سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

فصل ِ خاکستری بی پایان – بهمن پارسا

می دانستم که برای هماره با تو و در تو بودن ،

راهی هست.

راهی بیرون از چار چوب ِ‌ دفتر و دَستَک،

باید و  نباید،

و اوراق ِ مجاز و اجازه !

مرا  از آمیختن در تو گزیری نیست.

خاکستر  را سپاس، خاکستر  را ،

که واسطه ی پیوند است مرا با تو

برای تمام فصول

برای همیشگی و بی پایانی!

با دستهای  ادامه هایم

بر  بستر ِ‌یکی از باغهایت -در هشتمین –

خواهم  آمیخت

و با نخستین باران

تا انتهای ریشه های  کهن ترین درختان اش فرو خواهم شد

تا زآن پس همواره و هر بهار

بر شاخسارانشان سبز گردم

و هرگز ، دور  و جدا از تو نباشم!

زآن سپس

نه  به آسمانم نیاز است

نه اقیانوس

نه زمین،

نه زمان .

تا هستی ، خواهم بود

و همراه  نسیم ِ‌ماه ِ مِی

از پلهای ِ رابطه هایت عاشقانه خواهم گذشت

و کوچه پَسکوچه های

کرانه هایت را   در چپ و راست پرسه زنان

دَر نَوَردید خواهم،

تا  در پیاده رو ها، بر سطح میز کافه هایت بنشینم

و زیر آسمان ِ‌آبی ات

ترانه هایت  را  آنگونه  بنوشم ، که  شرابت را!

آه ای واقعیت رویایی

اینک آماده  تر  از هر آنم لحظه ی پیوند را

و خاکستر را سپاس که،

سببِ این جاودانه بی پایان پیوند است.

دیری  نخواهد پایید که با تو  در باغی از باغهایت در هشتمین خواهم آمیخت

از دستهای غزل و قصیده

و نجیب ترین ادامه ی من

که هیچ قلّه یی به بلندایش نیست !

فصلِ خاکستری بی پایان را درود.

—————

سوّم نوامبر ۲۰۲۴

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، منتشر نمی شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *