یازدهم ژانویهی پیش، خوزه موخیکا، ملقب به پپه[۱]، رئیسجمهور پیشین سوسیالیست اروگوئه، در ۸۹ سالگی اعلام کرد که از پذیرش مداوای شیمیدرمانی برای سرطان پیشرفتهی مریاش سرباز زده، و «متواضعانه» آمادهی سفر نهایی زندگیاش است. پپه، آخرین رهبر افسانهای سوسیالیست جهان، در ۲۰۱۸ پیشنهاد امیر کوستوریکا برای ساختن فیلمی مستند از زندگیاش را پذیرفت. نتیجه یک شاهکار سینمایی از آب در آمد. به بهانهی ساخت این فیلم نگاهی کردهایم به زندگی پربار و درسآموز این رهبر بزرگ امریکای لاتین.
فیلم «الپپه: یک زندگی برتر» [ El Pepe, Una Vida Suprema -۲۰۱۸] ساختهی کارگردان توانا، امیر کوستوریکا، با یک سکانس قدرتمند آغاز میشود که در آن عکسهای سیاه و سفید و فیلمهای ویدئویی از سنگرها، بندهای زندان، نمایش علائم پیروزی از ماشینهای پلیس و مشتهای در هوا با غم بی پایان یک رگه صدای تانگو در اعماق به اوج میرسد. پپه اشاره میکند که اروگوئه زمانی سوئیس قارهی امریکا بود و بعد از سال ۱۹۵۰ همه چیز تغییر کرد. سپس میافزاید:
«اما یک میراث قدرتمند باقی مانده است که همهی ما را تحت تأثیر قرار میدهد. تاثیر دیگر به سالهایی برمیگردد که در زندان گذراندیم. در زندان بودن به معنای یک تنهایی بزرگ بود. برای زنده ماندن باید خیلی فکر میکردیم و در مواضع خود تجدید نظر میکردیم. ما خیلی مدیون آن سالهایی هستیم که در تنهایی گذراندهایم. اگر در چنان شرایط سختی زندگی نمیکردیم، اینی که الآن هستیم نبودیم… آنچه من میگویم ممکن است بیرحمانه به نظر برسد، اما فکر میکنم از دردها و مشکلات، بسیار بیشتر از پیروزیها و کارهای آسان میتوان چیز یادگرفت.»
صحنهای از فیلم، پپه در کنار کارگردان
آنچه در شرف پیدایش است؛ در دقایق ابتدایی فیلم احساس میشود: سفری باشکوه به جهان هستی، به زندگی، به عمیقترین و تکاندهندهترین پرسشهای هستی از نگاه پپه. تصاویر آرشیو سیاه و سفید با تدوینی استادانه از موخیکای جوان دیده میشود با این کلمات او:
«مبارزهی ما ادامه خواهد داشت، مهم نیست چند سال دیگر در زندگی این نسل و نسلهای دیگر طول بکشد… سوسیالیسم پیروز خواهد شد.»
سپاس زندگی
از اینجا، فیلم با ظرافت به امروز گره میخورد، از سیاه و سفید به رنگی. به مزرعهی خانهی کوچک پپه میرویم:
«طبیعت چنان ستایشبرانگیز است که در اعماق وجودم آن را موجودی الهی میبینم. زمین، جهان معدنی، جهان هیدروژن آنقدر وسیع است و مقدار حیاتی که میتوانیم ایجاد کنیم و لمس کنیم آنقدر کم است که من برای زندگی شفقتی بزرگ حس میکنم.»
دوربین روی علفها، حشرات، روی جهان عظیم در آن مزرعهی کوچک تمرکز میکند.
چنین است که ما به داخل خانهی پپه پا میگذاریم. خوزه موخیکا از رختخواب بلند میشود، کت و شلوار همیشگیاش را میپوشد که اکنون از خشکشویی برگشته و در چشم او مثل روز اولش نو است. اول مارس ۲۰۱۵ آخرین روز ریاست جمهوری موخیکا است. کوستوریکا این روز تاریخی را در مرکز فیلم قرار میدهد و آن را از ساعات اولیه صبح تا پایان شب دنبال میکند.
سپس سخنان همسر و رفیق موخیکا، لوسیا توپولانسکی و عضو سابق جنبش آزادیبخش ملی و بعد سخنان وزیر دفاع وقت، الودریو فرناندز ویدوبرو را میشنویم. ویدوبرو از سالهای مقاومت سخن میگوید، از سالهای کودتاهای پی در پی در امریکای لاتین. این جملهاش در گوشمان طنینانداز میشود:
«تنها کشوری که در آن کودتا نمیشود، امریکاست… میدانید چرا؟- چون در امریکا، سفارت امریکا وجود ندارد.»
بخش بعدی فیلم دیدار یکی از اعضای سابق جنبش، شاعر و نویسنده مائوریسیو روزنکوف، از پپه را نشان میدهد. هنگامی که ترانهی مردمی معروف اروگوئه “A Don José” [۲] با تمام حالت ملانکولیک و پر شورش شروع به پخش شدن میکند، صدای پپه را دوباره میشنویم:
«بیشتر چیزهایی که الان به شما میگویم در آن دوره، در دوران انزوا در زندان به ذهنم خطور کرد . [بدون این] من چیزی که امروز هستم نمیشدم. حتما خالی تر، بیهودهتر، سطحیتر از الانم میشدم؛ حتما موفقتر، کوتهبینتر، پیروزتر. یک چنین چیزی: مست از موفقیت و با فحاشیهای بیشتر. همهی این چیزهایی که الان نیستم را میشد دربارهی من هم گفت، اگر آن ده سال عجیب و غریب را در تنهایی عمیق سپری نمیکردم. بنابراین… این چیز بسیار جالبی است، کوستوریکا. آنچه را که میخواهم به تو بگویم نباید با رویکردی تنگنظرانه تفسیر کرد: گاهی اوقات بد، خوب است؛ گاهی برعکس، آنچه خوب است، بد است.»
از اینجا، وقتی به آرشیو فیلمهای مارس ۲۰۱۰ میرسیم، زمانی که موخیکا رئیسجمهور بود، آهنگ «A Don José» را باز میشنویم که به صورت زنده روی صحنه خوانده میشود، در میان تشویقها: در جشنی در میدان استقلال مونته ویدئو، پپه با گروه دو نفره Los Olimareños روی صحنه است و این آهنگ را همراه با سیل مردمی که تهاش به چشم نمیآید، میخواند. پپه در سخنرانی خود در آن شامگاه روبه مردم چنین میگوید:
«دنیا وارونه شده است. شما باید اینجا روی صحنه باشید و ما باید شما را تشویق کنیم. زیرا این مبارزه… این شما هستید که این مبارزه را به راه اندختهاید. حقیقت در انحصار کسی نیست. حقیقت به همهی شما نیاز دارد. فردا کشور ما به راه خود ادامه خواهد داد و فداکاری ما ادامه خواهد داشت. رفقا، کسی که این را به شما میگوید، این را از شما میخواهد، این را از شما درخواست میکند، یک جنگجوی قدیمی است.»
سپس گفتگوی پپه با کوستوریکا ادامه مییابد. او را در مزرعهاش با تراکتورش میبینیم و از بنیادی سخن میگوید که با کمک همسایههایش از خود بر جای میگذارد:
«خانهام، مزرعه، این مزرعه، مدرسه… همهاش به این بنیاد میرسد… زیرا باید برای سفر بیبازگشت آماده شویم.»
پپه و کوستوریکا را در میان فضای سبز، در منظرهای از آواز پرندگان میبینیم:
پپه می گوید: «رفیق!» کوستوریکا با دقت و بیصبرانه به او نگاه میکند، و به سیگار برگش پک میزند.
«تانگو دلتنگی خالص است. دلتنگی و حسرت برای همهی آنچه داری و همهی آنچه نداری. تانگو مختص افرادی است که یاد گرفتهاند در زندگی ببازند. برای دوست داشتنِ تانگو، باید چند شکست را در زندگی تجربه کرده باشید.»
کوستوریکا به چشمان پپه نگاه میکند و صدای تانگو دوباره به گوش میرسد.
عاشق اوتوپیایی و اوتوپیای سیاسی
در حین گوش دادن به تانگو، تدارک مراسم وداع پپه را تماشا میکنیم: صحنه در حال برگزار شدن است، مدلی از ماشین بیتل آبی در صحنهی نمایش شبیهسازی شده است.
در سکانس بعدی سخنان لوسیا توپولانسکی را در ماشین دیگری میشنویم:
«زندگی من با پپه بسیار مهم بود، زیرا ما دو اوتوپیا را با هم ترکیب میکردیم. اوتوپیای عشق و اوتوپیای مبارزهی سیاسی را. در این راه، فراز و نشیبها و سختیهای زیادی را که با آن مواجه بودهایم پشت سر گذاشتهایم. ما خاطرات خوب زیادی داریم.»
سپس، با پپه، از زندان پونتا کارتاس( Punta Carretas) بازدید میکنیم، که اکنون به یک مرکز بزرگ خرید و فروش تبدیل شده است. پپه از سالهای زندانش، وضعیت آن زمان، زندانیان عادی و غیره میگوید. سپس دوباره پپه را در طبیعت میبینیم، تانگو با تمام غمش دوباره با سخنان پپه همخوان میشود:
«اگر زندگی را بیش از حد از طریق عقل فیلتر کنیم، شعرِ زندگی را از دست میدهیم. من فکر میکنم نیاز انسان به عشق، زمانی که در خطر است، بیشتر میشود. شاید به این دلیل که ما به طور غریزی به دنبال امنیت هستیم. این یکی از راههای دوست داشتن زندگی است. من اکنون پیرمردی هستم، و وقتی به دوران جوانیام نگاه میکنم، میبینم خیلی از آن دور شدهام. در مواجهه با نگرانی و اضطراب به شریک زندگیام پناه میبرم. او هم به من پناه میبرد. آیا عشق همیشه یک پناهگاه نیست؟»
پپه در نقش شاعر و فیلسوف
در این فیلم، پپه نظرات خود را در مورد مسائل عمیق مربوط به هستی به اشتراک میگذارد. ما بیشتر پپه را با شنیدن سخنان او در طبیعت میبینیم که ما را قادر میسازد شاعر و فیلسوف درون او را بشناسیم. کاری که کوستوریکا در اینجا انجام میدهد مانند فرستادن سلامی به نقاشان و شاعران رمانتیک قرن نوزدهم است: او نقاشیها را لابلای تصاویر ارائه میدهد، اشعاری را از زبان پپه؛ و در این میان به طرز ماهرانهای قدرت موسیقی را اضافه میکند: نه اینکه تانگو موسیقی پسزمینهی کلمات پپه باشد؛ بلکه گویی کلام پپه متن این آهنگهاست.
کوستوریکا در فیلم خود بُعد ماورایی را به تصویر میکشد و یک شاعر و فیلسوف را در قامت پپه، در دل طبیعت به ما نشان میدهد و در عین حال از قدرت متافیزیکی موسیقی مدد میگیرد. در واقع پپه در اولین صحنه از این صحنهها میگوید که طبیعت را به صورت وجودی آسمانی میبیند.
این عمق در روح پپه جوهر دیدگاه او را نسبت به مرگ و همچنین زندگی تشکیل میدهد. پپه ۸۹ ساله در ژانویهی امسال یک پیام وداع به اشتراک گذاشت و گفت که درمان سرطان مری با متاستاز به کبد خود را ادامه نخواهد داد. پپه با آن زندگی پرمعنا و شرافتمندانه، اکنون در آخرین روزهای عمرش مانند یک قدیس، در انتظار مرگ است. مرگی نجیبانه و درخور یک زندگی نجیبانه.
زندگی مثل اکثریت
مردی که در طول فیلم میبینیم، در خانهی کوچکش (به دلیل امتناع از زندگی در اقامتگاه ریاست جمهوری)، در حال مراقبت از گیاهانش در مزرعه، با کلاه بر سر، و سگش همیشه در کنار و در حین رانندگی با فولکس مدل عهد بوقش، رئیس دولت اروگوئه است.
پپه در کمپین انتخاباتی یکی از نزدیکترین دوستانش، لولا، رئیس جمهور فعلی برزیل
انقلابیونی در طول تاریخ بودهاند که پس از رسیدن به پیروزی، از پذیرش یک زندگی ممتاز خودداری کردهاند. تعداد کسانی که راه مخالف رفتهاند، البته بیشتر است؛ قدرت چیزی خطرناک است. همه میدانیم. اما در طول تاریخ، شاید هرگز قدرت به اندازهی زمانی که در دست پپه بوده، رام و مطیع نبوده است. پپه قدرتی را که از مردم میگیرد، برای مردم و فقط برای مردم استفاده میکند. در این فیلم، ما در محلههایی قدم میزنیم که شامل پروژههای مسکونیای است که پپه هفتاد درصد حقوق ماهیانهاش را به آنها وقف کرده است. و آنجا به حرفهای مردم آن محله گوش میدهیم. پپه خاطرنشان میکند که نرخ فقر، که در زمان روی کار آمدن ائتلاف چپ در سال ۲۰۰۵، حدود ۳۹ درصد بود، ۹ سال بعد، ۱۱ درصد شده، و فقر مطلق از ۵ درصد به نیم در صد کاهش یافته است. رفیق توپولانسکی تأکید میکند که سطح سوادآموزی نیز افزایش یافته است. پپه میگوید:
«ریاست جمهوری همه جا به سلطنت شبیه شده است. فرش قرمز و… جمهوری باید چیز دیگری باشد. چون اگر با رأی اکثریت انتخاب شدی، پس باید سعی کنی مثل اکثریت زندگی کنی… نه مثل اقلیت.»
پپه برای ارزشهایش زندگی کرد. او فقط نگفت که با تعهد به ارزشها میتوان دنیای خوبی ساخت، بلکه این را با سبک زندگی خود نیز اثبات کرد. او قصد داشت ارزشها را به صورتی عمیقتر از طریق فرهنگ گسترش دهد و متأسف بود که مبارزه برای این امر تحتالشعاع مبارزه در سایر زمینهها قرار گرفته است:
«فرهنگ نقش بزرگی دارد. به نظر من مبارزهای که ما نکردیم یک مبارزهی فرهنگی بود. جامعهی بشری بدون تحول فرهنگی نمیتواند توسعه یابد. فرهنگ فقط تصاویر روی دیوارها یا مثل حالا که شما دارید فیلم میسازید، نیست. موضوع فرهنگ ارزشهایی است که به ما در زندگی روزمره انگیزه میدهد. این یکی از الزامات ساخت جامعهی بهتر است.»
دیدار گابریل بوریچ، رئیس دولت شیلی از پپه در ۳ فوریه ۲۰۲۵
آنچه از تاریخ میآموزیم
با نزدیک شدن به پایان فیلم، پپه اکنون در ماشینی است که با آن به سمت محل مراسم وداع میرود، دوباره موسیقی نقش محوری ایفا میکند، و جملات زیر را همراه با آهنگی که پپه با جوانان در صحنههای قبلی خوانده است، میشنویم:
«من از نسلی هستم که معتقد بودند سوسیالیسم در همین نزدیکیهاست . جوانی من هم مانند بسیاری از مردم به دنیای رویایی تعلق داشت. تاریخ به ما نشان داده است که این بسیار دشوارتر از آن چیزی است که فکر میکردیم. ما همچنین آموختهایم که برای توسعهی جامعهی انسانی، مسائل فرهنگی به اندازهی مسائل مادی مهم است، شاید حتی مهمتر. چیزهای مادی ممکن است تغییر کنند، اما تا زمانی که فرهنگ تغییر نکند، تغییر واقعی رخ نخواهد داد. تغییر واقعی در درون سر بشر است.»
سپس، زمانی که خبرنگاران میکروفونهای خود از به پنجرهی بیتل به سویش دراز میکنند، پاسخ پپه به این سوال که در دقایق پایانی ریاست جمهوری خود چه احساسی دارد، به شرح زیر است:
«تو نمیفهمی، نمیتوانی بفهمی. احساسیترین روز زندگی من روزی بود که از پاسو دلو توروس به زندان فرستاده شدم، زیرا آن زمان بود که فهمیدم دیکتاتوری رو به پایان است. امروز با آن لحظه قابل مقایسه نیست.»
و با پایان این کلمات، یک بار دیگر شروع به گوش دادن به “A Don José” میکنیم. هزاران نفر در خیابانها صف کشیدهاند تا به پپه سلام کنند، یکی فریاد میزند: «متشکرم رفیق، متشکرم»، دیگری فریاد میزند: «دوستت داریم پیرمرد». دوباره صدای گرم پپه را میشنویم. اینجاست که منظور او از تحول فرهنگی را متوجه میشویم:
«چگونه کاری کنیم که مردم به این نتیجه برسند که چیزی به نام «مال شما» و «مال من» وجود ندارد؟ زیرا ما اساساً حیوانات اجتماعی و از این نظر سوسیالیست هستیم. اما تاریخ و تحولات، ما را سرمایهدار کرده است است. ما فردگرا شده ایم، زیرا در درون ما تضادی وجود دارد. ما برای زنده ماندن، زندگی کردن مبارزه میکنیم. این همان خودخواهی سالمی است که طبیعت به همهی موجودات زنده عطا کرده است. اما ما همچنین در همبستگی خود زنده ماندهایم، زیرا وظیفه داریم جامعهای را بسازیم. چون ما رابینسون کروزوئه نیستیم. ما نمیتوانیم تنها زندگی کنیم. در درازمدت، مدنیت و همبستگی بزرگترین موهبتی است که میتواند به ما آدمیان، به مثابهی یک گونه، کمک کند. و غلبه بر این تضاد و ارتقا دادن همبستگی بر خودخواهی بهای سنگینی دارد.»
پپه به محل برگزاری مراسم میرسد، روی صحنه میرود و به سوی دهها هزار نفری که در مقابلش اشک میریزند، خطاب میکند:
«مردم عزیزم، پنج سال گذشت. خیلی زود گذشت، مردم عزیزم… مردم عزیزم، متشکرم. متشکرم از آغوش گرمتان. متشکرم از انتقادهایتان، متشکرم از محبت شما، بیشتر از همه از شما متشکرم که در دوران ریاست جمهوریام با من همراهی کردید. اگر… شک نکنید، اگر دو زندگی میداشتم، هر دو را وقف مبارزه برای آرمان شما میکردم، زیرا در حدود ۸۰ سال زندگیام، فهمیدهام که این باشکوهترین راه برای دوست داشتن زندگی است. من نمیروم، میآیم! با آخرین نفسم خواهم رفت. هرکجا باشم در کنارتان خواهم بود. من با شما خواهم بود زیرا این بالاترین راه برای در آغوش کشیدن زندگی است. از شما مردم عزیزم متشکرم.» [۳]
…….
زیرنویسها
۱- ال پپه، نام مخفف و خودمانی خوزه موخیکا، رئیس جمهور سابق اروگوئه و رهبر حزب سوسیالیست «مشارکت خلق» است که از ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ در این مقام بود. اینکه چطور پپه مخفف خوزه شده است، به گویش و نوشتار اسم خوزه در لاتین بازمیگردد: خوزه نام تغییر یافتهی همان یوسف در زبان عربی است: Giuseppe ، که در اسپانیولی «یوسِبِه» [ و نه یوسپه] خوانده میشود، و نه به یوسف پیامبر که به سنت جوزف/یوزف [در اسپانیولی: سن خوسه] ارجاع میکند. رسم بوده که برای مشخص کردن مقام سنت جوزف، در پایان نام او دوبار حرف p میآوردهاند.
۲- ترانهای ملی در ستایش از خوزه آرتیگاس، فرمانده ارتش که در سال ۱۸۱۱ رهبر مبارزهی استقلال از استعمار اسپانیا بود. این ترانه از ۱۹۶۴ تا کنون متعلق به میراث جنبشهای چپ بوده است. در امریکای لاتین جنبشهای چپ و شور ملی از آغاز در هم گره خوردهاند؛ چیزی که نیازمند مداقهی بیشتر در جنبشهای رهاییبخش ماست.
۳- یادآوری: با پشتیبانی پپه از نامزد جبههی مشترک چپ، تاباره باسکس، حکومت تا پنج سال بعدتر در دست جناح چپ باقی ماند، اما با فوت باسکس در ۲۰۲۰، نامزد راست میانه، لوییس لاکایه پو، رئیسجمهور اروگوئه شد تا بالاخره در آخرین انتخابات در ۲۰۲۴، نامزد جدید جبههی مشترک چپ، یاماندو اُرسی، با اخذ نزدیک به ۵۰ درصد کل آرا از دسامبر ۲۰۲۵ به مدت پنج سال رئیسجمهور اروگوئه خواهد شد. پپه، به رغم کهولت و بیماری شدید در کمپین انتخاباتی ارسی نقشی بسزا ایفا کرد. ارسی به مردم اروگوئه قول داده است، در دوران خدمتش، درست مانند پپه در کاخ ریاست جمهوری سکونت نخواهد کرد.
5 پاسخ
با سپاس از حمید فرازنده و این مقاله ارشمند.
ای کاش ای کاش
کوشندگان راه سوسیالیسم ،
روح و راه و رسم روزمرگی اشان را دستکم از ال پپه کپی میکردند.
یکی از هزاران ستاره ای که در آسمان جنبش جهانی کمونیسم و آزادی طبقه کارگر و خلقهای تحت ستم میدرخشد .. یکپارچه عشقی رفیق ال پپه 🙏❤️🌹
عالی است! عالی! سپاس فراوان از حمید فرازنده. مطلبی است ماندگار و بدون تاریخ اتمام!
مقاله بسیار جالب است، اما با تیترش موافق نیستم
نه اینکه سوسیالیزم را لعنت کنم، بلکه معتقدم که سوسیالیزم یک ایده و تئوری ست که در میان جهان بینی های جزمی”تکحقیقتی” رو دست ندارد، انسانی ترین تئوری و در نوع خودش بی نظیر است، ایراد در همان “تک حقیقتی” اش هست، که وقتی هر گروه، حزب در سراسر دنیا انرا با عمل آمیختند، هرگز نتوانست به آنچه اهدافش بود، دست بیابد.
در نتیجه نمی توان خلاقیت ال پپه را، تاثیر “فرد”او را ( که در تئوری هرگز قرار نبود، “یک” فرد قهرمان قضیه شود) بر روند تحقق سوسیالیزم، عمومیت بخشید.
بهترین دلیل و راه تحقق بخشیدن به حیات سوسیالیزم، آنست که، بتوانیم “هاله” تقدس کلیسایی دورش را ( که معتقدان جزمی ش، دورش کشیده اند) را بشکنیم و انرا با اعتماد به نفس …تکوین داده و به روز کنیم. و من هزار بار معتقدم که اگر مارکس در این دوران هنوز زنده بود، حتما همین کار را میکرد…..
حالا می توانید، مرا غلط بفهمید( بی و یا با غرض)!
دنیا در حال ویران تر شدن بدست حاکمان سیم و زر ست. و چپ نوین سازمانیابی و جرات تکوین و بروز کردن تئوری های تا کنون موجود، را می طلبد.
منمعتقدم که ما می توانیم…..