زخمهای کرانه ات
آه غزه . . . .
خورشید را به سفری شبانه میکشانند
تا ملودی اندوهِ شب و روز را نتی بیفزایند
هرچند به گواه آن صد هزار ساله
برگهای بهاریت در ریزش
حتی بر دل این گذر سنگی
له نمی شوند وُ
در پایمالی چکمههای موعود نیز
هر یک
هسته ای از زیتون، به خاک بر می گردند.
وَ آنروز که از ارغوانِ خاک
بازباره باغی از زیتون بروید و
شاخه ها پربار،
رها در باد، باز هم سر به زمین نسایند
درسراسر کرانهات
هر دانه ی زیتون، از اندوه قصه ای دارد.
.
شگفتا!
از کنسرت کهنسال انسان
صدای ترانه ای کو که به گوش آید
به تارِ نازکِ اندیشه
گنهکاران را کس به دار نمی آویزد وُ
در واحهی تنهاییات،
غزه!
دریغا، ندایی از آنسویها نمیآید!
.
تو مگر آتشفشانی که می سوزانی
تا بازباره سبز گردی؟
مگر سیمرغی
که هی بال و پر بسوزانی؟
افسوس، ای خاک پیامبر خیز
بخاطر کودکان یک پا
دیگر پیامبر نزای
خدا را اخته کن!
گستاخیش را به آستین باکرگان چه کار؟
عصا را هر قطعه به دریا وُ
دریا را مثله کن
کتاب را پاره کن!
.
افسانه می گویم غزه!
خدایان، امروز
نفس در زرادخانه می دمند
تا هیولاهای بی سر
افسار گسیخته برآیند وُ
از جمجمهی کودکان تو
به بزم صهیون،
خون زمین را نوش نوش کنند.
.
وَ شگفتا هنوز
از کنسرت مغشوش انسان
صدای طبل و شیپور که نه
صدای سازی درخور برنمیآید.
.
.
آتلانتا، هشتم دسامبر ۲۰۲۴
divanpress.com
مرضیه شاه بزاز