دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳

دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳

در آن بیابان – علی اردلان

سکوت بود.

جنون

به یک آن

صخره شد

و در خواب و آینه

برکشید.

“آن”ی

که فرانمود خسته ی

جملاتی سنگین بود،

بر جایی نشست

که ریشه نداشت،

چون شانه ی ظریف یک واحه ی تنها

که با هراس

از خشکی بوسه ها

میلرزد

و ازنظربازی آسمان

دم نمیزند.

بازمیآید

و در سر چاه

بر شمیم خیس

گیسوانی

بوسه میزند،

تا سراب عطشش

عینیت دو واژه نا همساز را

معنا کند،

چون شب و مهتاب

و دو جزء جدا شده از خواب

که افتاده است

درتمامیت یک لوح ناگشوده ی زمان.

حضور نسیم

دست میکشد

بر پستان های بیقرار دشت

و خاربن ها

و درختان گز

پدیدار میشوند در شهوت مرگ

-چون برگی

که نشسته بر شاخه ی سکوت

و بارانی که در عریانی یک فاصله

میبارد-

اکنون

زغایت عشق

دورتراست

اکنون

به جائی میرود

که کوهپایه میخندد

و دامن سپیدش

از دستان باد بیابانی

دوراست.

سلام ها

نگاه ها.

درها

و گشایش ها.

آنجائی که آنروز

سکوت بر شاخه نشست

و بیابان

به خواب رفت.

شب

درآشیانه ای تمام

شب بر سکون مطلق آب

و آب

در آسمان خواب

و باد از سایه ای سیاه

و شب در سکوت باد

و سایه در پناه

ماه.

علی اردلان

۲۰دی ۱۴۰۳

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *