غرب به هر قیمتی به هژمونی و نظم جهانی تک قطبی خود چسبیده است، حتی اگر به معنای سقوط خودش باشد.
به نظر میرسد دوره رهبری سخت پای غرب به پایان رسیده است. گروه بریکس “BRICS plus” در حال حاضر اعضای بیشتری دارد و نماینده افراد بسیار بیشتری نسبت به G7 است که هنوز معتقدند میتوانند بر جهان فرمانروایی کنند. اجلاس سران بریکس در کازان در روسیه، مراحل بعدی سقوط حاکمان سابق جهان را تحمیل خواهد کرد: در میان مدت، سیستم پولی خود را با یک واحد پول الکترونیکی (که شاید سور، “جنوب” نامیده شود) بسازند. دلار آمریکا به عنوان یک واحد پول معاملاتی بیش از گذشته اهمیت خود را در تجارت از دست میدهد.
بدیلها برای صندوق جهانی پول (IWF) و بانک جهانی عبارتند از بانک سرمایه گذاری زیربنایی آسیا (AIIB)، بانک BRICS و یا بانک توسعه چین است. آنها وامهای ارزانتری را بدون هیچ پیش شرط سیاسی عرضه میکنند و به این ترتیب حق انتخاب و برای اولین بار حق حاکمیت را به منطقه جنوب میدهند. علاوه بر این پروژههای زیربنایی عظیمی هستند که چین به همراه بیش از ۱۵۰ کشور شریک به عنوان «راههای ابریشم جدید (ابتکار کمربند و جاده،BRI) برنامهریزی و اجرا میکند.
دگرگونی ارتجاعی
هژمونی بلوک غرب در بسیاری جاها در حال فروپاشی است. این امر منجر به واکنشهای هر چه خطرناکتر میشود. در خود کشورهای بلوک، ظاهراً تنها مدل واقعی دموکراسی در حال تبدیل شدن به نظارت استبدادی-بوروکراسی، سانسور و دولتهای پلیسی نوع جدیدی از پسادموکراسی است، و بسیاری تشخیص میدهند که یک پروتوفاشیسم در حال ظهور است. این مقاومت بیشتر را برمیانگیزد، اما ابعادی از ناامیدی را نیز نشان میدهد: هژمونی در داخل نیز در حال فرسایش است.
از دهه ۱۹۸۰ هیچ رشد مرتبط به نظام هژمونیک وجود نداشته است، به عکس برخی از انحطاطها، به ویژه در کشورهای نوظهور، که پس از ظهور خود به “تله درآمد متوسط” کشیده شده بودند: نخبگان وفادار به هژمونی، به ویژه در آمریکای لاتین، پس از تجربه افزایش اولیه رفاه، ثروت را در میان طبقات بالا تقسیم کردند، به وال استریت بردند، سرمایهگذاریهای واقعی و افزایش بهرهوری را فراموش کردند و با بازگشت ناگزیر کشور به وضع سابق، برنامه توسعه، بار دیگر در زنجیره ارزش به سمت پایین هدایت شد و دوباره بهره برداری از مواد خام مثل سابق افزایش یافت. تنها استثناها اساساً چین و “کشورهای ببر کوچک” آسیای جنوب شرقی بودند.
واکنش نظام هژمونیک فعلی نسبت به ظهور چین و افول خود و از دست دادن هژمونی (اقتصادی، فناوری، اجتماعی، سیاسی و نظامی) مطابق آن شیوهای نبود و نیست که در کتاب های درسی خود به آن «رقابت آزاد» میگوید: بازاندیشی در استراتژی خود و تطبیق بارآور آن برای آینده. ظاهراً ترجیح میدهد با مسلسل به مقر رقیبی که سهم بازار را به دست آورده برود و به آن شلیک کند.
اخیراً، یک بلوک غربی با سلطه زیاد ایالات متحده و ناتو به یکدیگر جوش داده شد. ۴۹ کشور از ۲۰۰ کشور جهان در ناتو سازماندهی شدهاند. آنها تنها حدود ۲۰ درصد از جمعیت جهان و حدود ۳۵ درصد از تولید ملی جهان را با روند نزولی آشکار در دست دارند.
حال آخرین “پوندهای” غیر نظامی مصرف و از بین رفتهاند. جنگ تصویری نیز در حال شکست است. در زمینههای اقتصادی، مالی و فناوری درگیر جنگ مختلط برای تسلط یک الیگارشی رسانهای و یک کارتل سیاسی هستند و بدل به سلاحهایی سیاسی شدهاند همان چیزی که سرویس خبری اقتصاد، بلومبرگ آن را “فاجعه محافظت از کالای داخلی” مینامد. شاخص همکاری جهانی در حال کاهش است. نتایج عبارت از کاهش رشد، ادامه بحران کنترل نشده محیطی و آب و هوایی و کاهش امنیت است. سرمایه گذاریهای بین المللی و مبادلات علمی در حال کاهش است. نتیجه این است که جهان در این جنگ مختلط به دو بلوک مجزا از برندگان و بازندهها تقسیم میشود، به این امید واهی و غیرواقعی برای قویتر بودن.
“پرده آهنی ۲.۰”
با این حال، نظام هژمونیک همچنان از سلطه نظامی نسبی برخوردار است. ۸۰ تا ۹۰ درصد از کل پایگاههای نظامی جهان را در اختیار دارد و ۷۰ تا ۸۰ درصد کل هزینههای نظامی را به خود اختصاص میدهد. بنابراین واکنش، “طبیعتا” نظامی است. اما این به نوبه خود بیانگر از دست دادن هژمونی است: همان طور که سابین کبیر ، در مجله UZ بیان کرد: “این نشان میدهد که آنها هژمونی فرهنگی-تمدنی را از دست دادهاند.”
جنگها نیز در امتداد «جادههای ابریشم جدید» در جریان هستند: قرار است با «پرده آهنین ۲.۰» جلو آن گرفته شود. به عنوان مثال میتوان به جنگ و شورشهای رنگی در منطقه قفقاز، چچن، گرجستان، ارمنستان و آذربایجان اشاره کرد. هدف این است که کریدور میانی جاده ابریشم از طریق دریای خزر و دریای سیاه را قطع کنند.
سپس در مورد اوکراین، مولداوی و ترانس نیستریا و جلوگیری از خط شمالی-جنوبی مسکو-بوداپست که در ابتدا از اوکراین عبور میکرد، برنامه ریزی شده بود. انقلابهای رنگی در قزاقستان و گرجستان و جنگ آذربایجان و ارمنستان در نهایت به وقفه در کریدور جنوبی خدمت کردند. در اینجا باید به جنگ خاورمیانه نیز اشاره کرد که این مسیر سنتی جنوبی جادههای ابریشم را قطع میکند، که قبلاً در زمانهای قدیم به بنادر مدیترانه در سوریه ختم میشد و سپس از طریق دریا به اروپا ادامه داشت.
“پرده آهنین ۲.۰” قرار است در اروپای شرقی مسیر شمالی از طریق لهستان به اتحادیه اروپا را قطع کند.
واشنگتن و همدستانش در اتحادیه اروپا تاکنون موفق شدهاند همکاری کشورهای اوراسیا را برای نسل های زیادی از بین ببرند. این امر از نظریه هارتلند پیروی میکند. یعنی همانطور که هالفورد جان مکیندر جغرافی دان در سال ۱۹۰۴ نوشت: هرکس منطقه اوراسیا را کنترل کند، جهان را کنترل میکند. از آنجایی که بریتانیا و ایالات متحده آمریکا به عنوان قدرتهای دریایی نمیتوانند بر اوراسیا تسلط پیدا کنند، باید از هرگونه همکاری و مبادلات تجاری بین کشورهای اوراسیا جلوگیری کنند. اتحادیه اروپا خیره و دست خالی مانده است.
رقیب اصلی سرمایهداری یعنی آلمان و «دشمن قدیمی» سیستماتیک روسیه، باید از یکدیگر جدا شوند، زیرا در صورت اتحاد برای قدرتهای آنگلوساکسون بسیار قوی خواهند بود. همان طور که اولین دبیرکل ناتو لرد هستینگز لیونل اسمای در سال ۱۹۴۹ گفت: “هدف ناتو این است که ایالات متحده را در داخل نگه دارد، روسیه را بیرون بگذارد و آلمان در سطح پایین نگه دارد.” سال ۲۰۲۴ برنامه تکمیل شد.
ایستگاه بعدی تایوان و در نتیجه چین است. درگیریهای منطقهای بر سر جزایر و جزایر مرجانی در دریای چین جنوبی باید مورد بهره برداری قرار گیرد و تشدید شود. علاوه بر تنگه تایوان، تنگه مالاکا و متعاقباً تنگه هرمز، تنگه یمن و کانال سوئز نیز در تیررس قرار دارند. ۸۰ درصد تجارت دریایی چین تنها از طریق تنگه مالاکا انجام میگیرد، اما فقط دو درصد تجارت ایالات متحده. ایالات متحده ادعا میکند مانورهای ایالات متحده و ناتو در طول سال در سواحل چین بر مبنای پیمان “آزادی کشتیرانی” است، اما این پیمان شامل مانورهای دریایی در سواحل غیره خودی نمیشود. و تازه این در حالی است که ایالات متحده آمریکا کنوانسیون حقوق دریاها را که به آن استناد میکند هرگز امضا نکرده است.
خطر جنگ هستهای
راهحلها برای برطرف کردن مناقشههای منطقه ای علیه مداخله خارجی در آسیای جنوب شرقی در راه است. مذاکراتی بین چین و هند در مورد مناقشه مرزیشان در حال انجام است، چین و ویتنام وارد یک شراکت استراتژیک جدید شدهاند، چین و اندونزی در حال همکاری هستند، چین و تایلند در حال انجام تمرینات نظامی مشترک هستند، میانمار، لائوس، تایلند، سنگاپور، کامبوج، مالزی و برونئی شرکای پیمان بریکس هستند و در حال گرفتن ارتباط با جادههای مناسب سرعت بالا هستند.
اما در ده کیلومتری سواحل سرزمین اصلی چین، ایالات متحده اخیراً نیروهای زبده و موشکهایی را در یک پایگاه نزدیک تایوان مستقر کرده است که بسیار تحریک آمیز است. در حال حاضر چهار پایگاه نظامی جدید آمریکا با موشک های میان برد در فیلیپین در حال ساختمان است. ۲۵۰ پایگاه نظامی ایالات متحده (و چندین آزمایشگاه تسلیحات شیمیایی) در اطراف چین وجود دارد.
ایالات متحده آمریکا، سابق بر این تنها قدرت جهانی، در سیستم هژمونیک خوب مستقر شده است: کشورهای اوراسیا را منشعب کرده و تمام خطرات و هزینهها را به دست نشاندگان خود در اتحادیه اروپا تحمیل کرده است و نقش این که میدان جنگ جهانی سوم باشند. این کشورها هم با افتخار آن را پذیرفتهاند.
آیا با جنگهای منطقهای، یا چنگ بین کشورهایی که پتانسیل تخریب هستهای دارند، و یا حتی توسط یک جنگ بزرگ با چین و روسیه، بیشتر و بیشتر جلوی یک بارآوری چندقطبی جدید، یک مشروعیت جدید کشورهای منطقه جنوب، یک رابطه جدید و صلح آمیزتر بین کشورهای جهان گرفته خواهد شد؟
باید بر بقایای تواناییهای انسانی در میان نخبگان نظام امپریالیستی، بر ترس آنها از سقوطشان، و هم چنین بر عقلانیت باقی مانده در میان روسای سرمایه و رهبران ارشد نظامی تکیه کرد که ترجیح دهند زنده بمانند، مقدار قدرتی را حفظ کنند و قدری سود کنند و نه ترجیح بدهند برای حفظ حاکمیت جهان خطر سقوط را بپذیرند.
منبع: یونگه ولت