شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳

شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳

خبر پشتِ خبر می‌آید، در مرگ نویسنده‌ی نامدار منصور یاقوتی – زرتشت خاکریز

خبر پشتِ خبر می‌آید    تبر پشتِ تبر می‌آید    نبرد پشتِ نبرد می‌آید    رویِ کدام ماه بنویسیم نامِ تو را؟

برفی سیاه از کجا بیاوریم    که بروبیم بامِ تو را؟    ما که دامی نبودیم    چرا دانه‌ها برایِ ما توطئه کردند؟

ما که داری نبودیم    چرا جنازه‌ها علیهِ ما شوریدند؟    ما که تبری نبودیم    چرا درختان با نقابی بر چهره

شبانه به کوچه‌یِ ما آمدند و از در و دیوارِ خانه‌مان بالا کشیدند؟    ای ماهِ از خودت پایین افتاده

ای سیاهی‌ات را به برف پیش‌کش داده    ای که ستاره‌گان‌ات منتظرِ خبری از نبردِ آخرین‌اند

ای که دانه‌های‌ات برایِ نام‌هایِ شورشی هوراکشان و در حالِ گفتنِ آفرین‌اند

مگر ما بر بامِ خانه‌های‌مان جز آشیانی برایِ عشق و عصمت و دانش   

جز آشیانی برایِ عبرت و آزمایش و فرارَوی از خویش    و یافتنِ نخستین دانه و    دانستنِ واپسین تبر

جه چیزی را بنیاد گذاشته بودیم؟    مگر ما جز بال برایِ پرنده و    جز یال برایِ اسب و   

جز شال برایِ گردن‌هایِ گریخته از دار    و جز هوا برایِ ریه    چه چیزی را آبیاری کرده بودیم؟

آه ای یادهایِ به دام افتاده    ای یادهایِ تقسیم بر دو شده    نیمی در لنگه‌یِ کفشی از آنِ شاه و

نیمی در لنگه‌یِ کفشی دیگر از آنِ شیخ    آه ای یادهایِ دوپاره    آیا شما دوباره هم‌چنان خوراکِ آن پتیاره

خوراکِ داس و تیر و تبر خواهید شد؟    آیا به هنگامِ آزادی از زندان   

آیا به هنگامِ اخراج از کار و گرسنه‌گی و بیماری    آن هم‌نبردهایِ دیروزتان   

آن شریکانِ کوزه‌به‌دوشی و کوه‌نوردی‌های‌تان    سرودخوانی‌های‌تان    آن یارانِ غارتان  

آن کلاغ‌هایِ تا دیروز قارقارتان    خود را به آن راه زده و تظاهر به بیگانه‌گی با شما خواهند کرد!؟ 

آیا خواهند گفت که آن‌ها شما را نمی‌شناسند!؟    تُف بر تو ای تُفاله    تُف بر تو ای تپاله  

تُف بر تو ای تپه‌یِ تشکیل شده از خیانت    منتظرِ فرصت    به دنبالِ شهرت و ثروت    ای نقابِ هزارچهره  

و آه از تو ای روزگارِ ذلیل    ای روزگارِ نامرد و نامردمی و علیل    ای روزگارِ تار و مکار و ضدِ زندیق    ضدِ زنبق   

ضدِ زن   ای برآورده از مار دمار و از بیابان گَرد    ای شکارچی‌یِ شورشیانِ آواره و بیابان‌گَرد  

لُو دهنده‌ی هواها چه گرم و چه سرد!    آیا خبرِ آن آخرین نبرد را کِی و کجا و کدام پُست‌چی  

به درِ خانه‌یِ مرغ و ماهی خواهد آورد؟    افسوس که مردم منتظر می‌شوند تا یک مرده زنده شود  

آن‌گاه برای‌اش گریه و عزاداری کنند!    افسوس که حالا هر یک از مژگانِ من تابوتی شده‌اند  

رونده به سردی و سیاهی‌یِ کوه‌ها و جنگل‌ها و دریاها    و از چشمِ تنهاترین و متفکرترین مرغان و ماهیان  

از چشمِ غزالانِ نالان    از چشمِ نوزادانِ به دنیا نیامده‌یِ انسان    پرسنده که کو؟    کجاست؟    چراست پنهان  

آدرسِ گورِ غریب    آدرسِ گورِ نجیبِ جگرگوشه‌هایِ صدها سال ندیده‌مان   

آن نورهایِ چشم‌مان    آن خونِ رگ‌های‌مان    تپنده‌گی‌یِ قلب‌های‌مان    آن هم صدف و هم دریاهای‌مان؟  

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *