یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳

یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳

دریوزه گی یک شاه زاده؛ گدایی تاج و‌ تخت – ع. روستایی

شاید سرشت سیاسی خاندان  پهلوی رااز گِلِ بیگانه پرستی سرشته اند. شاید از تقدیری که رضاخان و آیرون ساید برای آن ها رقم‌ زدند؛ گریزی ندارند. هرچه هست وقتی پیام شادباش شاه زاده را خطاب به ترامپ مرور می‌ کردم همه نفرتی که از این خاندان در دل داشتم رنگ باخت و جایش را به آمیزه ای از شرم و ترحم سپرد. کم تر انسانی می تواند این مایه از خاکساری و نکبت را حتی برای دشمن آرزو کند. به ویژه آن که شاه زاده اگر دست و زبان خود را نگاه دارد و در مسیر بلوغ سیاسی مردم سنگ نیندازد نه همان دشمن ما نیست که هم وطن ماست.

واقعیت این است که مردم زخم های گذشته را از یاد برده اند. نه این که بخشیده باشند؛ میان این دو تفاوت بسیار است. دو مفهوم روان شناختی و شاید حقوقی ِ متفاوت اند.

برای این فراموشی چند علت می توان برشمرد که جمله گی به سیاست و روی کرد حکومت اسلامی بازمی گردد. نخست آن که حاکمان جدید رکوردهای تازه ای از ستم و نامردمی به نام خود رقم زدند؛ که نامردمی های رژیم پیشین را در سایه می گذاشت. حکومت اسلامی چنان زنده گی را بر مردم تنگ کرد که زندانِ روزمره گی فرصت نگاه کردن به پشت سر را از آن ها باز گرفت.

انباشت شوربختی ها و تراکم شوک ها و بحران های هم پوشان مجال بازنگری گذشته را از مردم ربوده است. در روی کردی دیگر تاریخ را تحریف کردند تا روایت های ویژه خود را جای گزین کنند. روایت های جعلی قربانیان رژیم پهلوی را که طیف پرشماری از نیروهای آزادی خواه، ملی، ضد دیکتاتوری، چپ و برابری خواه بودند به پیروان اندک شمار اسلام سیاسی محدود می کرد و دامنه ی بلند سرکوب را بر می چید. بزرگ نمایی زخم هایی که متوجه این گروه کوچک شده بود؛ مبنای حقوقی لازم برای دادخواهی را مخدوش می کرد. حال آن که زخم خورده گان واقعی هرگز فرصت دادخواهی نیافتند. چرا که بی درنگ قربانی شدند. در سرکوب دگراندیشان، رژیم نوپا کار را از آن جا آغاز کرد که شاه ناتمام گذاشته بود. نیروهای دگراندیش از دم‌تیغ گذشتند یا در گوشه و کنار جهان پراکنده شدند. پس جای شگفتی نیست اگر می بینیم “دژخیم ابروکمانی” از نهان گاه اش بیرون می آید تا زنگار کهنه گی را از ماشین سرکوب پهلوی پاک کند.

شاه زاده می تواند از نیک بختی خود سپاس گزار باشد که مردم شوربخت ایران چنان در گرداب بحران فرو رفته اند که او و اجداد والاتبارش را فراموش کرده اند. در سایه این فراموشی می تواند گوشه انزوایی بجوید و از شرم پدر و پدربزرگ‌اش چهره نهان کند نه آن که گذشته را پیش چشم ها بیاورد و زخم‌های کهنه را تازه کند، نه آن که به صحنه بازگردد و از موضعی طلب کارانه مطالبه خسارت کند.

ما پنجاه و هفتی ها در سایه ی حکومت وحشت در هر دو رژیم همه هستی خود را از دست داده ایم برای ما چیزی نمانده است تا در جای غرامت به والاحضرت پیش کش کنیم.

در راستای بازپس گیری میراث پدری آقای پهلوی اگر سرشوخی دارند از وی سپاس گزاریم که در میانه ی مرگ و عزا لب خندی بر لبان ما می آورند. اما اگر در عزم خود جدی هستند و ترامپ و نتانیاهو خوابی برای وی دیده اند؛ این خواب تعبیر نخواهد شد. فرزندان مردم ایران دست آن ها را کوتاه خواهند کرد زیرا نیک‌ می دانند اگر دعای شاه زاده در پای دیوار ندبه اجابت شود؛ چه روزگار تلخ و سیاهی در انتظار میهن ماست. سرنوشت دردناک غزه را پیش چشم داریم.

آقای پهلوی و هم کیشان وی که جا و بی جا خود را دوست دار فرهنگ باستانی ایران وا می نمایند و دریغا گویِ از دست رفتن آن اند آیا می توانند روشن  کنند که سر نهادن بر آستان بیگانه در کدام یک از آموزه های فرهنگی ما ریشه دارد؟ از چه زمانی پناه جویی در سایه بیگانه، فروش استقلال کشور در بهای خرید قدرت و ثروت بخشی از فرهنگ ملی ما شده است؟ کاش شاه زاده به جای فرهنگ دریوزه گی می توانست در حد بضاعت انسانی خود از جوانان آزاده میهن خویش درس پای مردی بگیرد. هزاران زن و مرد شورمندی که در هر دو رژیم در پای چوبه های دار زنده گی خود را از دژخیمان گدایی نکردند چه رسد به جاه و منال. در شمار یکی از هزاران شاید خسرو گلسرخی و دانشیان را به یاد بیاوریم که مردن بر روی پا را برگزیدند تا بر روی زانو زنده گی نکنند.

ناگفته پیداست که در سپهر واقعیت دو میهن وجود دارد و برهمین نشان دو فرهنگ، از یک سو فرهنگ کار، زحمت، شرافت، آزاده گی، میهن دوستی، مردم نوازی، و… از جانب دیگر فرهنگ آقازاده ها و شاه زاده ها، فرهنگ بی وطنی، تن آسایی، چپاول، نفت خواری، مفت خوری، نوکرصفتی، خرافه گرایی و…

به راستی خاندان پهلوی به رغم عشوه های عامیانه ی فرهنگی با انگیزه ی بهره برداری سیاسی، چندان نسبتی با فرهنگ اصیل مردم ایران نداشته اند. در و دیوار زندان های شاه گواهی براین مدعاست که اهالی فرهنگ و هنر همواره آماج سرکوب رژیم بوده اند. این پاره از گفت وگو را با خاطره ای تاریخی به پایان می برم.

همه گان می دانیم که زبان فارسی تا چه پایه وام دار زنده یاد علی اکبر دهخداست. اکنون ببینیم پهلوی دوم چه گونه جانب حرمت این فرزانه ی فرهمند سرزمین ما را پاس داشت. وقتی شاهنشاه خبر درگذشت علامه را شنیدند در واکنشی ملوکانه فرمودند “به درک که مرد”!

آقای پهلوی در بیدرکجای تبعیدگاهش فرصت داشت تاریخ بخواند در کار پدر و پدربزرگش اندیشه کند؛ علت ها و زمینه های تاریخی برآمدن آن ها، کارنامه سیاسی و شیوه حکم رانی شان را دریابد؛ رابطه آن دو با قدرت های بیگانه و استعماری، محتوا و ماهیت اصلاحاتی که انجام دادند؛ شیوه انجام و پیامدهای خواسته و نخواسته آن ها، چالش ها و دلیل فروافتادن آن ها و… جمله گی را در بوته نقد و داوری همراه با انصاف بگذارد که اگر چنین می کرد می توانست کارپایه سیاسی بهتری را پیش بگذارد.

والاحضرت به جای آن که تاریخ را از اهلش بیاموزد یا آن که رنج پژوهش را برخود هموار کند آسان تر می داند که از زبان اوباش فرش گرد بشنود. از تبار همان چاپلوسانی که به سهم خود زمینه ساز سقوط خاندان اش بودند. از یاد نبرده ایم کارگزاران شاه در ستایش بیمارگونه از اعلیحضرت بر یک‌دیگر پیشی می جستند. اسدالله اعلم بارها تکرار می کرد: ایران برای نبوغ شاهنشاه کشورِ کوچکی است. او شایسته گی مدیریت سرزمین های بزرگ‌تری را دارد. هویدا بر این باور بود که رهبران جهان از شاهنشاه مشورت می گیرند!

والاحضرت و حلقه اطرافیان اش که وی را مدیریت می کنند هنوز نیاموخته اند که برای بحران های پیچیده و هم پوشانی که تاروپود کشور را در میان گرفته است راه حل ساده و سلطنتی وجود ندارد و با آویختن به ریسمان چند اسطوره بی ربط (کوروش، کی کاووس، اشکبوس و…) راه آزادی، رفاه، دموکراسی و پیش رفت اجتماعی هموار نمی شود.

همه توشه نظری و آموزه تاریخی و زادوبرگ سیاسی پادشاهی خواهان در چند جمله ی کوتاه فشرده می شود: پادشاهی از تخمه جمشید و فریدون و با فر و شکوه ایزدی سایه ی هماگونه خود را بر این سرزمین اهورایی گسترده بود. در سایه ی داد و وداد او ایران آباد و مردمان اش آزاد بودند. دروازه های “تمدن بزرگ” در دیدرس بود که پتیاره ها و دیوان را از آن همه خوش بختی، رشک در دل افتاد پس غوغا کردند تا ضحاک پیروز شد و نورمایه ی اهورایی از این دیار کوچ کرد.

آیا می توان آینده ناروشن را برشالوده ی چنین تحلیل تاریکی از گذشته بازسازی کرد؟

آن چه در یک صد سال گذشته بر میهن ما رفته است برای همه ی ما از جمله شاه زاده سرشار از آموزه های بسیار است. اگر از آن ها نیاموزیم به ما همان می رسد که تا امروز رسیده است: هلاکت در گرداب بحران ها.

استعمار انگلیس با کدام انگیزه سیاسی تخت طاووس را از پای قاجار کشید و رضاخان را برنشاند. دیکتاتور خودشیفته را کدام ابلیس از راه برد تا در ارزیابی توازن نیروهای جهانی دچار کج فهمی شود جانب موسولینی و هیتلر را بگیرد، کارفرمای استعمار را به خشم بیاورد و کشور را به سرنوشت اشغال از سوی بیگانه گان دچار سازد. آیا در این واقعه تلخ هیچ نکته آموزنده ای برای شاه زاده یافت نمی شود. خودکامه ای تندخو که با عصای تعلیمی برسر وزیران کابینه می کوبید و حتی نماینده گان ملت از تلخ زبانی اش ایمن نبودند آن ها را جانور و مجلس شورای ملی را طویله می نامید؛ کم تر از سه شبانه روز سازه های حکومت اش فروریخت و آب شد. هم‌چون برف در تابش آفتاب تموز.

فرجام کار پهلوی اول و دوم نشان‌گر این واقعیت است: حکومتی که از اقبال و حمایت مردم اش برخوردار نیست و تکیه گاه اش را در بیرون از مرزهایش ‌می جوید بر دوام نخواهد بود. زیرا منافع حامیان، پیوسته در تجربه ی دگرگونی است و سیاست نیز همواره از منافع پیروی می کند. چرچیل ، آیزنهاور، کیم روزولت و دیگران چرا باید نگران تخت وتاج پهلوی باشند و خطر کنند تا وی به سلطنت بازگردد؛ اگر در پیروزی کودتا سودی برای خود نمی جویند؟

چه تجارتی سودآورتر از این: کم‌تر از دو میلیون دلار برای سازمان دادن کودتا هزینه کنید یک کشور با منابع پایان ناپذیر نفت و دیگر ثروت های طبیعی در قلب خاورمیانه و همسایه گی دشمن اصلی آن زمان اردوگاه غرب فرا چنگ بیاورید. طراحان کودتا در همان چند سال نخست پیروزی هزاران برابر هزینه خود در قالب قراردادهای نفتی، نظامی و… به دست آورند.

***

برهمین نشان ترامپ چرا باید نگران آزادی مردم ایران باشد؟ این مرد آزمند تاجرپیشه چه ماهی در پیشانی شاه زاده ساده لوح دیده است که از کیسه مالیات دهنده گان امریکا هزینه کند تا افسر پادشاهی را بر فرق شاه زاده بگذارد؛ اگر در آن به چشم سرمایه گذاری سودآور نگاه نمی کند؟

آقای شاه زاده نمی تواند به روشن بینی لازم برای دیدن و پذیرش واقعیت ها دست یابد و از سرنوشت دو پادشاه گذشته پند گیرد. او محکوم به دنبال کردن سرنوشتی است که کسوت شاه زاده گی بر اندام اش دوخته است. والاحضرت نمی‌تواند از پوسته ی شاه زاده گی اش بیرون بیاید، هسته انسانی وجودش را برکشد و جهان را به گونه دیگری ببیند؛ که شاه زاده گان از دیدن آن ناتوان اند.

شاه زاده را نمی دانم اما یک انسان با بهره ای – نه چندان بسیار – از شرافت برای بالا رفتن از پله های ثروت و قدرت به شمار همان پله ها از نردبان  انسانیت فرود نمی آید تا آن جا که با درنده ترین جانورانی که تاریخ بشر به خود دیده است هم پیمان شود و آن ها را فرا بخواند تا راه دریافت نان و دارو را بر گرسنه گان و بیماران میهن اش ببندند. هیچ انسانی حتی با یقین به پیروزی، خانه دشمن اش را به آتش نمی کشد؛ اگر کودکان همان دشمن زیر سقف های آن خوابیده باشند. چنین ناهنجاری تنها از شیفته گان قدرت ساخته است و تشنه گان انتقام و در شمار این جانیان نتانیاهو ، بوش، بولتون، بلر و… نام شاه زاده را در کجای این سیاهه درازدامن بگذاریم که از انصاف باز نیامده باشیم.

چه گونه می توان حکومتی را در تنگنای انزوای اقتصادی قرار داد بی آن که شهروندان آسیب ببینند؟

حاکمانی که خود کاسبان فرآیند تحریم اند؛ چه باکی از شهربندان اقتصادی دارند در حالی که می توانند با سایه ی دستی آن را دور بزنند و به فرصتی تازه برای رونق بازار سیاه و افزودن بر اندوخته های خود تبدیل کنند؟

آقای پهلوی در فرازی از پیام خود “نوک زبانی” از ترامپ می خواهد “نه از طریق جنگ بلکه با حفظ حداکثر فشار بر رژیم” آن را براندازد. چنان که می بینیم شاه زاده آن اندازه سنگ دل نیست که خواهان ویرانی کشور و کشتار مردم اش باشد تنها یک مشکل وجود دارد. والاحضرت غاز شکار نکرده را می بخشند. چرا که می دانند نه همان ترامپ که هیچ دولتی در ایالات متحده به شمول اسراییل توان و جسارت مداخله جدی نظامی در ایران را ندارند بی آن که در باتلاقی فرو رود که خاطره ویتنام را زنده می کند. اگر چنین گزینه ای عملی بود در کاریرد آن درنگ نمی کردند. از شوربختی والاحضرت است شاید که “شیوه چشم” رییس جمهور ترامپ “فریب جنگ” ندارد. هر چند جانب احتیاط را نباید فرو گذاشت.

اگر تاوان بازگشت شاه زاده به کاخ سعدآباد ویرانی کشور و خون کودکان باشد به آن خوش آمد می گوید. خواننده گان دیرباور را فرامی خوانم سخن رانی وی را در تاریخ ۳۱شهریور همین‌سال در شورای آمریکایی- اسراییلی درست در هنگامه کشتار مردم غزه بشنوند. با این‌ امید که از وحشت گرفتار کابوس نشوند.

اشتهای این خاندان به خون‌ریزی حکایتی امروزی نیست. در حالی که جیمی کارتر – برابر اسناد موجود- توش و توان سیاسی، دیپلماتیک و… خود را به کار گرفت مگر از فروپاشی رژیم شاه جلوگیری کند والاحضرت! و پادشاهی خواهان هنوز کینه او را در دل دارند. زیرا چشم داشتند حتی با مداخله نظامی رژیم هم‌پیمان غرب را نگه دارد. در این راه پروای حمام خون را نیز نداشتند. در پندار پادشاهی خواهان این تنها گزینه ی نجات رژیم رو به زوال بوده است که کارتر از آن تن زد از همین رو لعن‌ و نفرین سلطنت طلبان دامن‌گیر او شده است. حال آن که در جهان دو قطبی آن روزها گزینه نظامی برای دولت کارتر ناممکن بود.

والا جاه پهلوی در بخش دیگری از عشوه های چندش آور برای ترامپ می فرمایند: “برای نزدیک به نیم قرن جمهوری اسلامی  اصلی ترین مانع صلح در منطقه بوده است.”

دشمنی آقای پهلوی بجای خود مردم ایران نیز صدها بار بیش تر از وی زخم های این حکومت را بر پیکر خود دارند. دست کم سهم آن ها گرسنه گی و چوبه دار نبوده است. با این همه پرده پوشی حقیقت یکی از فرازهای تبه کاری است. و حقیقت عریان این است که رژیم جعلی اسراییل در بیش از هفتاد سالی که از موجودیت اش می گذرد اصلی ترین کارگزار ترور، بی ثباتی، جنایت، نسل کشی، آپارتاید قومی و نژادپرستی بوده است. این رژیم بازدارنده اصلی پیش رفت و هم گرایی مردم و کشورهای منطقه است. جنبش ها و حکومت های از تبار حکومت کنونی ما یا دولت های ملی گرا در مصر، سوریه، لیبی، عراق و… در سرشت و انگیزه های آغازین خود و در واکنشی پدافندی به سیاست تحقیر و تجاوز رژیم صهیونیستی فرصت بالیدن یافته اند. اگر نبود سایه تجاوز اسراییل، زمینه ای برای بالیدن نمی یافتند. تا زمانی که هم پیمان صهییونیست شاه زاده خوی تجاوزگرانه ی خود را رها نکند مقاومت در برابر آن به شیوه های گوناگون ناگزیر است. بدیهی است که سطح، شیوه و دامنه ی مقاومت در هر کشور جداگانه به ویژه گی های فرهنگی، تاریخی، پیشینه سیاسی و هویت طبقاتی نیروهایی باز می گردد که هژمونی جامعه را در دست دارند.

شوینیسم نژادپرستانه اسراییل به نیروهای راست افراطی و بنیادگرایی ملی و مذهبی مشروعیتی را می بخشد که در میان مردم از آن بی بهره اند. و هم چنان بهانه ای برای سرکوب جنبش زحمت کشان به دست می دهد. رژیم‌هایی که هم اکنون در خاورمیانه بر سر کارند مشروعیت خود را وام دار شعارهای ضد اسراییلی اند.

آقای پهلوی در پیوند با مشکل خاورمیانه به رییس جمهور امریکا راه کار تازه ای پیش نهاد می کند: “فراتر از” توافقات ابراهیم “گام بردارید با کمک به “توافقات کوروش” که اسراییل و کشورهای عربی و ایران آزاد را متحد می کند می توانید خاورمیانه را متحول کنید.”

پیوستن شاه زاده به جرگه صهیونیست ها، مالیدن پیشانی به دیوار ندبه و فشردن دست های خون آلود نتانیاهو خسارت چندانی به بار نمی آورد. شگفت انگیزتر آن که پای کوروش پادشاه نیمه افسانه ای ایران باستان را هم به ماجرای خاورمیانه باز می کند و از جانب خود کارت عضویت در باشگاه صهیونیسم جهانی را به نام وی صادر می کند.

شیفته گان نظام پادشاهی سال ها با صرف هزینه های گزاف و تفسیر ویژه از متون و روایات افسانه ای و مذهبی کوشیده اند سیمایی اسطوره ای به بنیان گذار پادشاهی ایران ببخشند. و او را تا پایه ی منجی ملت های زیر ستم و پیامبر صلح و دوستی برکشند. انسان باوری و مدارایی به وی نسبت دادند که براندام یک جهان گشای شرقی راست نمی آید شاه زاده اما در چرخشی شتاب ناک رشته ها را پنبه کرد و پیامبر خشونت پرهیز را در کنار هرتصل و هم‌پیمانی با باراک و نتانیاهو به نماد خشونت، سنگ دلی، آدم کشی و تعصب تبدیل کرد.

خواننده گان شاید این لطیفه را شنیده اند که: تاجر ورشکسته کهنه دفترهایش را می جوید. آقای پهلوی در میان دفتر کهنه ها این حکایت را یافته است که در سال ۵۳۸ پیش از میلاد نیای وی! کوروش کبیر یهودیان را از بند بخت النصر پادشاه بابل رهانیده است و لاجرم قوم یهود وام‌دار شاه زاده اند و دولت اسراییل شکرانه این رهایی می باید دست گیر شاه زاده در رسیدن به مسند پادشاهی باشد.

ع – روستایی – بهمن ۱۴۰۳

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن کامنت های بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را در اختيار تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. کامنت هایی که طول آن ها از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

5 پاسخ

  1. با درود خدمت جناب روستایی
    با توجه به اهمیت شعار
    ( زندانیان سیاسی ٱزاد باید گردند )
    ٱیا شما همکاری تاکتیکی جناح چپ و راست اپوزیسیون ” جمهوری خواه و پادشاهی خواه ” را برای ٱزادی زندانیان سیاسی تایید میکنید یا رد می کنید ؟

  2. چند نفرن که نمیدونم با برنامه یا بی برنامه با گنده کردن بعضی کارای رضا پهلوی یا هواداراش وقتی هزار برابر جدی تر از اونو مجاهدین و مریم خانم و اقا مسعود انجام میدن می خوان رقیب مجاهدینو از میدون در کنن ! دریغ از یه کلمه از کارای مریم خانم و مراسمش با آمریکاییا نوشتن! همه اش رضا پهلوی ! فرح پهلوی ! شاه !
    ٬٬ دریوزه گی٬٬ به کدومشون بیشتر میاد ؟؟؟
    کلکه شاید؟!!

  3. اکنون حرف اول را در خاور میانه آمریکا میزند”پس از شکست محور مقاومت”
    به احتمال بالا تضعیف جمهوری اسلامی تا تغییر حاکمیت پیش خواهد رفت و حکومت بعدی را آمریکا تعیین خواهد گرد .
    آیا رضا پهلوی و یا مریم رجوی یا هردو”با بعید بودنش” ویا جریانی جدید خواهد بود را نمیدانیم!
    آنچه می‌دانیم به یک حزب دمکرات و چپگرا و ملی و سراسری با جمعیتی انبوه برای مصونیت احتیاج داریم.

  4. آقای روستایی شما در پاراگراف ۲۶ مقاله اتان امکان حمله نظامی آمریکا و اسراییل را با این جمله ها رد می کنید : « چرا که می دانند نه همان ترامپ که هیچ دولتی در ایالات متحده به شمول اسراییل توان و جسارت مداخله نظامی در ایران را ندارند بی آنکه در باتلاقی فرو رود که خاطره و یتنام را زنده می کند». این اظهار نظر غیر مسولانه که آمیخته به تفرعن ناسیونالیستی است درک ساده ای از جنگ در زمان کنونی را بازتابب می دهد. ایا ممکن نیست آمریکا و اسراییل نه به قصد جنگ رمینی ، بلکه با بمب باران مراکز هسته ای ، نظامی و … ایران حمله و ویرانی بزرگی ببار آورند؟ چنین خطری کاملا وجود دارد و نیروهای کمونیست ، پیشرو و ملی ایران برای مقابله با این خطر برنامه داشته باشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *