
چیست گذشته،
آن یادمان دور و دراز،
جز ثبت شیمیایی حادثه
بر لوح مغز ما؟
.
دالان تیرهی تاریخ
بر سنگفرش کوچهی کدام امید
پژواک بازگشت پهلوانان را
به خواب دید،
چنین دخیل بسته
بر ستون شکستهی باستان وُ
گم شده در غرور غبارناک داستان.
.
شناگر غمگین برکههای خوب خیالیم،
به جستجوی ساحل مأنوس خویشمان
اگرنه
سوگوارهی «سروهای سربدار» جنگل دور
حماسهی «سلاح» کدامین «صلاح» میتوانست بود
در فسانهای آنسان.
.
از قادسیهیِ قَسی
تا «قدوسیت» قادسی راهی نیست.
.
مرکب رستم از کربلا گذشت
بینام و بینشان یکی پهلوان بر دشت
ستوران سرفراز پهنهی پارس
زخم مهمیز فاتحان بر تن
راه ایوان خویش گم کردند.
.
داستان شگفتیست سراب آینده،
وقتی که کاروان،
مسحور مشعل بگذشتههای دور،
بر راه پرمخافت تکرار میرود.
.
«اکنون» ما گذشتهی تاریخ است،
«آینده» توسنی راهوار،
وانهاده پیادهی شطرنج
به جستجوی یکی سوار.
یک پاسخ
عالی بود رفیق