جامعه شناسی حکومتی چنان قدرت و توانایی گستردهای دارد که با بهرهگیری از تمامی امکانات رسانهای، حقوقی، امنیتی و آزادی درون ساختاری علیه جامعهشناسی آزاد و منتقد تلاش میکند. تلاش جامعهشناسی حکومتی برای حفظ وضع موجود و ایجاد دیالوگ و طراحی و اجرایپروژههای حکومتی و حکومتخواه از یکسو و تشویق دانشجویان برای مشارکت در انتخابات و نقد روساختی و بیثمر نهادهای اجرایی دولت و نه حکومت، به تضعیف و حاشیه راندن جامعهشناسی مستقل و منتقد حکومت میپردازند
تضادهای اجتماعی گاه به درون نهادهای اجتماعی رسوخ میکند به ویژه زمانیکه جامعه دستخوش تضادهای رسمی و نهادینه شده گسترده و پردامنه میگردد. به تعبیر بسیاری از متفکران در حوزه جامعهشناسی علم، در چنین کشاکشی حتی علم نیز به جان علم افتاده و علیه خود به ستیزهجویی میپردازد. در این مقاله به ستیزههای جامعهشناسی در برابر جامعهشناسی میپردازم.
یک. جامعهشناسی رسمی علیه غیررسمی. یکی از شاخصترین و مسیلهدارترین تضادهای درون نهادی در علم و در اینجا جامعهشناسی، تضادهای این نهاد در بخش رسمی و غیررسمی است. همانند جامعه رسمی علیه جامعه غیررسمی، جامعهشناسی نیز در چنین محاق و چالشی گرفتار است. این ویژگی فقط منحصر جامعه ایران نیست بلکه میتوان بارقههای آن را در همه ممالک و جوامع دیگر نیز مشاهده کرد که نهاد ایدیولوژی بر نهادهای دیگر از جمله علم سایه و سلطه افکنده است.
سلطه ایدیولوژی دینی در جامعه ایران پس از انقلاب ۵۷، چنان بستری را فراهم ساخته است که جامعهشناسی رسمی در محافل دانشگاهی و پژوهشگاهی تا محافل انجمنی و کارشناسی در این بخش بشدت به ترویج و پایکوبی بر اصولی تاکید مینهد که با پارادایم و سرمشقهای علم جامعهشناسی در ورای ارزشهای پیشینی، ایدیولوژیک و فایدهگرایانه در تضاد است. در این بستر کنشگران اصلی جامعهشناسی رسمی عمدتا به مسایلی میپردازند که از نظر نیازهای توسعهای جامعه، مسیله تلقی نمیشود مگر دغدغه نظامسیاسی و ایدیولوژیک مسلط باشد.
از سوی دیگر کنشگران جامعهشناسی غیررسمی کسانی هستند که با استقلال از ایده و متدولوژی از یکسو و مسیلهیابی و مسیلهشناسی مبتنی بر نیازهای جامعه و نهادهای اجتماعی مستقل از حاکمیت و قدرت، رویاروی جامعهشناسی رسمی فعالیت میکنند. بخش بزرگی از کسانی که بیرون از نهادهای دانشگاهی و پژوهشی به تحقیق، مطالعه، تحلیل و نگارش کتب و مقالات جامعهشنانتی میپردازند و به نقد ساختارهای مسلط موجود میپردازند در مقابل جریان رسمی جامعهشناسی ابراز حضور کرده و پارادایمهای آنرا به چالش میکشند.
دو. جامعهشناسی اسلامی علیه علمی. رویکرد بنیادین دیگری که در فرایند ستیزهجویی درونی جامعهشناسی ظهور و رشد کرده است، القای جامعهشناسی اسلامی و الغای جامعهشناسی رسمی است. حتی جامعهشناسی رسمی نیز که علیه حیات غیررسمی خود میکوشد، از هجوم جامعهشناسی اسلامی مصون نیست. در این گرایش، دانشآموختگان رانتخوار حکومتی از یکسو و روحانیون دینخوی مدعی راهبری دینی در حیات و اندیشه اجتماعی از سوی دیگر در تلاش برای تهیسازی نهاد علم از علم و اعمال دکترینهای دینی و ایدیولوژیک به جای دکترینهای منسوب به غربیاند.
اندیشه غربستیزی با بنیانهای فکری راست افراطی نظیر جلال آل احمد و شریعتی و همچنین کجخوانی اندیشه چپ در رویارویی با جامعهشناسی منسوب به بورژوازی و غیرمردمی، سببساز شکلگیری نطفههای جامعهشناسی اسلامی گردید که هنوز نیز پس از بیش از چهار دهه بعد از گشایش دانشگاهها نمیداند چه میخواهد. باهمه ابهام در هویت این جامعهشناسی اسلامی و ناموفقیت آن در تدوین و تزریق ایدیولوژیک خود بر پیکر نهادهای دانشگاهی و پژوهشی، مهمترین اثر منفی این گرایش، ایجاد موانع رشد علم جامعهشناسی در ایران بوده است.
در مطالعهای که سالها پیش درباره وضعیت جامعهشناسی در ایران و تضادهای روایت رسمی و غیررسمی آن انجام دادهام نشان دادهام که تا چه حد حجم تولیدات جامعهشناسی غیررسمی و علمی از منابع جامعهشناسی رسمی و اسلامی بیشتر بوده و از نظر کیفی به تحلیل و نقد موثر جامعه ایران پرداخته است.
تلاش برای تحقق ایده ایدیولوژیک اسلامیسازی جامعهشناسی با انقلاب فرهنگی (بخوانید ضدفرهنگی) آغاز شد و اگرچه بنیانگذاران آن نظیر سروش و برخی دیگر به ندامت از آن پرداختهاند ولی هنوز دارای مدعیان بسیاری در دانشگاهها و مراکز دینی است.
سه. جامعهشناسی حکومتی علیه جامعهشناسی منتقد و آزاد. این تضاد نیز از پیامدهای دو رویکرد پیش گفته است که برای تحقق ایده اسلامیسازی، به تعبیر کاسلر، به تربیت گروههای استراتژیک و موازی در نهاد علم بویژه جامعهشنایی پرداخت.
بدین معنا که همهساله بسیاری از حامیان حکومت اسلامی در قالب سهیمههای جنگ، آزادگان، جانبازان، مدیران میانی و عالی نظام قدرت و در نهایت نیروهای اطلاعاتی زیر نام سربازان امام زمان و بسیجیان و طلاب مراکز دینی وارد این رشته در مقاطع مختلف تحصیلی شدند.
از دهه هفتاد به اینسو جمعیت کثیری زیر نام جامعهشناسی در مقاطع دکترا و فوق لیسانس چه در داخل کشور و چه با اعزام به خارج از کشور در این جرگه جای گرفتند. در ادامه همین قرائت بخش بزرگی از جامعهشناسان رانتی وارد مراکز و نهادهای علمی شدند.
اگرچه برخی از این جمعیت رانتی و سهمیهای در پروسه انقلاب موسوم به اسلامی روی از رویکرد اسلامیسازی گرداندند ولی عمدتا همچنان در پوسته جامعهشناسی وفادار و حامیگرای یا کلاینتالیست نظام قدرت باقی ماندهند.
جامعهشناسان حکومتی با فهم از جامعهشناسی و مبانی نظریهای و متدولوژیک آن تلاش کردند تا بتوانند جامعه دینی را با روایت ولی عدم درایت رهبران سیاسی و دینی نظام قدرت پیش ببرند. این جامعهشناسان حکومتی در مدیریت جامعه و نهادهای آن بشدت با شکست روبرو شده و جامعه را با راهبردهای سوگیرانه، معطوف به قدرت و حفظ وضع موجود به تباهی کشاندند.
جامعه شناسی حکومتی چنان قدرت و توانایی گستردهای دارد که با بهرهگیری از تمامی امکانات رسانهای، حقوقی، امنیتی و آزادی درون ساختاری علیه جامعهشناسی آزاد و منتقد تلاش میکند.
تلاش جامعهشناسی حکومتی برای حفظ وضع موجود و ایجاد دیالوگ و طراحی و اجرایپروژههای حکومتی و حکومتخواه از یکسو و تشویق دانشجویان برای مشارکت در انتخابات و نقد روساختی و بیثمر نهادهای اجرایی دولت و نه حکومت، به تضعیف و حاشیه راندن جامعهشناسی مستقل و منتقد حکومت میپردازند.
تضادهای جامعهشناسان منتقد حکومت دراین راستا و پهنه کنشگری، نیروی بسیاری از جامعهشناسان و نهادهای علمی مرتبط را به بیراهه میکشاند. در این میان همراهی جامعهشناسی حکومتی، زمینه مشروعیت بخشی کاذب و توجیهگر نظام سیاسی فاسد و ناکارآمد را بیش از پیش فراهم میسازد.
درباره جامعهشناسی حکومتی البته مطالب بسیاری نوشته و به نقد و نقب آن پرداختهام. در کنار آن باید از بسیاری از جامعهشناسان مستقل از حکومت و منتقد وضع موجود نام برد که با همه هزینههای سیاسی و محرومیتهای شغلی و حرفهای در تلاش برای روشنگری و تبیین ساختارهای ستیزهجو با نیازهای توسعهای کشور و تحول اجتماعی جامعه ایران هستند.
این بخش از جامعهشناسی اگرچه دارای توان و امکانات بودجهای و حمایتی نیست ولی به دلیل نیازهای اجتماعی توسعه در کشور، بسرعت درحال رویارویی با جامعهشناسی حکومتیاند.
چهار. جامعهشناسی بومی در برابر علمی.
گرایش دیگری نیز حتی پیش از انقلاب ۵۷ درایران وجود داشته و دارد که بدنبال بومیسازی جامعهشناسی در مقابل دیدمانهای نظری برگرفته از نظریههای وامگرفته شده از کشورهای اروپایی و بویژه امریکاست.
این رویکرد در موسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران ریشه گرفت و گاه با همآغوشی با نظریههای مارکسیستی بلوک شرق دهههای پیش از هشتاد میلادی به هماوردی با جامعهشناسی موسوم به غربی و معطوف به سرمایهداری پرداخت.
بومیسازی ناظر بر چند رویکرد درونساختاری نیز بود که تاکنون نیز سایه بر روایت رسمی جامعهشناسی انداخته است. علاوه بر رویکرد چپ مارکسیستی، میتوان از رویکرد پیشگفته اسلامی، رویکرد پسامدرنیستی و رویکرد مبهم جامعهشناسی ایرانی و اوریانتالیستی نیز نام برد.
رویکرد اخیر در تلاش است حتی از شخصیتهای اندیشه اجتماعی در ایران نیز بهره گرفته و طرحی ایرانی از جامعهشناسی ارایه کند که بشدت امبیولنت، سردرگم و در ابهام است. این رویکرد از جامعهشناسی کسانی چون شریعتی، علامه جعفری، مطهری و طباطبایی آغاز کرده و به جامعهشناسی افرادی در حوزه غیررسمی جامعهشناسی در بیرون از فضاهای دانشگاهی پرداخته و ابرام دارد.
پنج. جامعهشناسی اصلاحطلب دربرابر رادیکال.
دیگر گرایش کاهنده نیروی پویایی جامعهشناسی در ایران رشد رویکرد دوگانه اصلاحطلبی در کنار رویکرد رادیکال در جهتگیری سیاسی دانشآموختگان این رشته علمی است. این کشاکش نظریهای و نظری اگرچه دارای صبغه حکومتی است ولی در عین حال در ساختار ورای قدرت سیاسی در بخش غیررسمی نیز قابل ردیابی است.
کسانی که در پی تاثیرگذاری تدریجی بر افزایش دانش تحول و توسعه اجتماعیاند در سنگر اطلاحطلبی در یک طیف گستردهایاز درون حکومت تا بیرون از آن در حال فعالیت و نمایش نظریههای مرتبط در این رشتهاند.
از سوی دیگر جامعهشناسانی وجود دارند که درصدد ترویج و تاکید بر نظریههای انقلابی در تحول و تغییر اجتماعیاند. این طیف نیز از جریانهای چپ مارکسیستی تا مکاتب دیگر منتقد در ادبیات جامعهشناسی در پی نقد رادیکال جامعه، فرهنگ عمومی، ساختار قدرت و نهادهای اجتماعیاند.
فقدان امکان آزمونهای تجربی برای شناخت کارکرد یا عدم کارکرد این رویکردهای نظری منتقد در ساختار رسمی متکی بر قدرت، توانایی این رویارویی را اگرچه میکاهد ولی نیروی شگرفی از یگانگی در بدنه جامعهشناسی در ایران را بخود اختصاص میدهد که میتواند به عنوان یکی از چالشهای این رشته از آن نام برد.
شش. جامعهشناسی بروکراتیک در برابر ناسازمانیافته.
این گرایش و تضاد و ستیزهجویی شکلی از همپوشانی عملکردی و مفهومی با گرایشهای پیشگفته نیز دارد. با این وصف میتوان از آن به عنوان یکی از بارقهها و جهتگیریهایی در این رشته علمی نام برد که در کشاکش دروننهادی، قوای کنشگران و ساختار رشد این رشته را میکاهد.
بخش بروکراتیک جامعهشناسی چنان سهمگین است که طیف وسیعی از کارمندان، کارشناسان، مدرسان و حتی محققان دانشاموخته جامعهشناسی را در بر میگیرد که صرفا نیروی مستخدم بخش رسمی نهادها و سازمانهای حکومتی/دولتی و غیردولتی بوده و عمدتا مجری سیاستها و اصول و مبانی در آموزش و پژوهش جامعهشناختی اند که توسط رهبران بروکراتیک به آنان دیکته میشود.
در کنار این بدنه وسیع بروکراتیک، بخش اندک ولی موثری از دانشآموختگان جامعهشناسی نیز وجود دارد که در خارج از نظام بروکراتیک، در بخش غیررسمی با رویکردهای بومیگرا، منتقد، رادیکال و سکولار و دینگریز در پیاثرگذاری و تغییر ساختارهای مسلط در این رشته و نهادهای اجتماعیاند.
هر دو قطب بروکراتیک تا ناسازمانیافته و غیربروکراتیک با تولید آثار علمی برگرفته از نظریههای مسلط در این دانش و بهرهگیری از انواع روششناسی متعارف در این رشته، خواسته یا ناخواسته در طرحریزی و ساختمان و رشد این علم نقشافرینی میکنند.
هفت. جامعهشناسی مستبدانه یا استبداد در آن در برابر جامعهشناسی دمکرات.
این کشاکش نظری نیز باوجود همپوشانیهایش با گرایشهای دیگر در این رشته، دارای اهمیت تفکیک و برنمایی ویژه خود نیز است. حضور شخصیتهای کاریزماتیک، دارای اقتدار سنتی در سلسله مراتب قدرت بروکراتیک، و مستبد در باور و عملکرد مدیریتی، آموزشی و تربیتی از نمادهای این گرایش است.
شیخوخیت یا سنسالاری، پیشکسوتی، پدرمنشی، مردسالاری و ریشسفیدگرایی از دیگر کشاکشهای درون ساختاری است که گریبان جامعهشناسی را نظیر سایر علوم در نهاد علم و حتی دیگر نهادهای اجتماعی گرفته و جان و توان آنرا میکاهد.
در آنسوی دیگر این طیف و کشمکشهای نظری و نظریهای میان آن دو میتوان به گرایش دمکراتیکی اشاره کرد که با انعطاف در برخورد با دانشجویان و سایر کنشگران این رشته، به ایجاد فرصت برای طرح نظریات و نظرات آنان، ایجاد دیالوگ و گفتمانسازی در محافل علمی، انجمنی و فکری و فرهنگی اهتمام دارند.
کشاکش و چالشگری میان این دو گرایش نیز در جای خود فضای ارتقا و رشد علمی در جامعهشناسی را دستخوش بحرانهای درونساختاری جدی ساخته و میسازد. بخش بزرگی از نیروی جامعه مدنی که در ساختارهای استبدادی در جامعه به هدر رفته و تباه میشود، رشته جامعهشناسی را نیز مانند بسیاری از علوم انسانی دیگر با بنبستهای جدی مواجه میکند.
هشت. جامعهشناسی سالمند دربرابر جوان.
بیتردید شکاف بیننسلی برخاسته از جامعه ایران بر نهاد علم بویژه رشته جامعهشناسی نیز سایه انداخته است. کهنسالی در جامعهشناسی و تسلط ریش سفیدی در آن و بازسازی نقشهای پدرانه در این رشته علمی سبب ساز آن شده است که نسل جوان برای دستیابی به مقام و موقعیت خود در این ساختار با چالش گستردهای روبرو باشند.
بخش بزرگی از شیوخ جامعهشناسی بدلیل باورمندی بر رابطه سن با قدرت و موقعیتاجتماعی، غلبه تجربه بر علم حتی در ساختار فکری دانشآموختگان این رشته، سلطه فرهنگی قبیلگی و سن سالاری در آن و حضور سنگین فرهنگ سنتی “استاد-شاگردی”، فضای رشد برای جامعهشناسان جوان را نداده و آنرا بر نمیتابند.
درکنار این نیروی مسلط ولی رو به ضعف، نیروی جوانسالی قرار دارد که در برابر جامعهشناسی با روایت پیرمردان این رشته، به چالشگری همه ساختارهای پیشین پرداخته و در تلاش برای تغییر فضاهای علمی و اجتماعی درمحافل دانشگاهی و پژوهشی و حتی انجمنی، خواه در واقعیت خواه درمجاز است.
نیروی گسترده بسیاری در این کشاکشهای بیننسلی هدر میرود و ساختار متصلب شیخوخیت سنی به راحتی میدان قدرت و مشروعیت علمی و اجتماعی را به نسل جوان واگذار نمیکند، اگرچه این راه مسیری گریزناپذیر است.
نه. جامعهشناسی مرکزگرا در برابر پیرامون.
از ابتدای قرن معاصر، سانترالیزم سیاسی و اقتصادی تا اجتماعی و فرهنگی چنان ساختار مسلطی یافت که دامنه آن تا درون مرزهای نهادهای اجتماعی را نیز در برگرفت. از همین رو، علوم از جمله جامعهشناسی نیز بشدت مرکزگرا شده و سبب عدم توسعه موزون منطقهای در این رشته علمی گردید.
تهران در مرتبه نخست و مراکز استانها در مرتبه دوم چنان از امکانات و حمایتهای بروکراتیک، تکنوکراتیک، برنامهریزی و بودجهبندی بالاتری نسبت به مراکز علمی و انجمنی پیرامونی برخوردار شدهاند که آثار زیانبار آن پس از گذشت یک قرن، همچنان باقی است.
علیرغم گسترش منطقهای دانشگاههای دولتی و آزاد در اکثرمناطق کشور، هنوز نظریه رسمی جامعهشناسی و رویکردهای مسلط آن در مرکز قدرت در کشور یعنی تهران و در بهترین حالت در مراکز استانهای مرکزی و نه استانهای مرزی در کشور طراحی و اجرا میگردد.
بخش وسیعی از مناطق پیرامونی، مناطق مرزنشین و پیرامون مراکز استانها از محرومیت گستردهای برخوردار بوده و نمیتوانند حتی بر اساس رویکرد جامعهشناسی بومی، به طرح و پیگیری نیازهای ساختاری قومیتها و پارهفرهنگها در مناطق مختلف کشور پرداخته و در رشد و توسعه جامعهشناسی در سطح کلان مشارکت کنند.
ده. جامعهشناسی مردانه در برابر زنانه.
جنسیتگرایی به عنوانبزرگترین مانع توسعه موزون، فراگیر و پایدار در کشور نیز دامان جامعهشناسی را دربرگرفته است. اگرچه تعداد زنان دانشآموخته در این رشته رو به افزایش است ولی حضور زنان در عرصههای مختلف دانشگاهی، پژوهشگاهی، انجمنی و کارشناسی بشدت اندک است.
علاوه بر کمیت حضور زنان نسبت به مردان در میادین جامعهشناسی نظری و عملی، احاطه و تسلط رویکرد جنسیتگرا در این نهاد علمی نیز سبب شده است که مردان همچنان میداندار قدرت و مکنت در جامعهشناسی بوده و چهره عمومی و مسلط جامعهشناس بشدت ریشدار جلوه میکند.
با این وصف زنان بسیاری که در طی سالها چالشگری برای دستیابی به حقوق برابر خود تلاش و مبارزه کردهاند، زمینه مشارکت خود و چالشگری قدرت درساختار جامعهشناسی را نیز پیشگرفته و مراکز قدرت مردسالار را به زیر نقد کشیدهاند.
جنبش زن زندگی آزادی در واقع نمادی از تحولات اجتماعی و مناسبات قدرت در جامعه و سپس در نهاد علم از جمله در جامعهشناسی است که بسرعت در حال وقوع و شکستن روابط مبتنی بر تفکیک جنسیتی و تبعیض مبتنی بر آن در راستای طرح نظرات و نظریههای زنانه، مطالعات جنسیتی و مسایل آن است.
یازده. جامعهشناسی در متن علیه جامعهشناسی در حاشیه.
به مصداق تضادهای رویکردهای حکومتی در برابر مستقل و منتقد، آنچه که توسط نظام مسلط در قدرت در نهادهای رسمی از جمله علم اعمال میگردد سبب به حاشیه کشاندن جامعهشناسی در بیرون از ساختار قدرت میگردد.
جامعهشناسی در متن با همه فربهی، درشتخویی و دینخویی، مستبد و بروکراتیک بودن، پدرتبار و مردسالایاش و در نهایت محافظهکاری و تحولستیزیاش دارای خصایص دیگری مانند مرکزگرایی، درهمریختگی و آشفتگی نظری و نظریهای، مرکزگرایی و ساختار سلسله مراتبی است که هرآنچه جز این را به حاشیه میراند.
با چنین دوگانههای ناسازگار، ستیزهگرا و ناموزونی، توان و امکان نظریهای، انسانی و ابزاری جامعهشناسی مانند برخی دیگر ا علوم اجتماعی بشدت رو به تقلیل و تحلیل رفته و قوای لازم برای رشد علمی را هدر میدهد که از عمر رسمی آن قریب هشتاد سال میگذرد.
با این وصف باید چنین اذعان کنم که علیرغم مسیلهشناسی این تضادهای درون ساختی، و پروبلماتیک دانستن آن، چنین چالشهایی هرچند دیرهنگام ولی سببساز تحولات جدی در آینده جامعهشناسی در ایران و نقشآفرینی آن در جامعهشناسی در پهنه منطقهای جهانی خواهد شد.
این پیشنگری و برآورد تحولخواهانه به مراتب زمانی توانبخشی بیشتری خواهد یافت که بخش بزرگی از جامعهشناسی ایران و ایرانی در خارج از کشور به نیروی تحول آفرین جامعهشناسی در داخل کشور پیوسته و پل ارتباطی قدرتمندی برای توسعه اندیشه جامعهشناختی و نظریه جامعهشناسی در ایران و بین ایران و سایر جامعهشناسیها در نزد سایر ملل و ممالک گردد.