یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳

یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳

فقدان تداوم تاریخی- (یک بررسی اجمالی از شکاف بین نسلی در جامعه‌ی معاصر ایران) – هوشنگ کوبان

 زمانی بود و‌ نبود تبدیل به مهم‌ترین مسئله‌ی ذهنی هملت می‌شود که پدرش را از دست می‌دهد، و‌ برای همین است که تا پایان، شبح پدر با او باقی می‌ماند. جالب این است که هملت هیچ خاطره‌ای از پدرش ندارد. دریدا با نگرشی هگلی در کتاب «اشباح مارکس» می‌گوید گذشته‌هایی که با آنها تسویه حساب نشده است، همواره به صورت شبح جلوی چشم ما ظاهر می‌شوند

جوامع بشری از مشکلات زیادی رنج می‌برند. اینجا نمی‌خواهیم سیاهه‌ای از این مشکلات ارایه کنیم، اما به نظر می‌رسد در رأس این مشکلات چیزی جای دارد که ما از آن با نام از دست رفتن تداوم تاریخی یاد می‌کنیم. این همان آفتی است که گفت‌وگو بین نسل‌های پیاپی را ناممکن کرده و دست نسل‌های جدید را از تجارب تاریخی کوتاه کرده است. نه پدران و مادران زبان فرزندان خود را می‌فهمند و نه فرزندان رغبتی برای شناخت مسائل پدران و مادران خود وقتی هم‌سن آنان بودند، از خود بروز می‌دهند. 

بحث را اگر به کشور خود محدود کنیم، یک‌ مثال روشن‌کننده خواهد بود: چند دهه است که با الگوی بسیار رایجی مواجه هستیم که تنها از بس تکرار شده، بر مسند حقیقت نشسته است: فرزندانِ بخشی از جامعه والدین خود را متهم می‌کنند که اشتباه شما بود که ما امروز اسیر این رژیم شدیم.  و‌ همین جاست که درک ناکاملی از  فرهنگ پدرسالاری آتش‌بیار این معرکه می‌شود. نسل‌های جوان از سویی پدران و مادران خود در سال ۵۷ را محکوم می‌کنند و از سوی دیگر، این گفتمان را -به‌خصوص پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»- با محکوم کردنِ تاریخی پدرسالاری پیوند می‌زنند. اما در این میان از این واقعیت تاریخی نیز دور می‌مانند که نظام پادشاهی لااقل در تاریخ هزاران ساله‌ی ایران سرنمون پدرسالاری بوده است. به عبارت دیگر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی  در دو دوره‌ی مختلف بسیار بیشتر از اتباع‌شان ازنظر تاریخی در تداوم با یکدیگر بوده‌اند. 

محکومیت پدرسالاری یا پدر؟

چیزی که‌ به درستی محکوم است البته پدرسالاری است. اما آیا پدر هم تنها چون ممکن بوده میانجی این انحطاط بوده باشد، محکوم است؟  به نظر می‌رسد این دو مقوله‌  نیازمند بررسی‌های مجزا باشد. 

برای تبیین این معضل به فروید رجوع کنیم. مسئله‌ی اصلی این است که وقتی در رابطه‌ی پدری-فرزندی، پدر مسئولانه عمل نکند و کلیه‌ی منویاتش را به فرزند تحمیل کند، ما با پدیده‌ی پدرسالاری مواجه می‌شویم، چه در سطح خانواده و چه در سطح اجتماع. به بیان دیگر مشکل از حیث روان‌شناسی فروید این است که ما با خلاء جبران‌ناپذیر پدر راستین روبه‌رو‌ایم. این چیزی است که به طور فزاینده‌ای زندگی را مه‌آلودتر و پیش‌بینی‌ناپذیرتر کرده است: فقدان پدر به مثابه‌ی لنگری دائمی در برابر اضطراب بی‌ثباتی، ازهم‌پاشیدگی و تکه‌تکه‌شدنی که پیوسته به بدن، زندگی و روابط ما یورش می‌برد و جست‌جوی بی‌پایان پدر را در ما رقم می‌زند. برخلاف حضور زنده‌ی مادر در لحظه به لحظه‌ی رشد فیزیکی و ذهنی کودک، این نه حضور پدر بلکه غیاب اوست که اهمیت وجود او را در خاطر ما پاس می‌دارد. 

زمانی بود و‌ نبود تبدیل به مهم‌ترین مسئله‌ی ذهنی هملت می‌شود که پدرش را از دست می‌دهد، و‌ برای همین است که تا پایان، شبح پدر با او باقی می‌ماند. جالب این است که هملت هیچ خاطره‌ای از پدرش ندارد. دریدا با نگرشی هگلی در کتاب «اشباح مارکس» می‌گوید گذشته‌هایی که با آنها تسویه حساب نشده است، همواره به صورت شبح جلوی چشم ما ظاهر می‌شوند. 

می‌توان گفت که این بخش از نسل‌های جوان ما در ناخودآگاه خود دست به یک ‌جایگزینی فرویدی زده‌اند. و به اشتباه یک دجال را جایگزین پدر راستین آرمانی خود کرده‌اند. حال آنکه ریشه‌ی بیماری در حل‌ناشدگیِ ارتباط غامض‌شان با پدران‌شان است. ریشه در آن تصویر آرمانی ست. مسئولیت این عارضه البته با هر دو طرف است. 

از پدران شروع کنیم: وقتی پدران بیشتر زمان خود را خواسته یا ناخواسته بیرون از خانه سپری کنند و یا از اسباب و آگاهی‌های لازم جهت تربیت اجتماعی فرزندان خود عاری باشند، جای خالی پدران را در جهان پسران‌شان  رفته رفته رهبران سیاسی خودکامه پر می‌کنند. این مهم‌ترین آبشخور روان‌شناسی اجتماعی فاشیسم است. در چنین جامعه‌ای ارتباط زنده‌ای بین پدران و فرزندان به وجود نمی‌آید. ایده‌ها، اضطراب‌ها یا شکست‌های پدر عملا هرگز موضوع گفت‌وگو با فرزندانش نمی‌شود، زیرا چنین موضوعاتی مغایر با نقش والدین در تربیت فرزند تلقی می‌شود. در عوض پدر سعی می‌کند برای خود جایگاهی اسطوره‌ای در ذهن فرزندش ایجاد کند: مصون از خطا، وسوسه و هر چیز منفی دیگر. پیامد این وضع بیمارگونه دیوار سکوت است که بین پدر و فرزند بالا می‌رود. جدایی پدر و فرزند اولین سنگ بنای فرهنگ فاشیستی را بنیان می‌نهد. چرا که اگر ارتباطی زنده بین پدر و فرزند وجود می‌داشت، حتی پس از مرگ پدر، او به صورت یک وجودِ نهانی با فرزند باقی می‌ماند و دجالان وقت با ظاهر فریبنده و وعده‌های توخالی و تهدیدهای خود هرگز قادر نبودند جایگزین او شوند. 

فرزندانِ آن بخش از جامعه هم که اکنون یک فیگور دیگر را جای پدر خود نشانده‌اند اگر کوششی در راستی‌آزمایی فرضیات خود نشان می‌دادند و در صورت موفق از آب درنیامدن آن مفروضات، تغییری در ذهنیت خود می‌دادند، احتمالش وجود می‌داشت که پویایی خود را بازیابند و تداوم بین نسلی را زنده کنند. 

نقش هنر و ادبیات در احیای تداوم تاریخی

احتمالا برای هر جامعه‌ای صائب‌ترین راه برای راستی‌آزمایی فرضیاتش درباره‌ی گذشته‌ی تاریخی، مراجعه به آثار ادبی هنری آن دوره است. از «بوف کور» هدایت تا «مرغ آمین» نیما، از «خانه سیاه است» فروغ تا تابلوهای نیکزاد نجومی، از «خاکسترنشین‌ها»ی ساعدی تا فیلم «کندو»ی فریدون گله گنجینه‌ی پر و پیمان ادبی-هنری‌ای در اختیار ماست تا لااقل بتوانیم با چگونگی شرایط اجتماعی تاریخ نزدیک‌مان آشنا شویم. مضمون مشترکی در تمام این آثار وجود دارد و آن جهان آدم‌های غارت‌شده، ستم‌دیده و وحشت‌زده است. یک خواننده‌ی دقیق حتما پس از خواندن و تماشای این آثار به دنبال زمینه‌ی اجتماعی-تاریخی آنها برمی‌آید.

والتر بنیامین تعریف جالبی از داستان‌خواندن دارد. می‌گوید داستان‌خوانی یکی از بهترین راه‌هایی است که تداوم بین نسلی را تضمین می‌کند. خواندن از منظر بنیامین یعنی بازسازی لحظه‌ی رخداد اثر در یک زمان دیگر . این بازگشاییِ لحظه‌ی رخداد اثر در زمان ما آن چیزی است که بنیامین به آن تداوم تاریخی می‌گوید. نوعی قرابت انتخابی [elective affinity] وجود دارد و بخش‌هایی از گذشته هست که ما نسبت به بقیه به آن نزدیک‌تر هستیم، یا مواردی هست که در آن احتمال آن وجود دارد که  ارتباط ما با موقعیت تغییر کند. حالتی شبیه این اتفاق می‌افتد که   دو لحظه‌ی تاریخی از طریق دو نفرِ درگیر، یعنی از طریق نویسنده و خواننده، با یکدیگر وارد گفت‌وگو می‌شوند. آدورنو می‌گوید که هنرمند ابزار این گفت‌وگوست. می‌توانیم آن را به این صورت در نظر بگیریم که ذهنیت هنرمند ابزاری برای ثبت عینیت است، و این بعدتر در مورد خواننده نیز صادق است.

تداوم بین نسلی را در هر جامعه‌ای آثار ادبی فرهنگی آن جامعه امکان‌پذیر می‌کنند.  

اگر یک نظام آموزشی سالم در این مملکت بود، از رهگذر آن، نسل‌های جوان می‌توانستند دست کم خطّ پررنگی را که از ادبیات دوره‌ی مشروطیت تا به امروز امتداد دارد، دنبال کنند و پی ببرند که تاریخ صد و‌پنجاه ساله‌ی ادبیات این مرز و بوم در زمینه‌ی مشترکی از واقعیت اجتماعی و تاریخی شکل گرفته و یک‌سره در آرزوی رهایی از ستمِ شاه و شیخ بوده است. نبودِ یک سیستم آموزشی مسئولانه یکی از موانع در به عینیت درآمدن تداوم تاریخی شده است.

دو نامه به یادگار از دو چهره ماندگار - ایسنا

دیدار علامه دهخدا از محمد مصدق

علامه دهخدا در مقاله‌‌ای تاریخی با عنوان «طبیعت سلطنت چیست» دلایل منطقی خود را در مخالفت با سلطنت به زبانی فخیم اما همچنان قابل فهم بیان کرده است. این یادداشت را با چند جمله‌ی درخشان از این نوشته‌ی مستند به پایان می‌برم:

«واقعا اگر ما یک دقیقه پرده از روی تجمّل ظاهری برداشته و یک سلطان را محروم از اموال خود و‌مهجور از اطاعت برادران خویش تصور کنیم، چه شخصی در نظر شما مجسم خواهد شد؟ یک نفر آدم عادی ضعیف بدبخت و‌ محتاج به سؤال که خالی از هر هنر و عاری از هر صنعت است. و بلکه به علاوه مملو است از اخلاق رذیله و‌عادات قبیحه که لازمه جمعیت اسباب و‌ عدم مسئولیت و خَوضِ در شهوات و لذّات می‌باشد.»[ ۱]

…….

زیرنویس

۱- علی‌اکبر دهخدا، «طبیعت سلطنت چیست»،  سرمقاله شماره اول، دوره دوم روزنامه صوراسرافیل(چاپ اروپا) اول محرم ۱۳۲۷ ه‌ق. 

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *