رهبر چهلسالهٔ جبههٔ ملی فرانسه که آن را بنیان نهاد و به دخترش مارین واگذار کرد، در ۹۶سالگی درگذشت. مسیر سیاسی او – که با اقدامات خشن در جنگهای استعماری آغاز شد – با ترویج نفرتی گره خورده است که میراثش همچنان جامعهٔ فرانسه را مسموم میکند. ضدکمونیسم، بیگانههراسی و یهودیستیزی در سراسر عمر او سرلوحه فعالیت هایش بود و اگرچه بارها محاکمه و محکوم شد، مانع پیشرفت سیاسیاش نشد.
او را جریانی سیاسی که به آستانهٔ قدرت رسیده، به خاک خواهد سپرد. ژان-ماری لوپن که سهشنبه ۷ ژانویه در ۹۶ سالگی درگذشت، سالها پس از کنارگذاشتهشدن توسط دختر خودش از جبههٔ ملی، و سپس تغییر نام همان حزب، به حیات سیاسیاش ادامه داد. او در جامعهٔ فرانسه و جهان سیاست، توانسته بود بیشتر جریانهای راست افراطی را گرد هم آورد و میراثی مسموم برجای گذاشت.
در ۱۹۵۴ در چارچوب هنگ یکم چتربازان بیگانگان با درجهٔ ستوان دوم به هندوچین اعزام شد. در ۱۹۵۵ به فرانسه بازگشت و به ریاست «جوانان مستقل پاریس» رسید. از همینجا بود که دوران طولانی فعالیتش در محفلهای گوناگون راست افراطی آغاز شد.
استعمارگرایی؛ سازمان OAS( «سازمان ارتش سری»): سه حرف آکنده از مصیبت
لوپن فعالیت خود را در تشکل «اتحادیهٔ دفاع از کاسبان و پیشهوران» (UDCA) به رهبری پیِر پوژاد آغاز کرد؛ پوژاد بود که در سال ۱۹۵۶ لوپن را در فهرستهای «اتحاد و برادری فرانسوی» (UFF) به مجلس برد. او نام «ماری» را هم به نام اولش اضافه کرد تا بتواند «رأیدهندگان کاتولیک» را جلب کند. بین ۱۹۵۶ و ۱۹۶۲، لوپن میان جریان های راست فرانسه در رفتوآمد بود و تشکلهایی مانند «جبههٔ ملی رزمندگان» (منحلشده در ۱۹۶۱) و «جبههٔ ملی برای الجزایر فرانسه» (منحلشده در ۱۹۶۰) را پایهگذاری کرد. او همیشه به امپراتوری استعماری وفادار ماند: در ۱۹۶۱، در گردهماییهایش از «سازمان ارتش سری» و ژنرال شالان (کودتاگر) تمجید میکرد. «سازمان ارتش سری» یک گروه نظامی مخفی و راستگرای افراطی در دوران جنگ الجزایر (۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲) بود که برای حفظ «الجزایر فرانسوی» دست به اقدامات تروریستی و خشونتبار میزد. لوپن پرچم «الجزایر فرانسه» را بالا برد تا وجههٔ میهندوستانهٔ راست افراطی فرانسه را که سابقاً در همکاری با نازیها لکهدار شده بود، بازسازی کند.
«لوپن و شکنجه»
او در ۱۹۵۶ از مجلس اجازه گرفت به واحد قبلیاش در الجزایر برگردد (این واحد از هندوچین به الجزایر منتقل شده بود). اظهاراتش که در روزنامهٔ رسمی ۱۲ ژوئن ۱۹۵۷ ثبت شده، بسیار دلهرهآور است: «من در الجزایر افسر اطلاعات بودم. (…) از نظر خیلی از همکارانم، ممکن است آمیختهای از یک افسر اساس و یک مأمور گشتاپو جلوه کنم. من این شغل را انجام دادم.» مورخ فابریس ریسپوتی که پژوهشی دربارهٔ سابقهٔ شکنجهگری او در الجزایر انجام داده (کتاب «لوپن و شکنجه») میگوید «او در مدت دو ماه و نیم حضورش در الجزیره، چندین ده نفر را زیر شکنجه و حتی اعدامهای فراقانونی برده است.»
لوپن مدتها دربارهٔ این دورهٔ تاریخی پنهانکاری کرد. حتی در خاطراتی که فوریهٔ ۲۰۱۸ چاپ کرد، اعتراف میکند که «بله، ارتش فرانسه برای کسب اطلاعات در جریان نبرد الجزیره از شکنجه استفاده کرد» و مدعی شد «شیوههایش تا حد ممکن کمخشونت بود.» او با کمال گستاخی میگفت «کتک زدن، استفاده از برق و روش غرق مصنوعی بود، اما بدون قطع عضو، چیزی که آسیب همیشگی بر جای بگذارد وجود نداشت.» این تحریف تاریخ – که تنها نمونهٔ او هم نیست (پیشتر اشغال آلمانها در فرانسه را هم «نه چندان غیرانسانی» خوانده بود) – از سوی شمار زیادی از قربانیان در دادگاهها رد شد.
یهودیستیزی و همجنسگراهراسی
رهبر پیشین جبههٔ ملی فرانسه بارها در دادگاه حاضر شد. مسیری قضایی او مملو از ابراز نفرتهای گوناگون است.بیانیههای رسمی یهودیستیزانهٔ او به یک مورد ختم نشد. در تمام دوران سیاسیاش، این وسواس گاهوبیگاه بروز میکرد.
در مارس ۲۰۱۸ هم، به بهانهٔ بیتفاوتی، تنفرش از همجنسگرایان را بروز داد: «تا وقتی که همجنسگراها دست در شلوار من یا نوههایم نبرند و با پرِ شترمرغ در نشیمنگاهشان توی شانزلیزه رژه نروند، برای من مهم نیست!» او در مجلهٔ «گِی فرِندلی» این حرف را زد و به دادگاه احضار شد چون همجنسگرایی و پدوفیلی را در یک ردیف قرار داده بود. بااینحال، از بین همهٔ نفرتهایش، نفرتش از همه بیشتر متوجه مهاجرانی بود که به فرانسه میآیند یا در آن زندگی میکنند. همین نفرت را دستمایه مبارزهٔ همیشگی خود کرد.
ناسیونالیست و پوپولیست (پوژادیست)
پس از قطع همکاری با ژان-لویی تیکسیه-وینیانکور – وکیل و مقام تبلیغات دولتی در زمان ویشی که در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۶۵ از او حمایت کرد – لوپن از سوی «اوردر نووُ» (Ordre Nouveau) تأیید شد تا راست افراطی را دوباره سرپا کند و از حاشیهٔ سیاسی نجات دهد. رهبران آن گروه گمان داشتند میتوانند او را دستنشاندهٔ انتخاباتی کنند؛ ولی در نهایت خودشان محو شدند و تشکیلات خانوادگیای پدید آمد که لوپن ۴۰ سال آن را رهبری کرد.
جبههٔ ملی که او در ۱۹۷۲ بنیان نهاد، ترکیبی بود از محفلهای راست افراطی که تا آن زمان موازی کار میکردند. نمونهاش به الگوی «جنبش اجتماعی ایتالیایی» (MSI) شباهت داشت؛ شعلهٔ سهرنگش در آرم جبههٔ ملی فرانسه نیز الهامگرفته از آرم نمونه ایتالیایی اش بود. این حزب توانست دو جریان را با هم ادغام کند: یکی جریان ملیگرایی که خود لوپن نمایندگیاش میکرد – اغلب دانشجویانی با گرایش موراسیست – و دیگری جریان پوژادیستی و حامی «الجزایر فرانسه» که تودهایتر و شهرستانیتر بود.
در دههٔ ۱۹۷۰ حزب بیشتر بهصورت «فولکلوریک» شناخته میشد و کسی آن را خطر جدی سیاسی نمیدید – هرچند لوپن در ۱۹۷۶ هدف یک ترور قرار گرفت و فرانسوا دوپرا، نفر دوم حزب، در ۱۹۷۸ با انفجار خودروی خود کشته شد. از نظر انتخاباتی نیز: در ۱۹۷۳ در انتخابات مجلس ۲٫۳درصد و در ۱۹۷۴ در انتخابات ریاستجمهوری ۰٫۷۴درصد رأی داشت. در برخی ائتلافهای شهرداری (RPR-UDF) در ۱۹۷۷ چند کرسی به دست آورد. ولی پیوسته گفتمانی ایدئولوژیک پیرامون سهگانهٔ «مهاجرت، بیکاری، ناامنی» شکل داد. جبههٔ ملی کمونیسم را بهشدت میکوبید، «مبارزهٔ طبقاتی» را نفی و بهجای آن «مبارزهٔ نژادی» را مطرح میکرد: شعار «اول فرانسه و فرانسویها» را از ۱۹۷۳ برگزیده بود.
ضد کمونیسم و پولهای کلان
«بیگانه» و «کمونیسم» برای او دو دشمن سرسخت بودند و پروژهٔ سیاسیاش بر همین تقابل شکل گرفت. سال ۱۹۸۴، در برنامهٔ «ساعت حقیقت» از شبکهٔ آنتن دو، لوپن یک حرکت نمایشی انجام داد: وسط برنامه بلند شد و یک دقیقهٔ سکوت را «به یاد دهها میلیون انسانی که زیر دیکتاتوری کمونیستی سقوط کردند» برقرار کرد. در ۱۹۸۰ هم اصلاً پنهان نمیکرد که حامی سرسخت سیاستهای آتلانتیکی است و به رونالد ریگان – ضدکمونیست افراطی – علاقه دارد و مواضع اولترا-لیبرال او را تأیید میکند. حتی در ۲۰۰۲، شبِ موفقیتش در دور اول انتخابات ریاستجمهوری، پیش از سخن از موفقیت تاریخی خودش یا حذف حزب سوسیالیست، اولین چیزی که یادآور شد شکست حزب کمونیست بود و با شادی از «ناپدیدشدن حزب کمونیست» سخن گفت.
در دههٔ ۱۹۸۰ یک چرخش آغاز شد. لوپن حزبش را مانند یک «شرکت» مدیریت کرد. از نظر سیاسی تلاش کرد اتحاد راستها را – با کمک سخنگویانی که شاید انتظار نمیرفت – برقرار کند.
اما جبههٔ ملی داستانی از «پول کلان» هم دارد. لوپن در شرایطی نامشخص ثروت یک کارخانهدار سیمان به نام «لامبر» را به ارث برد؛ برخی اعضای راست افراطی فکر میکردند این دارایی وقف «آرمان» شده اما سر از جیب شخصی لوپن درآورد. به کمک این پول، او خانوادهاش را در عمارت «مونرِتو» در سن-کلود (او-دو-سن) ساکن کرد و همچنین مقداری پول در سوئیس پسانداز کرد که رمزش را «نگرانهای کوچک» یا «سیاهههای کوچک» مینامید (اشاره به واریزهای ۱۰هزار فرانک قدیم). همین مسئله برایش، همانند بعدها در ماجرای اتهام سوءاستفاده در دورهٔ نمایندگی پارلمان اروپا، مسائل قضایی و مالیاتی تازه ای به همراه آورد.
ژان شاتَن، روزنامهنگار اومانیته، در کتاب «امور آقای لوپن» (۱۹۸۷، انتشارات مِسیدور) هشدار داده بود که: «لوپن به هدفش رسیده… وابستگی او به راست افراطی قدیمی – از گروههای فاشیستی پیش از جنگ تا سازمان ارتش سری، از ویشی تا پوژادیسم – به حاشیه رفته و انگار او رهبر بیعیبی است که ناگهان با ورد جادویی جلوه میکند، بیهیچ ارتباطی با جریانهای فکری که جامعهٔ فرانسه را شکل دادهاند.»
عملیات «عادیسازی» از همان زمان شروع شد، پیش از آن که اصطلاح «رفعِ شیطان» (dédiabolisation) مد شود. هرچند خود لوپن هرگز این روند را به سرانجام نرساند. زیرا اگرچه او در قلهٔ دوران سیاسیاش توانست در ۲۱ آوریل ۲۰۰۲ به دور دوم انتخابات ریاستجمهوری راه یابد و در برابر ژاک شیراک قرار گیرد و ۱۶٫۸۶٪ آرا را بگیرد، دخترش بود که بعدها چشمانداز بهدستگرفتن قدرت را دید. خود او اما همچنان به قدرت چسبید؛ تا اینکه در سال ۲۰۱۱ در کنگرهٔ تور حزب، جای خود را به مارین لوپن داد. البته در ۲۰۰۷ یک بار دیگر در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کرد که نتیجهاش فاجعه بود (۱۰٫۴۴٪ آرا) که بخشی از آن به سبب شکار رأیهایش توسط نیکولا سارکوزی بود.
از همین زمان رابطهاش با دخترش تیره شد. مارین گرد افرادی از مِگرِه (Bruno Mégret) جمع شد؛ همان کسی که در ۱۹۹۸ باعث انشقاق و تضعیف حزب شد و لوپن پدر هرگز او را نبخشید. برای نونوارکردن ظاهر «جبههٔ ملیِ جدید»، که با تغییر نام به «اتحاد ملی» (Rassemblement national) تکمیل شد، مارین مجبور شد (به شکلی نیمبند) سخنان پدر را محکوم کند؛ تا آنجا که او را از ریاست افتخاری حزب در ۲۰۱۵ کنار گذاشت. از آن پس رابطهشان عمدتاً در دادگاه شکل میگرفت، چون پدر از دادگاه میخواست او را به حزب بازگرداند. تا اینکه در نودسالگیاش در ۲۰۱۸، ظاهر آشتی جویانه ای اتخاذ کردند و جلوی رسانهها ژستی دوستانه گرفتند. رابطهاش با دخترانش – مارین و ماری-کارولین (که زمانی از حامیان مِگرِه بود) – سرانجام آرام شد، گرچه دیگر فقط حالتی رسمی داشت. اگر میراث سیاسی گاه دستوپاگیر بود، اما باید میراث مالی حفظ میشد.
منبع: اومانیته (خلاصه شده)