شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۳

شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۳

سرمایه داری و زامبی ها (قسمت اول) – ع. روستایی

این روزها از انتقام طبیعت بسیار می شنویم. مضمونی نمادین که به واکنش طبیعت در برابر تعرض ویران گر انسان به زیست بوم اشاره دارد. دامنه ی قهر طبیعت – چنان که پیداست- روزافزون است و اگر دست تجاوز سرمایه از دامن زیست بوم برچیده یا کوتاه نشود؛ دور نیست که تا برافتادن زنده گی بر روی زمین تداوم یابد.

بر همین نشان آیا نمی توانیم گزاره ی مشابهی را پیش بگذاریم و تصور کنیم که رادیکالیسم دینی که در اصل ترجمان احساسات خشم آلود توده های تباه شده زیر چرخ دنده های نظام جهانی سرمایه است با همان زبان نمادین خود را در هیات قهر و انتقام خداوند به سپهر سیاست برکشیده است.

خواننده گان اگر این گزاره را نمی پسندند، می باید توضیح دهند بازگشت دین سالاران به سپهر مدیریت جامعه در بخش های گسترده ای از جغرافیای جهان و گسترش باورهای دینی- سیاسی حتی در قلب دموکراسی های مدرن نشانه چیست؟ و قدیسان مذهبی – سیاسی که تا چندی پیش از این حتی از مدیریت زنده گی و بودوباش خود ناتوان بودند این کاریزمای چالش ناپذیر را از کجا فرادست آورند؟ نیروی شگفت بسیج کننده آن ها با چه منطقی توجیه پذیر است؟

بی گمان سرمایه داری بر سر راه خود حفره های بسیاری برجای می گذارد. پرسش این است:  اسلام گرایان سیاسی و دیگرانی از این تبار از کدام یک از این حفره ها سر بر آوردند که دیدبانان گوش به زنگ نظام سلطه، بر آمدن آن ها را رصد نکردند؟

مگر جنبَش اصلاح دینی ردای قدرت سیاسی را از پیکر دین سالاران بازنگرفت تا بر تن “شهریار”ان بورژوا و فئودال بپوشاند؟ و پیش تر از آن جنبشِ فرهنگیِ نوزایی (رنسانس) مگر مرجعیتِ دگم های مقدس هزاران ساله را فرو نینداخت تا “عقل سلیم” را به سلطنت برنشاند؟ و دکارت شیپور بیدارباَش خویش را با طنین کرکننده ای در گوش خفته گان به صدا در نیاورد که …های “من فکر می کنم ؛ پس هستم”؟ و پیش از آن که درهای باستیل- نماد نظم کهن- فرو بریزد؛ مگر مونتسکیو، دیدرو؛ روسو، دلامبر، هلوسیوس و… -لژیونرهای اندیشه بورژوازی- دژهای فرهنگ فئودالی که با ساروج سنت پرداخته بود را به روی تجدد نگشودند‌؛ سال ها پیش از آن که ناپلئون یونیفورم نظامی اش را بپوشد و “ارتجاع مقدس” را در اروپای قاره ای زمین گیر کند؟ از شمار همان طلایه داران فرهنگ مدرن، مگر ولتر کشیشان و عرضه کننده گان کالای دین را با وقاحتی اپیکورمآبانه به تازیانه ریشخند نبست؟ و مگر کانت رشته های صدها ساله ی “عالمان دین” را بی رحمانه پنبه نکرد تا جایی که کشیش های برآشفته نام امانوئل کانت را روی سگ های شان گذاشتند؟ و پس از این همه مگر سرمایه داری “جامعه ی سیاسی” یعنی سامان زنده گی پیشاسرمایه داری را برنینداخت تا آرمان شهر کذایی خود “جامعه مدنی” را به جای آن برنشاند؟ و مگر توجیه نظری و ایدیولوژیک نظم کهنه یعنی ایمان مذهبی را در زندان خانه ها و سلول وجدان های فردی به بند و زنجیر نکشید و نمادهای آن را از منظر جامعه برنچید و پیرایه های همه خرده فرهنگ ها و هویت های “غیر مدنی” را از اندیشه و روان جامعه و انسان مدرن بازنگرفت تا تنها دو شناسه برجای بماند: خریدار و فروشنده؟ و سرانجام مگر صنعت رسانه ای مدرن پرتوی روشن بر گوشه های تاریک زنده گی و خلوت داعیه داران عالم ملکوت نینداخت تا آشکار شود آن جا هر چیزی به فراوانی یافت می شود مگر هیچ نشانی از ملکوت خداوند؟ این سیاهه را هم‌چنان می توان دنبال کرد. اما اکنون نوبت پرسشی اساسی تر است: پس این زامبی های رادارگریز با توشه های نظری ارتجاعی و هیمنه ی قرون وسطایی چه گونه توانستند شهربندان نظم جهانی سرمایه را بشکنند و از “عالم لاهوت” بر زمین سوخته و “ناسوتی” ما فرود آیند تا جغدوار برویرانه های بازمانده از ستم سرمایه نوحه سرایی ساز کنند؟

پیش تر پرسیدم عروج دین سالاران در روزگار پسامدرن با کدام منطق توضیح پذیر است؟  از استادان و تحلیل گران دانشگاهی، میهمانان هر روزه ی بنگاه های سخن پراکنی نمی توان چشم داشت بر دانش ما در این باره بیفزایند. زیرا جدا از بدی نیت، ای بسا سازوکار نظام متبوع خود را به درستی نمی شناسند. به جای آن در کارزاری ایدیولوژیک می کوشند این باور نادرست را جا بیندازند که بنیادگرایی از جمله نوع اسلامی آن بازمانده شیوه های حکم رانی پیشاتجدد است. از همین رو رابطه ی ضروری و ساختاری و میانجی شده ی سرمایه را با تولید راست کیشی دینی درنمی یابند یا پنهان می کنند. در نگاه آن ها سرمایه داری نه همان نسبتی با بنیادگرایی و رادیکالیسم مذهبی ندارد که خود در جای گاه قربانی ست. قربانی تروریسمی که با این آموزه ها پرورده می شود تا لیبرال دموکراسی و تمدن سرمایه داری غرب را به چالش بگیرد. چنان که پیداست تیر آن ها کارگر شده است. زیرا مظلومیت لیبرال دموکراسی اکنون “داستانی است که بر سر هر بازاری هست” . حتی بسیاری از چپ‌گرایان غربی و از آن شمار برخی از دوستان ما که روایت های آکادمیک و غربی از مارکسیسم با مزاج شان سازگار است در این کارزار در جانب دشمن طبقاتی ایستاده‌اند و بر آتش اسلام هراسی می دمند.

شوربخت که ما باشیم! بدیهی ترین اصول و پایه ای ترین آموزه های خود را از یاد برده ایم که: آن چه از تباهی و نامردمی روی می دهد با هر بهانه ای و به نام هر کس اما به کام سرمایه است. که: اسلام سیاسی تک مضرابی ناموزون در هارمونی سرمایه نیست. که خود بخش پیوسته و درونی این ارکستر است. و آن چه ناموزون است هارمونی سرمایه در کلیت آن است. که: بنیادگرایی از هرگونه ی آن اسلامی، یهودی ، مسیحی و… روایت های سخت و صلب از نظم جهانی چیره بر سرنوشت ماست. گرفتم که این همه را فراموش کرده ایم؛ با تجربه زیسته لحظه ی کنونی چه می توان کرد؟ در همین لحظه ها پیش چشم ما یکی از تراژیک ترین جنایت های تاریخ بشر رقم می خورد. فاشیسم با رنگ و طعم یهودی آن به نیابت از سرکرده ی بنیادگرایی سرمایه میان بسته است با همه باشنده گان، یک ملت را سلاخی کند. واکنش چپ گرایان به این داستان چیست؟ ترس و انفعال. به گفته ی شاملو تنها “در مرده گان خود نظر می کنیم و… و نوبت خود را انتظار می کشیم…”

نزدیک به یک سده پیش هم مسلکان ما در روی کردی انترناسیونالیستی جان های شیفته خود را در بارسلون و… جای جای اسپانیا وانهادند تا از مردم در برابر جانوران فرانکو پدافند کنند. هیچ کس از ما این مایه از شرافت اخلاقی را چشم ندارد؛ دست کم اما می توانیم هم دردی زبانی خود را در میان بگذاریم. اگر این هم دشوار است کمینه می توانیم خوش حال نباشیم.

ایستادن در جانب دشمن طبقاتی کفاره ی سهل انگاری ماست که سال هاست در پیروی از سنت معیوب مارکسیسم غربی در جهان از متظر نظرورزی محض نگاه می کنیم و از شرکت در فرآیند جهان تن می زنیم حال آن‌که شناخت واقعیت تنها با مشارکت در پویه ی تغییر آن فرادست می آید.

مرکز ثقل مارکسیسم از عرصه کارخانه ها و سپهر سیاست و مبارزه طبقاتی و سازمان های حامی طبقه کارگر به مراکز دانشگاهی تغییر مکان داد و… تباهی آغاز شد.

طرفه آن که نخبه گان این سنت آدرنو، آلتوسر و… گشت و گذار در دپارتمان های دانشگاهی و بنگاه های نشر، سخن رانی، بحث و جدل، نظریه پردازی و روی کردهایی از این دست را در سفسطه ای آشکار “کنش گری نظرورزانه ” می نامند تا نشانی از “پراکسیس” با خود داشته باشند.

در سنت مارکسیسم غربی “پراکسیس” بیش از هر گزاره ی دیگری در کانتکست مارکسیسم معروض تحریف و دست برد قرار گرفته است. این مفهوم که یکی از درخشان ترین بر نهاده های مارکس است؛ در اندیشه ما چنان عامیانه و از مضمون تهی شده است که دور نیست نوشتن اعلامیه در باره ی آیین آمرزش خواهی (مجلس ترحیم) مادربزرگ‌ها یا هم رسانی شیرین کاری بچه ها در دبستان نوعی پراکسیس اجتماعی به شمار آید…

اسلام سیاسی و دیگر نحله های مذهبی- سیاسی بنیادگرا، یهودی، مسیحی  … که یکی پس از دیگری سر بر می آورند در کنار دیگر آیین های راست کیشی، نژادی، جنسیتی، قومی، فرهنگی، ملی و سیاسی جدا از واگرایی های فرهنگی و پیشینه های متفاوت تاریخی، خاست گاه ها و سرشت طبقاتی شان و برکنار از تفاوت در روی کردها و هدف های تعریف شده و به رغم آن که معارض یا دشمن یک‌دیگراند جمله گی بربریتی را به تصویر می کشند که مقدر است در غیبت بدیلی انسانی و دموکراتیک پهنه گیتی را در نوردد.

سخت جانی سرمایه در برابر تغییر و سرپیچی از سپردن نقش و جای گاه خود به سازوکاری از نوع دیگر- که در آن سود و انباشت در قلب متابولیک سامان زنده گی نباشد- و سرکوب گرایش های بالنده و ترقی خواه که می توانند کلید حل بحران‌های گریبان گیر کنونی را به دست دهند به دیگر گرایش های خفته در سرشت سرمایه و نهفته در سازوکار آن بال پرواز می دهد و پای هر بدیل پتیاره ای را به میان می کشد.

جست وجوی علت ها و اسبابِ پیدایش رادیکالیسم دینی و تبدیل آن به کیشی سیاسی در برابر لیبرال دموکراسی غرب بیرون از مدار سرمایه و جاذبه ی تاثیر آن بیهوده است و راه به جایی نمی برد.

سرمایه دیالکتیک ترین ارگانی است که تا امروز می شناسیم و اگر گزافه نباشد خود، همان دیالکتیک تعین یافته است. معنای این سخن آن است که هیچ گزینه ی تاثیرگذار اجتماعی و سیاسی پا به صحنه نمی گذارد جزآن که بازتاب گرایشی نهفته یا سرکوب شده در درون نظام  چیره باشد. و هم چنان هیچ بدیلی خودسرانه و از بیرون به درون منظومه سرمایه راه نمی جوید جز آن که تعین یکی از پویه های هم ستیز آن باشد. بنابراین از چشم انداز انتزاعی که کلیت سرمایه را نشانه گذاری می کند بن لادن و بغدادی و دیگرانی از این دست همان اندازه مهرونشان سرمایه را بر جبین دارند که بوش، ترامپ و دیگران. با این‌تفاوت که هر یک نماینده و تعین یکی از گرایش های پرشمار این منظومه اند.

پیش از ادامه گفت وگو ناگزیرم مرزبندی خود را با این پندار رایج اما نادرست آشکار کنم که می گوید: گروه های جهادی و رهبران آن ها برساخته ی اطاق های فکر سرمایه داری اند. بی گمان‌ مزایای بنیادگرایی برای نظام سلطه از شمار بیرون است. تنها یکی از این مزایا اگر توجیه نظامی گری و فرافکنی بحران های ساختاری سرمایه باشد و دو دیگر کار گرفتن از ظرفیت ارتجاعی آن ها در سرکوب جنبش های سرمایه ستیز و دموکراتیک، کفایت می کند که پایوران و مدیران نظام سرمایه داری به آن ها خوش آمد بگویند.

با این همه آن ها معلول یا دست کار اطاق های فکر بورژوازی نیستند. پیدایش آن ها ریشه هایی ژرف تر در سازوکار طبیعی سرمایه دارد.

انگشت نهادن بر این نکته شاید بی راه نباشد که پیوندهای عِلّی میان پدیده ها و جست وجوی رابطه علت و معلولی میان آن‌ها آن چنان‌ که در شناخت روندهای طبیعی دست گیر ماست در جامعه پاسخ نمی دهد.

هم‌سان‌ هر ارگان‌ زنده ی دیگری سرمایه داری زنجیره ای از علت ها و معلول ها نیست که برابر قوانین عِلّی، چنان که در طبیعت می شناسیم، از پی هم‌‌نمایان شوند. بیش تر از آن پیوستاری از گرایش ها و ضد گرایش ها هستند که درون منظومه ای بزرگ تر در تعاملی دیالکتیکی شناخته می شوند. اما در هر برش از تاریخ از آن  میان تنها یکی چیره گی می یابد و هژمونی فرآیند را به دست می گیرد و هر گرایشِ جداگانه خود با ضدگرایشی هم‌راه است و با آن شناخته می شود.

حاصل چنین فرآیندی، دوگانه های پرشمار است. از آن میان دوگانه ی نیروها و مناسبات تولید، ارزش و ارزش مصرف، کار و دست‌مزد، تولید و مصرف، رقابت و هم‌کاری…

نه سود و انباشت و نه پیش رفت هیچ‌یک از آسمان فرانمی آیند. قانون برد – برد نیرنگی ایدئولوژیک است. قانون‌ چیره بر سامان‌زنده‌گی در سایه هژمونی سرمایه بازتولید دوگانه هاست. فقر و غنا، بهره کشی و استثمار، سود و زیان، برنده و بازنده و از شمار این‌دوگانه ها گرایش و ضدگرایشی است که آن را با دانش واژه ی “توسعه ی ناموزون” می شناسیم.

القاعده، تحریرشام ، داعش و… در شوره زار توسعه نیافته گی و بربستر آن می رویند و نماد سیاسی و سازمانی واکنش نسبت به آن اند. هم‌ چنان‌که ملاعمر و هر ملای دیگر کسی نیست مگر نمادهای شخصی و تنانگی آن.

در سرزمین های سوخته و به یغما رفته ی خاورمیانه و شمال آفریقا و هرجا که نشانی از واپس مانده گی ساختاری و سازمان یافته بر پیشانی دارد ؛برای رهبران‌ بنیادگرا یک فرصت و امتیاز دندان گیر برجای است: این جا تبعیدگاه خداوند است.

ع –روستایی

دی ماه ۱۴۰۳

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

2 پاسخ

  1. سلام. بنیاد گرایی سیاسی دینی، چه اسلام سیاسی ، چه یهودی، مسیحی، بودایی آن یک وسیله دیگر در دست دنیای سرمایه برای تحمیق مردم و عقب انداختن سرنوشت محتوم سرمایه است.

  2. درتایید نوشته رفیق روستایی آنجا که از دوگانه ها مینویسد، سرمایه داری در ذات خویش گرایشهای متضاد را می پرود. اینجا اشیا بر سرنوشت انسانها حاکمند. اینجا اشباح اعصار دور جانی دوباره میگیرند. اینجا توسعه نیافتگی خود شکلی از
    توسعه است. با تشکر ن شهباز.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *