چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴

چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴

در آن بیابان – علی اردلان

سکوت بود.

جنون

به یک آن

صخره شد

و در خواب و آینه

برکشید.

“آن”ی

که فرانمود خسته ی

جملاتی سنگین بود،

بر جایی نشست

که ریشه نداشت،

چون شانه ی ظریف یک واحه ی تنها

که با هراس

از خشکی بوسه ها

میلرزد

و ازنظربازی آسمان

دم نمیزند.

بازمیآید

و در سر چاه

بر شمیم خیس

گیسوانی

بوسه میزند،

تا سراب عطشش

عینیت دو واژه نا همساز را

معنا کند،

چون شب و مهتاب

و دو جزء جدا شده از خواب

که افتاده است

درتمامیت یک لوح ناگشوده ی زمان.

حضور نسیم

دست میکشد

بر پستان های بیقرار دشت

و خاربن ها

و درختان گز

پدیدار میشوند در شهوت مرگ

-چون برگی

که نشسته بر شاخه ی سکوت

و بارانی که در عریانی یک فاصله

میبارد-

اکنون

زغایت عشق

دورتراست

اکنون

به جائی میرود

که کوهپایه میخندد

و دامن سپیدش

از دستان باد بیابانی

دوراست.

سلام ها

نگاه ها.

درها

و گشایش ها.

آنجائی که آنروز

سکوت بر شاخه نشست

و بیابان

به خواب رفت.

شب

درآشیانه ای تمام

شب بر سکون مطلق آب

و آب

در آسمان خواب

و باد از سایه ای سیاه

و شب در سکوت باد

و سایه در پناه

ماه.

علی اردلان

۲۰دی ۱۴۰۳

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، منتشر نمی شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *