شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳

شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳

سقوط اسد، بازگشت شبحِ انقلاب‌های قرن بیستمی؟ – ادیب اللهی

در قرن حاضر متفکرین و تئوریسین‌ها تزهای متفاوتی در باب پدیدهٔ «انقلاب» داده‌اند، بعضی از پایان عصر انقلاب‌ها صحبت کرده‌اند و بعضی امکان تکرار انقلاب‌های کلاسیک که از قرن هفدهم تا بیستم دنیا را درنوریده بود را رد کرده و صرفا الگوی انقلاب‌های رنگی را ممکن می‌دانند.

اگر بخواهیم توضیحی مختصر برای درک تفاوت این دو نوع انقلاب بدهیم در ابتدا باید ویژگی‌های انقلاب‌های کلاسیک نظیر انقلاب-انگلستان، آمریکا، انقلاب کبیر فرانسه، ۱۸۴۸، چین، روسیه و مشروطهٔ و ۱۳۵۷ ایران را ذکر کرد. این نوع از انقلاب‌ها معمولا با قهر در مقابل نهادهای سنتی جامعه همچون سلطنت، روحانیت، اشراف یا بورژواها رخ داده است و دارای یک جهان‌بینیِ منسجم، رادیکال و آرمان‌گرا بوده‌اند که گویی بهشت برین را بر روی زمین یافته‌اند. 

به گمان نویسندهٔ این مقاله خودِ پدیدهٔ انقلاب‌های کلاسیک را می‌توان از لحاظ جغرافیایی به دو دوستهٔ شرقی و غربی آن تقسیم کرد، در غرب این نوع از انقلاب‌ها در بازهٔ زمانی قرن هفدهم با انقلاب شکوهمند بریتانیا آغاز شد و می‌توان گفت با انقلاب‌های ۱۸۴۸ به پایان دوران خود رسید و در این میان نیز دو انقلاب عظیم در فرانسه (۱۷۸۹) و آمریکا (۱۷۷۶) رخ داد. از حیث ایدئولوژی این انقلاب‌ها شامل باورمندی به افکار ناسیونالیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم بودند.

در دنیای شرقی قرن بیستمی اما ما کمتر به انقلاب‌های لیبرال برخورد می‌کنیم و از حیث ایدئولوژی بیشتر به کمونیسم، ناسیونالیسم و اسلام‌گرایی گرایش داشتد، دلیل این تفاوت از این جانب بود که در شرقِ قرنِ بیستم پس از برخورد با مدرنیتهٔ غربی، حاکمین و بخش‌های تاثیرگذار جامعه که شامل روحانیون، ارتش و روشنفکران تازه شکل‌گرفته می‌شد، به دنبال راه‌حلی برای واکنش به مدرنیته و استمعار بودند، در این شرایط بود که بخشی از آنها به درون خود رفتن و سیاست‌های هویتیِ مذهبی-ملی رادیکالی شامل ناسیونالیسم رمانتیک و اسلام‌گرایی پیش گرفتند. همچنین با پیروز شدن انقلاب روسیه، موج کمونیستی عظیمی تمام کشورهای جهان سوم را درنوید. اگر قصد مثال زدن از این نمونه را داشته باشیم، می‌توان به انقلاب چین، روسیه، الجزایر، کوبا، ایران و … اشاره کرد.

در هر دو بخشِ انقلاب‌های کلاسیک غربی و شرقی ما شاهد خشونت انقلابی شدیدی هستیم که چه پیش از وقوع انقلاب (جنگ‌های استقلال آمریکا) و چه پس از وقوع انقلاب (عصر ترور در فرانسه) رخ داده‌اند و در مواردی همچون کوبا و الجزایر یک جنگ نظامی تمام عیار را می‌بینیم. دیگر ویژگی مهم این انقلاب‌ها حضور انقلابیون حرفه‌ای است که انقلابی‌گری پیشهٔ اصلی آنهاست و دهه‌ها از عمر خود را در تبعید، زندان و فعالیت‌های زیرزمینی گذارنده بودند و در اوج قیام به عنوان رهبران انقلاب ظاهر می‌شدند.

آغاز قرن بیستم برهه‌ای بود که شبح کمونیسم بر تمام اروپا سایه‌افکنده بود، کمونیست‌ها نوید یک انقلاب تمام عیار را می‌دادند و نظام سرمایه‌داری خود را در معرض خطر می‌دید، این ترس با انقلاب روسیه بیشتر و بیشتر می‌شد اما به دلایل مختلف انقلاب کمونیستی نتوانست تمام اروپا را دربرگیرد و ذره ذره نظام سرمایه‌داری تا پس از جنگ جهانی دوم و دهه شصت میلادی توانست با افول کمونیسم خاطر خود را از این جنبش جمع کند و این اتفاق مهم، عملا پایانی بود برای انقلاب در دنیای غرب. 

موج جدید انقلاب‌های شرق اروپا که با نشانه‌های فروپاشی شوروی در اواخر دهه هشتاد میلادی آغاز شد، باعث شد تا الگوی جدیدی برای انقلاب در کشورهای تحت استبداد بر مبنای «نافرمانی مدنی» ارائه دهد که تا اوایلِ دههٔ آغازینِ قرن بیستم در اوکراین، صربستان و گرجستان که معروف به انقلاب‌های مخملی شدند، مورد استفاده قرار گرفتند. همچنین می‌توان انقلاب‌های غیر مسلحانه‌ای که در بهار عربی پیروز شدند را در قالب همین انقلاب‌ها دسته‌بندی کرد.

شاید موارد اصلی تفاوت این انقلاب‌ها با نوع کلاسیک خود را در «ایدئولوژی» و «خشونت» بتوان خلاصه کرد، انقلاب‌های نوعِ جدید دیگر فاقد یک جهان‌بینیِ گستردهٔ تندوتیز و آرمان‌گرا بودند، بلکه بیشتر دنبال رهائی از شر استبداد فاسد حاکم و بازگرداندن قدرت به مردم و رفورم نهاد‌های قضائی، مجلس و ریاست جمهوری بودند. همچنین برای درگیر کردن بخش بیشتر مردمی در قیام، خشونت را نفی کردند و دستگاه سرکوب را با جذب و بیدار کردن وجدان آنها مختل می‌کردند.

اما این مدل از انقلاب‌ها تنها در شرایطی می‌توانست پیروز شود که با حاکمیتی نیمه استبدادی روبرو بود، حاکمیت نیمه استبدادی به نیروهای اپوزیسیون فرصت می‌داد تا با نفوذ در جامعه مدنی توان بسیج توده‌ای را به دست آورند و حاکمیت را چالش بکشند، اما در حاکمیت‌های تمامیت‌خواهی همچون بشار اسد و جمهوری اسلامی نه تنها چنین فضایی وجود ندارد بلکه ما با یک حاکمیت یک دست که در مرکز آن هسته سخت قدرت وجود دارد، مواجه‌‌ایم.

چنین حکومت‌هایی ابائی از سرکوب گسترده مردم حتی بوسیله ابزار نظامی غیرمتعارف ندارند چنانچه حکومت اسد در سوریه پیش از اینکه مردم دست به اسلحه ببرند، دست به جنایات سازمان‌یافتهٔ غیرقابل باوری زده بود.

انقلاب سوریه که پس از فراز و فرودهای فراوان توانست به پیروزی برسد بار دیگر نشان داد الگوی انقلاب‌های کلاسیک، یعنی اقلیتی منسجم-حرفه‌ای و دارای ایدئولوژی-رهبری مشخص می‌تواند در برهه‌ای که شرایط داخلی و خارجی مساعد است، قیام عظیمی به پا و رژیم حاکم را سرنگون کنند. هرچند که دیگر تنها چند مورد از چنین حکومت‌های تمامیت‌خواهی در دنیا وجود دارد اما ممکن است انقلابیون این کشورها از جمله ایران را به این فکر بندازد که چنین مدلی همچنان ممکن است و به عنوان آخرین راه برگزیده شود.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

یک پاسخ

  1. تا آنجائیکه من می‌دانم، انقلاب حاصل جابجایی یک طبقه اجتمایی بر طبقه حاکم است بدون شکل وقوع آن .
    حال اگر طبقه جدید عقب افتاده تر از طبقه حاکم باشد می‌توان انقلاب را منفی ارزیابی کرد.
    در مورد سوریه با این همه دخالت نیروهای خارجی و نامشخص بودن پایگاه نیروهای جدید از یک انقلاب و در چه جهتی صحبت کردنش هنوز زود است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *