![](https://akhbar-rooz.com/wp-content/uploads/2025/01/306.jpg)
سکوت بود.
جنون
به یک آن
صخره شد
و در خواب و آینه
برکشید.
“آن”ی
که فرانمود خسته ی
جملاتی سنگین بود،
بر جایی نشست
که ریشه نداشت،
چون شانه ی ظریف یک واحه ی تنها
که با هراس
از خشکی بوسه ها
میلرزد
و ازنظربازی آسمان
دم نمیزند.
بازمیآید
و در سر چاه
بر شمیم خیس
گیسوانی
بوسه میزند،
تا سراب عطشش
عینیت دو واژه نا همساز را
معنا کند،
چون شب و مهتاب
و دو جزء جدا شده از خواب
که افتاده است
درتمامیت یک لوح ناگشوده ی زمان.
حضور نسیم
دست میکشد
بر پستان های بیقرار دشت
و خاربن ها
و درختان گز
پدیدار میشوند در شهوت مرگ
-چون برگی
که نشسته بر شاخه ی سکوت
و بارانی که در عریانی یک فاصله
میبارد-
اکنون
زغایت عشق
دورتراست
اکنون
به جائی میرود
که کوهپایه میخندد
و دامن سپیدش
از دستان باد بیابانی
دوراست.
سلام ها
نگاه ها.
درها
و گشایش ها.
آنجائی که آنروز
سکوت بر شاخه نشست
و بیابان
به خواب رفت.
شب
درآشیانه ای تمام
شب بر سکون مطلق آب
و آب
در آسمان خواب
و باد از سایه ای سیاه
و شب در سکوت باد
و سایه در پناه
ماه.
علی اردلان
۲۰دی ۱۴۰۳