شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳

شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳

دستتان را به گرمی میفشاریم – سیامک کیانی 

سیاست برتری‌جویانه نژاد سفیدپوست غربی، بریکس (BRICS) را آفرید! 

پیش‌گفتار

«شمال جهانی» سال‌ها پیامدهای بحران‌های مالی خود را به «جنوب جهانی» فرستاد، و هرگاه نرخ رویش اقتصادی را در کشورهای خود کُند دید به  جنگ‌افروزی‌ها در «جنوب جهانی» پرداخت. هم اکنون با پیدایش  شور نوینی در «جنوب جهانی»  که با فروهر خودآگاهی در مردمان «جنوب جهانی» برانگیخته شده‌است، این کار برای «شمال جهانی» چندان آسان نیست. آمدن  گروه بریکس (BRICS) در سال ۲۰۰۹ نشان‌دهنده تلاش برای هم‌کاری بیش‌تر و برابر «جنوب» با «جنوب» بود.

هر انسانی که مقوله «نظم بین‌المللی» به گوشش یا به چشمش می‌خورد، در اندیشه یک دسته از قانون‌ها و پیمان‌ها میان کشورهای جهان برای رفتار ارجمندانه با هم و با مردم جهان می‌افتد. ولی هنگامی که این مقوله شکافته می‌شود، هر کسی در می‌یابد که «نظم بین‌المللی»ی که سخن از آن گفته می‌شود به سود بورژوازی جهانی به رهبری امپریالیسم امریکا است.

در سال ۱۹۹۹ ، ایالات متحده و بریتانیا به‌ویژه کلینتون رییس جمهور امریکا و تونی بلر، نخست‌وزیر بریتانیا، به دروغ گفتند که دولت یوگسلاوی «آماده بود که یک نسل‌کشی به شیوه هیتلری را انجام دهد که برابر با نابودی یهودیان در جنگ جهانی دوم است». برای همین آن‌ها برای پاسبانی از «نظم بین‌المللی» با کمک ناتو به این کشور یورش بردند و آن را تکه‌تکه کردند. در سال ۲۰۰۳  ایالات متحده و بریتانیا به‌ویژه جورج بوش رییس جمهور امریکا و تونی بلر، نخست‌وزیر بریتانیا، به دروغ گفتند که عراق جنگ‌افزار کشتار جمعی دارد و کُنام تروریست‌های القاعده بود. برای همین آن‌ها برای پاسبانی از «نظم بین‌المللی» با کمک ناتو به این کشور یورش بردند و آن را پاره پاره کردند و هزاران انسان را کُشتند و میلیون‌ها را آواره کردند.

ارزش‌های دوگانه امپریالیسم ریشه در تاریخ برتری‌جویانه نژاد سفیدپوست غربی دارد.

در برابر آن، بریکس  هم‌چون یک اتحاد ضداستعماری و در برابر فرمان‌روایی «شمال جهانی» پایه‌گزاری شده‌است. کشورهای بنیان‌گذار بریکس، هر یک به گونه‌ای از جنگ، استعمار و بهره‌کشی کشورهای غربی رنج برده‌اند و اکنون به دنبال پدید آوردن یک نظم جهانی نوین  و برابر هستند.در این راستا، پایه‌گذاری بریکس که از دل تاریخ استعمار و نواستعمار برخاسته‌است، پاسخ به یک نیاز تاریخی و جهانی است. 

بگذارید پس از شکافتن مقوله «برتری سفیدپوستان»، نگاهی کوتاه به برتری تاریخی سفیدپوستان در دوره استعماری و نواستعماری داشته باشیم؛ سپس به ارزش‌های دوگانه امپریالیسم بپردازیم؛ و در پایان با بررسی زخم‌های ژرفی که پایه‌گذاران بریکس از استعمارگران غربی خورده‌اند نشان دهیم که آفرینش بریکس پاسخ به یک نیاز تاریخی بوده‌است.

مقوله «برتری سفیدپوستان» در مارکسیسم

در مارکسیسم، مقوله «برتری سفیدپوستان» یک مقوله بنیانی نیست، بل‌که باید آن را در پیوند با واکاوی طبقانی، نژاد و سرمایه‌داری درک کرد. مارکسیسم ابزارهایی برای واکاوی چگونگی کارکرد قدرت، نابرابری و بهره‌کشی در جامعه فراهم می‌آورد، و برتری سفیدپوستان را می‌توان هم‌چون بخشی از نظم اقتصادی- اجتماعی نژادی‌شده که از ساختارهای سرمایه‌داری پشتیبانی می‌کند، درک کرد.

مقلوله لنینستی امپریالیسم،  امپریالیسم و استعمار را با نیاز به گسترش نفوذ سرمایه پیوند می‌دهد. برتری سفیدپوستان نقش برجسته‌ای در درست‌انگاری کنش‌های امپریالیستی و استعماری بازی می‌کند و مردم غیرسفیدپوست را فرودست نشان می‌دهد و به دین گونه دلیلی برای چیرگی بر نژادهای دیگر فراهم می‌آورد. برای لنین، امپریالیسم مرحله‌ای از سرمایه‌داری است که بهره‌کشی جهانی می شود و برتری سفیدپوستان برای مشروعیت‌بخشیدن به این بهره‌کشی جهانی به کار گرفته می‌شد. مارکسیست‌هایی مانند سدریک رابینسون (Cedric Robinson ) مقوله «سرمایه‌داری نژادی» را آفریدند تا نشان دهند که چگونه تاریخ سرمایه‌داری بر نژادگرایی نیروی کار استوار بوده است.

رابینسون می گوید که سرمایه‌داری و استعمار بر پایه‌های فرمان‌روایی  و بهره‌کشی نژادی ساخته شده‌اند. در این زمینه، برتری سفیدپوستان روشی برای سازمان‌دهی جهان است تا این که سفیدپوستان، به‌ویژه در کشورهای امپریالیستی، از بهره‌کشی غیرسفیدپوستان بهره‌مند شوند. بدین‌گونه، در دیدگاه مارکسیستی، مقوله برتری نژادی سفیدپوستان در باره‌ی یک ساختار اقتصادی- اجتماعی که برای پاسبانی از منافع طبقه حاکم سرمایه‌داری پدید آمده است، به کار برده می‌شود.

برتری تاریخی سفیدپوستان

در درازنای چند سده سفیدپوستان توانستند یک سیستم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برای برتری‌جویی و فراهم کردن چیرگی بر  دیگر گروه‌های نژادی بسازند. این دست‌گاه بزرگ و گسترده، به‌ویژه در دوران استعمار اروپایی و خریدوفروش برده‌گان اقیانوس اطلس، با شیوه کُشتار و پاک‌سازی خلق‌ها، سرکوب نژادی و بهره‌کشی اقتصادی شیره کشورهای «جنوب جهانی» را بمکند و نگذارند که آن‌ها پیش‌رفت کنند. این ددمنشی‌ها آن چنان ژرف بوده است که زخم آن هنوز بر فرهنگ‌ها، اقتصادها و هویت‌های خلقی این کشورها دیده می‌شود. برتری‌جویی سفیدپوستان در بسیاری از جاها با کُشتار مردم بومی و نسل‌کُشی هم‌راه بوده‌است. در دوران گسترش استعمار اروپایی، کشورهای استعمارگر مانند اسپانیا، پرتغال، فرانسه، بریتانیا و حتا کشورهای کوچکی مانند بلژیک، هلند، دانمارک و سوئد با پرخاش‌گری و قانون‌های خودساخته غیرانسانی که به سود استعمارگران بود، مردم بومی را سرکوب و گاهی هم  آن‌ها را نابود کردند

هنگامی که اروپایی‌ها به قاره آمریکا گام گذاشتند، برای باز کردن جای پای خود هر روز به  کُشتار گسترده مردم‌های بومی پرداختند. بیماری‌هایی مانند آبله که اروپایی‌ها به آمریکا آوردند پیش‌کش زهرآلود آن‌ها به مردمان بومی بود. در کنار آن، استعمارگران اسپانیایی و دیگر نیروهای استعماری آن زمان با بهرجویی از برتری جنگی خود، به جابجایی مردم و برده‌داری بومیان پرداختند، از سرچشمه‌های انسانی و زمینی این قاره دزدیدند تا خود را پرتوان‌تر کنند.

در همه‌ی این قاره‌ها، سیاست‌های نژادی بر پایه باور به برتری سفیدپوستان برنامه‌ریزی و پیاده شد که برآیند آن کُشتن تن و روان خلق‌های بومی بود. در همه‌ی این کشورها، نیروهای استعمارگر با کمک دوستان مسیحی خود در دست‌گاه کلیسایی مردم بومی را به زور مسیحی کردند. در آمریکا، برده‌داری به ویژه در ایالت‌های جنوبی ریشه دوانید. پس از جنگ شمال و جنوب آمریکا و پایان برده‌داری، سیستم جداسازی نژادی به نام جیم کرو هم چنان پابرجا ماند. حتا پس از پایان قانونی این جداسازی، نژادپرستی سیستماتیک هم‌چنان پهنه‌های پیش‌رفت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آفریقایی-آمریکایی ها را تنگ‌تر کرده است که در پی آن مردم آفریقایی-آمریکایی هنوز هم از حقوق برابر با سفیدپوستان برخوردار نیستند.

دادوستد برده اقیانوس اطلس یکی از ددمنشانه‌ترین نمونه‌های برتری‌جویی سفیدپوستان بود که در پی آن میلیون‌ها انسان از آفریقا به زور به قاره‌های آمریکا و اروپا بُرده شدند. در این دوران، میلیون‌ها انسان از روستاهای آفریقایی ربوده شدند و به برده‌فروشان برای  بردگی فروخته شدند. برایند این شیوه ددمنشانه، تهی شدن کشورهای آفریقایی از نیروی پر‌توان و پرزور جوان بود. هم‌چنین در دوران «بخش آفریقا» در سده نوزدهم، کشورهای استعمارگر اروپایی با جنگ، کُشتار و سرکوب، قاره آفریقا را میان خود بخش کردند. استعمار بریتانیا در استرالیا مایه نابودی گسترده مردم بومی شد. استعمارگران با کُشتار گروهی بومیان، هم‌جوشی به زور با سفیدپوستان و پخش  بیماری‌ها واگیر مردم بومی را از میان برداشتند.

یکی از بزرگ‌ترین شیوه استعماری بهره‌کشی  اقتصادی، دادوستد برده اقیانوس اطلس بود که از سده شانزدهم تا نوزدهم دنبال شد. میلیون‌ها انسان از آفریقا ربوده و به آمریکا و اروپا جابجا شدند تا در زمین های کشاورزی، به ویژه در تولید فراورده‌هایی مانند شکر، توتون و پنبه برای برده‌داران کار کنند. این کارگران برده نقش بنیانی در پیش‌رفت اقتصادی کشورهای استعمارگر بازی کردند. در آفریقا، کشورهای استعمارگر کائوچو(لاستیک)، طلا، الماس و نفت را با کار زوری افریقایی‌ها از زمین بیرون می‌آورند و به فروش می‌رساندند. در کنگو، استعمارگران بلژیکی زیر رهبری پادشاه لئوپولد دوم میلیون‌ها انسان را برای تولید کائوچو به کار گرفتند که میلیون‌ها تن  از مردم بومی جان خود را از دست دادند. در آسیا نیز استعمارگران به دزدی سرچشمه های زمینی و پرداختند و کالاهای ارزان‌بها برای فروش در اروپا تولید کردند.

حتا پس از پایان استعمار، بسیاری از کشورهای «جنوب جهانی»  هم‌چنان از سیستم‌های اقتصادی نواستعماری  که دست‌رسی  آسان امپریالیست‌ها به سرچشمه‌های زیرزمینی و نیروی کار ارزان را فراهم کرده‌است رنج می‌برند. بسیاری از این کشورها هنوز وابسته به بازارهای جهانی هستند و تهی‌دستی و نابرابری اقتصادی برآمده از دوران استعمار هم‌چنان پابرجا است.

دوران نواستعماری

لنین، امپریالیسم را گامه (مرحله) پایانی سرمایه‌داری می‌دانست که در آن تضادهای درونی سرمایه‌داری—مانند اضافه تولید، نیاز به بازارهای نو و رقابت میان کشورهای سرمایه‌داری—به گسترش امپریالیستی می‌انجامد. سرمایه‌داری کشورهای استعمارگر در پایان سده نوزدهم و در سده بیستم میلادی به امپریالیسم رسید.

پس از فرآیند استعمارزدایی در میانه سده بیستم، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، و با برتری نظام سوسیالیستی، سیستم استعمارنو جای‌گزین سیستم استعماری کهن شد. دوران نواستعماری جانشین دوران استعماری شد.این دگرگونی آرام آرام رخ داد، و از دهه ۱۹۴۰ آغاز شد و تا دهه ۱۹۶۰ با استقلال کشورهای مستعمره پایان یافت. استقلال  برای بسیاری از کشورهای مستعمره پیشین به معنای فرمان‌روایی مردم بومی و خودگردانی سراسری نبود. با این که این کشورها استقلال سیاسی پیدا کردند، ساختارهای اقتصادی و سیاسی هم‌چنان در دست کشورهای استعماری ماند. امپریالیسم با ساختن یک بورژوازی آلوده، ددمنش و کمپرادور بومی که هم‌ریخت و هم‌رنگ مردم بومی بود خود را از درگیری رودررو با بومیان رها ساخت و این وظیفه را بر دوش بورژوازی کمپرادور کشورها گذاشت.

مستعمره‌های پیشین هم‌چنان به فروش کالاهای خام وابسته بودند که دست‌گاه تولید و فروش آن بیش‌تر در دست انحصارهای بزرگ کشورهای امپریالیستی بود. کشورهای استعمارگر هم‌چنان افزار فرهنگی، آموزشی و رسانه‌های این کشورها را در دست داشتند که وابستگی به ارزش‌های غربی را در این کشورها نیرومند می‌ساخت.

با نیرومند شدن اردوگاه سوسیالیسم، امپریالیسم که می‌دانست در زمینه عدالت اجتماعی و زندگی بدون ترس از بیماری و بی‌کاری شهروندان بازی را باخته است، مقوله حقوق بشر را آفرید. این مقوله حتا پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم علیه دولت‌هایی که خواهان بندگی همه سویه امپریالیسم نبودند، مانند چین، روسیه، کوبا، کره شمالی ووو به کار برده شد.

دو دسته قانون گوناگون برای دوستان و دشمنان

حقوق بشر هم که می‌بایست یک دسته از  ره‌نمودها و قانون‌ها برای ارجمندی حقوق هر انسان باشد، با دوگانگی برخورد امپریالیسم به مقوله‌ها روبرو است. امپریالیسم هنگام داوری و ارزش‌گزاری در باره‌ی مقوله‌های خودساخته، یک دسته ره‌نمودها برای دوستان خود و یک دسته ره‌نمودها برای دشمنان خود می‌سازد.

پایمال شدن حقوق بشر در روسیه، چین، کوبا، کره شمالی، ونزوئلا، جمهوری‌اسلامی، ووو بزرگ می شود و امپریالیسم با پشتیبانی از نهادهای رسانه ای خود برای آن‌ها اشک تمساح می‌ریزد، ولی چندان سخنی از سرکوب و کُشتار مردم در عربستان، اسرائیل، بحرین، امریکا ووو گفته نمی‌شود.

افزون بر این، حقوق بشر انسان‌محور می‌توانند در تضاد با امنیت دولت‌ها باشد. در این چارچوب، آمریکا که سرکردگی زمینه‌های اقتصادی، جنگی، فرهنگی جهان را در دست خود دارد می‌تواند هنگام برخورد با دیگر کشورها میان امنیت انسان‌محور و امنیت دولت‌محور گزینش کند.

امنیت دولت‌محور به‌ استقلال و تمامیت ارضی دولت‌ها ارج می‌نهد. ولی حقوق بشر که می‌توان آن را امنیت انسان‌محور خواند، به دسته و یا گروهی از انسان‌ها حق جدا شدن از کشور را می‌دهد. بدین‌گونه، امپریالیسم امریکا هنگام برخورد با امنیت دوستان دولت‌محور است و هنگام برخورد امنیت با دشمنان انسان‌محور است. امپریالیسم از تمامیت‌ارضی کشورهای دوست مانند اوکراین، اسپانیا، بلژیک، فرانسه، سویس، ایتالیا، ایرلند و یونان که همه با درگیری های خلقی و مذهبی در درون مرزهای خود روبرو هستند، پشتیبانی می‌کند و حقوق بشری برای جدایی خلق‌های دیگر و مذهب‌های دیگر را نادیده می‌گیرد، ولی با ارجمندی از حقوق بشر برای جدایی یوگسلاوی را پاره پاره کرد و خواهان نابود کردن یکپارچگی روسیه، گرجستان، ایران، سوریه، چین ووو است.

ایالات متحده با پنهان شدن زیر نام حقوق بشر و حقوق اقلیت‌ها امنیت درون‌مرزی کشورهای دشمن را برهم می‌زند، تا ارزش‌های “دموکراتیک لیبرال” خود را گسترش دهد. یورش غیرقانونی ناتو به یوگسلاوی در سال ۱۹۹۹ بدون اجازه سازمان ملل و با پایمال کردن تمامیت‌ارضی آن به بهانه پشتیبانی از حقوق بشر آغاز شد. حتی مشروعیت شورای امنیت سازمان ملل نیز زیر پرسش رفت، چرا که  وتوی روسیه و چین در برابر این یورش در تضاد با حقوق بشر و ارزش‌های “دموکراتیک لیبرال” خوانده شد. 

چین و روسیه «نظم بین‌المللی» را یک دست‌گاه دوتایی و دوگانه برای آسان کردن دورویی امریکا می‌خوانند. وزیر خارجه چین، شیه فنگ، گفت که «نظم بین‌المللی» همان «قانون جنگل» است که به سود کشورهای ویژه‌ای و بر ضد دیگران به کار برده می‌شود. هم‌چنین لاوروف، وزیر خارجه روسیه، گفت که «نظم بین‌المللی» به‌دنبال برپایی یک چارچوب قانونی برای مشروعیت دادن به یک‌جانبه‌گرایی است. حقوق بین‌الملل بر پایه منشور سازمان ملل بر اصل وستفالیا استوار است که می‌گوید «همه‌ی کشورهای جهان برابر هستند»، ولی «نظم بین‌المللی» برای پاسبانی از سرکردگی امپریالیسم  بر نابرابری دولت‌ها استوار است. در کوزوو، غرب حق برای جدایی از دولت‌های دیگر را برتر از ارجمندی تمامیت‌ارضی می‌داند. در اوسِتای جنوبی و کریمه، غرب تمامیت‌ارضی را برجسته‌تر از خواست مردم کریمه برای جدایی از اوکراین می‌داند. این دوگانگی ارزش‌گذاری پدیده‌های اجتماعی- سیاسی جهانی، «نظم بین‌المللی» را به «قانون جنگل» دگرگون می‌کند.

«قانون جنگل» همان‌گونه که طبری با شیوایی گفته‌است به معنای این است که “تنها تو، تنها تو باید زنده و تندرست و شاداب و ثروتمند و قادر باشی! خاک بر فرق دیگران! آن‌ها تا آن حد و تا آنجا لازمند که تو به آن‌ها نیاز داری”. 

تاریخ برتری‌جویانه نژاد سفید، تاریخ استعماری، امپریالیستی و نواستعماری شمال جهانی و دوگانگی ارزش‌گذاری پدیده‌های اجتماعی- سیاسی جهانی زمینه را برای پیدایش بریکس چید. این یک نیاز تاریخی بود و اگر در آن زمان انجام نمی‌شد، بی‌تردید امروز بریکس با نام و شیوه دیگری، ولی با همان هدف‌ها پایه‌گزاری می شد. کشورهای بنیان‌گزار بریکس هر کدام زخم‌های هنوز باز فراوانی به دلیل دست‌گاه برتری‌جویانه سفیدپوستان خورده‌اند.

تاریخ ضداستعماری پایه‌گذاران بریکس

یکی از غم‌انگیزترین نمونه‌های برتری‌جویی سفیدپوستان در آفریقای جنوبی روی داد. رژیم آپارتاید که از سال ۱۹۴۸  تا ۱۹۹۴ گروه کوچکی از  سفیدپوستان را فرمان‌روای دولت، اقتصاد، سرزمین و جامعه آفریقای جنوبی کرد و مردم بومی سیاه‌پوست را از حقوق پایه‌ای و بنیانی انسانی بی‌بهره کرد. این سیستم قانون‌های جداسازی نژادی را در همه‌ی زمینه‌های زندگی، مانند آموزش و بهداشت پیاده کرد.

در هند، استعمارگران بریتانیایی نیز سیستم‌های نژادی را گردن‌بار جامعه کردند که در آن بریتانیایی‌ها برتر از هندی‌ها شناخته می‌شدند. هندی‌ها زیر قانون نژادپرستی و بی‌بهره از کوچک‌ترین حقوق انسانی زندگی می‌کردند. در کنار این سرکوب، استعمارگران بریتانیایی از سرچشمه‌های زمینی هند می‌دزدیدند و دارایی کشور را به جیب استعمارگر خود می‌ریختند.

پرخاش‌گری امپریالیستی ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی چین را در سده ۱۹ دگرگون کرد. اگرچه چین هیچ‌گاه مانند کشورهای آفریقایی و به اندازه هند مستعمره نشد، ولی یک دوران ویژه نیمه‌استعماری را از سر گذراند که نیروهای امپریالیستی بخش‌های بزرگی از خاک این سرزمین بزرگ را در دست خود داشتند. در آغاز سده ۱۹، امپراتوری بریتانیا به‌دنبال گسترش دادوستد به‌ویژه در زمینه تریاک با چین بود. هنگامی که چین تلاش کرد تا پهنه ی بازرگانی تریاک را تنگ کند، بریتانیا جنگ نخست تریاک را آغاز کرد. برآیند این جنگ پیمان نانجینگ (۱۸۴۲) بود که چین را وا داشت که هنگ‌کنگ را به بریتانیا سپارد، و پنج بندر را برای بازرگانی بریتانیایی به آن‌ها واگذار کند.

پیامدهای جنگ دوم تریاک (۱۸۵۶ –۱۸۶۰ ) چین را خوار کرد و مایه باز شدن بندرهای بیش‌تر برای بازرگانان بریتانیایی شد. جنگ نخست میان چین و ژاپن (۱۸۹۴ – ۱۸۹۵ ) آغازگر پرخاش‌گری امپریالیستی ژاپن در شرق آسیا بود. پس از شکست چین، تایوان به ژاپن واگذار شد و چین به ناگزیر به ژاپن حقوق بازرگانی و سرزمینی بیش‌تری واگذار کرد.

در جنگ دوم میان چین و ژاپن (۱۹۳۷ –۱۹۴۵ )،  در کُشتار نانجینگ صدها هزار غیرنظامی چینی از سوی نیروهای ژاپنی کُشته شدند. در پی آن ژاپن بخش‌های بیش‌تری از خاک چین را در دست گرفت و زخم ژرفی بر روان خلق‌های چین بر جا گذاشت. گسترش فرهنگ‌ و باورهای غربی و ژاپنی هم‌راه با از دست دادن خاک حس خواری فرهنگی و ملی را پدید آورد.

برزیل از سوی پرتغال مستعمره شد. پرتغالی‌ها در سال ۱۵۰۰  میلادی به رهبری پدرو آلوارز کاب به برزیل رسیدند و این سرزمین را مستعمره کشور خود کردند. برزیل بیش از سه سده زیر فرمان‌روایی پرتغال بود، تا این‌که در سال ۱۸۲۲  استقلال خود را به دست آورد. پرتغال به دزدی از سرچشمه‌های زمینی و زیرزمینی برزیل مانند طلا، شکر و قهوه پرداخت و از بردگان آفریقایی برای کار در زمین‌های کشاورزی و معدن‌های بهره‌کشی می‌کرد. افزون بر این، پرتغال زبان، فرهنگ و دین مردمان بومی را به سود خود دگرگون کرد. مردمان بومی برزیل آنیمیسم (جانوران، گیاهان، رودخانه‌ها و زمین دارای روان بود و پرستش می‌شد) بودند و به چندخدایی باور داشتند و هر قبیله باورهای معنوی، آیین‌ها و خدایان ویژه خود را داشت.    

روسیه، به ویژه پس از انقلاب اکتبر هم‌واره زیر یورش سفیدپوستان غربی بوده است. امپراتوری روسیه مانند دیگر سفیدپوستان غربی در کشورهای دور آفریقا، آسیا، امریکا و اقیانوسیه مستعمره نداشت و مانند آن‌ها در دادوستد برده جهانی شرکت نداشت. کشورهای بزرگ غربی مانند سوئد، فرانسه و آلمان به روسیه یورش بردند و کشورهایی مانند بریتانیا و امریکا در دوران شوروی بارها در تلاش پاره پاره کردن آن بودند. اتحاد شوروی یک ایدیولوژی بسیار نیرومند ضداستعماری داشت که بخشی از فرهنگ مردمان شوروی شده‌بود که حتا تاکنون در میان روس‌ها زنده مانده‌است. در درازنای تاریخ روسیه، تنها یک کشور آسیایی به آن یورش برد. مغول‌ها به رهبری باتو خان در سال ۱۲۳۷  به کیوان روس یورش بردند و در سرزمین‌های روسیه که به “یوک تاتار” آوازه بود، تا پایان سده ۱۵ ماندند. لهستان در سالهای (۱۵۹۸ -۱۶۱۳)، بخش‌هایی از روسیه را در دست خود گرفت. سوئد چندین بار تلاش کرد به سرزمین‌های روسیه یورش برد، به‌ویژه در دوران (۱۶۰۵ –۱۶۱۳ ) و در جنگ بزرگ شمالی (۱۷۰۰ –۱۷۲۱ )، جایی که تزار پیتر بزرگ نیروهای سوئدی را شکست داد و پس از آن فرمان‌روایی سوئدی‌ها در منطقه پایان یافت. ناپلئون بناپارت در سال ۱۸۱۲  به روسیه یورش برد. در این یورش ارتش بناپارت مسکو را سوزاند. میان سال‌های (۱۹۱۴ –۱۹۱۸ ) روسیه که بخشی از متفقین بود، با یورش آلمان و اتریش-مجارستان در مرزهای غربی خود روبرو شد. برایند این جنگ انقلاب روسیه و کناره‌گیری تزار نیکلاس دوم بود. پس از انقلاب در سال‌های ۱۹۱۷ –۱۹۲۳ کشورهای بریتانیا، فرانسه، ژاپن و ایالات متحده به پشتیبانی و کمک جنگ‌افزاری از ارتش سفید علیه ارتش‌ سرخ بلشویک‌ها پرداختند. یورش بارباروسا از سوی آلمان نازی در ۲۲  ژوئن ۱۹۴۱  آغاز شد. آلمان نازی با میلیون‌ها سرباز به اتحاد جماهیر شوروی یورش برد و به استالین‌گراد و مسکو رسید. در این جنگ ارتش نازی ۲۷ میلیون تن از مردم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را کُشت. پس از فروپاشی اتحادشوروی ناتو هر سال مرزهای خود را به سوی مرزهای روسیه گسترش داد.

همان‌گونه که دیده‌ایم، بنیان‌گذاران بریکس دلیل‌های فراوانی برای برهم زدن «نظم بین‌المللی» امپریالیستی داشته‌اند.

ساختار بریکس

در پنج کشور بزرگ بریکس که دربرگیرنده برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی است بیش از ۳.۲ میلیارد (چین: ۱.۴ میلیارد، هند: ۱.۴ میلیارد، برزیل: ۲۱۳ میلیون، روسیه: ۱۴۴ میلیون، آفریقای جنوبی: ۶۰ میلیون)، نزدیک به ۴۱٪ از جمعیت جهان زندگی می‌کنند. کشورهای بریکس نزدیک به  ۲۶٪ از خاک جهان(چین: ۹.۶ میلیون کیلومتر مربع، هند: ۳.۳ میلیون کیلومتر مربع، برزیل: ۸.۵ میلیون کیلومتر مربع، روسیه: ۱۷.۱ میلیون کیلومتر مربع، آفریقای جنوبی: ۱.۲۲ میلیون کیلومتر مربع) را پوشش می‌دهند. تولید ناخالص ملی (GNP) این کشورها (چین: ۱۷ تریلیون دلار، هند: ۳.۷ تریلیون دلار، برزیل: ۲.۱ تریلیون دلار، روسیه: ۱.۷ تریلیون دلار، آفریقای جنوبی: ۵۰۰ میلیارد دلار) برابر با ۲۳٪ از تولید ناخالص ملی جهانی است.

رویش اقتصادی کشورهای بریکس، به‌ویژه چین و هند چشم‌گیر است. چین و هند رانه‌های (موتورهای) بنیانی رویش اقتصادی گروه هستند. 

برزیل با چالش‌های اقتصادی روبه‌رو بوده، اما هم‌چنان یکی از بازی‌گران بنیادی در آمریکای لاتین است. گزارش بانک جهانی در سال ۲۰۱۵ نشان داد که در دو دوره رییس‌جمهوری لولا داسیلوا (۲۰۰۳-۲۰۱۱)، به دلیل تلاش‌های دیلما روسف وزیر کابینه در ریشه‌کنی تنگ‌دستی، برزیل تهی‌دستی را از ۱۰٪ در سال ۲۰۰۱ به ۴٪ در سال ۲۰۱۳ کاهش داد و ۲۵ میلیون برزیلی را از زیر خط تهی‌دستی بیرون آورد.

روسیه هم‌چنان از سرچشمه‌های بزرگ انرژی برخوردار و یکی از فروشندگان بزرگ نفت، گاز، آلومینیوم، نیکل طلا، الماس، اورانیوم و پلاتین است. آفریقای جنوبی به دلیل چالش‌های ساختاری اقتصادی و ناآرامی‌های سیاسی رویش کُندتری داشته‌است، ولی هم‌چنان بزرگترین اقتصاد در آفریقا است.

کشورهای آرژانتین، مصر، اتیوپی، ایران، عربستان سعودی و امارات متحده عربی هم از عضوهای بریکس هستند. کشورهای بریکس به‌دنبال کاهش بازدارنده‌ها برای دادوستدهای اقتصادی میان خود هستند و به کاهش تعرفه‌ها بر کالاهای دیگر کشورهای درون بریکس پرداختند؛ جابجایی کالاها را میان مرزها آسان‌تر ساخته‌اند؛ به سرمایه‌گذاری در بخش‌های کلیدی مانند زیرساخت‌ها، فن‌آوری و انرژی پرداخته‌اند. با این همه، دادوستد میان کشورهای بریکس با هم، هنوز کم‌تر از بازرگانی آن‌ها با کشورهای غربی است.

یکی از بزرگ‌ترین برجستگی بریکس در هم‌سنجی با پیمان‌های هم‌کاری امپریالیستی، ساختار دموکراتیک و نبود شرط‌های سیاسی و اقتصادی برای هم‌کاری است.

بانک پیشرفت نوین (New Development Bank) (کوتاه NDB) از سوی کشورهای بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) در سال ۲۰۱۴ پایه‌گزاری شده است. هدف این بانک تهیه پول برای برنامه‌های زیرساختی، انرژی‌های تجدیدپذیر و رویش پایدار در کشورهای در حال رشد است. همه کشورهای عضو حق رای برابر دارند و تصمیم‌گیری‌ها آن بر پایه بر هم‌رایی کشورهای عضو گرفته می‌شود. حق رای در بانک جهانی بر پایه اندازه سرمایه‌گذاری‌ها کشورها برنامه‌زیری شده‌است، به این معنی که کشورهای پول‌دار مانند ایالات متحده، ژاپن و آلمان رای بیش‌تری در تصمیم‌گیری‌ها دارند. ایالات متحده بیش‌ترین رأی را دارد.

وام‌های  NDB با نرخ بهره کم و شرایط بازپرداخت دراز مدت داده‌می شود. NDB به دنبال گردآوری سرمایه با فروش اوراق قرضه است. این بانک در هم‌سنجی با بانک جهانی، دارای روی‌کردی نرم و با کاغذبازی کم‌تری است. وام‌های این بانک بدون هیچ شرط سیاسی، اقتصادی داده می‌شود. بانک جهانی شرایط فراوان سیاسی، اقتصادی و پیاده کردن سیاست‌های اقتصادی نئولیبرالیستی برای وام دادن به کشورها می‌گذارد. بانک پیشرفت نوین  یک نهاد مستقل‌ از کشورهای غربی است بیش‌تر برای رویش اقتصادی کشورهای بریکس و اقتصادهای در حال رشد پایه‌گذاری شده است. این بانک برای کم کردن نقش نهادهای مالی امپریالیستی مانند بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول (IMF) در اقتصاد کشورهای عضو پایه‌گذاری شده است. سرمایه آغازین این بانک ۵۰ میلیارد دلار بود که هر یک از کشورهای بنیان‌گذار بریکس ۱۰ میلیارد دلار کمک کردند. این سرمایه برای راه‌اندازی کار بانک و پشتوانه وام به برنامه های در کشورهای در حال رشد بوده است. NDB هم اکنون ۱۰۰ میلیارد دلار و بانک جهانی ۴۰۰  میلیارد دلار سرمایه دارد.

پایان‌سخن

امپریالیسم جهان را در دو قطب بخش می‌کند تا پوششی برای دست‌یازی خود در کشورهای «جنوب» باشد. آن‌ها پیوسته از لشگر «دموکراسی» غرب در برابر «دیکتاتوری» «جنوب» سخن می‌گویند. با شیطان‌سازی کشورهای «جنوب» ، امپریالیسم اندیشه توده‌های جهانی را از پیچیدگی پدیده‌های جهانی و نارسایی و ناکارآمدی سرمایه‌داری برای چاره‌جویی چالش‌های آن به دور می‌کند.

آفرینش پیمان هم‌کاری  بریکس (BRICS) از سوی کشورهای بزرگ و تازه به دوران رسیده، نشان‌گر پاسخی تاریخی به فشارهای پیوسته استعماری و امپریالیستی است که سده‌ها بر دوش خلق‌های گوناگون جهان سنگینی کرده‌است. بنیان‌گذاران این گروه؛ برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی، نه‌تنها برای پدید آوردن یک نظم جهانی نو  تلاش می‌کنند، بلکه نمادی از ایستادگی در برابر نظام بی‌داد کنونی به سود کشورهای غربی و به ویژه ایالات متحده شده‌اند. این پیمان هم‌کاری که ریشه در تاریخ پُر از درد و رنج کشورهای بنیان‌گذار آن از جنگ، استعمار و بهره‌کشی جهانی دارد، نشان‌دهنده نیاز به هم‌کاری و هم‌بستگی برای پدید آوردن جهانی است که در آن دادگری در دادوستد جهانی برجسته‌تر از سرکردگی یک یا چند کشور است

بریکس هنوز، از آن‌جایی که چهار کشور بنیان‌گذار آن نظام سرمایه‌داری دارند، یک جنبش ضدامپریالیستی نیست، ولی بی‌تردید یک پیمانی است که با اندیشه  ضداستعماری تلاش دارد تا با شیوه هم‌افزایی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، چالش‌های جهانی را با شیوه‌های مسالمت‌آمیز  چاره‌جویی کند. این پیمان به‌ویژه با یاد داشتن تاریخ پُر از زخم‌های کشورهای عضو، دگرگونی‌های اجتماعی و اقتصادی را به یک ابزار مهم در برابر نابرابری‌ در دادوستد های جهانی به سرکردگی امپریالیسم دگرگون کرده‌است. این کشورها با آگاهی از پیامدهای منفی استعمار و امپریالیسم بر پیش‌رفت و استقلال کشورهای خود، به‌دنبال پایه‌گذاری ساختارهایی هستند که نه‌تنها استقلال و تمامیت‌ارضی آن‌ها را ارج گزارد، بل‌که از آن فراتر رفته و زمینه‌های پیش‌رفت مستقل و پایدار را فراهم آورد. بنیان‌گذاران بریکس بر این باور هستند که سرنوشت جهان نباید تنها با دستان اندکی از کشورهای غربی نوشته شود. به‌ویژه امروز که جهان با چالش‌های اقتصادی، سیاسی و زیست‌محیطی فزاینده‌ای جهانی روبرو است، کشورهای بریکس تلاش دارند تا الگوهایی را بیابند که بر پایه‌ برابری و هم‌کاری، نظم نوینی را در جهان بسازد.

آینده جهان در دستان خلق‌هایی است که هنگام دادوستد میان کشورها بر ارزش‌های مانند برابری، هم‌کاری و استقلال پافشاری دارند. بریکس، نماد این نبرد است که راه جهانی با آینده‌ای روشن‌تر و دادگرتر را هم‌وار می‌کند.

از جمهوری خلق چین به رهبری حزب کمونیست که بگذریم، دست‌گاه فرمان‌دهی چهار کشور دیگر بنیان‌گذار در دست لایه‌های گوناگون بورژوازی است. تاریخ بورژوازی نشان می‌دهد که این طبقه هنگام روبرو شدن با طبقه‌های پیش‌رو درون کشور خود به سازش با بورژوازی جهانی می‌پردازد.

سوسیالیسم برای گذر از بازدارنده‌های نژادی و فرهنگی که امپریالیسم سده‌ها بر سر راه شکوفایی کشورهای جنوب فراهم کرده‌است یک نیاز است. سوسیالیسم با دوری از اندیشه برتری‌خواهانه و پاسبانی از حاکمیت‌ملی و تمامیت‌ارضی کشورها و هم‌بستگی میان خلق‌ها به  جنبش‌های استقلال‌طلبانه در کشورهای جنوب در دوران امپریالیستی کمک می‌کند که هم  زنجیر کهن استعماری را پاره کنند و هم از بهره‌کشی بورژوازی بومی رها شوند.

سرچشمه‌های کمکی

Black Marxism: The Making of the Black Radical Tradition: Cedric Robinson

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *