دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳

دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳

جنگ خیر و شر – م. دانش

به درستی نمی دانم جنگ «خیر و شرِ» میان انسان ها، دقیقا از چه زمانی آغازیدن گرفت. شاید با کمک گرفتن از پاره ای متون تاریخی بتوان ادعا کرد که با ظهور دین های تک خدائی «یهودیت – مسحیت – اسلام»، «خیر و شر» عینیت یافت. و آن اینکه اقوامی رسومات ابتدایی خود را «مطلق» فرض کردند و با برگزیدن پیامبری به همان جامعه ی بدوی کوچک، «خیر» درویدند. اما روش و دانش و باورهای غیرقوم خود را، «شر» نامید. زآن پس، موجود تازه تولد یافته ای «خیر مطلق» در برابر «شر مطلق»، (دانش و رسومات دیگران)، قد بر افراشت. بنابراین؛ رو در روئی این دو پدیده «خیر مطلق و شر مطلق»، اولین سنگ بنای جنگ و دشمنی «عقاید» شد! شوربختانه دشمنی این تولد های نامبارک، تسلسل وار ادامه پیدا کرد. حتی جامعه بشری امروز نیز، علیرغم همه ی تغییرات و پیشرفت ها، همچنان بر جنگ باورهای «خیر مطلق– شر مطلق» پای می فشارد. نمونه ها بسیارند. در اینجا تنها  به دو مورد اشاره می کنم:

«به یاری خداوند تعالی از قطرات پراکنده پیروان اسلام و توان معنوی محمد – صلی الله علیم و آله و سلم – و امکانات کشورهای اسلامی باید استفاده کرد و با تشکیل هسته های مقاومت حزب الله در سراسر جهان، فلسطین را از چنگال {صهیونیستها} خارج کرد…».۱

«این جنگ، بین فرزندان روشنائی و فرزندان تاریکی است. ما تا زمانی که نور بر تاریکی غلبه نکند، در ماموریت خود تسلیم نخواهیم شد؛ خیر، شر افراطی را که ما و جهان را تهدید می کند، شکست خواهد داد» ۲.

روزگار عجیبی است. سپهر سیاسی بسیار پرشتاب می چرخد. هر اتفاقی که رخ می دهد و آدمی بناگزیر فکر خود را منبسط می کند جهت کاویدن، اندکی بعد حوادث دیگری حادث می شوند. بنابر این در کوتاه زمان، موضوعات متعددی در ذهن فرد انباشته می شود و باعث سردر گمی می گردد.  سرعت حوادث چنان است که مرا به یاد ماجرائی در اردبیل می اندازد: اوایل دهه ی پنجاه بود و پیدایش و گردش پی در پی مُد روز در پوشاک و البسه ی زنانه. یاد آوریم که مردم اردبیل، هنر متلک گویی و طعنه زنی، دارند. روزی در بازار سرپوشیده ی اردبیل، مردی دامنِ زنانه در دست می دوید. آشنایی از او پرسید: فلانی چه خبره؟ چه خبر شده؟ چرا با این سرعت می دوی؟ مرد جواب داد: دامن تازه مُدِ روز شده ای برای عیال خریدم. می دوم بلکه قبل از تغییر مجدد مُد روز، منزل برسم بلکه از نیش ملامت به دور شوم!! گویی حال ما چون حال آن مرد اردبیلی ست. حوادث پشت سر هم رخ می دهد و ما دوان دوان دنبال حادثه ها.

عجبا در پس همه ی تغییرات، دو مورد سخت جانی می کنند و تغییر ناپذیری. از شوری بخت ما، یکی حکومت جمهوری اسلامی ست، که چون بختک، به مانند عزرائیل نشسته بر سینه ی ایران در بیش از چهل و پنج سال بی هیچ گزند و آسیب جدی ای بر حکمرانی اش! مورد بعدی، قصه ی  اسرائیل و فلسطین است. این مورد نیز، چون زخم کهنه، شبیه به “شکاری” است با صدها تیر زهرآلود بر تن، خون چکان و وا مانده در بیابان. و گوشت خواران و لاشخورانی همچون: «آیت الله خمینی –آیت الله خامنه ای –حجت الاسلام حسن نصرالهی–نتانیاهو ووو» چرخیدند و می چرخند بالای سرش تا با منقازهای زهرآگین بر کَنَند گوشت و استخوان و پوست از تن تا به سرش!!

 حال که سخن از پلشتی کردار و افکار برخی به بهانه ی جنگ اسرائیل و فلسطین به میان آمد، چه بهتر که نظر اجمالی بر افعال بعضی داشته باشیم. ابتدا آیت آلله خمینی را به عنوان بنیان گذار جمهوری اسلامی از صافی نظر عبور دهیم؛ همو که از قضا مدعی دفاع از مردم فلسطین نیز بود. زشتی و زندگی سوزی اندیشه ی او که جز سیاهی و کشتار نیست، در رابطه با مردم ایران عیان است. لاجرم جز زیان و ستم و درد و آه، ثمر دیگری به حال مردم فلسطین هم ندارد و نخواهد داشت! بر این ادعا بجاست ذکر چند نمونه از ثمره ی او و حکومتی که با نام جمهوری اسلامی در ایران بنا نهاد! البته با این تذکر که در باب فکر و عمل  او و حکومت جمهوری اسلامی اش، باید بسیار به اختصار گفت؛ چرا که گفتن از تمامی تباهی های او و حکومت جمهوری اسلامی، مستلزم زمان طولانی و کتاب قطور است:

سال پنجاه و هفت،اکثریت مردم ایران با پیرمردی ریش سفید در کسوت روحانی «امام خمینی»، همسفر گشتند.هنوز قدمی چند نپیموده، حال خود دگرگون یافتند و مطاع دل به او سپردند. در گام بعدی، وجود او را متبرک یافتند و بر ماه نشاندش. سپس کلید خورجین متاع خویش به دستانش آویختند؛به این اندیشه که او «خمینی»، در تقسیم موجودی انبان، شاهین عدل را ناظر کردار خویش می کند و حَکمیت انصاف را معیار قرار می دهد!! از بد روزگار،او را هیچ نسبتی با واژه هایی چون «عدل و انصاف و انسانیت» نبود! در نهایت تنها از بد کرداری و پلشتی و زشتی، آثاری بر جای نهاد از جمله افزودن بر هیمه ی آتش میان مردم فلسطین و اسرائیل با عبارت جنگ بین (مسلمانان و صهیونیزم “یهود”)!اینجاچند نمونه از آنچه او با مردم ایران کرد:

تقسیم مردم -نخست، مردم  ایران را تقسیم کرد. نیمی از آن ها – زنان – را به بهانه ی اشتباه آفرینش امر به پنهان شدن در پستو داد. بر این نیم، چندان جفا روا داشت که گویی کمترین حقوق انسانی از ابتدای آفرینش بر آنان متصور نبوده است. از جمله– پنهان سازی موی سر و پوشیدگی نامتعارف تن و جان، حتی در گرم ترین مکان ها!! یعنی تحمیل زندگی برده وار به نیمه ی دیگر جامعه. به این معنا که هر «زنی» با «نیمه» فرض شدن از منظر انسانی به عنوان یک فرد، لازم به داشتن صاحبی است از هر جهت (ازدواج، طلاق، کار، خارج شدن از وطن ووو).

البته تقسیمات دیگر و کوچکتر او بین مردم، جهت هموار کردن زمینه ی سرکوب و سرزنش مردم انجام پذیرفت؛ از جمله: بخشی را به جرم داشتن نشانِ «بهایی» – «مارکسیزم» ووو، در خور محرومیت از حقوق اجتماعی دانست. و زندان ها را پر کرد از افرادی که دارای چنان نشان هایی بودند. و بر آنان جنایات بسیار رقم زد. فاجعه ی کشتار زندانیان در تابستان سال شصت و هفت، تنها یک نمونه ی آن.

بخش دیگری را به جرم دانشجو بودن مورد ملامت و سرزنش قرار داد و گفت: «دانشگاه بد». سپس دانشگاه را چنین به توصیف کشید: «خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه ای بالا تر است ۳». با چنین توصیفی، فرمان بسته شدن دَر دانشگاه ها صادر شد تا مکان های خرافه گرایی چون «حوزه های علمیه» رونق یابد و عقل و شعور زوال. چرا که «فهم و اندیشه» ناسازگار با شریعت را سدی در برابر قدرت و حکومت شرارت بار خود ارزیابی می کرد. آیت الله خمینی به این مقدار بسنده نکرد وعده ای دیگر را به دلیل «ملت خواهی و ملی گرایی» مورد نکوهش قرار داد: «ملی گرایی خلاف اسلام و دستور خداست. ملی گرایی بر خلاف اسلام است این بر خلاف دستور خدا و بر خلاف قران مجید است ۴». بنابر این؛ ملی گرایی و وطن خواهی هم مذموم شمرده شد تا با رویش  کلمه ی”اسلامی”، جای گزین گردد!

او به بخش دیگری از مردم “اهل سنت”، غضب گرفت که چرا چون او باور مذهبی ندارند!! لاجرم  آنان”اهل سنت” نیز جزو محذوفین قرار گرفتند و محرومیت هایی نسبت به آن ها اعمال شد. و چون آنان را معترض به حکم خویش یافت، «جهاد» ۵ بر علیه شان فتوا داد و زندگی ها سوزاند و ویرانی ها به پا کرد.

آنگاه از بلندای ماه و منبر نگریست و خود را در عرش بدید، در شان نمایندگی از خالق کائنات! پس جهد کرد برای پدیداری “امت واحده” در جهان! و بر این کوشش، توصیفی استثنایی خلق کرد و گفت: «جنگ نعمت است ۶»! گمان دارم که بر ادعای خود، یقین داشت و باور. نمونه –«شما در اینجا و آن عمل آن ها در آنجا، ارزشش یک ارزشی نیست که ما بتوانیم به میزان در آوریم. این ها ارزش دارد به اینکه ما نصف ملتمان هم اگر کشته می شد ارزش داشت» ۷.

شاید بحث انگیز نباشد این که صاحب هیچ مرغداری دستور کشتار چند ده مرغ مزرعه اش را نمی دهد، چه رسد به هزاران!! اما نماینده ی او “اکبر هاشمی رفسنجانی” با تاسی به ولی امرش، جهت قربانی شدن انسان ها در شمار هزار – هزار، دستور شریرانه ای داد – (اسفند شصت و دو- دستواره از فرماندهان ارشد لشکر بیست و هفت سپاه روایت می کند: فضا برای جنگیدن و پیشروی به سی سانتیمتر می رسید؛ یعنی نفر پشت سر، وقتی می توانست به سوی دشمن تیراندازی کند که نفر جلویی اش بر زمین می افتاد. او بارها تاکید می کند با وجود آن که می دانسته عملیاتِ نیروهایش به نتیجه نمی رسد، به دلیل دستور از بالا عملیات را ادامه داده و حتی وقتی در میانه ی عملیات دلایلش را برای هاشمی رفسنجانی توضیح داده، هاشمی به او گفته است: «حتی اگر هزار شهید هم بدهید باید راه را باز کنید»).

البته می توان معترف بود که مفهوم پیش گفته ی او، «جنگ نعمت است»، خیلی تهی از معنا نبود. یعنی که جنگ نعمت های فراوانی هم داشت؛ اما تنها برای ایشان و حکومت جمهوری اسلامی و نه مردم. در عین تاکید موکد به اینکه ارمغان «جنگ»، برای مردم زجر و مشقت و خانمان سوزی و کشتار بود؛ ولی مواردی هم «نعمت» داشت برای عده ای خاص، منجمله: – استواری و استمرار حکومت جمهوری اسلامی- زندگی امام و همه ی اهل بیت اش، با تمام امکانات آسایشی در بهترین مکان تهران همراه با مجهزترین بیمارستان خصوصی جنب منزل او -بنای سازه ی بارگاه بی نظیر یا لااقل کم نظیر، با هزینه های غیر قابل تصور در وسعت بیش از شصت هزار متر، در حالیکه کرورها انسان فقیر و پاپتی از داشتن مکانی حتی به اندازه ی قبر جهت خواب محروم بودند! بی انصافی است اگر آیت الله «خمینی» را تنها متنعم از جنگ بپنداریم! چرا که طبقه ای از نو کیسه گان و تازه به دوران رسیدگان، مانند – علی شمخانی – محسن رضایی – باقر قالیباف– لاریجانی ها و ده ها پاسدار و جیره خوار دیگر، حاصل و فرا روئیده ی جنگ بودند و هستند. در عوض بیش از دویست هزار کشته و صدها هزار مجروح و بی شمار زندگی باخته و ویرانی های بی اندازه ی مردم و کشور نیز، از نعمات جنگ است که تنها در دفتر حساب عالم باقی با قلم خود حضرت «خمینی» ثبت است!! لابدمنظور از «نعمت» خواندن «جنگ» توسط آن فقیه بی احساس، به اندازه ی همین تعداد منفعت دیده گان از جنگ بود در برابر خسران دیدگان بسیار!!

 او در فراز دیگری فرمود: «اقتصاد مال خر است۹»! شاید این جمله ی قصار دیگر، تفسیر مکملی باشد بر «جنگ نعمت است». چون در هر دو گزاره، سود خود و حکومتش پنهان است و نیز خانمان سوزی و زیان مردم ایران. شاید در مورد «اقتصاد مال خر است»، نیاز به باز گفت بیشتر نباشد. چرا که حال و روز زندگی فعلی مردم ایران گواهی ست از تفسیر سخن او. اگر اولین سخنرانی اودر بهشت زهرا به تاریخ دوازده بهمن پنجاه وهفت -روز ورودش به ایران را یاد آوریم: « دلخوش به این مقدار نباشید که آب و برق را مجانی می کنیم»، یعنی وعده ی اقتصادی، اما به دروغ. و بلافاصله در قسمت دوم گزاره ی خود با گفتن اینکه؛ «شما را به مقام انسانیت می رسانیم»، ابلیسانه بخش اول گزاره ی خود را زیر گرفت و تفسیر دیگری به دست داد. او احتمالا با آگاهی از کلمه ی کشدار و تفسیر پذیر «انسانیت» استفاده کرد تا در آینده توجیهی برای گزاره ی «اقتصاد مال خر است» داشته باشد!! بنابراین خیلی جای مناقشه نیست که”انسانیت” از منظر او، یعنی « نسیه»! و آن به این معنی که سهم  شما «مردم»، از اقتصاد = صفر! و چون شما را مقام انسانیت بخشیده ام پس منتظر دریافت آن در عالم لاهوت باشید نه در عالم ناسوت!! البته از جهتی هم چون خود و اذنابش را متصل به الله می نمایاند و خدای را مالک تمامی دنیا و حتی کائنات، پس سهم «خر»، “اقتصاد”، بر او و یارانش مباح و حلال  گردید! عجبا! چنین عدل و انصاف، تنها سزاوار فردی چون او و خدایش بود!! حتی خود ابلیس هم از چنان توصیف و تفسیری عاجز و ناتوان بود و هست!

  خوش داشت، و حتی با اجبار خواسته هایش را تحمیل می کرد تا آحاد مردم از الگوهای معرفی شده توسط او، پیروی کنند! در صورت تمرد، فرد یا افراد معترض را با صدور فرمانی سزاوار مرگ و نیستی می نمود. نمونه -محمد هاشمی مدیر وقت صدا و سیما: «رادیو به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س)یک مصاحبه داشت. زمانی بود که ما اوشین را پخش می کردیم. از دختر خانمی می پرسند: الگوی شما کیست؟ می گوید اوشین. گوینده می گوید الگوی شما باید حضرت زهرا (س) باشد چرا اوشین؟ می گوید: حضرت زهرا (س) مال هزار و چهار صد سال پیش است. ما الگوی امروزی می خواهیم. …. امام به آقای میر عماد، دادستان عمومی، دستور دادند که موضوع را بررسی کنند و اگر این برنامه با قصد پخش شده، افراد را اعدام کنند».

مورد دیگر چنین پلشتنی، قصه ی سلمان رشدی است! «سلمان رشدی» یک فرد غیر ایرانی است. با نوشتن رمان «آیات شیطانی»، فرمان مرگ از آیت الله خمینی هدیه گرفت! چون محتوای رمان او، ناخشنودی آیت الله « خمینی» را برانگیخت، لاجرم باعنوان مرتد، حکم مرگ بر گردن آویخت! هر چند رمان نویس مورد غضب آیت الله «سلمان رشدی»، سال ها از گرفتن هدیه ی «مرگ» امام خمینی امتناع کرد، ولی عاقبت به تاریخ بیست و یک مرداد هزار و چهار صد و یک، با بذل یکی از چشم هایش، تسویه حساب ناگفته و نانوشته با امام انجام داد! امام را چشم بینا و زبان و سخن بر عدله ی استوار، خوش نبود. بنابراین آقای سلمان رشدی هم تاوان «زبان و قلم خود را با یکی از دو چشمانش پرداخت!

بیش گفتن را چه سود؟ آن چه عیان است از حال و روز وطن و روزگار مردم، همگان بینند و دانند! سرشک دیده روان است و سوز دل در فغان، از دیدن این همه ویرانی در سرای میهن. از خشکی زاینده رود و دیگر رودها، تا خشکی تالاب ها و دریاچه ی ارومیه و دیگر دریاچه ها! از ویرانی محیط زیست و جنگل ها، تا نشست زمین در جای جای ایران. و پر بودن زندان ها و فرار جوانان و یا در هم لولیدن آنان در کنار خیابان از نئشگی و خماری! دیگر، گفتن از درد سیستان و بلوچستان و بیان غم از باربری کردهای غیور و در هم شکستن غرور دخترکان به دست اجنبی صفتان ملقب به نیروهای انتظامی، بیش کردن غم است و اندوه. در مقابل این همه پلشتی، آباد شدن خانه و زندگی حزب الهی های لبنان و حشدالشعبی های عراق و حوثی است که از گلوی مردم ایران ستانده می شود!! هر چند با همه ی این جنایات و سرکوب و کشتار، هنوز هم مردم ایران جهت بدست آوردن آزادی و رهایی از ظلم و ستم می جنگند و استقامت می کند که آخرین آن؛ زن -–زندگی – آزادی بوده است.

اما قصه ی دیگری از همان قماش – “فلسطین و اسرائیل”

مورد دوم، حکایت سوزناک فلسطین و اسرائیل است. عجبا در طول کشمکش دراز مدت میان «فلسطین و اسرائیل»، و با همه ی هیاهوها، تماما بحث «مسلمان و یهود» و یا همان «فلسطین و اسرائیل» است.دامنه دار شدن دشمنی و جنگ دراز مدت بین این دو «اسرائیل – فلسطین»، تنها از جهتی است تا سندی به زور شمشیر «اسلحه» و با مرکب خون نگاشته که؛ “سرزمین” به کدام قوم تعلق دارد؟ و یا مثلا روشن شود که سند این سرزمین از منظر تاریخ کهن، به نام کدامین قوم ثبت شده است!؟ یهودیان صهیونیست از چه زمانی سرزمین را به اشغال خود درآوردند و نام اسرائیل بر آن نهاده اند!؟ و یا اصلن صاحب این سرزمین چه کسی بوده که حضرت موسی به نمایندگی آنرا به وارثین خود “قوم یهود” بخشیده است! بنابر این تمامی کشت و کشتار ادامه ی همان تاریخ تاریک بشر است!! گویی بر اینان، با تمامی ادعاهای شان، هیچ پیشرفت فکری اتفاق نیفتاده است! همچنان بر دشمنی عهد باستان پای می فشارند و ویرانی و خانمان سوزی بر هم انباشته می کنند!

با تعجب بسیار جای این سوال خالی است: چرا در میان همه ی هیاهوها، هیچ سخنی از انسان و انسانیت نیست؟ مگر هر دو سمت منازعه، موجوداتی غیر از آدمیزاد هستند؟ مگر پیدایش هر گونه دین و آئین، بستگی به وجود و موجودیت انسان ها ندارد؟ در صورت عدم وجود «انسان ها»، هیچ دین و آئینی وجود خواهد داشت؟ در حالی که با فرض نبود هیچ دین و آئینی، موجودیت «انسان» با خطر روبرو نخواهد شد. پس چرا این همه کشتار و درنده خویی با توجیه متفاوت بودن دین و آئین!؟ مثال: چه تفاوتی خواهد بود بین دو فرد کنار هم ایستاده، یکی یهودی و آن دیگری مسلمان، به شرط نداشتن نشانی از آئین؟ پرسش دیگر اینکه آیا طبیعت آدمی را بر مبنای قبیله گرایی و درنده گی آفریده است!؟

 تاسف آنگاه صد چندان می شود که در هر دو سوی جریان متخاصم، دست بالا با زشت کرداران و پلشت افکاران باشد. اگر هم افرادی مانند «اسحاق رابین»، نخست وزیر اسرائیل، اقدام مثبت «صلح با فلسطین» را انجام دهند، خیلی زود توسط هم کیشان یهودی تند خوی و سیاه فکرش در سال نود و پنج مسیحی، ترور می شود.و یا «انور سادات» رئیس جمهور صلح جوی مصر در سال هشتاد و یک، که با شهامتی ستودنی دست صلح به سمت اسرائیل دراز کرد، توسط سیاه دلان و تباه مغزانی از «جهاد اسلامی» ترور شد.

باید مجدد اظهار تاسف کرد از کُنه استدلال هر دو سمت ماجرا که نکته ی آغازین کشمکش خود را در اعماق تاریک تاریخ بشر قرار داده اند. و آن «سرآغاز» را، توجیه علت کردار زشت و پلشت خود می خوانند!  سمتی با نام وا اسلام و وا اولین  قبله ی مسلمین، بخشی از زمین شهری را چنان در هاله ی قدسی پیچیده اند که گویی آن تکه زمین و بنای کهنه ی تاریخی، نگاه نامحرمی را بر نمی تابد. و سمت دیگر نیز با نام قوم برگزیده ی «یهود»، چنان ادعا می کنند که کعنه و موسی با عصای سحر آمیز خود ایستاده و آنان را به سمت سرزمین موعود ره می نمایاند!! این همه خرافه، در عصری که بیشترین و سریعترین پیشرفت ها در حال وقوع است، اتفاق می افتد. و این خود باعت حیرت است و تاسف. بشر از سویی تلاش بر افزودن چند روز بلکه چند ساعت بر عمر خود «آدمی» دارد، و از سویی دیگر زندگی کشی و ویرانی با چنین ابعادی! آیا جا ندارد که انگشت حیرت بر دهان گزیم!؟  

  بیش از یک سال از خونین ترین نبرد آنان، «فلسطین و اسرائیل»، می گذرد. هنوز هم پایانی برای درد و رنج و آلام قربانیان هر دو سمت، در افق پدیدار نیست. روح آدمی از این همه شقاوت و سنگ دلی و درنده گی، به شدت رنجور می شود. اما گویی دست اندرکاران این جنگ خانمان سوز را هیچ حسی در وجود نیست! سمتی با مطلق شمردن دین و باور خود به اسم “مسلمان” با نام سازمانی – حماس،  جهاد اسلامی، حزب الله، ووو، با راهنمایی و پشت گرمی ابلیس روزگار «حکومت جمهوری اسلامی»، چون هیولای زندگی خوار به آن سوی حمله بردند و با نشانه ی «یهودی» کشی، انسان ها را  کشتند و دریدند و گرو گرفتند!

آن دیگری به نام «نتانیاهو» با نام محافظت از «یهودیت» و ادعای «جنگ نور و ظلمت»!! به شنیع ترین شکل ممکن یورش برد و از کشته پشته ساخت! ویرانی ها و خرابی ها بر هم انباشت و حتی حرمت زن و کودک، پاس نداشت! هیچ نپرسید از کودکانی که فهم دین و مذهب و پیامبر نداشتند، در جوان سالی و میان سالی، به کدامین باور مذهبی خواهند گروید!؟ آقای نتانیاهو، تمامی جنایت خود را در کارنامه ی «یهودیت» و با بهانه ی حفظ کشور «اسرائیل» نوشت! حال اینکه، اگر کمترین باور به مقررات کشور اسرائیل داشت، خود را تسلیم محاکمه ای می کرد به جرم کردارهایش. او اگر به منافع کشور بیش از منفعت خود می اندیشید، حرمت جامعه یهودی را پاس می داشت و پاسخ گوی کردار خویش می شد! بعید است او را حب وطن به این همه جنایت وا داشته باشد!

 در میان این همه هیاهو، طنز تلخی هم رخ داد! آقای نتانیاهو شعار آزادی ایران از چنگال خونین حکومت اسلامی سر داد! اما قسمت تلخ تر ماجرا، باور بخشی از مردم ستم دیده ی ایران است، به شعار «آزادی ایران توسط آقای نتانیاهو»! البته هورا کشان آزادی ایران توسط نتانیاهو، دو قسم هستند. بخش بیشتر آنان، بخاطر سنگینی غم و اندوه فراوانی که توسط حکومت اسلامی بر وجود و زندگی شان آوار شده، چنان خسته و بی رمق شده اند که فرصت اندیشیدن و تعقل از کف داده اند! آن ها به مانند زیر آوار ماندگان زلزله ای هستند که چون فردی سوار بر بولدوزر قصد آوار برداری کند، خوشحال می شوند و دعا و ثنای او می کنند. غافل از اینکه به احتمال بسیار، ماشین سنگین بولدوزر باعث مرگ آنان می شود، نه نجات جان شان! ولی آن ها تنها به لحظه ی احتمالی کم شدن درد و رنج آوار شده بر زندگی خود می اندیشند؛ حتی در شعار و سخن! چرا که شرایط  تحمیل گشته، امکان اندیشیدن بیش از لحظه را از آنان ربوده است. بنابراین با کمی تامل، حس و حال و بیان این افراد، قابل درک است و جای ملامت و نکوهش ندارد. اما در این میان تعدادی هستند فرصت طلبان و کلاشان. آن ها از هر شرایط سخت و دل خراش، تنها سود خود می جویند به هر قیمتی. در تاریخ ایران چنین افرادی کم نبوده اند! اینان عادت زیستن در پستی و زشتی دارند. این افراد جستجو می کنند کاخ ها و عمارت هایی را که خواهان مزدور هستند مواجب گیر!!

غوغای بپا شده میان دو نیروی متخاصم «فلسطین و حزب الله ووو با اسرائیل»، و همچنین ادعای نتانیاهو جهت آزادی ایرانیان از چنگال جمهوری اسلامی، باعت تشدید اختلاف در میان مخالفین حکومت ایران شده است. چرا که طیفی از به اصطلاح اپوزیسیون، بسان آن بخش مردم خسته و درمانده ی ایران، منتظر از پای در آمدن حکومت جمهوری اسلامی ست؛ حتی توسط آقای نتانیاهو!! در مقابل عده ای دیگر با جزمیت فکری شبه مذهبی، ایستادن در برابر «شر مطلق» را راه صواب می پندارند! از منظر آنان، از آنجا که امریکا و اسرائیل «شر مطلق» هستند، بنابراین تعهد دارند همیشه در صف مقابل آن قرار گیرند!! پس برای آنان مهم نیست که تشکیل دهندگان صف مقابل شر مطلق، «امریکا – اسرائیل»، از کدامین عناصر باشند!  بلکه «خیر مطلق» قرار گرفتن در صف مقابل شر مطلق است!! به همین علت برای حسن نصرالله – هنیه – سنوار ووو اشک می ریزند و سوگواری می کنند!!

عجیب تر اینکه؛ همین سوگواران نصرالله و سنوار و… یا همان شبه مذهبیون، یاری رسانی و دلسوزی زحمت کشان ایران را نیز در سربرگ دفتر مبارزاتی خود ثبت کرده اند! ولی به روی مبارک نمی آورند که «نصرالله و هنیه ووو» دزد دستمزد و سفره ی همان زحمتکشان هستند!! آنان به عمد نمی پرسند: چرا در اندک زمان خسارات لبنانیان و دیگر تشکیل دهندگان صف مقابل «شرمطلق» از سمت حکومت ایران تامین می شود، ولی زندگی مردم ایران در نهایت فلاکت باقی می ماند! آنان با جزم اندیشی، برای پنجاه و دو معدنچی  که در اعماق زمین دفن شدند و خانوادها ی شان بی سر پرست ماندند، قطره اشکینغلطاندند. ولی برای نصرالله و هنینه ووو با پنج روز عزای عمومی آیت الله خامنه ای، همدلی می کنند و بغض می ترکاندند!! گویی نکوهش کردن قتل توسط آنان، نسبتی با قاتل دارد؟ اگر امریکا و اسرائیل مرتکب قتل شوند، برای مقتول زار می زنند و بغض می ترکانند! حتی برای مرتجع ترین آن ها!! اما برای قتل وکشتار توسط نصرالله و خامنه ای و…، سکوت را جایز می شمارند.

 سخن آخر

  ناگزیز به گفتن این مورد هستم که: کسی به جای دیگری جُور نمی کشد. یعنی که هیچ کس و کشوری برای آزادی و سود دگر کس و دیگر کشوری، هزینه نمی کند. و آزادی گاه چنان نایاب و دست نیافتنی ست که چاره ای جز تاخت زدن با جان و تن مشتری آن میسر نمی شود. بنابراین اگر «اپوزیسیون» آزادی ایران را از شر حکمرانان تباه فکر اسلامی خواهانند، نباید جز خود به دیگران اندیشه کند! به قول معروف «کس نخارد پشت من…». بنابر این در کوله پشتی سربازی، آزادی نمی نهند. اما اینکه از شرایط فراهم آمده، استفاده نکردن هم، شرط عقل نیست.

گزاره ی پایانی را از آرزوهای محال خود نگارش کنم: ای کاش مخالفین حکومت با نام اپوزیسیون را چنان تعقل و تفکر و نیک اندیشی وجود داشت تا از شرایط ضعف حکومت استفاده کرده، آرزوی دیرینه ی تغییر را تحقق می بخشید. شرایطی که یک بار در سال شصت و بار دیگر در سال شصت و پنج و شصت و شش ۱۰ از دست رفت.

م. دانش

۱-پیام برائت آیت الله خمینی در مورد فلسطین سال شصت و شش.

۲-بخشی از بیانیه آقای نتانیاهو در تاریخ سیزده – هشت – دو هزار و بیست و چهار

۳-سخنرانی آیت الله خمینی در جمع طلاب و دانشجویان خط امام –بیست و هفت آذر پنجاه و نه.

۴-بیست و پنج خرداد ماه سال شصت، جبهه ی ملی در مخالفت با لایحه قصاص، اعلام راهپیمایی کرد. آیت الله خمینی با تقبیح نظرات جبهه ملی، آنان را مرتد خواند! پیرو فتوای خمینی بر علیه جبهه ملی، فالانژها و حزب الهی ها با قمه و قداره در میدان فردوسی جمع شدند و شعار دادند: (ملی ها کوشند!؟ و خود پاسخ می دادند – در سوراخ موشند)!

۵-بیست و هشت مرداد ماه پنجاه و هشت، آیت الله خمینی بر علیه مردم کردستان حکم جهاد صادر کرد.

۶- آیت اله خمینی در طول جنگ هشت ساله ایران و عراق، بارها از نعمت بودن جنگ صحبت کرد.

۷- سخنرانی در جمع دانشجویان مسلمان پیرو خط امام – دوازده آبان پنجاه و نه. «شکست قدرت های پوشالی»

۸- کتاب نکته های تاریخی – ص نود و یک – جعفر شیرعلی نیا – (این ها را به مردم نگوئید)

۹- یکی از جملات قصار آیت الله خمینی است که در دهه ی شصت ورد زبان مردم بود.

۱۰مردم از سال شصت و پنج به بعدنه تنها از جنگ حمایت نمی کردند، بلکه بیشتر جوانان از سربازی فرار می کردند. نمونه: -براساس گزارش «روز شمار جنگ» مرکز مطالعات سپاه – سی مهر سال شصت و پنج – از قول رادیو بی بی سی – تعداد پناهندگان ایرانی در مرز ترکیه و یونان، شش صد هزار تا یک میلیون تخمین زده می شود که بیشتر آنها سرباز فراری هستند.

غلامعلی رشید یکی از فرماندهان ارشد سپاه در مصاحبه با خبرگزاری فارس، آمار ششصد هزار سرباز فراری در جنگ را تائید می کند. کتاب نکته های تاریخی – ص دویست و چهل و یک – جعفر شیر عای نیا

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

یک پاسخ

  1. نمی‌خوام نوشته رو رد کنم ولی دو تا نکته هست : اولی اینکه باورهای هموساپین‌ها ( و به اصطلاح انسان‌ها ) روی شخصیت و رفتارهاشون ، اثر میذاره … باورهای ساینتیفیک ، انسان رو می‌سازن و باورهای مذهبی و خرافی و موهوم ، هموساپین‌ها رو فاسد و بی‌شرف می‌کنن … جهان هستی ، بر مبنای قوانین ریاضی-فیزیکی وجود داره و ما نمی‌تونیم اونها رو نقض کنیم یا حتی کجشون کنیم … مغز ما هم وقتی با حقیقت مطابقت داشته باشه و واقعیت‌ها رو کشف کنه سالمه ولی اگر بپذیره که اول ، نیستی بوده و بعد یک قادر مطلقی ، هستی رو خلق کرده !!! و یه سری آدم مطمئن رو هم خودش حلق کرده و به اونها گفته که انسان‌ها چه طور زندگی کنن و … در واقع پذیرفته که جهان ، جای ناشناخته‌ایه که بی‌نهایت محدوده توش وجود دارن که وجه اشتراکی هم با هم ندارن بنابراین نمیشه محدوده‌بندی کرد ، نمیشه روندیابی کرد و … بنابراین باید با شناخت محدود به هر دوره زمانی و مکانی و … که اون افراد گفتن و یا افراد فعلی که توانایی ارتباط برقرار کردن با قادر مطلق (!) رو دارن زندگی کرد و خوب طبیعیه که ذهنشون مسموم میشه و شخصیت و رفتار متناقضی با اونچه « باید » باشن پیدا می‌کنن … دوم اینکه شما خودتون هم به شرور بودن جمهوری اسلامی اشاره کردید … و من بر این باورم که خیر و شر وجود دارن … یکی میره دنبال ساینس و به حقوق حیوانات ، کودکان ، زنان و … احترام میذاره و یکی هم رذله و به حریم خصوصی دیگران ، تعرض می‌کنه ، حیوانات رو آزار میده ، از کودکان سوء استفاده می‌کنه و … یکی خیره و دیگری شر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *