
تجزیه لزوما سرزمینی نیست بلکه از ابعاد دیگر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، جنسیتی، قومیتی و طبقاتی چنان تجزیه فراگیر و ژرفناکی رخ داده است که در صورت فروپاشی سیاسی، زمینه تجزیه سرزمینی را نیز فراهم خواهد ساخت
همواره یکی از نگرانیهایی که نظام سیاسی و اصلاحطلبان حکومتی بر آن پایمیفشارند این است که ایران در صورت گسترش ناآرامیها و تغییرات سیاسی در نظام قدرت متمرکز، در خطر تجزیه و فروپاشی سرزمینی قرار خواهد گرفت. استدلال این بخش از صاحبان قدرت در پوزیسیون همسو با استدلال بخشی از اپوزیسیون قدرت در بین مجموعهای از ناسیونالیستهای افراطی، سلطنتطلبان و پادشاهیخواهان است که معتقدند اگرچه تغییر سیاسی و فروپاشی نظام قدرت ضروری است ولی باید مراقب خطر تجزیه کشور نیز بود.
درجای دیگری به رویکرد غیردمکراتیک هراسهایی از این پرداختهام. ولی در تحلیل حاضر تلاش من بر این است که نشان دهم هراس از تجزیه امری موکول به آینده و محتملهای تحول سیاسی در کشور نیست. برعکس معتقدم تجزیه در جامعه ایران پیشاپیش و در طول چند دهه اخیر تحت حکومت دینی، ریشه دوانده و رشد یافته است. این تجزیه هم لزوما سرزمینی نیست بلکه از ابعاد دیگر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، جنسیتی، قومیتی و طبقاتی چنان تجزیه فراگیر و ژرفناکی رخ داده است که در صورت فروپاشی سیاسی، زمینه تجزیه سرزمینی را نیز فراهم خواهد ساخت. برخی از ابعاد این تجزیه همهگیر و فراگیر چنین است:
۱) تجزیه جنسیتی. معتقدم از همان سال نخست پیروزی انقلاب ۵۷، بسترهای تجزیه جنسیتی در جامعه فراهم و تحکیم شد. ساختار اجتماعی، سیاسی و حقوقی جامعه ایران و قوانین واپسمانده دینی چنان فضایی را تثبیت ساخته است که در آن، ایران به دو جزیره بزرگ تجزیه شده است. در یک پهنه اجتماعی مردان دارای بیشترین قدرت، فرمانروایی و سلطه و امکان هستند و در پهنه دیگر نیمی از جمعیت بنام زنان قرار دارند که فاقد کمترین حقوق انسانی، برابر و متعادل هستند.
در چنین ساختاری نیمی از جامعه بنام زن، فاقد حق بارداری، سقط جنین، نامگذاری بر فرزند، ارث برابر، دیه برابر، حق سفر، حق تحصیل، حق شغل، حق مهاجرت، حق ازدواج، حق طلاق، حق حضانت و کلا حق زندگی برابر با مردان هستند. میتوان این وضعیت را به تعبیر دیگر به تجزیه جامعهای تشبیه کرد که نیمی از جامعه بر قدرت و نیمی در زیر ستم و فاقد قدرت بسر میبرند. حتی به تعبیر دیگر نیمه مردانه جامعه به زندانبان روزانه نیمه دیگر جامعه زنان تبدیل شده که زندگی زنان را تحت ستمی چندگانه فرو برده است.
۲) تجزیه قومیتی نیز اگرچه از مهمترین عرصههایارعاب و هراس در جامعه مطرح میشود، امری است که پیشاپیش در جامعه ایران رخ داده است. نرخ اندک سواد، ثبت احوال و اسناد، آشنایی به زبان فارسی، فقر و محرومیت شهری و روستایی، فقر ارتباطات و اطلاعات، نرخ حاشیهنشینی بالاتراز میانگین کشور، محرومیت در بهداشت و درمان و میانگین اندک طول عمر، مشارکت حداقلی مردم مناطق اقوام دیگر در مدیریت منطقهای و استانی و دهها محرومیت دیگر گواه این است که جامعه ایران از نظر قومیتی نیز بشدت تجزیه شده است.
مردم سیستانی و بلوچستانی، مردم آذری زبان و ترکنشین، مردم کردنشین و لرنشین، مردم عرب ایرانی در جنوب غربی کشور از جمله مردمانی هستند که قریب بیش از نیمی از جمعیت کشور را تشکیل داده و در حاشیه جامعه مرکزگرا و حکومتی سانترالیستی، دارای حیاتی پر از مشقت و تنگدستیاند. اگرچه فارسی زبانان نیز درمحرومیت بسر میبرند ولی محرومیت بیشتر مردم در مناطق قومی دیگر در حواشی مرزی کشور گویای محرومیت نسبی بیشتر در جامعه و تجزیه بالقوه مردم از فضای عمومی فرهنگ ملی است.
۳) تجزیه طبقاتی نیز بعد دیگری از تجزیه اجتماعی است که بوقوع پیوسته است. هراسآفرینی حاکمیت قدرت از تجزیه، چنان است که اعتنایی به این ندارد که بجز طبقه مسلط حاکمه، طبقه بالای متوسط شهری و منصوبان و منسوبان قدرت و طبقه نوکیسه وابسته بدان، بخش بزرگی از طبقات اجتماعی زیرنام طبقه فاقد قدرت و فاقد مالکیت در غم معیشت روزانه و شبانه خود هستند. آمارها بیانگر این است که قریب هفتاد درصد مردم در زیر خط فقر و بقا روزگار بسر میکنند و هیچ حق و حقوقی در جامعه ندارند.
تجزیه طبقاتی به معنای این است که اولویتهای توسعه و نیازهای زیستی طبقات ستمدیده و زحمتکش که مورد استثمار روزانه هستند، هیچ منافع همسودی با نیازها و اولویتهای طبقه مسلط و صاحب قدرت و ثروت و فاسد ندارد. در چنین ساختاری، طبقه اندکی صاحب همه امکانات مالی و مدیریتی و اقتصادی در کشور است و با جسارت و بیرحمی و دانش اندک بیش از پیش بر تجزیه جامعه از درون می پردازند.
۴) تجزیه اقتصادی نیز از این منظر پیشاپیش بوقوع پیوسته است. دهک بالای هرم قدرت و ثروت در جامعه، نابرابری در ساختار تولید و توزیع منابع، بیکاری و فقر، اعتیاد و محرومیت ناشی از حاشیهنشینی گواه این است که بیش از نیمی از جامعه ایران از منابع ثروت در جامعه محرومند. چنین تجزیه اقتصادی در پهنه دیگری در همه مناطق کشور گسترده شده و همپوشانی گستردهای با تجربههای جنسیتی و قومیتی دارد. بدین معنا که فقر و محرومیت، بیکاری و حاشیهنشینی اقتصادی در نزد جامعه زنان، اقوام و اقلیتهای اجتماعی دیگر ریشه دوانده است.
۵) تجزیه نخبگان با سایر اقشار اجتماعی نیز از دیگر مصایب اجتماعی است که نشان از واگرایی اندیشهورزی و تولید فکر با تولید ارزشهای اقتصادی دیگر در جامعه دارد. فرار مغزها، و خروج گسترده نخبگان از کشور از یکسو، به حاشیهراندن و سرکوب و سانسور نخبگان دگراندیش در جامعه نیز دلالت بر این دارد که به تحلیل ارگانیسیستی، سر از بدن جامعه ایران جدا شده است. بنظرم تجزیه و واگرایی نخبگان از فرهنگ سیاسی مسلط، نظام ایدیولوژیک و باورهای دینی، آغاز فرایند جداسری است که زمینههای بالقوه تجزیه در پهنههای دیگر اجتماعی را فراهم ساخته است.
۶) تجزیه اجتماعی را در پیوند با تضادهای عمیق میان جامعه و نهادهای رسمی آن با جامعه غیررسمی است. در این معنا که پیشتر درباره آن نوشتهام، جامعه رسمی دیکته شده از سوی نظام ارزشی و سیاسی حاکمیت بشدت از جامعه غیررسمی و درسایه جدا شده و در پی چالشها و نظام ارزشی و هنجاری متفاوت و متضادی است. هرچه فشار جامعه رسمی و نهادهایی بر جامعه غیررسمی افزایش مییابد، زمینه تجزیه اجتماعی بالقوه نیز بسوی بالفعل شدن تقویت میشود.
6 پاسخ
مقاله ی جالبی است!
تجزیه سرزمینی به تجزیه در بقیه ارکانهای اجتمایی و اقتصادی ارتباط دارد
اسم ایران حدودا ۸۵ سال است که با پیشنهاد انگلیس در سازمان ملل بجای ممالک محروسه قاجار ایران ثبت شد حتی بعد از چند سال برخی کشور ها در مکتوبها و رسانه ها اسم ممالک محروسه قاجار را به جای ایران می نوشتند که رضاخان عصبانی شده و گفته بود حالا دیگر اسم کشور ما ایران است.
در صد سالی که فراماسون های صلیبی سیستمی که منافع انها را تامین کند درست کرده و نام ایران نهاده فقط با زور سر نیزه حفظ شده با تبلیغات رسانه ای.
و دقیقا نگرانی فارسها از اگاهی از این مسله است که همه چیز را یکشبه باد اورده بدست گرفته اند و ممکن است یکشبه همه چیز را از دست بدهند.
در شعر انوری و فردوسی به ترتیب در قرن ششم و چهارم نام ایران امده است و شاید بسیاری شعرای دیگر . اینکه نام ایران توسط رضا خان به ایران نامیده شده از ان حرف هاست . در ضمن تصویر ی از ان ایران تاریخی در ذهن و روان جامعه فرهنگی احتماعی ایران بعد از ایلغار اسلام و مغول وجود داشته که اگر چه هزار تکه شده و شکسته ولی در تاریخ ایران جاری ست . ربطی به مفهوم دولت ملت که گفتمان تاریخی دویست و خرده ای سال است نمی باشد .
در ادامه گفتار آقای طایفی که تقسیماتی از وجوه افتراق و تجزیه را بر شمردند ، مسله فرهنگی و هویتی را نیز میتوان اضافه کرد. ایرانیان از زمان استیلای اسلام دوگانگی هویتی را یدک میکشند. از ضروریات مذهب برای جا افتادن و بقای دراز مدت در میان جامعه و ملتی، جوش خوردن کامل آن با تمامی ابعاد و ویژگی های فرهنگی، رفتاری یک ملت است. این پیوند و جوش خوردن اسلام با ایرانیان هرگز بطور تمام و کمال صورت نگرفت. (بر عکس یونانی ها که مسیحیت را بعنوان رویه نوین و بی چون و چرا برگزیدند و هرگز آنرا در تقابل با یونان باستان قرار ندادند. خود بحثی طولانیست.) و همواره مفهوم اسلام در میان ایرانیان نیم نگاهی به عرب زبانان داشته.
این دوگانگی هویتی در عصر رضا شاه و بویژه محمد رضا شاه بسیار برجسته تر شد و تاثیرات عمیقی بر کنش ها و نتایج آنها گذاشت. مدرنیزاسیون و ورود پیشرفت های مدرن غربی، بدون متحد شدن اقشار و طبقات جامعه در فرایندی که مهر خود را بر این تغییرات بزنند موجب دو دستگی هر چه بیشتر هویتی در جامعه ایران شد. دو خانواده را در نظر بگیرید، یکی مذهبی و پایبند آداب دینی و دیگری کاملا غیر مذهبی. این دو خانواده در ایران بشدت مشکل معاشرت و ارتباط گیری دارند. اما چنین دو خانواده ای در آلمان ، فرانسه ، حتی هندوستان، روسیه، مکزیک و حتی بسیاری کشور های عربی وجه مشترک های بسیار بیشتری دارند.
موضوع دیگر در مورد تجزیه ایران سابقه تاریخی آن است. ایرانیان یکدست و بدون استثنا مخالف هر گونه تجزیه ای هستند، و برخی از آنان نگاه “ناموسی” به موضوع تجزیه دارند. اما بلحاظ تاریخی ملل ایرانی همواره تجزیه شده اند، تاشکند، نخجوان، باکو، سمرقند، ایروان، و بسیاری دیگر؟
آیا براستی کسی تجزیه را انتخاب میکند؟ به هیچ وجه. آیا به زور سر نیزه و به قیمت جان ها و زندگی ها هم که شده باید از هر تجزیه ای جلو گیری کرد ؟ فکر میکنم نه.
ملت رنگارنگی همچون ایران برای اتحاد نیاز به وجوه مشترک ملموس و معنی دار دارد. نه فقط اشتراک در گذشته و تاریخ، بلکه در زمان حال و چشمانداز های آینده. مبارزات دوشادوش ایرانیان در مقابل استبداد دینی پایگاه و شروع خوبی برای حفظ اتحاد ملی است ولی کافی نیست. ملل ایرانی باید خود را و حقوق خود را در راه حل های گذار از جمهوری اسلامی ببینند و آنرا باور کنند. موفق باشید.
به سیاوش. در زمان حکومت پهلوی ها به کتابها یا نوشته هایی مثل فردوسی و خیلی های دیگر این متنها و شعری های بیشتری اضافه شده یا بعنای ساده دستکاری کرده اند هدف تاریخ سازی غیر واقعی برای فارس ها بود و یک روحیه و اعتماد بنفس کاذب به فارس ها دادند که در ایران هیچ ملت دیگر را در حد برابر با خود نمی بینند
نویسنده بحث اش را “از نگرانیهایی که نظام سیاسی و اصلاحطلبان حکومتی..از تغییرات سیاسی در نظام قدرت متمرکز”دارند و آن “خطر تجزیه و فروپاشی سرزمینی” است شروع میکند اما مواردی را که مطرح میکند بجز مورد شماره دو، هیچ یک نمیتواند در ارتباط با “تغییرات سیاسی در نظام قدرت متمرکز” متصور شود. وقتی “خطر تجزیه و فروپاشی سرزمینی” مطرح است، نه تجزیه جنسیتی که مبتلا به جوامع عقب مانده اسلامی است، نه تجزیه طبقاتی و تجزیه اقتصادی که مختص جوامع سرمایه داری است و نه دیگر موارد میتواند مستقیما به “خطر تجزیه و فروپاشی سرزمینی” منجر شود. بطور عام و در شرائط ایران بطور خاص، تنها عاملی که میتواند به “خطر تجزیه و فروپاشی سرزمینی” منجرشود ادامه تمرکز گرائی و استثمار افسار گسیخته سرزمین های غیر فارس به نفع مناطق مرکزی و فارس نشین و تحمیل سیاست فرهنگی فارس بر ائتنیک های غیر فارس بخصوص تورک هاست. تاثیر این سیاست در گفتمان جاری بحدی است که حتی نویسنده این مطلب نیز تحت تاثیر این سیاست بجای مردم تورک و زبان تورکی از لفظ مجعول “مردم آذری زبان” استفاده میکند!