کمونیسم ستیزی و شوروی ستیزی فقط تبلیغات در رسانه ها نیست، آنها همچنین به عنوان عنصری جدایی ناپذیر از فعالیتهای واقعی دولتها با هدف سرکوب جنبشهای کمونیستی، کارگری و آزادیبخش ملی عمل می کنند… شوروی ستیزی یک مورد خاص از کمونیسم ستیزی است
کمونیسمستیزی و شورویستیزی بمثابه سیستمی از نظریات، در جهت تقبیح و محکومیت ایدئولوژی کمونیستی و شوروی، اهداف و بیانیه های سیاسی آن نه خودبخود، بلکه به گونه ای هدفمند از سالهای دهه ۱۹۲۰ شکل گرفتند. در این مقاله پوسترهای ضد شوروی دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰ در بازنگری زمانی ارائه شدهاند. بیشترین تشدید تبلیغات شورویستیزی در دوران رویاروییهای پنهان و آشکار نظامی دیده شدند که کاملا قابل درک و توضیح بودند. توسط همین پوسترها هیستری جمعی تشدید شدند. در این بین تبلیغات اروپایی، ضمن بهره برداری از جنبه های خرد ستیزی و غریزی و ضمن تشبث به خون، بسیار با خشونت عمل می کرد. اساس تبلیغات آن سالها، ادعای آرمانگرا بودن ایدئولوژی کمونیستی، خصلت «توتالیتری» دولت های سوسیالیستی و ماهیت تهاجمی کمونیسم جهانی، «انسان زدایی» روابط اجتماعی، «استاندارد سازی» تفکر و ارزشهای معنوی در شرایط سوسیالیسم هستند. نمونه بارز تبلیغات شوروی ستیزی و کمونیسم ستیزی می تواند کتاب گروه نویسندگان فرانسوی (س. کورتویس، «ان. ورت»،«ژ.ل.پانت»،«آ.پاچوفسکی»،«ک. بارتوشک»، «ژ.ل.مارگولین») بنام «کتاب سیاه کمونیسم» باشد. این کتاب که در سال ۱۹۹۷ در پاریس منتشر شد دیدگاههای نویسندگان در باره رژیم های کمونیستی سده بیست را ارائه میدهد. سپس ترجمه انگلیسی آن بنام «کتاب سیاه » بیرون آمده و در سال ۱۹۹۹ این کتاب در روسیه نیز منتشر شد. این کتاب مجموعهای از شهادت دادن ها، مستندات عکس، نقشه اردوگاههای کار اجباری و مسیرهای کوچ اجباری مردم اتحاد شوروی هستند. در واقع این کتاب به کتاب مقدس کمونیسم ستیزی و شوروی ستیزی مبدل شد. اگر در مورد خطوط کلی این ایدئولوژی گفته شود، آنگاه به دیدگاه «س.گ.کارا مورزا» استناد می کنیم که ویژگی های زیر را در شوروی ستیزی برجسته می کند:
– سمتگیری ضد دولتی: اتحاد جماهیر شوروی «دولت توتالیتر» از نوع آلمان نازی اعلام می شود و هرگونه اقدام دولت شوروی مورد انتقاد قرار می گیرد؛
– تخریب نمادهای جهان شوروی، تحقیر و تمسخر آنها: چهره «زویا کوسمودمیانسکایا»، دروغ بافییدن در مورد «پاولیک موزوروف»(شایعه پراکنی در مورد این پسر ۱۳ ساله که پدرش را به مقامات شوروی لو داده بود و به دست باقی خانواده کشته میشود. که دور از واقعیت است. مترجم) به عنوان طرفدار متعصب ایده توتالیتری و غیره ؛
– مطالبه آزادیها، که در واقع به معنی مطالبه تخریب اخلاق سنتی و جایگزینی آن با قانون است؛
– تخریب ایده برادری خلقها، مخصوصا تعمیم و رسوخ این ایده در میان خلقهای غیر روس اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که این خلقها توسط روسها مورد ظلم و ستم قرار گرفته و میگیرند و همچنین تبلیغ در اذهان مردم روس که این نظام «غیر روسی» شوروی توسط یهودیان و فراماسونرهای روس تحمیل شده است؛
– نفی اقتصاد شوروی بطور کلی- تبلیغ این ایده که اقتصاد بازار نوع غربی آن کارآمدتر از اقتصاد برنامه ریزی شده نوع شوروی است. در این بین صنعتی سازی شوروی به عقیده منتقدان به دلیل بیش از حد بزرگ بودن قربانیان آن نفی می شود. علاوه بر آن این تصور بوجود می آید که هر شرکتی که در مالکیت دولتی است بناگزیر بیهوده خواهد بود و محکوم به فروپاشی است.
یعنی از شیوه به حد مهمل رساندن هر آنچه که در روسیه شوروی بوده استفاده می شود. هر چند روشن است که در زندگی واقعی هیچ چیز کاملا سفید و مطلقا سیاه هرگز نبوده و نخواهد بود. برای نمونه در آلمان فاشیستی بزرگ راه های زیبایی ساخته شدند، اما این بدان معنی نیست که با این اوصاف ما باید «آشویتس» و «تربلینکا» را فراموش کنیم. در فضای پس از شوروی، شوروی ستیزی و کمونیسم ستیزی نه فقط یک ایدئولوژی انتزاعی بوده و هستند، بلکه عنصری برای ساختن دولتهای ملی است. چنین هستند برای نمونه دیدگاه دانشمندانی بنام «آ. گروموف» و «پ. بیکوف». این ایدئولوژی زیربنای ساختمان نظام دولتی در جمهوری های پیشین شوروی شد. در عین حال، پاره ای مراحل متمایز و در نظر گرفته می شوند که مشخصه تقریباً همه کشورهایی است که بخشی از اتحاد جماهیر شوروی سابق بودند. مرحله نخست، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در تمام جمهوری ها، به درجاتی مختلف، استقرار رژیم های ناسیونالیستی بود. در همان حال، رهبران جدید دولتهای ملیگرا ، یا رهبران حزبی- شوروی جمهوریها بودند که شعارهای ناسیونالیستی را اتخاذ کردند و یا سران جنبشهای ملی. در این مرحله، سیاست دوری از روسیه به عنوان نماد اتحاد جماهیر شوروی، سرکوب ملی و نماد: “نیروی خارجی که ما را از زندگی زیبا و سعادتمند باز می دارد” دنبال شد. خط هواداران غرب بدینگونه مشاهده و نمایان شدند: غرب بطور فعال به حرکتهای ناسیونالیستی در دوران «پرسترویکای دیررس» کمک کرد و فعالانه بر شکل گیری آنها تاثیر گذاشت و اکنون به عنوان پشتوانه اصلی رژیمهای جدید تلقی میشود. اما، انتظار کمک اقتصادی غرب در بیشتر موارد محقق نشدند. یا آنکه پیامدهای نامطلوبی را بهمراه داشتند. البته این “کمونیستهای کریه” بودند که در این کشورها کارخانه و تئاتر ساختند و سواد همگانی «بطور رایگان، یعنی مجانی را» برقرار کرده بودند.
باید همچنین به نفوذ «دیاسپورهایی» که نقش نگهبانان هویت ملی و معلمان زندگی را ایفا میکردند اشاره کنیم کشورهایی که هنوز از نظر ترکیب ملی همانند و نزدیک بهم بودند (ترکیه، برای آذربایجان، رومانی برای مولداوی، لهستان برای اوکرایین و بلا روس). محدود کردن استفاده از زبان روسی در سیستم مدیریت اداری و اجرایی» به عنصر مهم به اصطلاح «انقلاب های ملی- فرهنگی» تبدیل شدند. در این میان این کشورها نمیتوانستند مدعی نتایج مثبتی در این امر باشند، زیرا بخش اعظم ترکیب کادرهای حرفه ای کارمندان حوزه های مدیریت دولتی روس زبان بودند. روابط قبیلهای و مکانیسم فساد در شرایط فروپاشی فرهنگی و اداری – اجرایی نقش کلیدی را ایفا کردند. مبارزه شدید قبیلهای برای دسترسی به منابع اقتصادی آغاز شد، که در نتیجه به نبرد برای دستیابی به حکومت انجامید. در برخی کشورها (قزاقستان، ازبکستان، قیرقیزستان) در سایه قدرت رهبر یا اطرافیان پیروزمندش در مبارزه قبیلهای، حکومتهای فعلی سر در آوردند. در کشورهای دیگر (در اوکرایین، گرجستان، آذربایجان، ارمنستان، بلا روس و ملداوی) حکومتها تغییر کردند. در عین حال این تغییرات اغلب در نتیجه رویدادهای بسیار متلاطم و خونینی روی داد. در مرحله دوم در دوران شوروی زدایی رژیمهای فاسد قبیلهای ایجاد شدند. وظیفه اصلی این رژیمها توزیع مجدد ثروتهای ملی درون قبیلههای سلطه گر شد. در این دوره بازسازی ساختارهای دولتی جدید نیز ادامه داشت.
در این میان سیاست این رژیمهای جدید را دشوار بود که هوادار روسیه نامید: نه«شواردنادژه»، نه«کوچما» و نه «نظربایف» به ویژه نگران منافع روسیه نبودند.
باز می توان به کاهش نفوذ غرب، به ویژه «کشورهای حامی» به دلیل دخالت بیش از حد در امور داخلی و اولویتهای کوچک اقتصادی اشاره کرد. حکومتهای قبیلهای بدنبال انحصار دسترسی به منابع گروههای خاص بودند. اما این مرحله چندان دوام نیاورد و مرحله سوم با حذف رژیم های فاسد قبیله ای جلوه گر شد، زیرا آنها مانع توسعه ملی بودند. «انقلابهای رنگی» مکانیسم اصلی تغییر رژیم و برچیدن سیستمها شدند. اغلب اصطلاح «انقلاب رنگی» بعنوان دخالت نیروهای خارجی در توسعه کشورهای پسا شوروی درک می شود، ولی این نیروها در این مورد تنها پشتیبان خارجی (البته به نفع منافع ژئوپلیتیک خود) فرایندهای ساختار ملی- دولتی هستند. گذشته از این برچیدن و حذف سیستم های فاسد قبیلهای لزوما نباید به شیوه ای انقلابی انجام شود. در قزاقستان امروز این امر بصورت برچیدن تدریجی این سیستم از درون آغاز میشود. هرچند نمونه روسیه نشانگر این مسئله نیست، ولی در اینجا عملکرد «انقلاب نارنجی» در واقع با انتقال قدرت از یلتسین به پوتین انجام شد. اما در صورت انتقال انقلابی قدرت برچیدن سیستمهای فاسد قبیلهای یک فرایند طولانی است. و تازه همه کشورها برای آن آماده نبودند: قیرقیزستان پس از انقلاب رنگی به مرحله سوم نرفت، بلکه در عوض بیشتر به مرحله اول بازگشت و مشکلات بزرگی در گرجستان بوجود آمدند. در مورد بلاروس و آذربایجان این رژیمهای فاسد قبیلهای نبودند که میبایست برچیده میشدند، بلکه سیستم توزیع دولتی بود که می بایست تغییر می کرد. یعنی در اصل – مدرن سازی و لیبرالیزه کردن آن تا اقتصادی. آن کشورهایی که هنوز در مرحله دوم هستند، امروز مشکل سازترین آنها هستند، اوضاع در آنها کمتر از همه قابل پیش بینی و حتی انفجارآمیز است. گذشته از این، این مسئله به یک اندازه هم به ارمنستان دمکراتیک و هم به ازبکستان خودکامه مربوط میشود. سخت ترین شرایط در ترکمنستان شکل گرفت که رهبر خود را در شرایط خلاء جانشین و حتی نطفه های دمکراسی از دست داده بود.
باز یکی دیگر از ویژگی های مهم تحول و تغییر تدریجی پسا شوروی، غلبه بر ناسیونالیسم است. موفق ترین کشورهای در حال توسعه امروز دقیقا آن کشورهایی هستند که توانستهاند تا حد ممکن از ایدئولوژی ناسیونالیستی فاصله بگیرند. خطر اصلی ناسیونالیسم در این است که آن وظایف ملی – دولتی را با وظایف ناسیونالیستی تعویض میکند و حل آنها کیفیت زندگی در کشور را بهبود نمیبخشد. به هر حال تماشای فیلمهای روسی را در اوکرایین ممنوع کردند. که چه؟ آیا به همه اوکرایینی ها از بابت این مسئله شاهی صناری به پولشان اضافه شد؟ تمام محتوای سیاستهای پسا شوروی بنحویی مشخص و معین عبارت از استفاده انگلی از منابع روسیه با طرح ادعاهای ارضی، تاریخی و ادعاهای دیگر بود. همانا چنین سیاستی را شمار قریب به اتفاق کشورهای پسا شوروی دنبال میکنند. و بطور طبیعی شوروی ستیزی و کمونیسم ستیزی متناسب با این استراتژی است. بی درنگ این شرط را قائل شویم که امروز هیچ تعریف قانونی وجود ندارد که تحت چه شرایطی رژیم را در کشور می توان کمونیستی دانست. اما اغلب فراخوانهای محکومیت آن ظاهر میشود. فضای پساشوروی بدین صورت است: ممنوعیت نمادهای شوروی و کمونیستی و به اصطلاح «تخریب مجسمه های یادبود لنین» در اوکرایین یک سیاست ضد شوروی نسبتا فعال را دنبال کرده و می کند. و نه فقط از طریق درخواست برای تشکیل دادگاه بین المللی، مشابه دادگاه «نورنبرگ»، در مورد جنایات بلشویکها و با تخریب آثار تاریخی شوروی و محاکمه استالین این ضدیت دنبال می شود. و اما در سطح قانونگذاری: بدین ترتیب در ۱۹ نوامبر سال ۲۰۰۹ رئیس جمهور اوکرایین «ویکتور یوشنکو» فرمان شماره ۲۰۰۹/۹۴۶ «در مورد اقدامات مکمل برای برسمیت شناختن جنبش آزادیبخش اوکرایین در سده ۲۰» را امضاء کرد. با این فرمان«یوشنکو» کابینه وزیران را ملزم کرد تا اقدامات بیشتری برای برسمیت شناختن جنبش ضد کمونیستی اوکرایین در سده ۲۰ اتخاذ کنند. «هولودومور» (قحطی بزرگ اوکرایین در سالهای ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳. مترجم) در سال ۲۰۱۲ برای نخستین بار توسط دادگاه تجدید نظر کیف بعنوان نسل کشی شناخته شد. بدنبال آن قانون مربوطه توسط شورای عالی اوکرایین به تصویب رسید. در سال ۲۰۱۵ شورای عالی اوکرایین مجموعه ای از قوانین تصویب کرد. که «بسته دمکراتیزه کردن » نامیده شد، هدف و معنای همه آنها یکی است: محکوم کردن رژیمهای نازی و کمونیستی، باز کردن بایگانی سرویسهای ویژه شوروی، به رسمیت شناختن اقدامات ارتش شورشی اوکرایین و دیگر سازمانهای زیرزمینی مبارزه در راه استقلال که در سده بیست فعالیت می کردند.
در مولداوی کمیسیونی برای مطالعه و ارزیابی رژیم توتالیتر کمونیستی ایجاد و در سال ۲۰۱۲ «جنایات رژیم شوروی» بطور علنی محکوم شد. همانند شماری از کشورهای اروپای شرقی در همان سال ۲۰۱۲ مولداوی ممنوعیت استفاده از نمادهای کمونیستی برای اهداف سیاسی و تبلیغ ایدئولوژی توتالیتر را اعمال کرد. اما در سال ۲۰۱۳ دادگاه قانون اساسی این ممنوعیت را بمثابه مغایرت با قانون اساسی کشور لغو کرد. در لتونی ، لیتوانی و استونی در سطح دولتی از اشغال شوروی سخن می رود. در سال ۲۰۰۸ پارلمان لیتوانی در تجمعات توده ای استفاده از نمادهای شوروی و نازیسم را بمثابه جنایت و اجرای سرودهای ملی آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، لباسها و تصاویر رهبران ناسیونال – سوسیالیستهای آلمان و حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را، ضمن تصویب شماری اصلاحات درباره قانون«تجمعات» ممنوع کرد. استفاده از این نمادها در تجمعات عمومی در لتونی از سال ۱۹۹۱ به استثنای فعالیتهای سرگرم کننده، جشنها، یاد بودها و فعالیتهای ورزشی، ممنوع شد. در لیتوانی از سال ۲۰۰۸ استفاده از نمادهای شوروی و نازیسم و سرودهای ملی آنها در اجتماعات عمومی ممنوع شد. در استونی علی رغم عقیده رایج ممنوعیت مشابهی در قوانین وجود ندارد. اما تخریب آثار تاریخی وجود دارد: انتقال بنای یادبود سربازان آزادیبخش «تالین» شوروی که دولت استونی در بهار سال ۲۰۰۷ تصمیم گرفته بود از مرکز پایتخت به گورستان نظامی منتقل کند، طنین انداز شد. در جریان انتقال و شورشهای همراه با آن یک نفر جان باخت.
کشورهای پسا شوروی آسیای مرکزی برای کنار گذاشتن نمادهای شوروی در تجمعات رسانه ای و قانونی انجام نمی دهند. شوروی ستیزی آنها به گونه ای دیگر و بدون سر وصدای اضافی ظاهر می شوند. در اینجا این روند چارچوب گسترده ای را پیدا کرده که در رسانه ها نام «تخریب بناهای یادبود لنین» را گرفت. بناهای یاد بود لنین و دیگر رهبران جنبش کمونیستی پیگیرانه برداشته می شوند. در این میان چنین سرنوشتی اغلب برای آثار تاریخی مربوط به جنگ کبیر میهنی نیز رقم خورد. جهت دیگر از بین بردن حافظه گذشته اتحاد شوروی تغییر نام شهرها در کشورهای آسیای میانه و قفقاز است که به نام رهبران شوروی نامگذاری شده بودند: «لنین آباد» تاجیکستان دوباره «خجند» شد، « لنین آکان» ارمنستان به «گومیری» ، «فرونزه» قیرقیزستان به «بیشکک» تغییر نام یافت. از سوی دیگر همه این اقدامات کاملا در چارچوب حقوقی بودند. زیرا نحوه نامگذاری یا تغییر نام شهرها و شهرک های خود حق حاکمیت هر کشوری است. ازبکستان مانند اکثر جمهوری های پسا شوروی که شوروی ستیزی و کمونیسم ستیزی را به سپر ساختار دولتی جدید تبدیل کردند، و بویژه در شرایط ظهور رژیم های خودکامه در قلمرو خودی، با برچیدن آثار تاریخی آغاز کرد. آن هم بطرزی رادیکال شروع به تخریب بنای یادبود سربازان شوروی و پارک افتخارات جنگی کرد. با فرمول بندی ها و تشریح موارد زیر:
این یاد بودها «تاریخ نیروهای مسلح جمهوری ها و هنر نظامی مردمان آسیای مرکزی را» منعکس نمی کند. البته که منعکس نمی سازد: آخر در طول جنگ کبیر میهنی حدود ۱۸ هزار ازبک کشته شدند( ۳۶/۱ درصد از کل کشته شدگان) و ۶۹ نفر قهرمان اتحاد شوروی شدند. ظاهر این امر برای تخریب نکردن یادمانهای آنها و حفظ خاطره آنها کافی نیست. در سال ۲۰۱۲ تاشکند عضویت ازبکستان در سازمان پیمان امنیت جمعی را به حال تعلیق آورد. این پیمان را از ۱۵ ماه مه سال ۱۹۹۲ اغلب « پیمان تاشکند» می نامند، زیرا در تاشکند امضاء شده بود. در آذربایجان در سال ۲۰۰۹ بنای یاد بود ۲۶ کمیسار باکو تخریب و سپس یک پارکینگ بجای آن ساخته شد. علاوه بر این، در مطبوعات گزارش شده بود که برخی از بناهای دوره شوروی بعدا نیز تخریب شده اند. اما واضح است که در اینجا آذربایجانی ها دربست و کاملا حق خود را دارند. این فقط تا حدودی حق همسایگی نیست و بسیار تحریک آمیز است. در سال ۲۰۱۱ در «خجند» یکی از آخرین و بلند ترین بنای یاد بود لنین در آسیای میانه در تاجیکستان برچیده شد، که ارتفاع آن با پایه خود تقریبا ۲۵ متر بود. در این میان دولت وعده داده بود که «با احتیاط» آنرا به پارک فرهنگ و تفریح منتقل خواهد کرد و در عین حال انگیزه سیاسی این اقدامات رد و انکار شد. در واقع بنای یاد بود به پارک پیروزی در منطقه دیگری از شهر منتقل شد. مانند ازبکستان، گرجستان نیز آثار تاریخی شوروی را برچید و در همان زمان شهروندان خود گرجستان نیز آسیب دیدند. به نحوی که انفجار «یاد بود افتخار» در «موتایسی» به دستور دولت منجر به مرگ دو نفر- مادر و دختری بنام «چینچارادزه» شد. در جریان محاکمه در این پرونده سه نفر به دلیل نقض نکات ایمنی به زندان محکوم شدند، یعنی آنها واقعا قربانی شوروی ستیزی شدند. و در سال ۲۰۱۱ استفاده از نمادهای شوروی در گرجستان ممنوع و هم پای آن استفاده از نماد نازی ها نیز ممنوع شد و نام همه مناطق مسکونی که مربوط به گذشته شوروی بودند تغییر کرد. در همان سال « منشور آزادی» که برخی محدودیتها را برای کارکنان سابق حزب کمونیست، کامسمول و کارمندان سرویس های ویژه وضع میکرد تصویب شد.
اما وضعیت در اروپا چگونه بود؟
در این میان به استثنای کشورهای اروپای شرقی، عملا در هیچ کجای غرب منع نمادهای کمونیستی و همانندی آنها با نمادهای نازی ها وجود ندارد. به درستی می توان به قانون جنایی آلمان استناد کرد، جایی که ممنوعیت استفاده و توزیع نمادهای حزب کمونیست آلمان وجود دارد و توسط دادگاه قانون اساسی فدرال به عنوان غیر قانونی و مغایر با قانون اساسی شناخته شد. در اروپای شرقی، قضیه طور دیگری است. استفاده عمومی از نمادهای کمونیستی و شوروی حد اقل در هفت کشور اروپای مرکزی و شرقی ممنوع است. در مجارستان از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۱۳ ممنوعیت نمادهای کمونیستی و نازی ها وجود داشت. اما آن به دلیل بیان و تشریح ناروشن شرایط تخلف از قانون لغو شد. سه ماه بعد این بیان و فرمول بندیهای آن اصلاح و تدقیق شد و ممنوعیت دوباره به اجرا در آمد. در لهستان استفاده آن برای اهداف هنری و آموزشی و حتی جمع آوری و کللکسیون موضوعات و مواد حاوی نمادهای کمونیستی مجاز شد. اما برای نگهداری، توزیع و فروش آنها از سال ۲۰۰۹ مسئولیت کیفری تا حبس در نظر گرفته شد.
در جمهوری چک نیز نمادهای کمونیستی از سال ۲۰۰۹ ممنوع شد. با این وجود جامعه اروپایی از سال ۲۰۰۶ همواره برای محکوم کردن «جنایات کمونیسم و استالینیزم» تلاش می کند: بیانیه ها و قعطنامه ها تصویب و بدین گونه اقدامات دولتی نیز به اجرا در می آیند. برای نمونه در ۲۵ ژانویه سال ۲۰۰۶ مجمع پارلمانی شورای اروپا قطعنامه ای را تصویب کرد که در آن جنایات رژیم های کمونیستی را مشابه رژیم نازی محکوم می کرد( قطعنامه شماره ۱۴۸۱ «ضرورت محکومیت بین المللی جنایات رژیم های توتالیتر کمونیستی»). سوم ژوییه سال ۲۰۰۹، سازمان امنیت و همکاری اروپا قطعنامه ای را « در مورد تجدید وحدت اروپای تقسیم شده: تشویق و ترویج حقوق بشر و آزادی های مدنی در منطقه سازمان امنیت و همکاری اروپا در سده ۲۱» را به تصویب رساند که در آن بطور رسمی «جنایات رژیم های استالینی و نازی » محکوم شد. دوم آوریل سال ۲۰۰۹ پارلمان اروپا روز یادبود قربانیان استالینیسم و نازیسم را در اروپا تصویب کرد. این پیشنهاد طی کنفرانس«وجدان اروپا و کمونیسم» در ژوئن ۲۰۰۸ در پراگ ارائه شد. در پیشنهاد این اعلامیه اشاره شده بود که همانا اروپا مسئول پیامدهای نازیسم و کمونیسم است.همین ایده در اعلامیه کنفرانس بین المللی«جنایات رژیم های کمونیستی» در ۲۵ فوریه ۲۰۱۰ پیگیری می شود: محکوم کردن رژیم های کمونیستی و توتالیتر در سطح بین المللی. به این معنی که ما با تصمیماتی مبتنی بر فرمول بندی های مبهم، تعمیم های زیاده از حد و دروغ پردازی های افترا آمیز ساده و ابتدایی بر اساس «سیاه و سفید» کردن مسائل سر و کار داریم. و این یک رویکرد بسیار بدوی، نادرست و بیهوده است.
در این میان معلوم می شود که کمونیسم ستیزی و شوروی ستیزی فقط تبلیغات در رسانه ها نیست، آنها همچنین به عنوان عنصری جدایی ناپذیر از فعالیتهای واقعی دولتها با هدف سرکوب جنبشهای کمونیستی، کارگری و آزادیبخش ملی عمل می کنند. این امری کاملا مسلم و قدیمی است، اما فعلیت روش مربوط به ایجاد تصویری از دشمن که با نبود وعدم وجود این دشمن در واقعیت و عدم امکان ضد تبلیغات آسانتر می شود. کمونیسم ستیزی «مثبت»، بر عکس تهاجمی آن، تلاش می کند کهنگی، نامناسب بودن مارکسیسم – لنینیسم را برای حل مسائل یک جامعه توسعه یافته«صنعتی» اثبات کند و انحطاط درونی تدریجی، و«فرسایش» کمونیسم را در نظر می گیرد. شوروی ستیزی یک مورد خاص از کمونیسم ستیزی است. این سیستم نظریاتی است که علیه نظام شوروی و مرتبط با آن به سیستم اجتماعی آن و تاثیر آن بر یک منطقه جغرافیایی گسترده سمتگیری شده اند. در این میان برخی شوروی ستیزی را هرگونه اختلاف با اقدامات دولت شوروی و محکومیت بعدی این اقدامات و برخی دیگر نفرت از جامعه شوروی بطور کلی می نامند.
در روسیه براساس نظر سنجی های صورت گرفته توسط «مرکز تحقیقات افکار عمومی روسیه» که در سالهای ۲۰۰۶-۲۰۱۰ انجام شد (بیستمین سالگرد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی)، خود کلمه « شوروی ستیزی» برای ۶۶ درصد روسها دارای بار معنایی منفی است: ۲۳ درصد احساس محکومیت می کنند، ۱۳ درصد ناامیدی و یاس، – ۱۱ درصد خشم و عصبانیت،۸ درصد شرم ، ۶ درصد ترس و ۵ درصد بدبینی و ناباوری را. یعنی در کشوری که بیشتر متاثر از شوروی گرایی و کمونیسم بود، ارزیابی منفی آن مبهم و بحث برانگیز است. و این جالب ترین چیز است.
کسانی که به نظر می رسد بیشترین آسیب را از «کمونیسم» متحمل شده اند، مزایا و معایب آن را به تجربه شخصی خود می شناسند و با آن با درک و شناخت خود برخورد می کنند. اما کسانی که از مزایای آن تا حد بیشتری استفاده کرده اند، به وضوح به فعال ترین روش به آن حمله می کنند . اما اگر لنین نمی بود، همان لهستان و فنلاند کجا می بودند، اگر کمک های اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نبود « جمهوری های» آسیای میانه در کجای دنیا می بودند؟ و به همین ترتیب چیزهایی شبیه این را می توان گفت. یعنی بدوی گرایی ( پریمیتیویسم) و ساده اندیشی به وضوح در تشریح بسیاری از مسائل فوق العاده پیچیده اجتماعی که در سده بیست روی داده اند، وجود دارند و آن روند و جریان اطلاع رسانی در مورد مسائل جهان دوران امروزه ما است و هرچند بخوبی روشن است که « برخی ساده لوحیها بدتر از دزدی »هستند.
نوشتههای روی پوسترهای ضد شوروی
تصویر شماره ۱– “بلشویسم به معنای غرق کردن جهان در خون است.” آلمان 1919
تصویر شماره ۲– “آیا می خواهید این اتفاق برای زنان و فرزندان شما بیفتد؟” لهستان ، ۱۹۲۱
تصویر شماره ۳– خیمه شب بازی شوروی که نخ را می کشد. فرانسه ۱۹۳۶.
تصویر شماره 4- سرنیزه های سرخ علیه اروپا. آلمان ۱۹۳۷.
تصویر شماره ۵– توفان سرخ در روستا. آلمان ۱۹۴۱.
تصویر شماره ۶– سوسیالیسم علیه بلشویسم. فرانسه ۱۹۴۱.
تصویر شماره ۷– پوستری برای سرزمینهای اشغالی شوروی. آلمان ۱۹۴۱.
تصویر شماره ۸– برو گمشو. فرانسه ۱۹۴۲.
تصویر شماره ۹– بهشت شوروی.آلمان ۱۹۴۲.
تصویر شماره ۱۰– عمو جو و کبوتران صلح اش. فرانسه ۱۹۵۱.
تصویر شماره ۱۱– با حمایت از کمونیسم، شما از ترور و بردگی را حمایت می کنید.
تصویر شماره ۱۲– تعطیلات در شوروی فراموش نشدنی است. آلمان ۱۹۵۲.
تصویر شماره ۱۳– همه راه های مارکسیستی منجر به وابستگی به مسکو می شود.آلمان غربی ۱۹۵۳.
تصویر شماره ۱۴– در تورهای کمونیسم . ایتالیا ۱۹۷۰.
لازم به یادآوری است که این مقاله پیش از جنگ روسیه و اوکرایین در سپتامبر ۲۰۱۷ نوشته شده است. مترجم
منبع اصلی: https://topwar.ru/124869-antikommunizm-i-antisovetizm-na-rubezhe-hh-i-hhi-vekov.html
4 پاسخ
دورانی بود که تا اسم اتحاد شوروی میآمد همراهان و هواداران آن سیستم از دیگران توقع تبعیت و دولا راست شدن داشتند. اما ظاهراً این توقع در بین هواداران اسبق آن سیستم مضمحل هنوز ادامه دارد و رحیم کاکایی مانند آن زمان از خواننده انتظار دارد در مورد منبع مقاله، چگونگی انتشار، و شخص نویسنده چیزی نپرسد. بنابراین ایشان باید بداند که مقاله فوق کوچکترین ارزش تاریخی و تحلیلی ندارد.
برای سالیانی دراز نیروهای دست راستی, احزاب کمونیست را بخاطر باور به انترناسیونالیسم پرولتری نوکر و جاسوس روسیه به مردم معرفی میکردند. متاسفانه گاه اشتباهات خود احزاب کمونیست این شائبه را تقویت میکرد. نمونه داخلی آن عدم پشتیبانی حزب توده از مصدق تا ۳۰ تیر سال ۳۲ و درخواست واگذاری اکتشاف و بهره برداری از نفت شمال به روس ها بود. آسان نبود که در مقابل حجم پروپاگاندای راست, به توده ها و حتی بسیاری از روشنفکران توضیح داد که منافع و اهداف مشترک که رفع استثمار و استعمار بخشی از آن است رابطه این احزاب را پایه ریزی نموده و نباید قدرت مشترکمان را به خاطر این پروپاگاندا ها به خطر اندازیم و فدا کنیم. متاسفانه پس از فروپاشی کشور شورا ها و روشن شدن ماهیت ” سوسیالیسم واقعا موجود” و تبدیل آن به بدتر از لیبرال دمکراسی غرب به شکل دیکتاتوری فردی و خودی ها و رفقای رانتی که با خصوصی سازی صاحب همه منابع ثروت زحمتکشان روسیه شدند, هر گونه توجیهی برای ادامه چنان رابطه ای فقط و فقط صحه گذاشتن به همان تبلیغات در باره وابستگی, نوکری و جاسوسی برای روسیه خواهد بود. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش شکست مارکسیسم لنینیسم بود و بس. حزب توده به درستی به آنانی که سوسیالیستی بودن شوروی را زیر سوال برده بودند گفت که اگر نظام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نیست پس یعنی سوسیالیسم تحقق نیافته و اگر تحقق نیافته پس اشکالی اساسی در خود این ایدولوژی نهفته است. آنان که همچنان از سوسیالیسم واقعا موجود و روسیه کنونی حمایت میکنند فقط به آرمان سوسیالیسم ضربه میزنند و آنانی که سوسیالیسم را از پنجره باریک و شکست خورده مارکسیسم لنینیسم مینگرند همان نتیجه عایدشان خواهد شد.
کمونیسم ستیزی و شوروی ستیزی دو مقوله کاملا” جدا از هم هستند.
دولت شوروی با کودتا بر علیه یک دولت دموکراتیک تشکیل شد و بلافاصله هم هر نهاد دموکراتیکی را سرکوب و متلاشی کرد تا سیستم فاسد سرمایه داری دولتی-رانتی را برقرار سازد. بدلیل شدت سرکوب و خفقان کسی هم یارای ستیز با آن پیدا نکرد تا از درون پوسید و فرو ریخت.
غربی ها آگانه شوروی را نماینده کمونیسم معرفی می کردند تا توحش آن موجب بدنامی سوسیال دموکراسی (دموکراسی تا پایین ترین لایه های اجتماعی) و ایده های عمیقا” دموکراتیک مارکس گردد.
اگر ماتریالیسم دیالکتیک را چنان که به درستی متداول است به عنوان نام عمومی جهان بینی مارکس بدانیم( احسان طبریhttps://www.tudehpartyiran.org/wp-content/uploads/2016/03/nfe1.pdf 15)
می توان براحتی قبول کرد که ماتریالیسم دیالکتیک قبل از مارکس هم وجود داشته. از اینرو کار بسیار ساده می شود، هر جا کلمه مارکس بود بجایش ماتریالیسم دیالکتیک را قرار دهیدو خیالتان از همه چیزهائی که درست ونادرست مارکسیست میخوانند راحت می شود. خواندن مطلب زیر را توصیه می کنم: https://ir.mondediplo.com/2025/01/article5179.html