی گرفتند و مردم آنان را پذیرفتند. امروز هرکسی که پایش به برزیل، اروگوئه ویا شیلی بیافتد، به عینه خواهد دید که در هر کدام از این کشورها درجهی غیظ اجتماعی به میزانهای قابل توجهی کاهش یافته و برعکس، میزان صلح اجتماعی افزایش یافته است.
راه کنار آمدن با مردم، راه سازماندادنشان دشوار نیست. همّتاش و بعد آدمش را باید پیدا کرد.
………………………
۱) Max Scheler, Das Ressentiment im Aujbau der Moralen, Maquette University Press: Milwaukee, ،۱۹۹۴ ص.۲۵
۲- همان، ص ۳۱.