«کلمات من سنگهایی هستند که به سوی دیوارهای استبداد پرتاب میکنم»
شاعرانگی در دنیای ترکها همچون نسیمی لطیف است که در دل سرزمینهای شرقی و غربی میوزد. دنیای شاعران ترک، فضایی است پر از رنگها و احساساتی که در عین واقعیت، همیشه مرزهای خیال و حقیقت را در هم میشکند. این شاعران با کلماتی پرشور و نغز، رنگ و بوی زندگی را در قالبهای شعری میآفرینند که در آنها تاریخ و فرهنگ، رویا و حقیقت، درد و شادمانی به یکدیگر گره میخورند.
شاعران ترکیه در پی آنند که لایههای پنهان زندگی را کشف کنند، از دیاری به دیار دیگر، از دیروز تا امروز. کلمات برای آنها نه تنها ابزاری برای بیان، بلکه پلی است میان انسان و جهان، میان دلهای جدا از هم و فضاهای ناآشنا. شعر ترک همواره در جستجوی روحیست که در هر نسیم و درخت و کوچه و میدان تنفس میکند و شجاعت دارد که از پیچیدگیهای ذهنی خود بگوید.
در میان این شاعران، افرادی چون ناظم حکمت با شعرهای انقلابی و انسانیاش، یحیی کمال بیاتلی با زبان رمزآلود و افسانهوار، و آتاولک کارا اوغلو که چهرهای نمادین از شعر کلاسیک ترک به شمار میرود، در کنار کسانی چون فرهاد تیگان و احمد ارکان، و بسیاری دیگر که نام بردن ازتک تک شان محال است هر کدام بخشی از این دنیای شگفتانگیز را به تصویر کشیدهاند. در این دنیای پر از تضاد و زیبایی، شعر ترک همواره جلوهگاه مبارزهای است برای تحقق آزادی فردی و اجتماعی، و در عین حال، سفری بیپایان به عمق احساسات انسان است.
این شاعران با زبانهای بیپیرایه اما پراحساس خود، صدای قلب ترکها را در بطن تاریخ و آیندهشان به گوش جهانیان رساندهاند. شعر آنها نه تنها تکهای از تاریخ، بلکه انعکاسی از روح پر از امید و آرزوی انسان است. اجازه بدهید به یکی از پرآوازه ترین شاعران ترک که البته شاعری جهانی است بپردازیم؛ناظم حکمت
ناظم حکمت، شاعر و نویسنده ترک، یکی از بزرگترین چهرههای ادبی قرن بیستم است که در دل هر کلمهاش صدای اعتراض، امید، و مبارزه برای آزادی به گوش میرسد. او شاعری بود که نه تنها با کلمات، بلکه با وجود خود، در برابر ظلم و سرکوب ایستاد و در دنیای پرتلاطم زمانهاش، همواره جستجوگر حقیقت و آزادی بود. حکمت در آثارش زبان را به ابزاری برای بیان احساسات انسانی تبدیل کرد و به کمک شعر، صدای آنهایی شد که در برابر قدرتهای استبدادی خاموش شده بودند.
برای ناظم حکمت، آزادی چیزی فراتر از یک خواسته یا آرمان فردی بود؛ او آزادی را به عنوان شرط بنیادین زندگی انسانی میدید. در دل زمانهای که آزادی بیان و فکر به شدت محدود شده بود، حکمت کلماتش را چون چکشهایی در برابر دیوارهای خفقان به کار میبرد. او نه تنها در برابر ظلم و سرکوب ایستاد، بلکه در دل اشعارش آزادگی و توانایی انسان برای ایستادگی در برابر قدرتهای ظلمآلود را فریاد میزد. در یکی از اشعارش مینویسد:
«زنجیرهای ما را نمیبینید،
اما در دل شب، سکوت ما به طوفانی از آزادی تبدیل میشود،
و در هر کلمهای که میگویم،
آزادی را به دنیا میآورم.»
در این شعر، حکمت به وضوح به محدودیتهای سیاسی و اجتماعی اشاره میکند که آنها را همچون زنجیرهایی بر دست و پای انسانها میبیند. با این حال، او اعتقاد دارد که کلمات میتوانند آزادی را به همراه بیاورند، حتی اگر جهان پیرامون او به ظاهر خاموش و بیحرکت باشد.حکمت به قدرت کلمات واقف است می داند که کلمه آن است که زخم می زند می خراشد و تکان می دهد و اگر جزاین باشد حرف و حرافی ای بیش نیست. واقف است که شاعر برای مبارزه جز این سلاح دیگری در دست ندارد پس باید با خساست هرچه تمام و با دقت هرچه بیشتر از کلمات خود بهره بگیرد و از هرز و هدر دادن آنها بپرهیزد. برای او کلمه مبنای مکالمه است چنانچه دست مبنای دست دادن و همراه شدن. ازاین رو کلمه را با مهربانی پیوند می زند.
ناظم حکمت، همانند بسیاری از شاعران بزرگ، معتقد بود که شعر باید ابزاری برای تغییر جهان باشد. در نگاه او، مبارزه و ایستادگی در برابر ظلم نه تنها یک وظیفه اجتماعی بلکه یک ضرورت اخلاقی بود. او از مردم میخواست که دست در دست هم برای ایجاد دنیایی بهتر و عادلانهتر بجنگند و از زندگی نه تنها به عنوان یک رنج، بلکه به عنوان فرصتی برای مبارزه و رشد استفاده کنند. در اشعارش چنین مینویسد:
«دستهایمان را در کنار هم بگذاریم،
آنگاه هر دیواری را خواهیم شکست،
و در این مبارزه، تنها چیزی که میبازیم،
تنهایی است که پشت سر میگذاریم.»
در اینجا، ناظم حکمت بر اهمیت اتحاد و همبستگی تأکید میکند. او معتقد بود که تنها با همکاری و ایستادگی در کنار یکدیگر، انسانها قادرند بر چالشهای بزرگ زندگی و ظلمهای اجتماعی غلبه کنند. اما کدام شاعری است که بزرگ ترین و سرنوشت سازترین نیروی جهان برای ساختن و مبارزه و پیکار با زشتی ها را فراموش کند که ناظم دومی اش باشد. ازاین رو بی درنگ رو به عشق می آورد تا یادمان بیاورد که هرکه و هرچه که هستیم و در هرموقعیت و باتلاقی که گرفتاریم باید به منبع این نیروی لایزال هستی تمسک و توسل بجوییم.
برای ناظم حکمت، عشق چیزی بیشتر از یک احساس شخصی و فردی بود. او عشق را نیرویی جهانی میدید که میتواند به عنوان یک اهرم برای تغییر جهان عمل کند. در اشعار حکمت، عشق نه تنها به معشوق یا به انسانها، بلکه به سرزمین، به آزادی و به حقیقت هدایت میشود. عشق برای او نیرویی بود که میتوانست در برابر هر ظلم و ناعدالتی بایستد و دنیای بهتری بسازد. در یکی از اشعارش مینویسد:
«عشق تنها به تو یا من تعلق ندارد،
عشق به تمامی انسانها تعلق دارد،
و تنها با عشق است که میتوانیم
دنیای خراب را بازسازی کنیم.»
در این شعر، حکمت عشق را نیرویی جهانی میداند که نمیتواند در محدودیتهای فردی گنجانده شود. او عشق را نیرویی برای ساختن و ترمیم جهان میبیند و بر این باور است که تنها با این احساس قادر خواهیم بود تا بر مشکلات و ظلمها غلبه کنیم.
ناظم حکمت شاعری بود که در زندگی خود، رنجها و دردهای بسیاری را تجربه کرد؛ از زندان و تبعید گرفته تا مشکلات اجتماعی و سیاسی. اما او همواره بر این باور بود که زندگی با تمام دشواریهایش باید به جشن و پایکوبی تبدیل شود. حکمت به انسانها یادآوری میکرد که در برابر سختیها نباید تسلیم شوند و همیشه باید به جستجوی زیباییها و امید در دل تاریکیها باشند. در یکی از اشعارش چنین مینویسد:
«زندگی، با تمامی سختیها و دردهایش،
پایانپذیر نیست،
در هر رنجی، فرصتی برای شروع دوباره است
و هر شکستی، شروع یک پیروزی تازه است.»
در این شعر، ناظم حکمت به انسانها یادآوری میکند که زندگی به رغم تمامی سختیها و چالشها، به پایان نمیرسد. او زندگی را به عنوان فرصتی برای مبارزه و یادگیری میبیند و اعتقاد دارد که هیچ شکستی پایانی ندارد، بلکه فرصتی برای رشد و آغاز دوباره است. اما حکمت درکنار عشق به ابزار پیکار دیگری نیز اشاره می کند که می توان درکنار عشق ازآن برای تغییر ریخت و رخساره جهان و جامعه ازآن بهره گرفت و آن چیزی جز نیروی شگرف و شگفتی آور زبان نیست.
ناظم حکمت زبان را به عنوان ابزاری برای تغییر و تحول میدید. او معتقد بود که کلمات توانایی دارند که جهان را تغییر دهند و باورهای اجتماعی را دگرگون سازند. حکمت شعر را به عنوان سلاحی میشناخت که میتواند در برابر ظلم و سرکوب ایستاده و حقیقت را فریاد بزند. در یکی از اشعارش مینویسد:
«کلمات من سنگهایی هستند که به سوی دیوارهای استبداد پرتاب میکنم،
و در هر کلمه، نیرویی برای تغییر نهفته است،
شعر من همانند آفتاب است که از دل شب میدرخشد»
در این شعر، حکمت به قدرت کلمات و شعر اشاره میکند. او بر این باور است که حتی در تاریکترین دورانها، کلمات میتوانند همچون نوری در دل شب درخشیده و مسیر تازهای برای آزادی و عدالت نشان دهند. و چه زیباتر آیه و مصراعی که کلمه را به سنگ بدل می کند و زبان را به فلاخن تا داوود وار پیشانی جالوت جبار و استبداد ستمگر را نشانه رود.
خلاصه بگویم
ناظم حکمت شاعری بود که در دنیای پر از سرکوب و ظلم، صدای آزادی، عشق، و امید را بلند کرد. او از زندگی، آزادی، عشق و مبارزه در برابر ظلم، نه تنها به عنوان موضوعاتی برای شعر، بلکه به عنوان اصولی برای زیستن استفاده کرد. در اشعار او، همواره صدای انسانهای رنجدیده و ستمدیده شنیده میشود و حکمت به دنبال راهی است تا آنها را از بندهایی که بر دست و پایشان زدهاند، رها سازد. ناظم حکمت نشان داد که شعر میتواند نه تنها وسیلهای برای بیان احساسات، بلکه ابزاری برای تغییر جهان و ساخت دنیایی عادلانهتر و آزادتر باشد. بگذارید سخن خویش درباره ناظم را با ذکر خاطره ای از زبان خود او به پایان ببریم. خاطره ناظم حکمت در مورد قدرت ترانه و زمانی که او را بهطور غیرقانونی در فاضلاب انداخته بودند، یکی از لحظات برجسته و تاثیرگذار زندگیاش است. ناظم حکمت که همیشه به قدرت کلمات و ترانهها اعتقاد داشت، در دوران زندان خود تجربهای عمیق و دردناک از این قدرت داشت.
او در یکی از خاطراتش از دوران زندانهایش در ترکیه میگوید
« وقتی در زندان بودم و تحت شکنجه ، بهطور خاص در سلولی که در آن در شرایط بسیار بدی بهسر میبردم، بهطور غیرقانونی و در حالی که از هیچ حقی برخوردار نبودم، امرا را به فاضلاب انداختند. لوله های فاضلاب را بازکردند و من در میان بوی گند و کثافت گرفتارشده بودم. می خواستند مرا جزیی از فاضلاب خود بکنندو می خواستند تحقیرم کنند.در این شرایط دشوار و خفقانآور، برای مقابله با شرایط خود فکری به سرم زد شروع کردم به خواندن ترانه هایی که از کودکی یادگرفته بودم. تک تک شعرها و ترانه هایی که بلدبودم را با صدای بلند می خواندم.فاضلاب به چانه من رسیده بود و من هنوز ترانه می خواندم. آری نتوانستند بیش ازاین شکنجه ام بدهند من با ترانه به جنگ فاضلاب استبداد رفته بودم. در فاضلابی که انداخته بودم، هنوز ترانهها و کلمات من زنده بودند، چون ترانهها را نمیتوان زندانی کرد. ترانهها از دیوارها عبور میکنند و در دل مردم جای میگیرند.»
این جمله نشاندهنده اعتقاد ناظم حکمت به قدرت آزادیبخش و مقاومتآفرین شعر و ترانه است. او بر این باور بود که حتی در سختترین شرایط، کلمات و ترانهها نمیتوانند تحت سلطه و خفقان قرار گیرند و همیشه میتوانند نیرویی برای ایستادگی و تغییر باشند. این خاطره از ناظم حکمت نشان میدهد که شعر و هنر برای او تنها وسیلهای برای بیان احساسات نبود، بلکه ابزاری برای مقاومت در برابر ظلم و سرکوب و دستیابی به آزادی و حقیقت بود.و چنانچه خود گفت:
«آزادی برای من نگاه کردن به جهان با چشمان باز و زبانی آزاد بود و عشق نان و نمک زندگی ام»