دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳

دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳

آیا ما شاهد احیای اندیشه ماتریالیستی هستیم؟ گفتگو با فلوریان گولی و گیوم مول – ترجمه: باقر جهانبانی

دومفهوم طبیعت در متون مارکس متضمن دو نتیجه‌گیری مهم است: تحقق سعادت فرد به شرطی که امکان رشد آزادانه همه را فراهم کند، و دگرگونی آزادانه طبیعت. که ما را به بحث های امروزه، به ویژه در مورد محیط زیست مرتبط می کند

فلسفه ماتریالیستی که از زمان مرگ مارکس و انگلس زیر سوال رفته بود، در گذار سالهای ۱۹۷۰ -۱۹۸۰ کهنه وقدیمی محسوب می شد. در حالی که این فلسفه برای درک جهان و جوامع بشری بسیار ضروری وکلیدی است.

آیا ماتریالیسم به شیوه‌ اندیشه‌ای برای توضیح جهان تبدیل شده است؟ پرسشی که لویزگاکسی (Louise Gaxie) مدیر بنیاد گابریل پرری(Gabriel-Péri)، با فیلسوف فلوریان گولی(Florian Gulli) و دانشمند علوم سیاسی گیوم مول(Guilhem Mevel ) در سالن کتاب جشن اومانیته در میان می گذارد. اولی مقاله ای در مجله La Pensée با عنوان ماتریالیسم مارکس وانگلس منتشر کرده و دومی در حال ارائه پایان نامه ای در مورد ژاکوبینیسم و مارکسیسم است.

چرا تجزیه و تحلیل های ماتریالیسم تاریخی توسط برخی به چالش کشیده شد و یا کهنه وقدیمی به حساب امد؟

فلورین گولی: برای مارکس ، انگلس و لنین سوال اساسی فلسفی، تضاد بین ماتریالیسم و ایده‌آلیسم است. ممکن است بسیار انتزاعی به نظر برسد ، اما کل تاریخ اندیشه را سامان منطقی میدهد. ماتریالیسم این است که ، برای درک واقعیت، لازم است از ماده، از پایین، از زندگی مادی برای توضیح آگاهی شروع کنیم.

ایده‌آلیسم اینگونه اغاز می شود که این اگاهی است که واقعیت را ایجاد می کند. به نوعی، یک تفکر مذهبی است. ما به عنوان مثال از فردگرایی صحبت می کنیم. شما می توانید آن را از دو طریق درک کنید. یا این نقطه شروع است، یعنی ما باز نمود فردگرایانه داریم.

یا ما به عنوان یک ماتریالیست استدلال می کنیم و توضیح می دهیم که چرا آگاهی فردگرا داریم. چون شیوه های مدیریتی در شرکت ها با ایجاد روند فردی برای کارگران یا تحول مخرب در شهرهاست که باعث می شود فردگرایانه تر زندگی کنیم.

برای مارکس و انگلس، زندگی مادی است که آگاهی را مقرر می‌دارد با توسعه نیروهای مولده، تکنیک ها، ماشین ها و روابط تولیدی، یعنی همه عناصر تشکیل دهنده روابط طبقاتی. بنابراین، منافع طبقاتی است که درک یک دوره یا یک جنبش تاریخی را ممکن می سازد.

این بدان معنا نیست که همه چیز را باید در ارتباط با روابط طبقاتی و توسعه نیروهای مولده توضیح داد . ابعاد دیگر زندگی بشر نیز دخالت دارند ، اما اینها در نهایت در مورد وقایع، تعیین کننده هستند.

ماهیت این تلاش ها برای غلبه یافتن بر ماتریالیسم چیست؟

گیوم مول: غلبه بر ماتریالیسم، نسبت به مارکسیسم، قدیمی تر از آنست که تصور می شود. مفهوم بحران در مارکسیسم، در طول تاریخ آن، و پس از درگذشت انگلس ادامه داشته است که می تواند شامل بحران وحدت، نظری و سیاسی در اردوگاه مارکسیستی باشد.

و همچنین شامل سیاست مارکسیستی است که رژیم ها پس از رسیدن به قدرت مدعی انجام آن هستند. بحران ویژه تئوری مارکسیست ادعا می کند که نقص و محدودیت در متون مارکس و انگلس وجود دارد. این بحران به پایان قرن نوزدهم باز می گردد.

در درون جنبش، این امر از تجدید نظر گرایی ناشی می شود ، به ویژه نظرات ادوارد برنشتاین، سوسیال دموکرات آلمان. او تحت تأثیر ایده آل گرایی کانت به سمت ایده اصلاح طلبانه قدم می گذارد. در برون ، توماس ماساریک ، رئیس جمهور آینده چکسلواکی ، از مارکسیسم با استفاده از مفهوم بحران انتقاد می کند. این بحران پس از انقلاب اکتبر، در فعالیت های چپ مخالف رژیم در حال ظهور بلشویکی بروز می کند. در سالهای پس از ماه مه ۶۸ و بهار پراگ( چکسلوواکی) بحران مارکسیسم گسترش می یابد.

در سال ۱۹۷۷، یک کنفرانس تاریخی، توسط روزنامه ایتالیایی Il Manifesto برگزار شد، که مخالفان چپ از بلوک شرق و روشنفکران را گرد آورد. به همین مناسبت ، لوئی آلتوسر فیلسوف فرانسوی از اصطلاح «بحران مارکسیسم» برای بیان بحران وحدت در اردوگاه کمونیستی و همچنین بحران نظری گسترده تر استفاده نمود. این بحث درباره بحران در دهه ۱۹۸۰ توسط شانتال موف (Chantal Mouffe) و ارنست لاکلائو (Ernesto Laclau) در کتابی با عنوان هژمونی و استراتژی سوسیالیستی، دنبال شد.

این دو روشنفکر، مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی را با یک نتیجه گیری سریع به محاکمه می کشند. آنها با ادغام انتقادات جناح راست مارکسیست ها، محوریت هستی شناختی و دیدگاه تاریخی آن را رد می کنند.

تمام اعتراض های آنها در بستری کاملاً نظری انجام می شود و متون مارکس و انگلس را هدف قرار می دهند. نطفه ی اقتدارگرائی در درون این اندیشه بوده است. (به قول ضرب المثل فرانسوی«کرم از ابتدا در میوه است»)

نظریه آنها منجر به تکه تکه شدن و جدائی درسیاست و حتی پذیرش راه حل دموکراسی لیبرال می‌شود.

آیا رویدادهای تاریخی موجب چنین اعتراضاتی شده بود؟

فلوریان گولی: چگونه توضیح دهیم که طبقه کارگر در اروپا پس از جنگ جهانی دوم بسیار کمتر شور مبارزاتی داشته است؟ در دوران اول قرن بیستم، جنبش های عظیمی از اعتصاب ها و خیزش ها وجود دارد. ودر دوره دوم این قرن، بسیار کمتر. در مقابل چنین واقعیتی است که این فیلسوفان ادعا می کنند که ماتریالیسم نمی تواند آن را توضیح دهد. کارگران همان منافع طبقاتی اوایل قرن را دارند، پس چرا دیگر آنها قیام نمی کنند؟ باید داده های جدیدی را در تجزیه و تحلیل ها به کار گرفت و مارکسیسم را تکمیل کرد.

به عنوان مثال، در مکتب فرانکفورت توضیح داده شده است که اجتماعی شدن خانواده های اقتدار گرا در این دوره کارگران را منفعل می کند، بجای آنکه از آنها انقلابی بیافریند. یعنی توضیحاتی از نوع فرهنگی ارائه می شود. به این مفهوم که این اقتصاد نیست که واقعیت را توضیح می دهد، بلکه فرهنگ است. در پایان این فرایند، ماتریالیسم در فلسفه به حاشیه رانده می شود. این آغاز جدائی بین روشنفکران و طبقه کارگر است. در حالیکه می توانستیم از لحاظ مادی کاهش جنبش و تضعیف کارگران را توضیح دهیم.

در دهه ۵۰، نشریات شروع به تجزیه و تحلیل این پدیده با گرایش های مادی کردند: در دوران بازسازی اروپا، کارگران از رشد اقتصادی بهره مند می شوند.

آنها علاقه نسبی به سیستم موجود پیدا می کنند و کمتر تمایل به سرنگونی آن دارند. در دهه ۱۹۷۰، هنگامی که دستاوردهای رشد اقتصادی پایان یافته بود، مشکلات سازماندهی جمعی و استقرار روحیه وا دادن و تسلیم، مانع از دفاع از منافع مادیشان می شود. این بدان معنا نیست که عوامل دیگر نقشی نداشته اند اما در نهایت مسئله اقتصادی اساسی بوده است.

پست مدرنیسم چیست؟ چرا شما به ویژه به فرانسوا لیوتار(Jean-François Lyotard *) علاقه دارید؟

گیوم مول: لیوتار در سال ۱۹۷۹ تعریفی از پسامدرنیسم، در شرایط پست مدرن می دهد. او توضیح می دهد که روایت پیشرفت، در برابر تجلی آنچه که آلن تورن (Alain Touine) آن را « جامعه برنامه ریزی شده» می نامد، شکست خورده است.

یعنی عمومیت یافتن یک جامعه متخصصان فنی که به طور فزاینده ای سلسله مراتبی است و لیوتار تفاوت های آن را با نظام های صنعتی شرق و غرب زمانش، نسبی سازی خاصی می‌کند. او مانند تعداد معینی از روشنفکران که متعاقباً از آن روی گردان شدند، از مارکسیسم یا به طور دقیق تر از تروتسکیسم آمده بود.

من سعی کردم نقاط مشترک بین این فاز « مارکسیسم خود به خودی» و مرحله پسامدرن الهام گرفته از فروید یا نیچه را ردیابی کنم. لیوتار قبل از کتاب « اقتصاد پست مدرن »، «اقتصاد کامجوئی»( لیبیدینال) را نوشته بود. او هرگونه ادعای علمی در قرائت واقعیت اجتماعی براساس تجزیه واقعی موضوع را به طور تحریک آمیزی از بین می برد. این بیشتر یک ژست است، نه یک استدلال مرتبط با انتقاد از مارکس.

استدلال او، مارکس را به شمائی از مسیحیت، بر گرفته از دیدگاه روسو باز می گرداند، یعنی ایده الی کردن دستاوردهای انسان در طبیعت. در حالی که برای مارکس مفهوم طبیعتی با ماهیت ثابت ومنجمد وجود ندارد. دو مفهوم طبیعت در متون مارکس وجود دارد. ابتدا ماهیت عینی که ماتریالیسم نمی تواند آنرا انکار کند. سپس طبیعت ذهنی، یعنی تغیر شکل طبیعت توسط انسان.

این امر برای اندیشیدن به آرمان رهایی از قیمومیت مهم است زمانی که لیوتار می گوید که مارکس در مورد جامعه بدوی جاافتاده خیال پردازی می کند، از آن نتیجه می گیرد که دیگر نیازی به تغییر سرمایه داری نیست، بلکه لذت بردن از کالاهای مصرفی موجود کافی است. بدین ترتیب پیدایش لذت بردن محض، گوئی پاسخی به تضعیف افق غلبه بر سرمایه داری خواهد بود.

بنابراین، دومفهوم طبیعت در متون مارکس متضمن دو نتیجه‌گیری مهم است: تحقق سعادت فرد به شرطی که امکان رشد آزادانه همه را فراهم کند، و دگرگونی آزادانه طبیعت. که ما را به بحث های امروزه، به ویژه در مورد محیط زیست مرتبط می کند.

فلورین گلی، آیا می توانید مواضع انگلس را در مورد ستمگری نسبت به زنان توضیح دهید؟

فلورین گلی: بررسی کتاب « منشأ خانواده ، مالکیت خصوصی و دولت» یک کار نسبتاً دشواری است که انگلس فیلسوف در دو ماه با استفاده از دست ‌نویس های مارکس، که چند ماه قبل درگذشته بود آن را نوشته است. کار او به تحقیقات متخصصین مردم شناسی جوامع قدیمی در آنزمان متکی است.

این دانشی علمی است که با اکتشافات جدید متحول می شود، چیزی که در چاپ دوم کتاب ، ان را توضیح می دهد. یک قرن بعد ، خواندن کتاب موجب تعجب می‌شود. با این وجود از دیدگاه ماتریالیسم جالب است زیرا دو کلید اصلی برای بررسی جوامع ارائه می دهد که همانا کار و خانواده است.

نشر سوسیال(Éditions sociales)، در نسخه سال ۱۹۵۴ کتاب، بخشی از نوشته انگلس و اشاره او به اشتباه در پاورقی‌ها را ذکر کرده است…. در روند تاریخی، خانواده به همان اندازه کار ، نقش داشته است. پدر و مادر، زایمان، تمایلات جنسی، عوامل کاملا تعیین کننده دوره تاریخی هستند. آنها در عین حال هم تاریخی و هم طبیعی هستند.

نه تنها ساخت و سازهای اجتماعی، بلکه بخشی نیز در رابطه جسم انسان با طبیعت مورد نظر است، به عنوان مثال تفاوت جسمی بین زن و مرد. که در رابطه با جنبش فکری کنونی در امروز علوم اجتماعی است. از اینرو برنارد لاهیر (Bernard Lahire) معتقد است که جامعه شناسی در تجزیه و تحلیل، بیش از حد انسان را از حیوان جدا کرده است.

به گفته وی، ما باید تمام دانش در مورد حیوانات را در تحلیلمان ادغام کنیم. قبل از انسان نیز یک مجموعه روابط اجتماعی طبیعی وجود داشته است، از جمله نزد شامپانزه ها ، مورچه ها …

بررسی این دانش می تواند باعث بهبود اندیشیدن در مورد عملکرد انسان باشد. مسئله جایگزینی جامعه شناسی با زیست شناسی نیست، بلکه ادغام علوم طبیعی درعلوم انسانی است.

چگونه بازخوانی های شما و این کار نظری می تواند به مبارزات کمک کند؟

گیوم مول: طرد ماتریالیسم و ایجاد شکاف بر پایه هویت ها و نه بر اساس رابطه های عینی، منجر به بن بست سیاسی می شود. شانتال موف و ارنست لاکلائو ریشه مشکلات را نه در ساختارهای عینی و روابط تولید، بلکه در ساختارهای ذهنی افراد می‌دانند. این دید‌گاه موجب چند تکه شدن مبارزات می شود.

مبارزات فمینیستی، علیه نژادپرستی، دفاع از محیط زیست، که همیشه بخشی از تاریخ مبارزه چپ بوده اند ازهم جدا می شوند. بنابراین لازم است روش دیگری برای پیوند ایجاد کرد. شانتال موف وو ارنست لاکلائو نظریه ای بر پایه تجربه آرژانتین، پوپولیسم چپ ارائه می دهند.

یعنی وجود رهبری که قادر به ایجاد هم افزایی بین این مبارزات مجزا، بر اساس گفتمان اپوزیسیون مردم- نخبگان باشد که دیگر با هیچ طرح طبقاتی مطابقت ندارد. این منجر به چندین بن بست سیاسی می شود. اگر فقط ستیزه است که موجب ادامه مبارزه می‌شود و نه منافع عینی مادی (مثلاً حق کار آبرومندانه) پس ستیزه بدون هدف معینی مستقلا ارزش می‌یابد.

این دیگر به ما اجازه نمی دهد به آینده فکر کنیم، وغلبه بر سرمایه داری در افقی ملموس نیست. امری که برای چپ در رابطه با تاریخش مشکل ایجاد می کند. پست مارکسیسم این مسائل را کاملاً جدید معرفی می کند، درحالی که مدت هاست مطرح شده است. این چنین یک بن بست استراتژیک در اثر بخشی مبارزات اجتماعی و سیاسی پدیدار می شود.

پس این بن بست شامل چه چیزی است؟

گیوم مول: اگر قرار باشد که گفتمان، فقط تضادها را مطرح کند و نه روابط تولید را، ما در خطر پر اهمیت قرار دادن یک مبارزه و تقدیس آن در رابطه با مبارزه دیگر هستیم. به همین ترتیب، تاکتیک‌های پوپولیسم چپ منجر به این می‌شود که انتخابات را یک هدف و نه یک وسیله‌ در نظر بگیریم.

کل مبارزه فقط حول لحظه مقدس انتخابات متمرکز می‌شود و نه برای پیشرفت از نظر منافع طبقاتی که می تواند از طریق انتخابات هم به دست آید. ما همچنین می‌توانیم شیوه‌های محلی و جایگزین بیشتری را برگزینیم، که به خودی خود می‌تواند جالب باشد.

اما این شکل از سیاست، در غیاب یک سازمان بزرگتر، در مورد مبارزه با دولت و نهادهای مالی مشکل ایجاد می کند. به غیر از این، تدارک پاسخی برای جلوگیری از پیشرفت فاشیسم مطرح است. تصوری مبتنی بر هویت یا ایده آلیستی برای مبارزه با مغشوش کردن مرزهای طبقاتی چندان مؤثر نیست.

با اوبریزاسیون (ubérisation ) (خودکارفرمائی)، ما به اشکال کارمزدی باز گشته‌ایم که در قرن نوزدهم رایج بود. امری که ارتباط با طبقه کم درامد را زیر سوال می‌برد. مانوئل سرورا مارزال (Manuel Cervera-Marzal) در تحلیل جامعه شناسی حزب «فرانسه تسلیم‌ناپذیر» نشان داد که طبقات کم درآمد به دلیل نداشتن امکانات فنی و مالی برای برقراری ارتباطات، در تشکیلات این حزب کنار گذاشته یا به حاشیه رانده شده اند.

نباید فراموش کرد که فاشیسم از جمله به دلیل فقدان روابط اجتماعی رشد می کند. انزوای طبقات محروم به دلیل مسکن در حومه شهرها و عدم دسترسی به کار باثبات، موجب مغشوش شدن مرزهای طبقاتی می‌شود.

بدون مبارزاتی که فضاهایی برای اجتماعی شدن افراد ایجاد کند، مقابله با بستر اجتماعی موجود که فاشیسم در آن رشد می کند دشوارتر خواهد بود.

منبع: لوموند دیپلماتیک

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *