.
در طولِ نوشتنِ این یادداشت، رژیمِ ضدّ مردمی و فاسدِ “بشار اسد” در کشورِ سوریه بر افتاد. بیمِ آن میرفت که این رویدادِ مهم، بهروزبودنِ این یادداشت را بسیار کمرنگ کرده باشد؛ ولی رَوَندِ رویدادها در کشورِ سوریه، هشدارِ جدّی میدهد که قدرتِ سیاسی در این کشور میرود که به دستِ نِحلهی دیگری از فاجعهآفرینان، که در زیرِ پوششِ “اسلامِ سیاسی” پنهان شدهاند، بیفتد (یا نهاده شود). از این رو، امید است که موضوعِ این یادداشت، که همانا اهمیتِ “نقدِ اسلامِ سیاسی” در جامعهی ایران است، چندان هم بیمورد نشده باشد؛ بهویژه که در این روزها تحلیلها و مواضعِ سیاسی و فکریِ محافلِ گوناگونی در ایران در بارهی رویدادهای سوریه نشان میدهند که بیمِ آن میرود که تجربهی دردناکِ جامعهی ایران با اسلامِ سیاسی و نیز نقدِ ژرف و مستندِ این جامعه از اسلامِ سیاسی تحریف گردد و به ابزاری و به بازیچهای تبدیل شود.
این، یادداشتی کوتاه است در پیرامونِ سخنرانیِ انسانِ گرامی و شریف “ناصر زرافشان” در یک گفتگوی اینترنتی، که در زیرِ عنوانِ «دادخواهی و صلح» و با شرکتِ چند تنِ دیگر، در تاریخِ ۲۷/ آبان/۱۴۰۳ (۱۷/نوامبر/۲۰۲۴) انجام شده است. این یادداشتِ کوتاه، در حقیقت، یک تفسیر از این سخنرانیِ آقای ناصر زرافشانِ گرامی است و ممکن است کسانیِ دیگری، این تفسیر را درست ندانند. ویدئوی این سخنرانی در اینترنت در دسترس است.
سخنرانیِ آقای ناصر زرافشان سه بخش دارد: ۱- لزومِ دستِ رد زدن به بیگانهپرستان و بیگانهگان؛ ۲- انتقاد از جریانهایی که به گفتهی شما «نقدِ خود از اسلامِ سیاسی را دستآویز قرار دادهاند»؛ و ۳- انتقاد از شعارِ “خشونتپرهیزی”. ولی آنچه که مرا بر آن داشت تا این یادداشت را بنویسم، همانا بخشِ دوّمِ این سخنرانیِ آقای زرافشان است. او در این بخش، پس از اشاره به مردمکُشیِ رژیمِ اسرائیل در فلسطین و انتقادهای درست از مواضعِ سلطنتطلبانِ ایران و دستراستیهای ایرانی میگوید:
«جریانهای دیگری، نقدِ خود از اسلامِ سیاسی را دستآویز قرار دادهاند تا حقوقِ طبیعی و تاریخیِ ملّتی مانندِ فلسطینیها را در پسِ آن پنهان کنند و رفتارِ سیاسیِ فرصتطلبانهی خودِشان را توجیه کنند. آیندهی هیچ جامعهای با آرزوها ساخته نمیشود. نیروی مادّیِ لازم برای مبارزهی اجتماعی و تغییر، از کُراتِ دیگر نمیآید. حرکت، از شرایطِ واقعاً موجودِ جامعه آغاز میشود. مسئله، یافتنِ نیروهایی است که از همین نقطهی شروعِ حرکت، میتوانند و به دلیلِ جایگاهِ اجتماعیِشان باید یک جنبشِ اجتماعی را علیهِ ستم و سرکوب و استثمار به وجود آورند. همهی مبارزاتی که علیهِ ستم و استثمار جریان دارد، از دیدگاهِ فکری، همفکرِ ما و یا همفکرِ یکدیگر نیستند زیرا همهی جوامع، مرحلهی مشابهی را در تکامل طِی نمیکنند، امّا یک وجهِ مشترک وجود دارد که سراسرِ تاریخِ جوامع همستیز را در خود میگیرد، و آن، مبارزه علیهِ ستم و استثمار است … از این رو ما یارِ همهی ستم دیدهگان و غارتشدهگانِ تاریخ هستیم …».
.
بهرغمِ این که آقای زرافشانِ عزیز، در این سخنرانی از آن «جریانهای دیگر [که] نقدِ خود از اسلامِ سیاسی را دستآویز قرار دادهاند …»، هیچ نامی نبرده است؛ و بهرغمِ این که از برخی از آن گروههایی هم که بهزعمِ او اکنون در فلسطین مبارزه میکنند و باید از آنها دفاع کرد، نامی نبرده است؛ با اینحال، میشود حدس زد که منظورِ او کدام جریانهایی هستند. ولی فعلاً این موضوع، بهرغمِ اهمیتی که دارد، نکتهی اصلیِ این یادداشتِ نیست؛ بلکه موضوعِ این یادداشت، آن چیزی است که او آن را در این بخشِ دوّم از سخنرانیِ خود « نقدِ اسلامِ سیاسی» نامیده است. بهرغمِ این که آقای زرافشان نامی از حکومتِ ایران نبرده است ولی هیچ تردیدی نیست که در منطقهی خاورمیانه یکی از شاخصترین مصداقِ آنچه که آقای زرافشانِ گرامی در این سخنرانیِ خود از آن با عنوانِ “اسلامِ سیاسی” نام میبَرَد، حکومتِ اسلامیِ ایران است؛ و بنا بر این، هیچ تردیدی نیست که آنچه که او بهعنوانِ “نقدِ اسلامِ سیاسی” نام میبَرَد، بهرغمِ آن که او نامی از آن نبرده است، همانا همان نقدِ حکومتِ اسلامیِ ایران است. با چنین برداشتی، به نظر میرسد که دو نکته را میتوان طرح کرد:
۱- نکتهی یکم: آنچه که آن را آقای زرافشان “نقدِ اسلامِ سیاسی” مینامد فقط منحصر به “جریانهایی فرصتطلب” نیست که این نقد را “دستآویز” میکنند، بلکه بخشِ اصلی و اصیلِ این “نقدِ اسلامِ سیاسی”، همانا نقدِ دیرسالِ شمارِ گستردهای از مردمِ ایران است که اسلامِ سیاسی را با خون و گوشت و احساس و اندیشه تجربه کردند؛ به سخنی دیگر، این آن نقدی است که آن را میلیونها تن از انسانِ ایرانی به ویژه انسانِ زحمتکش و تهیدست و اهلِ اندیشه بر ساختهاند آن هم نه در آموزشکدهها و اتاقهای بحث بلکه در رَوَندِ ۴۵ سال زندهگی در دورانِ حکومتِ “اسلامِ سیاسی”: یعنی در زیرِ بارِ سنگینِ غمِِ بینانی و بیکاری و … که به عَمد بر سرِشان آوار میشود؛ غمِ جانهای پاکی که یا از دست رفتند و میروند، و یا در زندانها شکنجه شدند و میشوند، و یا سرکوب شدند و میشوند، و یا مثلِ خودِ آقای زرافشان، تنها برای دفاع از حقّ، به ناحقّ به زندان انداخته شدند و میشوند، و یا مثلِ دیگرانی -چه در درون و چه در بیرونِ ایران- آواره شدند و میشوند.
نقدِ اسلامِ سیاسی در ایران امروز، نقدی برخاسته از تجربه و خون و دانش است. البتّه این چیزها را آقای زرافشانِ گرامی خیلی بهتر میدانند. ولی پرسش این است که چرا باید -به هر دلیلی- گذاشت که یک چنین “نقدِ” اجتماعیِ همهگیرشده و بر حقّ از اسلامِ سیاسی، در درونِ سایهی انتقاد از “نقدِ” جریانهای فرصتطلب از اسلامِ سیاسی قرار گیرد و از اصالت و اهمیت انداخته شود؟ محدودکردنِ نقد اسلامِ سیاسی در ایران فقط به “نقدِ جریانهایی فرصتطلب” با هیچ دلیلی موجّه نمینماید. “نقدِ” آن -بهگفتهی آقای زرافشان- «جریانهای فرصتطلب» از “اسلامِ سیاسی” فقط و فقط بخشِ کوچکی از آن “نقدِ” انبوهِ عظیمِ مردم ایران از اسلامِ سیاسی است که متأسّفانه، در این سخنرانیِ آقای زرافشان، در درونِ سایهی “نقدِ” آن -به گفتهی او- “جریانهای فرصتطلب” از اسلامِ سیاسی کمرنگ شده است.
ولی حتّی “نقدِ اسلامِ سیاسیِ” موجود در میانِ بازیگرانِ در پهنهی سیاست/قدرت را هم -که آن “جریانهایِ فرصتطلب” نیز در شمارِ انها هستند- نمیتوان بیارزش دانست حتّی با توجّه به این واقعیتِ تلخ، که معمولاً مسائلِ اجتماعیِ انسانها -از جمله همین نقدِ اسلامِ سیاسی- زمانی که بر پهنهی قدرت/حزب/مداران تحمیل میشوند، به سرعت کج و معوج شده و به انواعِ تَرفَندها و مصلحتهای ویژهی این پهنه آلوده میشوند.
چرا آقای زرافشانِ گرامی گذاشت تا این “نقدِ اسلامِ سیاسیِ” مردم ایران، که خودِ او هم از پشتیبانانِ آن مردم است، در این سخنرانیِ خود، چنین در سایهی نقدِ “اسلامِ سیاسیِ جریانهای فرصتطلب” کمرنگ شود؟ این در سایه قرار گرفتهشدنِ نقدِ ژرف و مستندِ اسلامِ سیاسیِ موجود در میانِ مردمِ ایران در حالی انجام میگیرد که، با این ژرفایی که دارد، میتواند تأثیرِ سرنوشتسازِ مثبتی در منطقه داشته باشد.
.
۲- نکتهی دوّم: امّا آنچه که آقای زرافشانِ گرامی در این سخنرانی، “نقدِ” اسلامِ سیاسی مینامد، به نظر میآید که بسیار بسیار فراتر از “نقدِ” اسلامِ سیاسی و حتّی به طریقِ اُولی فراتر از “نقدِ” حکومتِ اسلامی است؛ این نه “نقد”، بلکه همانا “مخالفتِ آشتیناپذیرِ مردمی” با اسلامِ سیاسی و با حکومتِ اسلامی در کشورِ ما است، و به هیچرو نمیتوان آن را فقط در زیرِ کلمهی “نقد” جمع کرد. به نظر میرسد که این مخالفتِ گستردهی مردمی، معجونی شگفت است که در آن، مقولهی “نقد”، فقط یک بخشِ کوچک است: این مخالفتِ گستردهی مردمی، معجونی است از خونِ جگر، از خشمی خونین، از شرمی سوزنده، از حسرتی و دریغی دردناک، و از دشمنیای بر حقّ با حکومتِ اسلامی. معجونی تلخ، که عنصرِ بزرگِ سازندهی آن، رنجِ بسیار دیرسال و عمیقِ انبوهِ عظیمی از انسانهای ایرانی است. معجونی مُهلِک و تلخ که آن را میلیونها انسانِ ایرانی تجربه کردهاند و میکنند و آن را در وجودِ خود دارند. همان معجونی که آن را آقای زرافشان هم یقیناً در وجودِ خود دارد.
در همان حال، این مبارزه و مخالفتِ آشتیناپذیرِ انبوهِ عظیمِ مردمِ ایران با “اسلامِ سیاسی” و با “حکومتِ اسلامی” در کشورِ ما نه تنها بسیار فراتر از مبارزه و مخالفتِ آن جریانهای -به گفتهی آقای زرافشان- «فرصت طلب» بلکه بسیار فراتر از مبارزهی کلّ “پهنهی سیاسی” در ایران بر ضدّ رژیم است، پهنهای که آن “جریانهای فرصتطلب” هم به آن تعلّق دارند. مبارزهی همهی این “جریانها” رویِهم فقط بخشِ کوچکی از مبارزه و مخالفتِ آن انبوهِ عظیمِ مردم ایران بر ضدّ رژیم است.
آقای زرافشانِ گرامی گذاشت تا این مخالفتِ بزرگ و به حقّ و آشتیناپذیرِ این انبوهِ بزرگِ مردم، که خودِ او هم از پشتیبانانِ آن مردم است، در این سخنرانیِ او، در سایهی انتقاد از آن «جریانهای دیگرِ فرصتطلب» قرار گیرد. و این در سایه قرارگرفتن در حالی انجام میگیرد که این مخالفتِ بزرگ و عمیقِ مردمیِ کشورِ ما با اسلامِ سیاسی و با حکومتِ اسلامی، میتواند تأثیرِ سرنوشتسازِ مثبتی در منطقه داشته باشد.
(ـ)
اگرچه برای من به عنوانِ یکی از ارجنهندهگانِ آقای زرافشان، گفتنِ این سخن ناگوار است ولی آن را میگویم: به نظر میرسد که تحلیلِ او از “اسلام سیاسی” و نقدِ آن، در این بخش از سخنرانیاش، به آن قماش از تحلیلهای برخی از جریانهای سیاسی/اجتماعی در کشورِ ما شباهت پیدا کرده است که تار و پودِ آن با مصلحتگرایی، قدرتگرایی، و سیاستمداری تافته و بافته شده است: یعنی از همان قماشِ چرکین، که از تافتههای آن، روزگاری، انبوهی از ایرانیان – مانندِ من – و اتّفاقاً با اتّکاء بر برخی از همان احکامی که من از سخنرانیِ خودِ او انتخاب کردم و در بالا آوردهام – تحلیلهایی برای تحقّقِ آرزوهای اجتماعیِ خود بافتیم، و خودِ خویشتنِ ما و آرزوهای ما به آن چرکْ آلوده شدند. این قماش، تنها برای دوختنِ تحلیلهایی برای تحقّقِ منافعِ همان قدرتپرستان و سرمایهپرستان و چپاولپرستانی سنخیت دارد که -به گفتهی درستِ آقای زرافشان-، هم در زیرِ سُلطهی رژیمِ سرمایهسالارِ شاه، و هم در زیرِ سُلطهی رژیمِ سرمایهسالارِ اسلامی، انبانهای پُرناشدنیِشان را میانبارند و میگریزند.
.
خوشبختانه آقای زرافشانِ گرامی از آن کسانی است که به خوبی میدانند که اگر از تحلیلهای آزاد و مستقل از چارچوبِ سیاست/قدرت/مداری برای شناختِ جامعه بهره گرفته شود، آنگاه، آسانتر آشکار میشود که “اسلامِ سیاسیِ” حماس و حزباللّه و …، و یا “اسلامِ سیاسیِ” حکومتِ ایران، و یا آن “اسلامِ سیاسیِ” همین جریانهایی نیز که در همین روزها در کشورِ “سوریه” برای گرفتنِ قدرتِ سیاسی بسیج کرده شدهاند، به شمولِ آن “سکولاریسمِ سیاسیِ” فاسدِ “بشار اسد”ها و همپالهگیهای رنگارنگِ آنان در ایرانِ ما، جملهگی، آزمونِ خود را پس دادهاند و شکست خوردهاند. آقای زرافشان خوشبختانه از کسانی است که به خوبی میدانند که در پَرتوِ تحلیلهای آزاد و مستقل، که از قماشِ سیاست/قدرت/مداری نیستند، پدیدههای دیگری در منطقهی خاورمیانه و در کشورِ ما دیده خواهند شد و توجّهِ ما را به خود جلب خواهند کرد که بسیار نیرومندتر و مؤثّرتر از مبارزهی نیروهای هوادارِ اسلامِ سیاسی، برای رویارویی با پدیدهی ضدّ انسانیِ کشتارِ قومیِ فلسطینیها به دستِ رژیمِ ضدّ انسانیِ اسرائیل و نیز برای رویارویی با پدیدهی لشکرکشیهای گروههای وابسته به همان امپریالیسمی -که آقای زرافشان به درستی از آن نام میبَرَد- مهم هستند و در سرنوشتِ این منطقه و کشورِ ما نقشِ مهمی دارند: از جملهی مهمترین این پدیدهها که پدیدار خواهند شد، یکی، پدیدهی اعتراضِ میلیونها انسانِ خاورمیانه و بهویژه کشورِ ما است که از این همه فساد و دوروییِ حکومتها و احزابِ فاسدِ “اسلامِ سیاسی” و نیز “سکولاریسمِ سیاسی” و غیره به تنگ آمدهاند و با همهی سختیها میکوشند تا مگر راهها و ابزارهای تازهای برای برآوردهساختنِ آرزوهای خود بیابند. یکی از آخرین نمونهای این کوشش، جنبشِ مردمیِ سالِ ۱۴۰۱ در کشورِ ما بود.
آقای زرافشانِ عزیز در این سخنرانیِ خود به درستی میگوید:
«نیروی مادّیِ لازم برای مبارزهی اجتماعی و تغییر، از کُراتِ دیگر نمیآید. حرکت، از شرایطِ واقعاً موجودِ جامعه آغاز میشود. مسئله، یافتنِ نیروهایی است که از همین نقطهی شروعِ حرکت، میتوانند و به دلیلِ جایگاهِ اجتماعیِشان باید یک جنبشِ اجتماعی را علیهِ ستم و سرکوب و استثمار به وجود آورند».
پرسش این است که پس چرا آن نیروهایی که این همه جنبشها و مبارزههای اجتماعی را -که آخرینِ آنها جنبشِ مردمیِ ۱۴۰۱ بود- در کشورِ ما رقم زدند و میزنند نمیتوانند مصداقِ این گفتهی درستِ او بشوند؟ ولی حماس در فلسطین میتواند! و این در حالی است که جنبشها و مبارزههای مردمی در ایران، از نگاهِ مردمیبودن و اصیلبودن، به هیچروی، قابلِ مقایسه با آن چیزی نیست که در زیرِ نامِ “مبارزه”، از سویِ جریانهایی غیرِ مردمی و پنهانشده در پشتِ اسلامِ سیاسی، مانندِ “حماس” در فلسطین بر ضدّ رژیمِ ضدّ انسانیِ اسرائیل انجام میگیرد.
.
خوشبختانه آقای زرافشان از آن کسانی است که به خوبی میدانند اگر از تحلیلهای آزاد از سیاست/قدرت/مداری برای شناختِ منطقه و کشورِ ما بهره بگیریم، آن گاه آسانتر بَرمَلا خواهد شد که:
(-) مشکلِ این میلیونها انسان این نیست که گویا نمیدانند «نیروی مادّیِ لازم برای مبارزهی اجتماعی و تغییر، از کُراتِ دیگر نمیآید»،
(-) و یا مشکلِ آنها این نیست که گویا نمیدانند «حرکت، از شرایطِ واقعاً موجودِ جامعه آغاز میشود »،
(-) و یا مشکلِ آنها این نیست که گویا نمیدانند که «جریانهایی، نقدِ خود از اسلامِ سیاسی را دستآویز قرار دادهاند»،
(-) و یا مشکلِ آنها این نیست که گویا نمیدانند که «همهی مبارزاتی که علیهِ ستم و استثمار جریان دارد، از دیدگاهِ فکری، همفکرِ ما و یا همفکرِ یکدیگر نیستند»،
(-) و یا مشکلِ آنها این نیست که نمیدانند که -به گفتهی درستِ آقای زرافشان- «به دستآوردنِ آزادی وظیفهای است که ذاتاً به عهدهی مردمِ خودِ این کشور قرار داده شده است. این، حُکمِ تاریخ است. دِینِ معوّقهی مردمِ این کشور به تاریخِشان است که به هیچ نیروی خارجیِ دیگری ارتباط ندارد…»،
(-) و یا مشکلِ آنها نیست که گویا نمیدانند که باید «یارِ همهی ستمدیدهگان و غارتشدهگانِ تاریخ» باشند.
.
آقای زرافشان از آن کسانی است که میدانند این میلیونها انسان همهی این چیزها را میدانند. آنها ولی میکوشند تا مصداقهای واقعی و عملیِ این دانستههایشان را “بهروز” کنند. امروزین کنند. آنها به دنبالِ آن جرأت و شهامتی هستند که بتوانند تافتههای تاکنونِشان را، که اکنون دیر زمانی است به زنجیری برای آنان بَدَل شدهاند، از هم بشکافند، و تافتههای با طرحی نو ببافند، بافتههایی نو، که اگرچه بعدها به زنجیری بَدَل میشوند، ولی امروز برای آنها مناسبتر هستند و سببِ تحرّکِ بیشترِ آنها میشوند.
آقای زرافشان در بخشِ سوّمِ این سخنرانیِ خود، که به نقدِ درستِ شعارِ “خشونتورزی” میپردازد، به درستی میگوید:
«هرگاه ملّتی، که با زور، حقوقِ او را سلب کردهاند، برای باز پسگرفتنِ آن حقوق، به زور متوسّل شد، بر او هیچ ایرادی نیست، زیرا از همان وسیلهای استفاده کرده است که قبلاً حاکمیتِ ثروتمندان و قدرتمندان برای سلبِ حقوقِ او، از آن استفاده کردهاند».
.
ولی آیا بیمِ آن وجود ندارد که این گفتههای درست و شجاعانه، به احکامی خشک و بیجان بَدَل شوند اگر که همزمان با بیانِ آنها، به هر دلیلی، گذاشت تا وجودِ نیرومند و انکارناشدنیِ کنونیِ نقد و مخالفتهای آشتیناپذیرِ مردمِ ایران بر ضدّ اسلامِ سیاسی و به طریقِ اُولی بر ضدّ حکومتِ اسلامی، در درونِ سایهی انتقاد از نقدِ اسلامِ سیاسیِ آن «جریانهای دیگری» گم و یا کمرنگ شود که « نقدِ خود از اسلامِ سیاسی را دستآویز» قرار میدهند تا «رفتارِ سیاسیِ فرصتطلبانهی خودِشان را توجیه» کنند؟
ــــــــــ
محمّدرضا مهجوریان، دی/۱۴۰۳
9 پاسخ
جهانبینیها و دیدگاهها و اعتقادات، ریشه در شرایط مادی محیطی و اجتماعی دارد، نه برعکس.
به عبارتی ستم، استثمار، سرکوب و جنگ، از تضادها و منافع طبقاتی سرچشمه میگیرد، نه از جهانبینیها.
یعنی عمده کردن مبارزه با «اسلام سیاسی و مانند آن» انحراف از نبرد اصلی با ستم طبقاتی و سلطهطلبی امپریالیسم است.
“… به هیچروی، قابلِ مقایسه با آن چیزی نیست که در زیرِ نامِ “مبارزه”، از سویِ جریانهایی غیرِ مردمی و پنهانشده در پشتِ اسلامِ سیاسی، مانندِ “حماس” در فلسطین بر ضدّ رژیمِ ضدّ انسانیِ اسرائیل انجام میگیرد.” ( از مقاله )
امروز پس از یک سال مجموع بمبهایی که اسرائیل بر سر مردم غزه ریخته شده است، بیش از مجموع بمباران لندن، درسدن، هیروشیما و ناکازاکی در طول جنگ جهانی دوم بوده است ! بیش از۸۵.۰۰۰ تن بمب در خلال ۱۴ ماه برسر مردم غزه ریخته شده و کشتاری بیش از ۵۰ هزار نفر و مجروح ساختن بیش از ۱۰۰ هزار نفر و نابودی ۸۰ درصد از زیرساخت های غزه جنایت علیه بشریت است.حداقل ۲۰ هزار کودک درخلال ۱۴ ماه جانباخته اند . این بربریت و توحش و این نسل کشی ننگی است بر رژیم جعلی اسرائیل، طرفدارانش و کسانی که به هر دلیل درقبال این جنایت سکوت پیشه کرده اند. تاریخ بشری هرگز این جنایتکاران و همدستان آنها را نه می بخشد و نه فراموش می کند.
بیش از یکسال از مقاومت حماسی، یک سال مقاومت مرگ و زندگی در مقابل ارتش متجاوز و خون ریز صهیونیستی، یکی از شاهکارهای تاریخ بشری است ، شاهکاری که افسانه قدرقدرتی و شکست ناپذیری ارتش اسرائیل با اینهمه حمایت مالی و تیلیغاتی آمریکا و کل جهان غرب را درهم شکست . تمام اهداف ارائه شده برای خلع سلاح جنبش مقاومت فلسطین با شکست روبرو شد و ارتش اسرائیل را در بن بست کامل قرار داد. شمار کشته ها و مجروحان اسرائیلی از مرز ۷۰۰۰ نفر گذشته است و این حجم تلفات در تاریخ ۷۵ سال اشغال فلسطین و سلطه صهیونیسم ، رخ نداده و اسرائیل را در بحران عمیق امنیتی، نظامی و چند دستگی اجتماعی فرو برده است.
صهیونیستهای اسرائیل فکر میکردند در همان هفته نخست با هجوم به نوار غزه ، بمباران، کشتار بربرمنشانه ” انساننماها “، نسلکشی ، کودککشی میتوانند شاهد پیروزی را در آغوش کشند . آنها حتی برای سیاستشان فاقد یک برنامه راهبردی هستند و نمیدانند که جنگ را در کجا و با چه شروطی باید پایان دهند . آنها که آینده و بقاء خود را در این درگیری میبینند سراسیمه به دست و پا زدن مشغولند . اسرائیل که هنوز از ضربه ۷ اکتبر سر در گم است، بدون دورنما به پیش میرود و فقط نسلکشی کرده و بر سرمردم بمب می ریزد که عملش باعث شده تمام افسانه های لیبرالیسم غرب در دفاع دروغین از حقوق بشر، آزادی، دموکراسی، حقوق ملل و… فرو ریخته و قابل بازسازی نباشد . چهره دنیا رنگ دیگری به خود گرفته است. این نبرد غافلگیرانه مبارزه میان دو ارتش فلسطین و اسرائیل و یا لنبان و اسرائیل نیست، نبردی میان کل جنبش مقاومت با کل جهان استعماری غرب میباشد . ممالک غربی از همان بدو امر با اتهامات و تبلیغات مبنی بر” تروریستی”یا” اسلام سیاسی” خواندن سازمان مقاومت اسلامی حماس، مطبوعات جهان حتی مطبوعات برخی محافل و گروههای «مارکسیست- لنینیست»ها را از این اتهامات مملو ساختند . هدف آنها این بود که مبارزه آزادیبخش مردم فلسطین به رهبری سازمان حماس را مبارزه تروریستی جلوه دهند. این تبلیغات ترجیع بند همه تبلیغات ممالک غربی بود. به یاد داشته باشیم که مبارزه مردم فلسطین فقط در چارچوب سازمانی حماس صورت نمی گیرد . سازمانهای دیگری از جمله جهاد اسلامی، جبهه خلق برای آزادی فلسطین، جبهه دموکراتیک خلق برای رهائی فلسطین و چندین سازمان دیگر نیز در این مبارزه مشترک آزادیبخش شرکت دارند. و این در حالی است که”جامعه جهانی”که اکثریت ممالک و مردم جهان را تشکیل میدهند به واقعیات تکیه کرده و از مبارزات آزادیبخش سازمان حماس دفاع میکردند و میکنند. کسانی حماس را “تروریست”می خوانند که از تروریست های داعش در سوریه دفاع کرده، ترور آنها در ایران را تائید نموده از حضور آنها در افغانستان و جمهوری آذربایجان در کشتار ارامنه حمایت نموده و آنها را لای پوست پیاز برای ماموریتهای بعدی خوابانده اند .
چه متن پیچیده و رازآلودی!!!
واقعا نمی شد متن را با صراحت بیشتری نوشت؟
خوب اگر این همه را که شما می گویید، آقای دکتر زرافشان می دانند، پس چرا دو پهلو نظر می دهند؟
آقای مهجوریان ! به نظر می رسد که نقدی محافظه کارانه بر مواضع آقای زرافشان مطرح کرده اید و شاید به همین دلیل است که متنی چنین دشوار نوشته اید.
آیا نقد جریان های فرصت طلب درون اسلام سیاسی، در شر ایطی که به قول شما و با توجه به شواهد و قرائن و تجارب زیسته ی مردم، ذهنیت جامعه نسبت به پدیده ی اسلام سیاسی به طور کلی منفی است و بر آن نقد جدی دارند، در واقع یاری رساندن به کلیت اسلام سیاسی و بویژه آن بخش که دست بالا در قدرت را دارد، نیست؟
واقعیت این است که جناب زرافشان وقتی با ذوق زایدالوصفی ادعا می کند که جهان وارد فاز چند قطبی شده و گویا به زعم ایشان دیگر مشکل زیادی باقی نمانده، خیلی از معضلات را تحت الشعاع مسائل ژئو پولیتیک توجیه پذیر می داند. بنابراین تعجب آور نیست که ایشان آن بخش از اسلام سیاسی را که علیرغم تنگ کردن عر صه ی زندگی بر مردم، تمایل به قرار گرفتن در بلوک بندی مورد نظر ایشان در جهان چند قطبی را داشته باشد، ضد امپریالیست، قابل تحمل و احتمالا ترقیخواه!!! بداند.
موضوع بحث ِ این نوشتار را نباید فقط «به بهانه یک سحنرانی ..» محدود نگاه داشت.
فجایع فلسطین ـ در طول یک قرن ـ بعداز فروپاشی خلافت عثمانی نیاز به بحث هائی فرا تر از «اسلام سیاسی» دارد.
این موضوعی ست که حتی نمی تواند برای ۷۶ سال زندگی مردم فلسطین تحت اشغال و ستم توسط حکومت تازه تاسیس اسرائیل برای روشگری کافی باشد .
فاجعه غم انگیز تر از آن ست که تصور می کنیم. مردم فلسطین و الجزایر همانند دیگر دولت-ملتسازیهای اجباری پس از جنگ جهانی اول و قرارداد سایکس-پیکو، بر پایه تمرکز قدرت در دستان اقلیتی خاص و به بهای استثمار، تبعیض، سرکوب و انکار هویتهای دیگر و یا تحت الحمایه انگلس و فرانسه ( فاتحان جنگ» بنا شده بود.
تمام کشور های تازه تاسیس بعداز تقسیم قلمرو عثمانی به تدریج تا جنگ جهانی دوم به استقلال رسیدند. جز الجزایر و فلسطین !
در سال ۱۹۴۷ بعداز جنگ جهانی دوم با مقدماتی که قبلا و در دوران جنگ اول توسط انگلیس و آزانس یهود فراهم شده بود. قطعنامه ی ۱۸۱ برای تقسیم قلسطین که هنوز تحت الحمایه انگلیس بود در سازمان ملل پیشنهاد شد که بخشی از فلسطین برای تشکیل اسرائیل و یهودیان که از جنگ جهانی دوم زنده بیرون آمده بودند اختصاس یاید که بعداز سه بار رای گیری تصویب شد.از سال ۱۹۴۸با تاسیس اسرائیل آزار و اذیت مردم فلسطین توسط اسرائیلی ها شروع شد که شرح آن در اینجا محال ست. ولی تجاوز و اشغال به سرزمین فلسطیینی ها دائم با کشتار تا امروز ادامه داشته ست.
۵ ژوئیه ۱۹۶۲ سالگرد استقلال الجزایر از استعمار فرانسه است که بیش از ۱۳۲ سال در اشغال فرانسه بود. به لطف انفجار انقلاب آزادیبخش بزرگ به عنوان بزرگترین انقلاب قرن بیستم بشمار میرود.در آن زمان بعداز از انقلاب کوبا الهام بخش کشور های تحت ستم بود.
نگاهی به فرآیند های اجتماعی به هریک از کشور های تازه تاسیس یعداز فروپاشی خلافت عثمانی هر کدام منبع تناقضات حلنشده و درگیریهای هویتی مذهبی، زبانی، اتنیکی و ملیتی شدند.ولی هیچکدام به اندازه مردم فلسطین صدمه نخوردند.
در دهه شصت میلادی قرن بیستم و دروان جنگ سرد بحث «اسلام سیاسی» نمی توانست تاثیری در جدابیت انقلاب الجزایر داشته باشد . چنان که میدانیم در الجزایر نیز تا امروز فراز و نشیب ها و تنازعاتی بین نیروهای مختلف اجتماعی و اسلامی ها وجود داشته ست.
مسئله فلسطین بخاطر نقش انگلیس در بین دو جنگ جهانی و اشغال آن توسط تروریسم دولتی اسرائیل قابل مقایسه با هیچ یک از کشور های جدید پسا عثمانی نیست.
اسلام و «اسلام سیاسی» در ترکیه ، مصر ، عراق ، سوریه ، اردن ، تونس ، مراکش ، لبنان ، عربستان، کویت ، بحرین ، سومالی ، سودان ، پاکستان ، افغانستان ، امارات ، قطر و…. به میزان کم و زیاددر این جوامع وجود داشته، ایران پیش و بعداز انقلاب ۵۷ تافته ی جدا بافته ای نبوده ست.
اما چگونه در میان تمام این کشور ها چنین فجایعی بلاانقطاع از سال ۱۹۴۸ توسط اسرائیل و حامیانش بر مردم فلسطین تحمیل شده ست نیاز به بحث هائی فرا تر از «اسلام سیاسی» دارد.
“اسلام سیاسی” سیاستی صهیونیستی است برای سرپوش گذاشتن به جنایات مسیحیت سیاسی” و ” یهودیت سیاسی” که دریایی از خون در عراق و افغانستان ، لیبی ، فلسطین ، لبنان سوریه و یوگسلاوی غیر مسلمان بجای گذاشته و فرقی میان یهود ستیزی نازیسم هیتلری ندارد .
لازم است به ” یهودیت سیاسی” در ” روز نکبت ” این سیاه ترین روز تاریخ فلسطین پرداخته شود .
روز سهشنبه ۱۴ ماه می “روز نکبت” است، روزی است که حتی با گذشت بیش از ۷۶ سال از وقوع آن، از ذهن مردم آزاده جهان و خلق فلسطین لحظهای پاک نشده است.در این روز هزاران تن از مردم فلسطین با اقدامات رژیم متجاوز و اشغالگر صهیونیستی مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شدند.
در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ سازمان ملل طرح تقسیم و تجزیه فلسطین به دو دولت یهودی و عربی را تصویب کرد . در آن زمان یهودیان یک سوم جمعیت فلسطین را تشکیل میدادند و بر ۶ درصد از زمینهای فلسطین تسلط داشتند ؛ اما طرح سازمان ملل ۵۵ درصد از مساحت فلسطین را به آنها میبخشید.فلسطینیان و هم پیمانان عرب آنها طرح مذکور را رد کردند ، اما جنبش صهیونیسم با آن موافق بود ، چرا که این طرح به ایجاد یک حاکمیت صهیونیستی در زمینهای فلسطین مشروعیت میبخشید. البته، صهیونیستها به آن هم پایبند نشده و در سال ۱۹۴۸ دهها شهر و روستای فلسطینی را اشغال و ساکنان اصلی را اخراج کردند. با تصمیم انگلیس برای خروج از فلسطین در ۱۴ مه ۱۹۴۸، “بن گوریون”، رئیس وقت کمیته اجرائی آژانس یهود تحت قیمومت انگلیس، رسماً برپایی حاکمیت صهیونیسم را اعلام کرد.
۱۴ مه ۱۹۴۸ به عنوان روز ” نکبت “معرفی شد، “نکبت” یادآور تبعید اجباری و دسته جمعی بیش از ۷۵۰ هزار فلسطینی از منازل و زمینهایشان است. این روز همچنین یادآور قتلعام حداقل ۱۰ هزار فلسطینی در کشتارهای دسته جمعی رژیم اسرائیل است.
پروژههای رژیم صهیونیستی برای اخراج کامل فلسطینیان از زمینهایشان ادامه یافت و آنها تا امروز با کودککُشی، ضرب و شتم و قتلعامل ملت فلسطین، محاصره و تحریم مناطق فلسطینی نشین، اخراج صاحبان اصلی فلسطین از خانه و کاشانه خود، شهرک سازیهای غیر قانونی و…. در مسیر از بین بردن همه نمادها و میراث فلسطین ، حرکت کرده و این امر منجر به بدتر شدن شرایط و آوارگی ۶ میلیون فلسطینی شده است.
از سال ۱۹۴۸ تاکنون، مجمع عمومی و شورای امنیت سازمان ملل جمعاً بیش از ۲۲۵ قطعنامه لازم الاجرا در مورد تجاوزات صهیونیستها، کشتار مردم فلسطین و شهرکسازی در زمینهای فلسطینیها در اراضی موضوع قطعنامه ۲۴۲ در نوامبر ۱۹۶۷، پس از جنگ ۶ روزه ژوئن ۱۹۶۷ ، تصویب کرده است که این رژیم متجاوز، حتی به یکی از این قطعنامهها نیز گردن ننهاده است.
آمریکا و حامیان اش بدون توجه به حقوق فلسطینیان و با نقض آشکار قوانین و مقررات بینالمللی و چشم پوشی از تعهدات خود، طرح هائی را ارایه داده اند که کاملاً در راستای تداوم اشغالگری رژیم اسرائیل بوده است . معامله قرن و “طرح ابراهیم ” از این نوع بودهاند . آمریکا حتی سفارت خود را به بیت المقدس انتقال داد و برخی از کشورهای عربی را به سازش و برقراری روابط با رژیم اسرائیل مجبور ساخت . با توجه به تمامی واقعیات مرتبط با مساله فلسطین، آنچه در چنین فضای بینالمللی و دود و آتش اشغالگری، لازم و ضروری است، انسجام و همبستگی و اتحاد ملی خلق فلسطین سوای اختلافات ایدئولوژیک رزمندان فلسطینی و پشتیبانی مردمان آزاده جهان از آرمان فلسطین تا رفع اشغال از این سرزمین است.
تنها راه حل نهائی و عادلانه برای حل مساله فلسطین، اتخاذ دمکراتیکترین راه است و آن، برگزاری همهپرسی در این سرزمین پس از آزادی تمامی اسرای فلسطینی از سیاهچالهای رژیم آپارتاید اسرائیل و بازگشت تمامی آوارگان فلسطینی به موطن خود است. از طرفی اخراج یهودیان صهیونیست چند تابعتیی وارداتی از ممالک اروپائی آمریکائی، که هیچ ربطی به فرهنگ و مردم این سرزمین ندارند و به فلسطین صادر شدهاند، باید به عنوان یک خواست انسانی و ملی اجرا شود. خلق فلسطین دارای هویت،اصالت و حق حاکمیت بر سرزمین خود هستند و همچون سایر ملل جهان از حق تعیین سرنوشت برخور دارند.
قطعاً رأی مردم برای یک فلسطین بزرگ و دمکراتیک ،که همه اقوام و ادیان اسلامی و مسیحی و یهودی با حقوق مساوی در کنار هم به صورت صلحآمیز و در کمال آرامش زیست کنند، راه حل سرزمین اشغالی فلسطین است.
آرش عزیز، به منظور جلوگیری از سوء تفاهم احتمالی در ابتدا خوب است که به اطلاع شما برسانم آنچه را که در باره چگونگی تشکیل کشوری به نام اسرائیل و همچنین رفتار متجاوزانه و توسعه طلبانه صهیونیست های حاکم بر این کشور و همچنین حامیان غربی اش نوشتید، می پذیرم . نکته ای را که مایلم در ارتباط با کامنت شما مطرح کنم ، در باره راه حلی است که برای مسئله ی فلسطین ارائه داده اید است.
به نظر شما با توجه به نحوه تشکیل کشور آمریکا هم می توان همین پیشنهاد را برای بومیان سرخپوست آنجا داد؟
در مورد قسمتهایی که در دوران معاصر از خاک ایران جدا شده اند، چطور؟
یا برعکس اگر بر اساس شرایط مو جود و تبلیغات امپریالیسم رسانه ای، قسمتهایی از کشور ما مانند آذربایجان یا سیستان و بلوچستان یا خوزستان و یا کردستان و … بخو اهند با تمهیداتی مشابه آنچه که شما به عنوان راه حل معضل فلسطینی مطرح می کنید، عمل بکنند، چطور می شود؟ آیا این همان سناریوی موزاییکی کردن کشور نیست که مدتها در زمره خطری بالقوه مطرح است؟
به گمانم آنچه را که تحت عنوان راه حل مشکل فلسطین پیشنهاد می دهید، ایده آل است. ولی پلیمیک واقعبینانه نه بر مبنای ایده آلها که بر اساس ممکنات طراحی و تدوین می شود تا اجرایش با توجه به امکانات واقعی و موجودعملی باشد. در شرایط فعلی هر سیاستی به برقری صلح را در منطقه قابل دسترس کند،سیاستی منطقی است. در همین چارچوب برخلاف نظر شما که به زعم من حداکثر خواهی است و می تواند به جریان برقراری صلح در منطقه ضربه بزند و به تعویق بیاندازد،به گمانم کمک به ایجاد یک کشور فلسطینی در کنار کشور اسرائیل با دو دولت مستقل، امری ممکن به نظر می رسد که اگر سیاست ورزی در چنین راستایی انجام گیرد، بسیار محتمل است که به میزان زیاد از خشونت هایی که در منطقه در شرف وقوع است، جلوگیری شود تا صلح قابل دسترسی باشد.
با احترام فراون :
به نظر میرسید که در گذشته بنیامین نتانیاهو، رئیس دائمی دولت کشور جعلی اسرائیل، مایل به گفتگو بود ! ولی خیلی زود معلوم شد که این نظر او به دلیل ملاحظات تاکتیکی و عملگرایانه بود، زیرا متحدان او، بالاتر از همه آمریکا، خواستار چنین مذاکراتی بودند . اما اسرائیل حتی تا قبل از ۷ اکتبر نیز هیچگونه تعهدی به توافق راهحل دو دولتی از خود نشان نداد، تا چهرسد به امروز که به عیان سیاست پاکسازی قومی و نسلکُشی را به وحشیانهترین وجهی دنبال میکند.
هر زمان که نتانیاهو رذیلانه حمایت خود را از راهحل دو کشوری اعلام کرد، بلافاصله خود با آن مقابله کرد، به این صورت که همزمان ساخت شهرکهای جدید یهودیان در سرزمینهای اشغالی را تصویب کرد .
نتانیاهو در آغاز فعالیت سیاسی خود، زمانی که هنوز در آمریکا زندگی میکرد، در یک برنامه تلویزیونی در پاسخ به این سوال که آیا فلسطینیها کشور خود را میتوانند در کرانه باختری تاسیس کنند یا در نوار غزه گفت: ” هیچکدام، زیرا اردن به مثابه یک کشور فلسطینی وجود دارد” !
این جمله او یاد آور گفته پدرش “بنزیون نتانیاهو” ایدئولوگ صهیونیسم افراطی بود. که به تاریخ نگار معروف”رایکر” صریحا گفته بود، “خلق فلسطین اصلا وجود ندارند.” او تا زمان مرگش در سال ۲۰۱۲، از طرفداران سرسخت ایده “اسرائیل بزرگ” در دو سوی اردن بود. او به شدت تعصبات ضد عرب داشت و این تعصبات ضدانسانی خود را پنهان هم نمیکرد . او که پسر یک خاخام بود در مصاحبهای با روزنامه اسرائیلی “معاریو” در سال ۲۰۰۹ گفت: ” تمایل به جنگ در ذات عرب نهفته است، عرب ذاتاً یک دشمن است، وجود او یک جنگ دائمی است . هیچ راهحلی جز خشونت وجود ندارد ! ”
بنیامین نتانیاهو کماکان تحت تاثیر این ایدئولوژی ارتجاعی است. او بارها گفته است که پدرش الهام بخش او بوده است.
“اران ویگودا گادوت”میگوید که نتانیاهو به سازش و مصالحه اعتقادی ندارد.”
صهیونیستی که کماکان معتقد است “در حال حاضر یک کشور فلسطینی در اردن وجود دارد”، راه دیگری جز پاکسازی قومی و نسلکُشی نمیشناسد.”سایمون ولفگانگ فوکس”، محقق سیاسی و اسلامی میگوید:”سودمند نیست که نتانیاهو را صرفاً در رده صهیونیسم تجدیدنظر طلب قرار دهیم.”
فوکس، که به عنوان استاد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه عبری در اورشلیم تدریس میکند، میگوید که “نتانیاهو بر عناصر اصلی این ایدئولوژی تأکید میکند. تحقیر دیپلماسی، تکیه بر قدرت نظامی، عدم امکان آشتی با فلسطینیها و اصرار بر حاکمیت یهود در کرانهباختری از ایدئولوژی او سرچشمه میگیرد.”
از سوی دیگر او تنها با اتخاذ چنین سیاستی قادر است پایگاه رایدهی راستگرایان در ائتلاف خود را راضی کند.با تمام این احوال شرکای غربی مزور نتانیاهو میخواهند این توهم را ایجاد کنند که روند صلح هنوز نمرده است ! در صورتیکه ، نتانیاهو هرگز با یک صلح واقعی سر توافق نداشته است . در عوض، او میخواست به مردم اسرائیل ثابت کند که حتی بدون راهحل سیاسی نهایی، آنها میتوانند از نظر اقتصادی و امنیتی به خوبی با یکدیگر کنار بیایند ! “ویگودا-گادوت” میگوید: “امروز، خلق و خوی مردم اسرائیل برای رد راهحل دو کشور بسیار مساعد است. در ائتلاف دولتی، هیچکس حامی دو دولتی نیست و نتانیاهو نمیتواند هیچ سازشی را بپذیرد. این امر باعث میشود که او بتواند میراث ایدئولوژیک پدرش را حفظ کند.”و به نسلکشی خود ادامه دهد.
بطور واقعی فقط میتوان از یک کشور بزرگ فلسطینی صحبت کرد که آنهم بر ویرانه نظام راسیستی صهیونیستی اسرائیل قابل تحقق است.
جناب آرش به نظر می رسد، تمام حاکمیت اسرائیل را به ناتانیاهو و پدرش خلاصه کرده اید. به نوشته ی خودتان مجددا نظری بیندازید، درصد قابل ملاحظاهی از حجم مطالب، حول ادعاهای بنیامین ناتانیاهو و پدرش است. نتانیاهویی که در کشورش پرونده ی باز قضایی و مخالفان سیاسی زیادی هم دارد.
من اگر راه حل دوکشور را مطرح کردم، در عین حال عرصه سیاسی اسرائیل را هم مانند هر پدیده ی دیگری دارای دینامیسمی دیدم که می تواند تحت تأثیر عواملی از جمله وجود نیروهای انسانی زحمتکش و نهادها و احزابی که همه یکسان فکر نمی کنند، تغییر کند و متحول شود. لطفا نفرمایید چه زمانی چنین تغییری رخ خواهد داد؟ یا این که بعد از وقوع این نسل کشی چنین راه حلی چطور می تواند عملی شود ؟
چون در این صورت می توان همین سوأل را از شما پرسید، چقدر زمان لازم است تا با وعده هایی که شما می دهید، نا محرمان از آن منطقه بیرون رانده شوند و یک کشور فلسظینی با رای و نظارت احزاب و شخصیت های مطرح فلسطینی شکل بگیرد؟
به گمانم اساسا طرح موضوع به این شکل نمی تواند وجاهت منطقی داشته باشد.
درست است که در دورانی به سر می بریم که در جهان و در منطقه، شاهد برآمد دوباره شکل نوینی از فاشیسم هستیم. آیا این وضعیت می تواند ما را از پرد اختن منطقی به اوضاع باز دارد؟
حتما خواهید پرسید چه کسی متر و معیار تشخیص سیاست ورزی منطقی را در اختیار من گذاشته است و شما را از آن محروم کر ده؟ در این صورت شاید هم حق با شما باشد. ولی اگر همه ی ما بر این باور باشیم که برقراری صلح می تواند زمینه و شرایط بهتری برای گشودن گره های موجود ایجاد کند، با کدام نوع از سیاست ورزی می توان در راستای برقراری صلح و تثبیت آن گام زد؟
دو روز پیش در همین سایت اخبار روز مطلبی از تمایل پوتین به مذاکره با ترامپ بر سر حل مشکل اوکراین منتشر شده بود که در همانجا هم قید شده بود که ترامپ هم به انجام چنین مذاکره ای بی میل نیست.
کسی به طور قطع نمی داند ماحصل چنین مذاکره ای را در صورت انجام گرفتن، پیشگویی کند. ولی تردید ندارم با هر نیتی که این دو نفر میل به مذاکره با هم داشته باشند، برای بساری از مردم آگاه و صلح دوست جهان، اتفاقی مثبت تلقی می شود.در نظر داشته باشید این دو نفر قرار است در حالی با هم مذاکره کنند که در جنگ اوکرایین و روسیه ویرانی های زیادی به بار آمده و جان های زیادی قربانی منافع یک درصدی های جهان شده است.
چه فرقی می کند اگر این مذاکره بین نمایندگان فلسطینی ها و حاکمیت اسرائیل هم تحت نظارت بین المللی صورت بگیرد؟
افکار عمومی جهان و بسیاری از شخصیت های برجسته عدالتخواه و صلح دوست به نفع فلسطین است. از این پتانسیل در راستای تحمیل مذاکره بهتر می توان استفاده کرد تا دمیدن بر تنور جنگ از طریق مقابله به مثل.
باور کنید دمیدن بر طبل جنگ در شرایط فعلی ، بهترین هدیه به اسرائیل است. همانگونه که عملیات ۷ اکتبر بهترین هدیه برای آنها بود.
طرح ” راه حل دو دلتی ” هدفی جز ادامه نسل کشی را دنبال نمیکند.