سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳

سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳

اندر باب توهم سلطنت – امیر سیفی

پس از سوختن برگ انحرافی اصلاحات و اعتدال در رژیم ولایت فقیه، حاکمیت بمنظور دلسرد کردن انقلابیون و انحراف مجدد روند سرنگونی، به بازی عوام فریبانه جدید یعنی ترویج تاج و تخت روی آورد. هرچند که به یقین میشود گفت که سلطنت به ایران برنخواهد گشت و این برگ رژیم هم بسیار سریعتر از برگ اصلاحات در حال سوختن میباشد، ولی هرچه بیشتر تسریع این امر (گذار از توهم سلطنت) برای ممانعت از تاخیر در روند سرنگونی و افزایش بهای انقلاب بالاخص از دست رفتن جان های بیگناه ضروری است. در ورای سرنگونی استبداد حاکم نیز هشیاری و حضور در صحنه و باصطلاح در کف خیابان بمنظور نفی هرگونه تهدید استبدادی دیگر بسیار حیاتی میباشد.

در عدم وجود توجیه عقلانی سلطنت برای جامعه بشری، بخصوص در ایران بیرون آمده از کوران مبارزات ضداستبدادی، شکی نیست. هیچ فرد یا جریانی هم حق ندارد برای ملت ما مقدر کند که باید همیشه یک آقا بالاسر داشته باشد و با توسل به فرهنگ دستبوسی، نسخه ارباب رعیتی برای مردمی بپیچد که گویی بمانند یک صغیر با قوه فهم و ادراک ناقص (دقیقا بسان دکترین ولایت فقیه) چاره ای بجز پذیرش یک قیم و سرپرست ندارد، چه این ولی خودکامه تحمیلی، شاه یا شیخ باشد.

سری که درد نمیکند…

برای فردای ایران آزاد، نهاد غیردموکراتیک و ضدمردمی سطلنت، خواه از نوع مطلقه و یا مشروطه آن، یک وصله ناهمگون و ناچسب میباشد. بحث مشروطیت نیز در آن زمان (یک قرن و اندی پیش) که سلطنت حاکم بود، مطرح بود و قرار بود بعنوان پله ای توافقی و بینابین برای گذار از استبداد به مردمسالاری نقش ایفا کند. نتیجه آن را هم که در ایران دیدیم. مستبدین و حامیان داخلی و خارجی آنها با لگدپرانی همان میز توافق را نیز چپه کرده و به مردم و مردمسالاری چنان خیانتی کردند که ضربات تازیانه آن همچنان در حال دریدن پیکر مردم رنج کشیده ایران میباشد.

قضیه دربار و سلطنت مثال بنایی کلنگی است که زمانی وجود داشت. بنایی پوسیده که حتی برای آن دوران نیز ناکارآمد بود، و مملو بود از فساد و تباهی. ولی مسلما حاکمین بدلایل نفع شخصی نمیپذیرفتند که از میان برداشته شود. پس بناچار انقلابیون بدنبال اصلاحاتی بودند که در آن چارچوب مورد توافق قرار گیرد. ولی اکنون دهه هاست این بنا از میان برداشته شده و میتوان در زمین خالی و مسطح بجا مانده، ساختمانی از شالوده تا بام قوی و کارآمد و منطبق با نیازهای امروز جامعه ساخت. کدام عقل سلیمی حکم میکند که مجددا آن ساختار منسوخ و ناکارآمد دوباره بنا شود که با آن کنار بیاییم؟

از منظر مشابهی دیگر، فرض کنیم، در محیطی که نیاز به انتخاب و بکارگیری یک دستگاه و فن‌آوری جدید وجود دارد، ابتدا نیازهای روز در نظر گرفته میشود و سپس آینده نگری ایجاب میکند که نیازهای قابل تصور آینده را نیز در محاسبات گنجاند و سرانجام راه حلی را برگزید که علاوه بر اینکه جوابگوی نیازهای کنونی میباشد، بتواند تا حد امکان در برابر چالشهای آینده هم کارایی داشته باشد (باصطلاح در زبان انگلیسی «فیوچِر پروف» باشد). حال اینکه سیستم سلطنت حتی در زمان تاریخی خودش نیز جوابگوی مسائل و مشکلات جامعه نبوده است، چه رسد به حال و آینده.

مضاف بر آن، جامعه و ساختار سیاسی امروزه چنان پویایی و شتاب تغییرات و پیشرفتی به خود گرفته است که در هر بازه زمانی احزاب و گروهها و رهبران سیاسی ناگزیرند که برنامه های خود را بسرعت بروز رسانی کنند وگرنه دیگر سنخیتی با شرایط و مقتضیات روز نخواهند داشت و از دور کنار خواهند رفت. حال این را مقایسه بکنید با خواسته جریانی که خواهان انتصاب یک فرد نالایق برای نمایندگی ملتی است که کوچکترین درکی از اهداف و آرزوها و نیازهای شهروندان آن را ندارد، و فراتر از آن خواهان تسلط وی بر سرنوشت نسلهای بعدی این جامعه نیز میباشد. 

مثالی دیگر: پس از سقوط یک نظام دیکتاتوری، کدامین منطق راه حل جدید برای اداره کشور را در بازگرداندن آن دیکتاتوری و مجاب کردن وی به قبول اصلاحات و رفورمی که خود در گذشته با مقاومت و عدم پذیرشش آنرا به بن بست کشانده بوده بود، میبیند؟ در نقطه تاریخی پس از سرنگونی رژیم ولایت فقیه و سپری شدن دهه‌ها از سرنگونی دیکتاتوری پادشاهی، فرصتی تاریخی برای مردم ایران بدست خواهد آمد، برای برپایی یک ساختار سرتاسر دموکراتیک. هیچ دلیلی نیز وجود ندارد برای کار گذاشتن مجددا یک نهاد کاملا غیر دموکراتیک در قلب آن ساختار، که مثل تومور سرطانی توانایی سرایت به بخشهای دیگر را نیز دارد.

چرا عاقل کند کاری…

آیا دیده اید که حتی در یک سازمان و موسسه، مسند و مقامی را دو دستی به شخصی تقدیم کنند، نه از روی صلاحیت، بلکه بر حسب اصل و نسب خانوادگی وی؟ آنهم مادام العمر و تضمین شده، صرفنظر از عملکرد فعلی و آتی وی؟ حالا بحث موروثی بودن این امر فعلا به کنار. میتوانید تصور کنید که حتی ساده ترین و بظاهر خرده‌پاترین سِمت این سازمان هم که به کسی تحت این شرایط اعطا شود، به موجب عدم پاسخگویی وی به احدی (حتی رئیس و نیز هیات مدیره سازمان)، این شخص به مرور به قدرتمندترین و فاسدترین فرد در این نهاد تبدیل شود؟ حالا تصور کنید که سمت مورد بحث، راس و نماد یک مملکت باشد.

زمانی که راس یک دولت دموکراتیک مانند رئیس جمهور منتخب مردم به پایان دوران زمامداریش میرسد، بصورت خود به خودی از وی خلع قدرت میشود. بی آنکه در وی توهم مالکیت و قدرت مادام العمری القا شود. حال اینکه اساس سلطنت و طبیعت آن بر انحصار طلبی و تمامیت خواهی و حس مالکیت کشور و طلبکاری از رعایا (ملت) استوار است که همان ملت را به چشم خادمین خاندان سلطنتی (و نه بالعکس) و افرادی فرودست ایشان (و نه بعنوان شهروندانی با حقوق برابر) میبیند. زمانی هم که مردم خواستار برکناری این جماعت و این ساختار طبقاتی حاکم شوند، تصور اینکه این فرآیند تغییر به شکل دموکراتیک و بدون نیاز به انقلاب و خونریزی، اگر نگوییم محال، قطعا دشوار میباشد. از این رو دربار یک تهدید بزرگ برای دموکراسی و یک منبع فساد برای جامعه میباشد.

شدت این تهدید در حال حاضر برای جامعه ما، زمانی بارزتر میشود که بازماندگان سلسله پهلوی پرچمدار بازگشت سلطنت شده‌اند. خاندانی که خود نه تنها در وهله اول با خیانت به مردم و مردمسالاری عامل عهدشکنی و ناقض مشروطه بود، بلکه علاوه بر آن با تداوم سرکوب وحشیانه مطالبات برحق مردم، در عمل، انقلاب ۵۷ را به جامعه ایران تحمیل کرد.

خون رنگینتر…

وجوه مختلف دیگری از نظام سلطنت را میتوان به نقد گذاشت، منجمله بُعد تحمیل هزینه های گزاف زندگی اشرافی و اصرافی خاندانی از جنس از ما بهتران و دم و دستگاه عریض و طویل دربار و خدم و حشم آنها، بر گُرده مالیات دهندگان، یعنی شهروندان عادی کشور. از هزینه‌های زندگی روزمره تجملی و ایاب و ذهاب پرطمطراق اختصاصی گرفته تا مجالس و مراسم آنچنانی، که هرگز قابل مقایسه با هزینه های زندگی یک رئیس دولت مثل نخست وزیر و رئیس جمهور نمیباشد. این مورد و دلایل دیگر مشابه آنچه که در این مقوله به بحث گذاشته شده است، در جوامعی مانند انگلستان نیز، بویژه در میان نسل جوان، موجب افزایش نارضایتی و به زیر سوال بردن روزافزون مشروعیت و مقبولیت سلطنت شده است.

بعضی ادعاها هم که مثلا خاندان سلطنتی و کاخهای مجلل آنها به صنعت توریسم در کشوری مثل انگلستان کمک میکند و درآمدزا میباشد، حتی در خود انگلستان هم محل مناقشه و بحث و بررسی است چه برسد به ایران. گویی که مثلا صنعت گردشگری ایران لنگِ تحمیل یک طبقه اشرافی به مردم مانده است. سرزمین ما پر از جذابیتهای توریستی میباشد و بی‌تردید به محض سررسید آزادی و امنیت، خیل بیشمار جهانگردان به ایران سرازیر خواهد شد، تا حدی که شاید دشواری اولیه، داشتن توانایی برای مدیریت آن حجم بالا از توریست باشد، و نه بالعکس. در ضمن ساختن یک خاندان سلطنتی جعلی و بی تاریخ و هویت برخلاف آنچه که مثلا در انگلستان قرنها رایج بوده، تنها یک تلاش عبث و مضحک میباشد. بخصوص اینکه داعیان سلطنت به گرد پسر آخرین شاه دیکتاتور حلقه زده اند و متوهمانه خاندان مستبد و خونریز پهلوی را مستحق مالکیت ایران زمین میدانند. خاندان خائن پهلوی چه ارتباطی به ریشه و هویت تاریخی ایران زمین دارند؟ رضا‌خان میرپنج منتخبِ دولت فخیمه انگلستان، شاید بیشتر به تاریخ انگلستان و دربار آن ربط داشته باشد تا هویت و فرهنگ ایران. مقتدر خودخوانده‌ای (بخوانید قلدر ضعیف کش) که با یک تلگرام اربابش (یک دولت بیگانه) مملکت را رها کرد، دم  بر روی کول گذاشت و فرار کرد. محمدرضا پهلوی هم که با وجود تمامی دخالتها و دسیسه‌ها و کودتای بیگانه به نفع وی و علیه مردم ایران، مدام پا به فرار بود. وی در خیانت، بی‌کفایتی و عدم مشروعیت، حتی بر روی دست پدرش بلند شد.

دروغ شیرین و حقیقت تلخ…

عوامفریبان با سوء استفاده از جو فعلی ظلم و تحقیر، که محصول حاکمیت نظام دیکتاتوری مذهبی است، سعی در پاشیدن خاک بر چشمها و به تصویر کشیدن رویایی شیرین و نوستالژیک‌گونه‌ای از دوران طلایی‌ای در گذشته دارند. براستی باید پرسید دقیقا کدام دوران طلایی مد نظر آنهاست؟ آیا منظور آنها دوران‌هایی از تاریخ است که حکومت مرکزی، مقتدر بوده و با لشگرکشی و بزور شمشیر و سرنیزه کشورگشایی میکرده؟ آیا در آن ادوار آحاد مردم و شهروندان در رفاه اقتصادی و عاری از ستم و استبداد زندگی میکردند؟ و یا اینکه آن زمانها تنها برای حکام طلایی بوده و اکنون نیز آن آواز از دور خوش دهل، توسط جریان خاصی همچون داروی مسکن موقتی استفاده میشود برای عقده‌های خود کم‌بینی و حقارتی که خودشان بر آن دامن میزنند؟ در دوران حکومت پهلوی هم که علاوه بر عدم وجود رفاه معیشتی، اثری از اقتداری از جنس نادر شاه افشار، شاه عباس صفوی و کوروش کبیر نبود. براستی چرا طرفداران سلطنت فردی از بازماندگان سلسله‌های دیگر بجز پهلوی را نه تنها نمیپذیرند، بلکه به آنها و کلا این ایده حمله‌ور نیز میشوند؟  

در دوره‌ای که دیکتاتوری پهلوی بر ایران حکمفرما بود، فرصتی مهیا شد تا کشورهایی مانند ایران، عراق و لیبی، به برکت منابع زیرزمینی چون نفت و گاز به رونق اقتصادی دست پیدا کنند. تحول بزرگ اجتماعی دیگر آن دوران، گذار از فئودالیسم به جامعه صنعتی و تاثیرات ناشی از آن بود. در این حین، حکومتها در این سرزمینها با مخالفت با مشارکت دادن مردم در حکومت و تعیین سرنوشت خود، شانس تاریخی‌ای را از دست دادند و باعث شدند که توسعه‌های ایجاد شده، نامتعادل و ناپایدار گردند که در نهایت خود آن حکومتها را نیز به سمت سقوط سوق دادند. مصر و الجزایر را نیز میتوان در زمره این کشورها دید.

سالی که نکوست…

یکی از وجوه دیگر قابل بحث نیز تضاد بین سلطنت از طرفی، و روحیه اعتماد و اتحاد ملی از طرف دیگر، بخصوص در کشوری چون ایران، با وجود اقوام و ملل و تنوع نژادی و باورهای مختلف میباشد. دیگر روزی نیست که شاهد تهاجم طرفداران سلطنت و اهانت آنها به هموطنان دگراندیش نباشیم. نحوه برخورد و خشونت این شعبان بی‌مخ‌ها و چماقداران درباری (بمانند همنوعان ولایی‌شان) و ناسزاهای رکیک آنها موجبات انزجار عموم هموطنان را فراهم کرده است. تا همینجای کار که باصطلاح نه به دار است و نه به بار، داعیه سلطنت توامان شده است با گسترش فاشیسم و نفی هویت و حقوق اقلیتها از هر نوعی. این قوم بقدری گستاخ شده اند که حتی نیازی به کتمان این امر نمی‌بینند. اگر هم فردی از آنها از در شیادی منکر این قضیه شد، کافیست که از وی بپرسید که آیا در قاموس ایشان، یک بلوچ، کرد، ترک، عرب… میتواند مدعی پادشاه شدن باشد؟ و یا اینکه ماشین فاشیسم سوار شده بر شاسی ناسیونالیسم افراطی و شوینیسم آنها بالکل از کار میافتد؟

در زمینه نقش و حمایت دربار از به قدرت رسیدن فاشیسم نمونه هایی در تاریخ معاصر نیز موجود است که از آن جمله میتوان به ظهور موسولینی در ایتالیا و متاکساس در یونان اشاره کرد. احتمال تحقق این امر حتی در انگلستان نیز وجود داشت، بدلیل اقبال شاه ادوارد هشتم به فاشیسم، و در صورتیکه وی در سال ۱۹۳۶ برای تحقق «ازدواج جنجالیش» از سلطنت کناره گیری نمیکرد. هرچند که در مورد شرایط حال ایران و وضعیت این قماش، نیازی به جستجو در تاریخ نیز نیست. همانطور که اشاره شد اینان چنان وقیح و بی شرم هستند که حتی زحمت انکار خصایل فاشیستی و ضد انسانیشان را به خود نمیدهند. آنها حتی گاها از بیان اینکه دموکراسی، مطلوبشان نیست نیز ابایی ندارند. با لوای دشمنی با قومیت و ملیت و نژاد و اقلیتهایی از هر قبیل که این گروه بدست گرفته است، تخم تفرقه را بسرعت میکارد. تهدید تجزیه طلبی نیز که هم رژیم و هم این جریان پادشاهیِ دست‌سازش از آن دم میزنند، اتفاقا اگر هم احتمالش وجود داشته باشد، در سایه موجودیت همین دو جریان وجود دارد. اصولا هر دو روی این سکه (سلطنت ولایی و درباری)، خصم اصلی روحیه اتحاد ملی هستند.

خشت اول…

در مقایسه با بعد اخلاقی و انسانی مبحث سلطنت، وجوه دیگر منجمله اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ابعاد ثانوی و فرعی به خود میگیرند. بعنوان مثال نمیتوان با بحث منفعت اقتصادی، موارد مطرود و مردودی مثل برده داری، و یا بهره کشی و استثمار طبقه کارگر را توجیه کرد. پس رد اخلاقی و انسانی این موارد، منجر به فسخ کلی آنها میشود.

در همین راستا هم، یکی از مسائل اصلی (همانطور که پیشتر  بدان اشاره شد)، تضاد و تهدید سلطنت برای دموکراسی و آزادی میباشد. مساله دیگر، منافات آن با روح برابری و عدالت است. چرا که برگزیدن خاندان سلطنتی و اعطای مقام و شانی بالاتر از سایر شهروندان، چه در احترام گفتاری (استفاده ازالقاب و نحوه خطاب کردن) و رفتاری و اجرای قانون و غیره تماما مخالف اصل برابری میباشد. در این عصر ارتباطات و دنیای باز اطلاعات و دوران تجدد، تمدن و ارتقاء روز افزون دانش و عقل و شعور بشری، عده‌ای هنوز تصور میکنند که با تکیه بر اراجیف و خرافاتی مانند «سایه خدا» و نژاد فرا زمینی و ژن برتر و نطفه اشرافی میتوانند نسلهای کنونی و بخصوص قشر روشن و تحصیلکرده را مغزشویی کنند و ناچار به پذیرفتن چنین باورهای سخره‌آور و منسوخی بکنند.

به هنگام پایه گذاری دموکراسی در جامعه، ریختن یک شالوده درست و استوار بسیار حیاتی است، تا در آینده، بدعتی برای توجیه تبعیض، رانت، فساد، بی‌عدالتی و عوارض منفی دیگر نگردد. ضروریست که از همان آغاز کار، با یک مرزبندی قاطع، شکافها را بر روی هرگونه کجروی‌ بست.

دست پیش گرفتن…

کلام آخر نیز این که، یکی از دلایل عمده این امر که بازماندگان دیکتاتوری سابق، اکنون بی‌شرمانه طلبکار مردمی شده اند که برای آزادی خود و علیه ستم آنها شوریدند و انقلاب کردند، عدم امکان یک دادخواهی درست و جامع برای رسیدگی به اتهامات مسوولین و آمرین و عاملین آنهمه جرایم و جنایات، پس از سرنگونی رژیم پهلوی بود. بدیهی است که این مساله بدلیل ربوده شدن انقلاب توسط یک دیکتاتور دیگر بوجود آمد، که اکنون موجبات جری شدن چماق بدستان شاه‌پرست را بوجود آورده تا مسوولین شکنجه‌ها و کشتار در رژیم پهلوی و ساواک جنایتکارش را بعنوان قهرمان و وطن‌پرست رنگ کنند و انقلابیون را خائن و عوامل بیگانه و تجزیه‌طلب جا بزنند.

در فردای ایران آزاد و به موازات فرآیند گذار به دموکراسی، بسیار ضروریست که همزمان دادگاههایی برای رسیدگی به جرایم و جنایات هر دو حکومت شیخ و شاه و دادخواهی قربانیان و بازماندگان آنها تشکیل شود (مشابه دادگاههای نورنبرگ). آنگاه خواهیم دید که آیا بازماندگان این حکومتهای جنایت‌پیشه، همچون مجتبی خامنه‌ای و رضا پهلوی خواهند توانست از حسابرسی و دادخواهی بگریزند؟ چه برسد به آنکه حتی تصور تطهیر حکومتهای پدران مستبد و خونریزشان را از آنهمه جنایت بکنند و لابد در مرحله بعد با پولهای کلان دزدیده شده از اموال ملت ایران، تبلیغات راه بیندازند برای بازگشت خود و دار و دسته‌شان به ایران (به زعم خود به ملک خانوادگیشان)، آنهم بمنظور سلطنت و «آقایی» کردن بر مردم.

امیر سیفی

۲۲ بهمن ۱۴۰۳ / ۱۰ فوریه ۲۰۲۵

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن کامنت های بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را در اختيار تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. کامنت هایی که طول آن ها از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

2 پاسخ

  1. نمیدانم آیا این نوشته ادامه دارد یا در همینجا به اتمام میرسد؟
    جامعه ایران امروزه درگیر شدیدترین بحرانهای سیاسی و اقتصادی است و به انحا مختلف سعی در برون رفت از این شرایط دارد. بنابراین اگر به مسائلی در این رابطه ایراد داریم و منتقد آن هستیم، ملزم هستیم راه درست وآلترناتیو خود را به صورت ملموس و قابل هضم و بدور از تئوریهای فلسفی و آکادمیک برای جامعه توضیح دهیم…
    همچون مقاله من هم مثالی میزنم. وقتی مریضی پیش پزشکی میرود ، پزشک به او توصیه میکند چه چیزهایی را نخورد و چه اقدامی نکند و به اینصورت مریض را راهی خانه نمیکند بلکه علاوه بر آن به او میگوید که چه بخورد و چه کارهایی را باید انجام دهد…..
    امیدوارم که در ادامه از شما بیاموزیم که جامعه ایران چه باید بکند و آلترناتیو اصلی او در این شرایط چیست و کیست؟؟؟؟

  2. شاه زاده( البته شاه نمیزاید، باید گفت: مامان زاده یا فرحزاده)، چکمه های پدر را به پا کرد، و بمناسبت ۲۲ بهمن ۵۷، بیانیه ای صادر فرمود و نالید که: « آنچه در بهمن ۵۷ رخ داد، شورش اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه، علیه خردگرایی و میهن پرستی بود». البته ایشان آنقدر میهن پرست است که، آویزان ترامپ و نتانیاهو شده است تا میهنش را ازاد کرده و به او بسپارند. در مورد ارتجاع سیاه، باید گفت که پدر تاجدار ایشان، که کمر بسته حضرت ابوالفضل بود، اسلامی ها و آخوندها را، برای مبارزه با چپ و کمونیسم بخدمت گرفت، آنها را چاق و چله کرد، تا روزی که خمینی از درون این تار عنکبوت بیرون آمد. در مورد درتجاع سرخ هم، پدر تاجدار تا توانست چپ و کمونیست و مجاهد کشت، و ادامه این وظیفه را هم، به خمینی سپرد، تا کار ناتمام آریامهر را، از ۵۷ تا همین امروز ادامه دهد، و ده ها خاوران را از اجساد آنها پر کند. رضا پهلوی، ادعا میکند که از طرف مردم ایران نمایندگی دارد. ایشان باید این ادعای خود را اثبات کند، در غیر این صورت، جز دروغگو و شیاد و فریبکار و فرصت طلب و نان به نرخ روز خور، بر او اطلاق نتوان کرد. وقت همگان خوش!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *