شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳

شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳

غلامحسین ساعدی گوهری یگانه در ادبیات ایران – احد واحدی

قضیهء بی حرمتی به مزار زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی، تاسف و خشم من و خیل عظیمی از دوستداران وی را برانگیخت! این عمل بیش از هر چیز ماهیت فرهنگ ستیزانه سردمداران سلطنت و خاصیت لمپنی هواداران آن را بی هیچ قید و شرطی نشان داد. افزون بر این برخورد تمسخرآمیز بخشی از توابان چپ را که هنوز داعیه روشنفکری بر سر دارند، عیان ساخت. کسانی که به تفکر راست در درون نیروهای چپ ایراد می گیرند که چرا از خامنه ای جلاد خواهش می کنید که چنین و چنان کند، خود در تعفن و توهم سیاست راست روانه و سلطنت طلبانه خود، همان کاری را انجام دادند که برای دیگران جایز نمی دانستند. درخواست برخورد منتقدانه نسبت به این عمل ناشایست هواداران لمپن سلطنت از شخص شخیص! رضا پهلوی!

زهی خیال باطل! انگار برخورد وی قادر است گرهی از مشکلات شیزوفرنی این گروه روانی را باز کند!؟ رضا پهلوی ی که خود قبل از تسلیم شدن کامل به گروه ژنرالهای سلطنت طلب، از جانب آنها به «سوسول بودن» و «خون پهلوی اول و دوم را در رگهای خود نداشتن!» متهم می شد! چگونه می تواند دوباره در چنبر همان تفکرات ادعایی دموکراتیک (مثل من خود یک جمهوری‌خواهم! و…) قرار گیرد در حالیکه امروزه منافع اش اجازه این کار را به وی نمی دهد! همینجا باید تذکر بدهم که برگشتن از مواضع قبلی و کنار گذاشتن آنها می تواند برای هر انسان متفکری اتفاق بیفتد، ولی این برخورد به گذشته دربر گیرنده مسایلی هست که بدون در نظر گرفتن آنها این برگشت و آن انتقاد، بی ثمر و بی فایده و دروغ خواهد بود. مهمترین نکته ای که می بایستی در این نقد مورد توجه قرار گیرد آنست که خصوصیات اصلی مسئله مورد مناقشه درست ارزیابی شده و نکات مثبت و منفی آن روشن و نسبت به آنها مواضع نفی و اثبات ابراز گردد.

پدیده سلطنت تا امروز که ۴۵ سال از سرنگونی آن می گذرد، تنها گفتمان سیاسی در سپهر سیاسی ایران است که از طرف اندیشمندان درجه یک آن و شخص رضا پهلوی هیچ نقدی بر آن صورت نگرفته و اگر گرفته باشد هم متاسفانه در برخی موارد توام با توهماتی است که غیرواقع بینانه از طرف هستهء سخت آن ابراز می شود. چون «شاه دلرحم بود و کمتر کشت و باید زیاد می کشت که کار به اینجا ها نمی رسید!» حتی در پسا انقلاب به همت و تلاش آقای حبیب الله لاجوردی و دانشگاه هاروارد مصاحبه های زیادی با سردمداران اصلی رژیم صورت گرفت که در چهارچوب «تاریخ شفاهی ایران» کاری کارستان و مثبت بود، از قضا کلیت این مصاحبه ها که به دهها هزار صفحه سر می زند، مورد قبول کل طیف سلطنت طلب قرار نگرفت و نمی گیرد. یعنی این جماعت را ظرفیت انتقاد از خود وجود ندارد. و انتظار چنین سلاحی یعنی سلاح نقد از آنها آب در هاون کوبیدن است. آنها هنوز در فکر ساختن ساواک و به کار گمارده امثال پرویز ثابتی ها هستند، آنها را با تفکر چکار!؟

غلامحسین ساعدی زاده تبریز شهر انقلابات بزرگ و پرورش یافته در فرهنگ و ادب آذربایجان و ایران بود. سیاست را خیلی زود شروع کرد. سال سی نشریه «جوانان آذربایجان» را منتشر می کرد و در فضای انقلابی شهر نفس می کشید، شهری که بعد از شکست «حکومت ملی آذربایجان» هنوز تا دوره مصدق نفس کشیدن در آن ممکن نبود. خفقان سراسری رژیم شاهنشاهی یک طرف قضیه بود و فشار مضاعف به آذربایجان طرف دیگر آن! از آن سالها تا پایان عمر نسبتاً کوتاه خود، عشق به آذربایجان و زبان مادری اش را در سینه داشت و همواره پرورش می داد. از پس کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد، ساعدی زندانی می شود. سپس تحصیل می کند و پزشک می شود، دیرترها روانپزشک می شود، از مردم فقیر شهر و روستا می نویسد، بازهم زندانی می شود، می نویسد و بازهم می نویسد. از اعماق جامعه می نویسد. از زحمتکش ترین، متوهم ترین، خرافاتی ترین انسانها می نویسد. بقول شاملو: پیشقراول ژانر ادبی «رئالیسم جادویی» می شود حتی پیش از «گابریل گارسیا مارکز» افسوس که زبان فارسی را چون زبان اسپانیایی مارکز استطاعت بین المللی شدن نبود! کانون نویسندگان ایران را با شرکت نویسندگان نامی وقت ایران بنیان می نهد. مبارزه با سانسور را شروع می کند. مطب اش در دلگشا، پاتوق نویسندگان و هنرمندان نامی کشور می شود. مطب اش البته محل مراجعه اهالی فقیر محل و انسانهای محتاج به دوا و درمان هم می شود. در خیلی موارد حتی پول ویزیت دریافت نمی کند که هیچ، پول دوا را هم از جیب خود می پردازد و می شود «گوهرمراد». برجسته ترین آثار نمایشی و داستانی ایران را خلق می کند. فیلمنامه می نویسد. یار و یاور نویسندگان تازه پا می شود. صمد بهرنگی یکی از دوستان وی بود و در شکفتگی و بالندگی صمد، سهم بزرگی از آن ساعدی هست. چند تا از آثار ساعدی، تبدیل به فیلم سینمایی می شوند. از نیمه دوم دهه چهل تا انقلاب اکثر تئاترهای تهران و شهرستانها آثار ساعدی را نمایش می دادند. در رژیم شاه در آخرین دستگیری اش رژیم جنایتکار شاه وی را بسیار شکنجه و خصوصا شکنجه روانی می کند و بقول شاملو: «رژیم شاه خلاقیت و بالندگی او را نابود کرد.» ساعدی یکی از برپا دارندگان «ده شب شعر انستیتو گوته تهران» بود. سخنرانی وی در مورد «روشنفکر و شبه روشنفکر» هنوز هم یکی از معتبرترین متنها در این حیطه است!

ساعدی از جمله نویسندگان کشور بود که مورد توجه و لطف اکثر احزاب و سازمانهای سیاسی کشور بود. دغدغه فکری ساعدی در تمام عمر، آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی بود. متاسفانه نتیجه انقلاب با دستکاری غرب و آمریکا منتهی به جهنم جمهوری اسلامی شد و این آن چهارچوپی نبود که ساعدی آرزویش را داشت.مثل اکثر روشنفکران آن روزگار، ساعدی نیز موضعی مخالف جمهوری اسلامی گرفت.

رژیم مذهبی عرصه را هر روز بر وی تنگ کرد تا اینکه در سال ۶۰ مجبور به جلای وطن شد و به اجبار راهی فرانسه گردید. با وجود حمایت بخش بزرگی از دوستدارانش هیچ وقت خود خویش را متعلق به آن جامعه ندانست و همیشه دغدغه وطن عزیزش ایران را در دل داشت. تا اینکه در سال ۱۳۶۴ هنوز سن اش پنجاه نشده، بشکل جانگدازی فوت کرد. 

ساعدی همیشه مورد احترام تمامی روشنفکران جامعه و گروههای سیاسی کشور از هر طیف فکری و سیاسی بود. در پایان با تجلیل از شخصیت و خلاقیت ادبی زنده یاد ساعدی، بار دیگر عمل ناشایست و لمپنی گروه حقیر سلطنت طلب فوق را محکوم کرده و از تمام هموطنان شریف می خواهیم که در برابر توطئه‌ها و دسائس گروههای فشار حزب اللهی و شاه اللهی سکوت نکنند. از هموطنان مبارز پاریسی بخاطر فراخوان برای گلباران کردن مزار دکتر غلامحسین ساعدی نیز بی نهایت متشکریم.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

4 پاسخ

  1. -کودتاچی اول رضا پهلوی:قزاقی که مجلس را به توپ بست و شاهی که مجلس مشروطه را طویله خواند و قانون اساسی را تغییر داد تا پادشاهی بدست آقایان باشد و از زندگی در خانه اجاره ای دوستان شد مالک چند هزار قطعه از مرغوبترین املاک مملکت و با چماق  حجاب درید؛ مثل خمینی که با گلوله و اسید حجاب را اجباری کرد.فرخی و عشقی و بهار را کشت و به بند کرد مثل خمینی که تا توانست آزادیخواهی  را قتل عام کرد و سلطانپور و ساعدی و شاملو را کشت و آواره کرد و….

    -کودتاچی دوم محمد رضا با حمایت کاشانی-بروجردی-فلسفی و مکارم شیرازی ها و افزایش مساجد از ۲۰۰ به ۵۵۰۰۰(داریوش همایون-وزیر اطلاعات شاه) منابر و پایگاه های مداحی و وعظ…فراهم و زندان اوین را ساخت. در اوج کشف خانه های تیمی و قتل چپ و مجاهد و دموکرات و اعدام گلسرخی-دانشیان؛ حسینیه ارشاد به همت مطهری ساخته شد تا علی شریعتی به مخ زنی نسل جوان بپردازد. 

    -بعد از بهمن ۵۷؛ جنایتکاران به قدرت رسیده به دست غرب متمدن و متشکل در ارگان سازش(شورای انقلاب: سالیوان؛هایزر-بهشتی-رفسنجانی-خامنه ای-بنی صدر بازرگان…) به پاس قدردانی از خاندان “ایران ساز” پهلوی و در ادامه و تکمیل آرزوهای آنان طی ۴۶ سال  ایران را به زندانی بزرگ تبدیل؛نسل کشی  و جنایت علیه بشریت را به اجرا و تمامی جنایتکاران تاریخ در جهان را روسفید کردند.
    به امید پیروزی جنبش دادخواهی مردم ایران و محاکمه عادلانه جنایتکاران دوران سلطنت و ولایت

  2. تنها صاحبان و طرفداران نظام پیشین نیستند که  از انقلاب ۵۷ همچون “فتنه ۵۷” سخن می گویند؛ در کنار  اینترنشنال  و BBC و VOA؛ “چپ” های سابق خط امامی و نادم که در شورای تصمیم و گذار..و سایت ایران گلوبال جمع شده اند  به نفرین   روزانه  ۵۷ی ها و تمجید از سلسله پهلوی و رضا مشغولند.    
    بی اختیار نام زنده یاد غلامحسین ساعدی با فیلم گاو تداعی میشود.فیلمی که آیینه تمام نمای گره خوردن معیشت جامعه  روستایی به گاو بود.
    فیلم دایره مینا بیانگر تراژدی فروش خون برای خرید نان و چگونگی گذران معتادان  در دوران “تمدن بزرگ” شاه بود.نمایش این فیلم به مدت ۴-۳ سال ممنوع بود.
    این دو فیلم با قلم توانمند ساعدی توسط داریوش مهرجویی و در دهه۵۰ اکران شد. 
    سپس نوبت شیوخ و مکلاهای حکومت اسلامی رسید که نمایشنامه عباس آقا کارگر ایران ناسیونال سلطانپور و….را به خاک و خون کشند.
    بعد از اعدام سعید سلطانپور گرد و دلیر؛تبعید و گریزاندن زنده یاد ساعدی و مرگ اندوهبار او در تبعید؛  قتلهای زنجیره ای نویسندگان کانون  و آخرین آنها تا این لحظه یعنی بکتاش آبتین ….
    نام و یاد این انسانهای شجاع و شریف از حافظه ایرانیان پاک نخواهد شد.

  3. طوفان در فنجان : آقای احد گرامی، درود بر شما! حتمن میپذیری که، من حق آزادی بیان دارم، و نظرم ممکن است با نظر شما در توافق نباشد. از اظهار نظرم نرنجید، بلکه به نکاتی که مطرح میکنم، بیندیشید تا راه برای «گفتگوی سالم و سازنده»، که نیاز زمانه ماست هموار گردد.
    اول / ادبیات نوشته شما، با ادبیات جریان شاه خواهانی که، به انتقاد و اعتراض آنها پرداخته ای، تفاوت زیادی ندارد. در حالی که ادبیات شما ، از موضعی که من هم با آن موافقم، حتمن باید متفاوت از ادبیات «آنها» باشد، و منطقی و مستدل و مستند بوده، و در خواننده دریافت اقناع کنندگی ایجاد کند. اما ادبیات شما، سرشار ار «حس عمیق عاطفی» و رساندن زنده یاد ساعدی، به مقام یک قدیس است.
    دوم / من، به هیچ تقدسی باور ندارم. هیچ انسان کامل و بی عیبی وجود ندارد، . همه انسان ها، به تناسب ابعاد ذهنی و مادی خود، دارای عیب و خطا و نقص و کمبود بوده، و لاجرم قابل نقد و اعتراض. همین امر در مورد زنده یادساعدی، من و شما، و همه انسانهای دیگر هم صاذق است.
    سوم / بین « وندالیسم » (ویرانگری) و نقد فکری و نظری، تفاوتی «ماهیتی» وجود دارد. کس یا کسانی که، بجای نقد نظرات و زندگی و دیدگاه های ساعدی ، به ادرار کردن به گور او می پردازد، وندالیست است، و با این کار، حقارت و ناتوانی خود را در رویارویی فکری و نظری با مخالف خود نشان میدهد. چنین کس یا کسانی، فاقد توانایی و اندیشگی، برای ورود به بحث استدلالی و منطقی و مستند هستند، و برای فرار از این ناتوانی، متوسل به «پایین تنه » خود میشوند، و فحش و دشنام های دیگر که در زبان فارسی هم فراوانند، اسلحه این بی خردان میشود. یا باید مغز را بکار انداخت، یا پایین تنه را.
    جهارم / جامعه ایران، با همه بحرانهای در همه تنیده آن، آبستن تغییر و تحول است. در بین مردم ایران هم، تنوع فکری و عقیدتی و دیدگاه های مختلفی در همه عرصه های زندگی وجود دارد. در این جامعه، کمونیست هست، لیبرال هست، مجاهد هست، شاه خواه هست، فدرالیست هست، شیعه و سنی و درویش و عارف و بهایی و زرتشتی و یهودی و یارسان هست، آنارشیست و ملی گرا و ناسونالیست هست. گفته میشود که، در سرزمین ایران، به اندازه «جدول مندلیف» مواد کانی و معدنی یافت میشود، که به سرمایه ای عظیم برای ایران است، که به غنای این سرزمین کمک میکند. شاید بتوان گفت که به اندازه همین جدول مندلیف هم، عقیده و نطر در ایران موجود است.
    پنجم / من و مای کمونیست هم، نباید و حق نداریم، گذشته خود را پاکشویی کنیم، و به گذشته خود نقد نداشته، و حاضر به درس گیری از خطاها و اشتباهات گاه وحشتناک خود نباشیم. همه ما، از هر فکر و نظری، اشتباه و خطا کردیم، . گرنه، به این سرنوشت شوم گرفتار نمی آمدیم. هرگونه تغییر و تحولی در جامعه ایران، لاجرم باید از « دورانی دمکراتیک» بگذرد، تا در ادامه بتوان به پیشرفت های تاریخن لازم دیگر پرداخت.
    ششم / اگر بنا نیست که در فردای هر تحولی در جامعه، گرفتار «جنگ داخلی» شویم، میبایستی از همین امروز، هر قلم و قدمی که می زنیم، هرچه مینویسیم و میگوییم و عمل میکنم، مبشر آینده ای باشد که، امکان زندگی مسالمت آمیز ما را، در کنار همدیگر، امکان پذیر کند. از فعال کردن تضاد های تاریخن موجود سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ، بطور زود رس، ناپخته، تفرقه آمیز و تشنج آفرین، بطور « آگاهانه و مسئولانه » خود داری کنیم. کار امروز را به امروز، و کار فردا را به فردا، واگذار کنیم. آزادی بیان و نظر، آزاد. ویزانگری، محکوم.
    وقت همگان خوش!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *