شاعری را در من کشتند
و من با نام هجدهم دی منجمد شدم
مثل خونی که ایستاده بر خاطرهی چشمها، رو به رو
گاهی روزم، گاهی ماهم
گاهی سالی سختم که از خودم شرمسارم
در من هر بار قتلی اتفاق میافتد
هر بار که نگاه کنید
اگر روز باشم، خونی
اگر ماه باشم، خونهایی
و اگر سال باشم خونهای بسیار در من منجمد است
بعضی آدمها حتی اگر نخواهند
بعضی زمانها را به یاد میآورند
مثل من که یخ زدهام در چشم این سالها
و گاهی هر جا نگاه کنید
خاطرهای تازهام که نگاهتان میکنم