تفکر مارکسیستی در باب جنبشهای اجتماعی را تمرکز خصلتنُمای آن بر سرمایهداری همچون یک نظام یا تمامیت شکل میدهد. مارکس و انگلس، همانند سایر متفکران قرن نوزدهم، بهمنظورِ توصیف غلیان سازماندهی مردمی در دوران خود از «جنبش اجتماعی» نوشتند. عبارت جنبش اجتماعیْ انقلابها، اتحادیهگرایی کارگری، جنبشهای حق رأی، فمینیسم نوظهور، اندیشههای نوپای سوسیالیستی و اُتوپیایی، مطالبات استقلال و وحدت ملی و فشار دهقانان برای [تصاحب] زمین را در بر میگرفت. تمام اینها رویهمرفته واقعیتی تکین را برساختند: «جنبش اجتماعی»، مفهومی با ارجاع به طبقاتی نامنسجم که نشاندهندهی سازماندهی سیاسی و اجتماعی «تهیدستان»، «عوام»، «طبقات کارگر» و تمام کسانی بود که بر سر «مسئلهی اجتماعی» مبارزه میکردند
پیشگفتار بر چاپ فارسی کتاب
preface to the Persian edition-Marxism and social movements
توضیح مترجم: کتاب مارکسیسم و جنبشهای اجتماعی (با ویراستاری کالین بارکر، لارنس کاکس، جان کرینسکی و آلف گنوالد نیلسن، انتشارات بریل، ۲۰۱۳) با زحمات دوستان نشر اسطورهی پرومته به فارسی منتشر شد. این کتاب از مجموعه کتابهای ماتریالیسم تاریخی است که ذخیرهای ارزشمند از آثار پژوهشی مارکسیستی در مورد گسترهی وسیعی از موضوعات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و تاریخی جنبشهای چپ و کمونیستی است. از آنجایی که تقریباً انجام هرگونه «کار فرهنگی رسمی» در ایران مثل انتشار کتاب در اکثر موارد، اگر نه همیشه، تابعی از حدودی سرسپاری به خواستههای ارگانهای نظارتی و سانسور است، این کتاب هم زیر تیغ سانسور (اصلاحیهها و حذفهایی) رفته است. البته این اصلاحیهها و حذفیات به حدی نبودند که ما را از انتشار کاغذی کتاب منصرف کنند یا خللی در انسجام فصلهای کتاب به وجود آورند. به همین خاطر اینجا به نکاتی اشاره میکنم که در مقدمهی رسمی در چاپ فارسی کتاب امکان طرح آن وجود نداشت.
اشاره به این اصلاحیهها و حذفیات بیشتر صحهگذاری بر روندی از سانسور است که البته بر کسی پوشیده نیست. از اصلاح کلمات مربوط به جنبش الجیبیتیکیو+ (مثل کلمات «گِی» و «لزبین») تا حذف عبارات و کلماتی مثل «سرکوب مذهبی»، «مقدس» و «حرامزاده» و حتی حذف بخشی از متن مارکس با عنوان «در باب فواید استعمار انگلیس در هند» (که پیشتر در فارسی انتشار یافته است) همه نشان از بیربطی منادیان اسلامگرای عرصهی فرهنگ به موضوعی دارد که نمایندگیاش میکنند. در سالیان اخیر کم نشنیدیم مواردی که در آن چاپهای جدید یا مجدد آثار کلاسیک ادبیات فارسی هم مشمول سانسورهای مضحکی شدند. همین مورد به خودی خود نشانگر وخاومت اوضاع است. با این حال، میدانیم که زبان امری نیست که در برابر نظامهای سلطه و استثمار منکوب شود. زبان را میتوان «از بالا» دستکاری ایدئولوژیک کرد، میتوان متنهای تالیف و یا ترجمه شده به آن را سانسور و تقطیع کرد، میتوان مجبورش کرد به «اعتراف اجباری»، اما نمیتوان مانع چیزی شد که کارویژهی آن است: انتقال و اجتماعیسازی معنا «از پایین» و به بیان مبارزات سیاسی و طبقاتی، تقویت گفتارها و مناسبات ضدّهژمونیک. تلاش تمام حاکمان مستبد و استثمارگر برای سانسور کتابها و مطبوعات البته که در عصر حاضر تلاشی بیهوده است. چرا که به لطف فضای مجازی و شبکههای اجتماعی انحصار تولید روایتهای غالب در حوزهی تمام مسائل مرتبط به انسانها و جوامع از دست طبقات حاکم و دستگاه آموزش ایدئولوژیکشان، چه در اَشکال تئوکراتیک و چه لیبرال-دموکراتیک خارج شده است. البته که این به معنای ایدئولوژیک نبودن این فضاها یا ناپدیدی نیروهای سرکوب دولتی در شبکههای اجتماعی یا فضای مجازی نیست (کما اینکه اینک با پدیدهای به نام «ارتش سایبری» دولتها مواجهیم). به هر ترتیب، در جهانی چنین، مبارزه و مقاومت در برابر طبقات و نیروهای هژمونیک حاکم چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی (چه معطوف به حاکمان کنونی و گذشته و چه نامزدهای احتمالی آینده) ادامه دارد. همانقدر که طبقات حاکم سعی دارند مناسبات هژمونیک خود را از طریق سازوبرگهای مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بازتولید کنند، در برابر آنها به ناگزیر قوای طبقات کارگر، ستمدیدگان و فرودستان اعم از زنان، اقلیتهای جنسی/جنسیتی، مذهبی و ملیتهای تحت ستم ولو در اَشکال پراکنده و کمتر سازمانیافته قرار دارند که سعیشان ایجاد مناسبات و ارزشهای ضدّهژمونیک حول سیاستهای طبقاتی مشخصی است. ترجمهی این کتاب هدفی ندارد جز تأکید بر فهم مبارزات طبقاتی و مبارزات ستمدیدگان در چارچوب نقد مناسبات سرمایهدارانه در سطوح ملی، منطقهای و جهانی. رویکرد مارکسیستی در فهم پیوند درونی هر یک از مبارزات طبقاتی-مردمی در سطح ملی با جنبشهای دیگر حائز اهمیت است. امروزه در شرایطی که جنبشهای اجتماعی یا قیامهای مردمی میتوانند کلیتی از اجزای ناهمگون باشند، مسئله بر سر آن است که کدام نیروهای طبقاتی و سیاسی انرژی قیامهای مردمی را به کدامین جهات هدایت میکنند و آیا مبارزات موجود رو به سوی رهاییبخش کلی دارند یا خواهان بازگشت و بازتولید مناسبات سلطه و استثمار در قالب به قدرت رساندن اقلیتهای حاکم جدید با گرایشات عمدتاً راست افراطی ملیگرایانه هستند؟
تحولات سالیان اخیر در ایران و کشورهای منطقه از منظر قیامهای سراسری و سرکوب آنها نشان داده قیامهای مردمی و معترضان برای رسیدن به حدی از خواستههای خود رادیکالتر شدهاند اما در شرایط کموزنی بدیلهای چپ و مترقی، گفتارهای اپوزیسیونهای عمدتاً دست راستی به پشتوانهی میلیاردها دلار سرمایهگذاری رسانهای و لابیگری با قدرتهای امپریالیستی توانستهاند خود را تا حدودی هم در سطوح ملی و هم جهانی به عنوان تنها آلترناتیوهای قدرتهای سیاسی موجود جا بزنند. البته «آرای عمومی ایرانیان» هم در نتیجهی سیاستهای سرکوب داخلی و بمباران رسانهای جریانات راست افراطی اپوزیسیون، تمایلاتی جدی به گفتار و کردار راست افراطی نشان میدهد که شاهد نمونههای بهروز آن در نقاط گوناگون جهان هستیم (از آمریکا و اسرائیل گرفته تا آرژانتین، ایتالیا، هلند، مجارستان و آلمان). در چنین شرایطی اهمیت نگرش مارکسیستی به جنبشهای اجتماعی مشخص میشود. نگرشی که سعی دارد این جنبشها را نه فقط در سطح ملی بلکه در سطح منطقهای و بینالمللی هم ارزیابی کند و نسبت آنها را با مبارزات طبقاتی-مردمی در این سطوح مشخص سازد. نگرشی که نشان میدهد هیچیک از جنبشهای طبقاتی-مردمی، «به خودی خود» مترقی، منادی برابری و آزادی نیستند و میتوانند طی «روندی» چنین شوند و در غیر این صورت، همواره در معرض تبدیل به جنبشهایی ارتجاعی، شوونیستی، ضدطبقات فرودست و پرو-امپریالیستیاند. انتشار این کتاب در شرایط حاضر البته اهمیت دیگری هم دارد.
این روزها مصادف با یکی از تاریکترین لحظات تمدن سرمایهداری معاصر است. بیش از یک سال از یکی از فلاکتبارترین جنایتهای تاریخ بشر، نسلکشی اسرائیل در غزه جلوی چشمان همگان در جهان میگذرد؛ یک نسلکشی لایو استریم که همگان میتوانند بین دیدن این یا آن صحنه و لحظات انهدام انسانهای غزه و سپس لبنان دست به انتخاب بزنند! بربریت نامناپذیری که همانطور که در یکی از گرافیتیهای اعتراضی آمده بود، برای اسرائیل و اسرائیلیهای اشغالگر «چیزی نیست مگر تراژدی تبدیل شدن به چیزی که خود زمانی از آن تنفر داشتند». فاجعهای که موجب شد اوهام حول «قهرمانان جهان آزاد» شکسته شود و صهیونیستها در قالب «نازیان عصر خود» به بهانهی حملات حماس در ۷ اکتبر سیاست نسلکشی و پاکسازی اتنیکی، اکولوژیک، فکری و شهری علیه تمام موجودات زندهی غزه را «طبق قوانین بینالمللی» موجود در جلوی چشمان میلیاردها نفر پیش ببرند و جامعهی جهانی هم بیخاصیتیِ اصلیترین نهاد بینالمللی خود یعنی سازمان ملل را به چشم ببیند. در این زمانه، هیچ تحلیلی در رابطه با مبارزات طبقاتی و سیاسی در هیچ بستر ملیای برای خود نمیتواند معنادار باشد مگر آنکه تکلیف خود را با نسلکشی در غزه و مسئلهی فلسطین همچون سنجهی مبارزه علیه هر نوعی از اِشغالگری و سلطهی داخلی و خارجی مشخص کند. ما در دورهای زندگی میکنیم که تحت تأثیر اوجگیری جریانات راست افراطی در بخشهای عمدهای از جهان، عملاً حمایت از فلسطین و مخالفت با نسلکشی اسرائیل به صورت دوفکتو «از بالا» جرمانگاری شدهاند. در زمانهای که کشتار فلسطینیان در غزه هم امپریالیستها را شاد میکند و هم دست اسلامگرایان منادی «آرمان فلسطین» را در «محور مقاومت» برای بالا کشیدن مبارزات مردم فلسطین باز میگذارد. در چنین شرایطی، فلسطین و مردمانش دو بار، البته نه به شکلی همارز و برابر، قربانی امپریالیسم و ارتجاع میشوند: یک بار با نسلکشی فلسطینیان به دست دولت صهیونیستی و با کمک بیدریغ امپریالیسم و یاران منطقهایاش و بار دیگر بار با استفادهی ابزاری از «آرمان فلسطین» از جانب نیروهای ارتجاعی اسلامگرا در جهت «منافع ملی» کشورهای خود در چارچوب رقابتهای ژئوپولیتیک منطقهای و جهانیشان. در چنین شرایطی، بازخوانی جنبشهای اجتماعی در پرتو رویکرد مارکسیستی، کاری که نویسندگان کتاب مارکسیسم و جنبشهای اجتماعی انجام دادهاند، میتواند بینشهای مفیدی برای امروز ما و ضرورت همبستگی با مبارزات دوران خود، اندیشیدن به چگونگی ایجاد پیوندهایی بین مبارزات طبقاتی و فرودستان در سطح منطقه و جهان و تلاش برای سازماندهی آن داشته باشد. تحت شرایط موجود در سطح ملی و جهانی و سیطرهی گفتار راست افراطی (چه از نوع سکولار و چه مذهبیاش)، اگر نیروهای چپ و مترقی به سمت پیوند دادن این جنبشها حرکت نکنند (که تا کنون چنین اتفاقی به نحوی سازمانیافته و قابلتوجه نیافته است)، آشکارا فضا برای مصادرهی این جنبشها به دست نیروهای امپریالیستی و ارتجاعی فراهمتر از قبل میشود (اگر نگوییم که در حال حاضر کار از کار گذشته است)، همانطور که دیدیم قاطبهی اپوزیسیون جسدمعاش دست راستی، سلطنتطلب، «حقوق بشری» و ایران اینترنشنالی، چگونه با هر بمبی که زامبیهای صهیونیست بر سر غزه و لبنان انداختند، از فرط خوشحالی یقهها دریدند و فرش قرمز برای «بی بی» جهت گسترش جبهههای جنگ به سایر کشورهای منطقه و ایران پهن کردند و حتی از نوشتن شعار «زن، زندگی، آزادی» بر روی دیوارهای مخروبهی غزه به وجد آمدند و خود را «مبارزان نستوه آزادی» جا زدند. همین مسئله به سادگی نشان میدهد مبارزه با دیکتاتوری و ارتجاع داخلی همزمان اگر به معنای مبارزه و مرزبندی با دیکتاتوریها و رژیمهای نسلکشی خارجی (امپریالیستی) نباشد، در عمل به رغم تمام جانفشانیها و آرمانهای «مترقی» محکوم به بازتولید و مشروعیتبخشی به جنایتکارانی دیگر است؛ جنایتکارانی که در قالب «قهرمانان جهان آزاد» امروز طشت رسواییشان بیش از پیش از بام افتاده و ندیدن آن، تنها یک معنا بیشتر ندارد و آن چشم بستن بر نسلکشی و رنج «دیگری» و انهدام آنها و طلب چنین چیزی برای تمام «دیگریها»ی احتمالی در اکنون و آینده است.
در آخر باید اشاره کنم که پیشگفتار جان کرینسکی، استاد علوم سیاسی در سیتی کالج نیویورک و یکی از چهار ویراستار کتاب، به دلیل تأخیر مترجم برای درخواست چنین متنی، در چاپ اول کتاب جای نگرفته و در چاپ بعدی در صورت امکان اضافه خواهد شد. به گفتهی کرینسکی، پیشگفتار حاضر را دیگر ویراستاران کتاب، لارنس کاکس و آلف گنوالد نیلسن هم از نظر گذراندهاند و با متن آن همنظر بودهاند. علاوه بر این پیشگفتار، در ادامه جهت معرفی کتاب، بخشی از فصل «مبارزهی طبقاتی و جنبشهای اجتماعی» به قلم کالین بارکر فقید هم جای گرفته است. مجدداً از دوستان نشر اسطوره پرومته و ویراستار محترم برای کمک به انتشار این اثر تشکر میکنم.
***
پیشگفتار جان کریسنکی بر چاپ فارسی «مارکسیسم و جنبشهای اجتماعی»
بیش از ده سال از انتشار اولیهی کتاب مارکسیسم و جنبشهای اجتماعی و نزدیک به پانزده سال از شروع به کار ما برای انتشار کتاب میگذرد. زمانی که ما نخست کتاب را با انتشارات «بریل» در سال 2013 منتشر کردیم، تقریباً یک سال و نیم از اعتراضات «اشغال والاستریت» و دو سال از شروع «بهار عربی» میگذشت. خیزش جهانی اعتراضات جوانان و گسترش اِشغال فضاهای عمومی همچون تاکتیکی تعمیمیافته-همراه با کلیت ذخایر کنشی با خصلتهای ملازمی مثل برپایی چادرهای درمانی، آشپزخانههای گروهی و مجامع مشورتیِ عمومی پدید آمدند و به شیوههایی شکل دادند که جنبشهای وسیع مردم، عمدتاً در چپ، دستکم برای ده سال بعد قرار بود از طریق آنها به اعتراضات خود ادامه دهند.
طرح کتاب مارکسیسم و جنبشهای اجتماعی در سال ۲۰۰۹ ریخته شده بود و ما پیشنویسهای کامل فصلهای کتاب را پیش از خودسوزی محمد بوعزیزی در اختیار داشتیم، واقعهای که موجب شورشهایی در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا شد و مدت کوتاهی پس از آن جنبشهای اِشغال در جهان انگلیسیزبان و خیزشهای خشمگینان اروپایی از راه رسید. زمانی که کتاب برای چاپ آماده میشد، ما باید تصمیم میگرفتیم چقدر میخواهیم به جنبشهایی بپردازیم که در حال شکلگیری بودند و به این تصمیم رسیدیم که اساساً وسعت نظری، جغرافیایی و تاریخی مقالات تشکیلدهندهی مارکسیسم و جنبشهای اجتماعی مبنایی محکم برای کتاب به وجود آوردهاند.
البته از آن زمان تا به امروز چیزهای زیادی تغییر کردهاند. کالین بارکر که در کنار همکارش مایک تیلزلی، از سازماندهندگان قدیمی کنفرانس آیندههای بدیل و اعتراضات مردمی در منچستر بودند که در آن برای نخستین بار ایدهی نسخهی اولیه کتاب شکل گرفت، از میان ما رفته است. مرگ کالین در سن ۷۹ سالگی در فوریهی ۲۰۱۹ ضایعهای برای دوستان، رفقا و همصحبتان او در چندین قاره، از جمله سه ویراستار کتاب بود.
در سایر نقاط جهان، تجدید حیات لگامگسیختهی راست افراطی و سرسپردگی بزدلانه یا انحلال اغلبِ احزاب چپ میانه در دموکراسیهای پارلمانی چشمانداز را به نحو قابل توجهی نسبت به سال ۲۰۱۳ تغییر داده است. در ایالات متحد، جایی که من این سطور را در آن مینویسم، ظهور ترامپیسم ــ که حول کیش شخصیتی تقریباً فهمناپذیر سازمانیافته است ــ تنها نسخهای از این پدیدهی گستردهتر است که ابعاد آن البته به نحوی ناهمگون از اروپا به فیلیپین و از هندوستان به آرژانتین میرسد. پاندمی کوید و آشفتگی اجتماعی و اقتصادی ناشی از آن، توجه به خشونت پلیسی نژادپرستانه که با قتل جرج فلوید در میانهی دوران پاندمی رقم خورد ــ و واکنش شدید دست راستی به اعتراضات وسیع علیه آن خشونت ــ در هر نقطهای از جهان احساس میشوند، از جمله در سرکوب دانشجویانی که اکنون ــ زمانی که من دارم این سطور را مینویسم ــ در حال اعتراض به حملات نسلکُشانهی اسرائیل به فلسطینیان غزه هستند.
بهرغم نپرداختن به موج اِشغال در این کتاب، و به رغم این واقعیت که نسخهی حاضرْ بهروزرسانی کتاب نیست، فکر نمیکنم که مارکسیسم و جنبشهای اجتماعی در مجموع کتابی «از رده خارج» باشد. شاید روزی این کتاب از رده خارج شود اما نقطهی قوت کتاب در شیوهای است که مقالات آن عناصر رویکردهای مارکسیستی به جنبشهای اجتماعی را برجسته میکنند، عناصری که در پژوهشهای جریان اصلی جنبشهای اجتماعی یا غایبند، یا تأکیدی بر آنها نمیشود و یا از آنها بسترزُدایی میشود، عناصری که شاید بتوان به خارج از کار دانشگاهی و به سوی پژوهش راستین جنبشمحور بسطشان داد ــ و البته قدرت کتاب در نحوهای است که مارکسیستها را ترغیب میکند تا مستقیماً با عاملیت جمعیِ سازمانیافتهی جنبشهای اجتماعی درگیر شوند.
فصلهای کتاب بر شیوههایی تأکید دارند که از طریق آنها جنبشهای اجتماعی به سرمایهداری همچون یک نظام جهانی دائماً متغیر که خصلتهای تعریفکنندهی آن شامل تنوعی از تناقضات بنیادین (مثل ارزشهای استفاده و مصرفی کالاها، ابزارهای فنی برای غلبه بر کمیابی و مسدودسازی نظاممند ابزارهای اجتماعی انجام آن) است، شکل میدهند و به واسطهی آن شکل میگیرند و تجلی مبارزهی طبقاتی در اَشکال، میانجیها و زمانمندیهای تاریخی متنوعی هستند. کتاب حاوی رویکردهای متنوعی به مارکسیسم است و به منزلهی یک کتاب، مخالف خوانشهای فرقهگرایانه و دُگماتیک از متون و سنتهای مارکسیستی است. کتابْ سنت مارکسیستی را بهطور وسیعی مدّ نظر میگیرد و در سطوح متعدد انتزاع به مسائلی در جنبشهای اجتماعی میپردازد، از مسائلی مثل اینکه زبان در مبارزات سیاستگذارانه چگونه به آگاهی شکل میدهد تا پیوند درونی دورههای اعتراضی در سراسر جهان و تا اَشکالی که توسعهی سرمایهدارانهی ناموزون و ترکیبی به جنبشها شکل میدهند. موضع نظری کتاب متمایل به پراکسیس و مسئلهی خلق یک سیاست طبقاتی مسنجم اما فراگیر است.
پروژهی ایجاد یک سیاست طبقاتی فراگیر، همانطور که بسیاری از نویسندگان کتاب گواهی میدهند، متکی بر حد مشخصی از سازمانیابی است، هرچند اینکه چه نوعی از سازمانیابی باید وجود داشته باشد یا اینکه از طریق چه شکلی از عاملیت باید اقدام کرد، مشخصاً مسائلیاند که تحلیل سیاسی مارکسیستی مطرح میکند. افزون بر این، سازمانیافتگی یک طرف از نیروها به همان اندازه متکی بر سازماننیافتگی طرف دیگر یعنی مخالفان است. شرحهای گرامشی بر هژمونی از طرق بسیاری منجر به لحاظ کردن این دیالکتیک شدند، چه از خلال بینشهای او نسبت به «جنگ موضعی» و جامعهی مدنی یا چه از طریق نوشتههایش در باب زبان، فلسفه و «آگاهی متناقض». این مسئله نیز به عنصر مهمی اشاره دارد که در سراسر کتاب موجود است، اینکه جنبشهای اجتماعی، پروژههای جنبش اجتماعی و «جنبش اجتماعی همچون یک کل»، به بیان بارکر، خود انتزاعهایی واقعیاند که میان طبقات ــ که خود واقعی اما انتزاعهایی بالامرتبهترند ــ و سازمانهای کوچکمقیاستر وساطتمندی میکنند و این کار را تا حدی انجام میدهند که بتوان سطحی از انسجام و سازمانیابی را به دست آورد که به آن وساطتمندیها جهت و نیرو میدهند.
مشکلی که جنبشهای اجتماعی پیدا میکنند این است که آنها همواره با اقدامات دیگران برای سازمانزُدایی از آنها مواجه میشوند، چیزی که صاحبان سرمایه و زور در جایگاه پرامتیازتری برای انجام آنند. حتی در طول ده سال گذشته، توانایی تکنولوژیک برای کنترل و نظارت، برای اعِمال زور از راه دور و انتشار اطلاعات نادرست ــ تمام انواع رویههای سرکوبگر که از پیش وجود داشتند، البته ابعادی چندگانه یافتهاند و چالشهای سازماندهی برای جنبشهای طبقهی کارگر را به همان میزان دشوارتر کردهاند. متعاقب این ظرفیتهای جدید و در پرتو فروپاشی مالی جهانی، ظهور جنبشهای فاشیستی، اتنو-ناسیونالیستی و جنبشهای اقتدارگرای دینسالارانه که زنجیرههای بلندی از «دولت یکپارچه» را تصاحب کردهاند، نشان میدهد که این «جنبشهای از بالا»، هر چقدر هم دستراستی و ارتجاعی باشند، توانستهاند به اعماق ذخایر نارضایتی توسل جویند و دستکم بسته به موقعیت و طول عمر این جنبشها، آنها را بیشتر به سمت سازمانزُدایی از چپ هدایت کنند به جای آنکه برنامهای منسجم و مردمی را پیش نهند.
به هر ترتیب، درس معناداری که در مقالات کتاب مارکسیسم و جنبشهای اجتماعی وجود دارد این است که همچنان هیچ جایگزینی برای سوسیالیسمی که بیامان متمایل به ساختن اکثریتهای تأثیرگذار از پایین است، وجود ندارد. هر رویکرد دیگری جز این، بینش، خصلت انتقادی و نیروی سنت مارکسیستی را به هدر میدهد، سنتی که نقدش از سرمایهداری و قمارش بر نقش کسانی که جهان ما را از خلال کار خویش تولید میکنند، همچنان مثل گذشته مهم و مجابکننده است.
نیویورک می ۲۰۲۴
***
مبارزهی طبقاتی و جنبشهای اجتماعی
کالین بارکر
تقریباً به مدت ۴۰ سال ما بر مبارزهی طبقاتی بهمثابهی نیروی محرکهی بیواسطهی تاریخ و بهویژه بر پیکار طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا همچون اهرُم عظیم انقلاب اجتماعی مدرن تأکید کردهایم … ما صریحاً این شعار را صورتبندی کردیم: رهایی طبقهی کارگر به دست خودِ طبقات کارگر حاصل میشود.[۱]
۱
رویکرد مارکسیسم به جنبشهای اجتماعی با نظریهی «مبارزهی طبقاتی» شکل میگیرد. مارکس منکر این بود که کاشف «مبارزهی طبقاتی» است و آن را به مورخان انقلاب فرانسه منسوب میکرد. با این حال ادعایی بنیادی دربارهی رویکرد خود داشت:
«کار جدیدی که انجام دادم اثبات این بود که: ۱) وجود طبقاتْ صرفاً منوط به مراحل تاریخی مشخص در انکشاف تولید است، ۲) مبارزهی طبقاتی ضرورتاً منجر به دیکتاتوری پرولتاریا میشود، ۳) خود این دیکتاتوری تنها موجب گذار به الغای تمام طبقات و گذار به جامعهی بیطبقه میشود.»[۲]
بهزعمِ مارکس و انگلس «مبارزهی طبقاتی» صرفاً خصلت اصلی اَشکال تاریخی جامعه را توصیف نمیکرد، بلکه شیوهای بود که از رهگذر آن سرمایهداری میتوانست دستخوش انقلاب شود و خودِ طبقات ریشهکن شوند. البته از زمان مارکس و انگلس به این سو واژهی «دیکتاتوری» معانی وحشتناکی پیدا کرده است که ذیل معنایی که آنها مدنظر داشتند نمیگنجد.[۳] مارکس و انگلس به دنبال دموکراتیکسازی رادیکال زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به دست کارگران بودند. در ۱۸۷۱ آن دو الگویی از «دیکتاتوری پرولتاریا» را در سازماندهی فوقدموکراتیک کمون پاریس یافتند.[۴]
این دگرگونی به دو دلیل مستلزم انقلاب اجتماعی بود؛ نخست، هیچ روش دیگری نمیتوانست دست طبقهی حاکم را از مالکیت و قدرت خود کوتاه کند. دوم، تنها مشارکت فعال در جنبشی انقلابی میتوانست موجب خلاصی ستمدیدگان از «منجلاب اعصار» و تبدیل آنها به سوژههایی قادر به بازسازی جهان شود.[۵] در اینجا هدف و وسیله، دگرگونی اجتماعی و شخصی، پیوندی ناگسستنی داشتند. بنابراین مسائل مربوط به انقلاب و جنبشهای اجتماعی، آنگونه که در بیشتر علوم اجتماعی معاصر رایج است، دو مجموعهآثار پژوهشی متمایز را ایجاد نکرد؛ اینها بخشهایی از داستانی واحد بودند.
اما پرسش مهمی پابرجاست: چگونه میتوان از واقعیت سرمایهدارانهی امروزی به این هدف رسید؟ مارکس در فقر فلسفه پاسخی استعاری داشت: طبقهی کارگر بهمثابهی «طبقهای رویاروی سرمایه» باید تبدیل به «طبقهای برای خود» شود. اما آن عبارت مبهم چیزی در باب اینکه چه روندهای سیاسیای در کارند به ما نمیگوید. دیوید لاکوود عقیده داشت مارکسیستها تمایل دارند یک «شیفت پایانی پرولتری» را تصور کنند که در آن، در روزی خوش، کل طبقهی کارگر نهایتاً با هم به این نتیجه میرسند که زمان پایان دادن به سرمایهداری فرارسیده است.[۶] این سناریو بهشدت ناموجه است؛ کل تجربهی جنبشهای کارگران طی دو قرن گذشته نشان میدهد اوضاع هیچگاه به این سادگی نبوده است. در هر صورت مارکس و مارکسیستها مدافع انبوهی از جنبشها بودند و در آنها مشارکت داشتند، مثلاً مقاومت در برابر بردهداری، ستم ملی، امتیازات مهارتی، نژادپرستی، سکسیسم، همجنسهراسی، تبعیض دینی، سرکوب دهقانان و دانشجویان، مخالفت با جنگهای امپریالیستی و زوال محیطزیست و غیره، چیزی که اگر جنبشها را صرفاً به مفهوم «طبقه علیه طبقه» تقلیل دهیم، بیمعنا میشود. تمام این مسائل چه ربطی به «طبقهی برای خود» دارند؟
با این اوصاف وضعیت نظری «مبارزهی طبقاتی» چیست و چگونه میتواند بهطور معقولی به بحث از «جنبشهای اجتماعی» ربط پیدا کند؟
۲
از لحاظِ مفهومی و تاریخی، «مبارزهی طبقاتی» متقدم بر هرگونه «شکلگیری» طبقات در مقام کنشگران بالقوه یا هر نوع «آگاهی» ضروری طبقاتی است. ادوارد تامپسون با بررسی انگلستان قرن هجدهم به مجموعهای از روندها و روابط اشاره کرد که آن را «مبارزهی طبقاتی بدون طبقه» مینامید. رویههای مرسوم تهیدستان قرن هجدهمی شامل شکلهای مقاومت روزانه میشد که تهیدستان آن را برحسب «طبقه» مفهومپردازی نمیکردند، هرچند این رویهها ناشی از تعارضهای ذاتی سرمایهداری روبهرشد بود. افزون بر این مطالعهی تامپسون در باب طبقهی کارگر اوایل قرن نوزدهم نشان میداد چگونه کارگران انگلیسی در واقع «معنای طبقاتی» ستیز بین خود و بورژوازی بریتانیا و دولت آن را گسترش دادند. میتوان گفت پراتیک مبارزهی طبقاتیْ کارگران را به ایجاد یک «طبقه»ی آگاهانهی روبهرشد رهنمون شد و در همین معنا بود که «طبقهی کارگر در ساخت خود حضور داشت».[۷]
درواقع تامپسون بیشتر خصلتِ «رابطهایِ» واژهی طبقه را بهخوبی بیان میکند:
«در بحث از طبقه، هنگامی که یکی متوجه میشود بهطور مکرر جملاتش را با ضمیر «آن» شروع میکند وقت آن رسیده است که خود را تحت نوعی کنترل تاریخی قرار دهد وگرنه خطر این هست که به بردهی مقولات خاص خود تبدیل شود. جامعهشناسانی که ماشین زمان را متوقف کرده و با بدخُلقیِ مفهومیِ مفرط به سراغ موتورخانه رفتهاند تا نگاهی به آن بیاندازند به ما میگویند که اصلاً نمیتوانند جای طبقه را مشخص و آن را طبقهبندی کنند. آنها فقط میتوانند انبوهی از مردم با مشاغل، درآمدها، سلسلهمراتب منزلتی مختلف و… را شناسایی کنند. البته آنها حق دارند، زیرا طبقه این یا آن بخش ماشین نیست، بلکه نحوهی فعالیت ماشین است زمانی که به کار میافتد، خودِ حرکت، حرارت، صدای رعدآسا. طبقه یک آرایش اجتماعی و فرهنگی است (که اغلب بیان نهادی مییابد) و نمیتوان آن را بهصورتِ انتزاعی یا در انزوا تعریف کرد بلکه تنها برحسب رابطه با طبقات دیگر تعریف میشود؛ و درنهایت، تعریف تنها میتواند در ظرف زمان انجام شود، یعنی، کنش و واکنش، تغییر و ستیز… .»[۸]
«مبارزهی طبقاتی» اساساً روندی است که (دستکم) دو طرف را در بر میگیرد، یک سو اَشکال متنوع مقاومت در برابر استثمار و سرکوب و سوی دیگر شیوههایی به همان اندازه متنوع که گروههای حاکم برای حفظ موقعیتهای خود و جلوگیری از چنین مقاومتی به کار میگیرند. مطالعهی مبارزهی طبقاتی ما را ملزم به توجه دقیق به فعالیتهای طبقات حاکم و متحدانشان در قبال کسانی میکند که مخالفان بالقوهی آنانند.
۳
ازلحاظِ تاریخی، طبقهی کارگر شکلهای گوناگونی یافته است. در پسِ این تنوعات چیزی نهفته است که مارکس «شیوهی تولید» یا گاهی «شیوهی مبادله» یا «شیوهی همیاری» مینامید. این عبارات خلاصهی شیوههای نهادینیاند که در طول کلِ اعصارْ مردم از طریق آنها بازتولید نیازها و روابط اجتماعی خود را سازماندهی کردهاند. میتوانیم با اَنحای «استخراج» کار اضافی از تولیدکنندگان مستقیمْ شیوههای تولید را از یکدیگر متمایز کنیم. این:
«تعیینکنندهی رابطهی استیلا و بندگی است، زیرا مستقیماً از خود تولید ناشی میشود و بهعنوان عاملی تعینبخش بر تولید تأثیرگذار است. کل پیکربندی اجتماع اقتصادی ناشی از روابط بالفعل تولید و بنابراین همچنین شکل سیاسی خاص آن مبتنی بر همین است. شیوهی استخراج کار اضافی در تمام موارد رابطهی مستقیم صاحبان شرایط تولید با تولیدکنندگان بیواسطه است … که در آن پنهانترین راز، مبنای پنهان کل عمارت اجتماعی و بنابراین همچنین شکل سیاسی رابطهی حاکمیت و بندگی، و به بیان کوتاه، شکل خاص دولت در هر مورد را مییابیم.»[۹]
در سرمایهداری «شکل اقتصادی خاص» کار اضافی ارزش اضافی است، ارزش در شکل پولی است که در بازارهای کالا جریان مییابد و از جانب صاحبان سرمایه انباشت میشود. چند تناقض اساسی نشاندهندهی این شکل همیاری مولد اجتماعیست که اَشکال مبارزهی طبقاتی را مشروط میکنند.
نخست، تصاحب سرمایهدارانه مبتنی بر نقیض ظاهری خود است. تحلیل مارکس از ارزش، پول و مبادله در آغاز ادعای حیاتی در اقتصاد سیاسی لیبرال را میپذیرد: یعنی اینکه این روابط اقتصادی اصلی شامل شکلی از آزادی انسان و برابری میشوند. مناسبات کالایی گسترشیابندهی سرمایهداری با پیشرفت «حقوق» سازگار است، یعنی برابری در پیشگاه قانون، آزادیهای قرارداد و بیان و حق رأی عمومی برای افراد بالغ. مبادلهی بازاریِ تعمیمیافته «بهشتِ برین حقوق ذاتی بشر … قلمروِ انحصاری آزادی، برابری، مالکیت و بنتام»[۱۰] را ایجاد کرده است.[۱۱] سرمایهداری مستلزم مناسبات مستقیماً قهری و ناآزاد استبدادهای باستانی، بردهداریها و فئودالیسمها نیست. درواقع بیشتر سیاستهای مبارزهی طبقاتی طی دو قرن گذشته گسترش ستیزآمیز اما واقعی حقوق را در بر داشتهاند. اگرچه پروژهی حقوق بشر هنوز تحقق نیافته است، اما مدافعان آن نیز چیزهای زیادی برای ستودن دارند.
دوم، با این حال تمرکز انحصاری بر «سطح» مبادلات بازاری ناتوان از توضیح علت نابرابریهای تماماً آشکار ثروت و قدرت در سرمایهداری است. برای فهم این نابرابریها باید جهنم تولید را بیرون و در زیر بازار بررسی کنیم، جایی که ضرورت اقتصادیْ کارگرانی را که تنها داراییشان نیروی کار است وادار به یافتن شغل میکند. در محل کارْ حقوق برابر به نحو شگرفی در سپهر «استبداد» حل میشوند و در این شرایط برخی رئیس و دیگران «خدمه» میشوند، جایی که قرارداد کار مستلزم «تعهد به سرسپاری» است. آزادی بازار ناپدید میشود، کارگران تابع ارادهی دیگران میشوند و کارْ تابع ثروتمند ساختن اقلیت کنترلکنندهی مالکیت. سیاست اجتماعی سرمایهداری اصول متعارض را ترکیب میکند: آزادی و عدم آزادی، برابری و نابرابری، مالکیت و عدم مالکیت.
سوم، سرمایهداری نهتنها تحت سلطهی استثمار بلکه تحت استیلای رقابت است. رقابت بین سرمایهها نیروی محرکهی اصلی سیستم یعنی «انباشت بهخاطرِ انباشت» را فراهم میکند. هر سرمایه بهمنظورِ بقا باید بیوقفه در شیوههای استخراج ارزش اضافی از کار نوآوری داشته باشد و به سرمایهداریْ توسعهطلبی پویایش را ارزانی دارد. این سیستمِ بیسابقه افزایشهای وسیعی در بهرهوری انسانی ایجاد کرده و با خشونتْ کل سیاره را به سمت اقتصاد جهانی و تعاملی واحد سوق داده است. این سیستم همچنین نظامی فراسوی قدرت کنترلِ همه است. سرمایهداری در کنار فقر طاقتفرسا، گسترش بیرحمانه و فروپاشیهای تکاندهنده و رشد عظیم، هم در خلاقیت و هم در تخریبگری انسانی، در عین حال ثروتهای هنگفتی ایجاد میکند.
«استخراج» ارزش اضافی موجب تنازعاتی نظاممند در سراسر سیمای جامعه میشود. میل سیریناپذیر سرمایه به ارزش اضافی مستقیماً در مقابل نیازهای کار مزدی است و «مبارزهی طبقاتی» را تبدیل به خصلت درونی این نظام مناسبات اجتماعی میکند. با این حال مبارزهی طبقاتی، حتی اگر در انتزاعیترین حالت تصور شود، با انگیزههای رقابتی درهمتنیده است. اگر کسانی که نقش سرمایه را بازی میکنند اُخوّتی کارساز در برابر کار به وجود میآورند، آنها در عین حال دستهای از «برادران دشمن» هستند.[۱۲] و اگر صاحبان کارِ مُزدی نمایانگر وحدتی در برابر سرمایه هستند، رقابتْ آنها را نیز بهصورتِ بالقوه در قالب «برادران و خواهران دشمن» تقسیم میکند.
این حاکی از آن است که برگردانِ «منافع طبقاتی» به کنش سیاسی همواره باید روندی دشوار در سرمایهداری باشد، زیرا نیروهای اجتماعی در بطن خود حامل هماوردیهای رقابتی و ستیزهای متقابلند. علاوه بر این مسائلْ مارکس دو دلیل دیگر را هم دربارهی این موضوع تشخیص میدهد که چرا پرولتاریا ممکن است وظیفهی «گورکنی» خود را دشوار بیابد. نخست، کارگر با تبعیت از «اجبار خاموش مناسبات اقتصادی» «از طریق آموزش، سنت و عادتْ تماشاگر شرایط آن شیوهی تولید بهمثابهی قوانین بدیهی طبیعت است».[۱۳] دوم، ایدئولوژیهای حامی طبقه(ها)ی حاکم تأثیر خود را دارند: «اندیشههای حاکم هر عصر همواره اندیشههای طبقهی حاکم بودهاند».[۱۴] به نظر میرسد دستیابی به هدف و وسیلهی مشخص مارکسیسم دشوار خواهد بود و مطمئناً «خودبهخودی» نیست.
دشواری حتی از این هم بیشتر است. از لحاظِ تاریخی سرمایهداری تنها با ابزارهای «اقتصادی» گسترش نیافته است. تاریخ سرمایهداری شامل انقیاد استعماری تمام مردمان، بردهداری و کار اجباری، تجزیهی قهری نظامهای کهن بازتولید اجتماعی، جنگهای بهشدت خانمانسوز همراه با ترویج ستمهای نژادپرستانه، جنسی، دینی و غیره میشود. هم انکشاف سرمایهداری و هم تحول مقاومت در برابر آن همواره حاوی چیزی بیش از تضاد اقتصادیِ صرف میان سرمایه و کار بوده است.
۴
بنابراین مارکسیستها با مجموعهای از مشکلات نظری و عملی-استراتژیک مواجهند. بخشی از پیچیدگی سرمایهداری مبتنی بر خصلت چندلایهی آن است که بازنمایی آن مستلزم درجات مختلفی از عمومیت است. مخالفت با سرمایهداری باید تجلیهای چندگانه را کنترل کند که در عین آنکه در هم آمیختهاند همگی نظم مشابهی ندارند. خود مارکس دربارهی تمایز سطوح متفاوت انتزاع و انضمام صراحت داشت.[۱۵]
مارکس در شاهکار خود، سرمایه، عمدتاً به بررسی نظام سرمایهداری در سطح بالایی از انتزاع میپردازد. چشمانداز نظام سرمایهداری مملو از «حاملان مناسبات اقتصادی» است: سرمایهدار، کارگر، متخصص مالیه، زمیندار و غیره. این افراد در شمایل شخصیتهایی «کارتونی» پدیدار میشوند که فاقد هر چیزی هستند مگر کلیترین تاریخ. آنها به زبان مشخصی سخن نمیگویند و از سنتهای فرهنگی خاصی استفاده نمیکنند. این انتزاعها برای شناسایی روندهای اساسی، روابط و گرایشهای توسعهی سرمایهداری ضرورت دارند، با این حال پایان روند ترسیم کل نظام نیستند. کل حرکت نظری در بینش مارکس مارپیچی گسترشیابنده از «هستهی» سرمایهداری به سوی «سطح» رنگارنگ آن است. در هر مرحله «تعینیابیها» و پیچیدگیهای جدیدی مطرح میشوند و «شخصیتهای کارتونیِ» مارکس خصلتهایی اضافی پیدا میکنند و با مشکلات استراتژیک نوینی مواجه میشوند.
با تفکر در باب «مبارزهی طبقاتی» برایناساس مشخص میشود که این مفهوم نیز در سطح بالایی از انتزاع مطرح شده است و از انبوهی از اَشکال سلطه و مقاومت طی کل اعصار تاریخی تعمیم مییابد. با این حال انضمامیت تاریخی عظیمتری لازم است تا بتوان بررسی کرد که مردم چگونه، آنطور که مارکس میگوید، «این نبرد را به انتها میرسانند». خود طبقاتْ کنشگران سیاسی منسجمی نیستند که بتوانند همچون هستارهایی تکین ایفای نقش کنند؛ طبقات از درون بهواسطهی منافع خاصی که تابع انگیزههای متضادند دچار تفرقه میشوند. «مسائل طبقاتی»، یعنی مشکلات ناشی از خصلت بنیادی سرمایهداری، بیشک با کنشگران سیاسی مواجه میشوند، اما نحوهی واکنش این کنشگران با مجموعهای از جزئیات انضمامی «وساطتمند» میشود.
مارکسیسم گاهی همچون نظریهی «ساختارگرا» ــ بدون فضای واقعی برای جنبشهای اجتماعی یا درواقع برای عاملیت انسانی ــ توصیف میشود؛ این گفته اشتباه به نظر میآید. مارکس در عوض عاملیت و ساختار را همچون قطبهای دیالکتیکی وحدتی مداوم و گسترشیابنده تفسیر میکند. انسانها فعالانه تاریخ خود را میسازند، هرچند نه تحت شرایطی که خود انتخاب میکنند. از یک سو انسانها لزوماً وارد مناسبات اجتماعیای میشوند که محصول فعالیت گذشته و مستقل از ارادهی آنهاست.[۱۶] این قبیل مناسبات اجتماعی از «خصوصیات نوپدید» خود برخوردارند که مستقل از افرادیاند که به آنها شکل میدهند، برای مثال تقسیم کار، قواعد، الگوهای حقوق و مسئولیتها. انسانها سطوح همزیستی متعددی دارند، از «شیوههای تولید» تاریخی تا مناسبات بیواسطه و محلی خانوادگی، همسایگی و در محل کار. از سوی دیگر افرادی که در مقام موجوداتی فعال و بازاندیشْ این نظامهای متنوع فعالیت را تشکیل میدهند در عین حال فعالانه آن مناسبات را به شکلی بازسازی میکنند که «زندگی»شان میکنند. انسانها مدام با خصلتهایی از این نظامها مواجه میشوند که مانع از پیگیری نیازها و اهداف (خودپیشبرندهی) آنها هستند. زمانی که انسانها به دنبال حل این مشکلات میروند، به طُرُقی دست به کنش میزنند که مستلزم گسیختن الگوهای موجود است و ستیزهایی ایجاد میکنند که بهطور بالقوهْ هم مناسبات اجتماعی آنان و هم خودشان را، در مقام کنشگر، از نو شکل میدهند. این برداشتِ کلی شالودهی رویکرد مارکسیستی به جنبشهای اجتماعی است.
تنها در سطحی بیواسطهتر از آنچه در سرمایهی مارکس بررسی شد میتوانیم مردم مشخصی را جای دهیم که به زبانهای خاص سخن میگویند و با تاریخها و سنتهای خود بهمنظورِ فهم و درکنترلگرفتن شرایط مادی و اجتماعی خویش مبارزه میکنند. در این سطح از شکلبندیهای اجتماعی-فرهنگیِ «انضمامی»تر است که «جنبشهای اجتماعی» بهمثابهی اَشکال فعالیت اجتماعی و سیاسی پدید میآیند. جنبشها نُمودهای وساطتیافتهی مبارزهی طبقاتیاند.
۵
مارکسیستها چگونه به مسئلهی «جنبشهای اجتماعی» یا «جنبشها» میپردازند؟ در اینجا با مشکلی مواجهیم: مارکس، انگلس و وارثانشان مدام از این عبارتها استفاده کردهاند، اما گویا هیچگاه تعریفی از آنها به دست ندادهاند. ما نخست نیازمند نوعی تفسیر و بازسازی هستیم. نسبتی میان کاربردهای مارکسیستی و کاربردهای موجود در پژوهش آکادمیک معاصر وجود دارد، اما در عین حال تفاوت قابلتوجهی هم در کار است. اکثر پژوهشهای آکادمیک سعی نمیکنند «جنبشها» را به «مبارزهی طبقاتی» یا درواقع به «انقلاب» پیوند دهند.
میگویند تعریف جنبشهای اجتماعی «کابوسی نظری» است.[۱۷] با فرض تنوع عظیم پدیدههای جنبشی، هرقدر هم کار دشوار باشد، طرح بعضی از خطوط کلی ممکن به نظر میرسد.
نخست، جنبشها دستاوردهایی جمعی هستند. بعضی از اَشکال مقاومت در برابر سرکوب و استثمار عمدتاً فردی باقی میمانند. مثلاً در دهههای پیش از جنبش حقوق مدنی، مقاومت سیاهان در برابر [قوانین] جیم کرو[۱۸] در جنوب آمریکا در مهاجرت گسترده به ایالات شمالی و غربی خلاصه میشد. مبارزهی طبقاتی زیر لوای «کمونیسم» اَشکال فردی مثل کارگریزی، تغییر شغل و «فقدان اشتیاق» را به خود گرفت.[۱۹] مردمنگاریِ درخشانی از مصائب محیطزیستی در یک زاغهی آرژانتین توصیف میکند که چگونه عاملیتهای اجتماعی و سیاسیْ سهمی در «آشفتگی»ای دارند که مانع از سازماندهی جمعی مؤثر میشود.[۲۰] در مقابل، یک جنبشْ حاوی نوعی سازماندهی است که نهفقط بر هویتهای جمعی بلکه بر پروژههای جمعی و اشتراک متقابل ایدهها دلالت دارد. ظهور یک جنبش از شیوههای مُتفرّق دستوپنجه نرم کردن با مشکلاتِ ناشی از عملکردهای سرمایهداری فراتر میرود. این یکی از دلایل علاقهی مارکسیسم به جنبشهای اجتماعی است: سازماندهی جمعی حاوی امکانهای درونماندگار شیوههای بدیل سازماندهی همیاری انسانی است.
دوم، جنبشها شکل سازمانیِ سرشتنُمایی دارند. آنها موجودیتهایی «مشبّک» ــ شبکهمانند ــ هستند.[۲۱] شاید تعریف جنبش بهواسطهی چیزی که نیست آسانتر باشد: «سازمانها» ــ احزاب، اتحادیههای کارگری، کلیساها، سازمانهای غیردولتی، شبهنظامیان و غیره ــ از جنبشها مجزا هستند، اما ممکن است بخشی از آنها باشند. الگوی «شبکهای» یک جنبش بسیار متنوع است و بر مبنای «گرهها»ی پیونددهنده یا اجمالاً شیوههایی که «فعالان» مختلفِ آن با یکدیگر ارتباط مییابند میتواند از نو شکل بگیرد و بسط یابد. «مشبّک»بودن به کنشگرانی با دیدگاهها، منافع و پیوندهای گوناگون اجازه میدهد تا خود را به شیوهی خاص خویش بسیج کنند و سهم خود را در تحول کلی جنبش مشخص سازند.
سوم، خصلتی که در آثار پژوهشی آکادمیکْ کمتر پرورش یافته[۲۲] این است که جنبشها در عین حال حیطههای مباحثهاند. معنا و هدف جنبش چیست؟ جنبش از چه چیز دفاع میکند و چه چیز را تغییر میدهد؟ محدودههای جنبش چگونه تعیین میشوند؟ مخالفان آن کیستند؟ جنبش چگونه باید اهداف خود را تعریف و پیگیری کند؟ کدام استراتژیها، تاکتیکها و ذخایر فعالیت جمعی باید به کار گرفته شوند؟ چگونه باید به وقایع و بحرانهای موجود واکنش نشان دهد؟ تمام این مسائل و مسائل دیگر در میان حامیان متنوع جنبش به روی گفتوگوی مداوم گشودهاند.
چهارم، مشارکت در چنین مباحثی محدود به حامیان جنبش نمیشود. مخالفان جنبش دلایل خوبی برای تلاش جهت تأثیرگذاری بر نحوهی تفسیر و تغییر جهان از طرف جنبش دارند. شیوههای اِعمال چنین تأثیری از جانب مخالفان جنبش به نحو قابلتوجهی گوناگون است، اما اگر آنان قدرتمند باشند، این شیوهها شامل بهکارگیری نیروی دولت و قانون، رسانههای جمعی یا یارگیری[۲۳] از «رهبران» جنبش میشود. «مبارزهی طبقاتی» نهتنها میان جنبشها و مخالفانشان، بلکه همچنین درون هر دو طرف رخ میدهد؛ اندیشهها، اَشکال سازماندهی و ذخایر ستیز جنبشها همگی در «بینشهای استراتژیک» مخالفانشان حضور دارند.[۲۴]
پنجم، جنبشها نه لزوماً پدیدههایی «از پایین به بالا» هستند و نه «پیشرو». آلف نیلسن و لارنس کاکس مقولهی «جنبشهای از بالا» را مطرح میکنند.[۲۵] پویشهای سرشتنُمای سرمایهداری مستلزم بازسازی متناوب روابط اجتماعی، گاهی به شیوههای کمابیش بنیادی، هستند. ابتکارعملهای طبقهی حاکم بعضی اوقات شامل بسیاری از خصلتهای سازماندهی «جنبش» میشود: ایجاد پیکارها، بسیج، متحدان، عمومیسازی استدلالها و غیره. جنبشها فقط در مالکیت چپ نیستند. نظام «جیم کرو» در جنوب ایالات متحد نخست از جانب جنبشی نژادپرست که با حمایت نخبگان و با هدف انقیاد بردگان سابق سازمان یافته بود بنیان گذاشته شد. همان نژادپرستی در عین حال سهمی در شکست پوپولیسم آمریکایی و ناکامیهای عمدهی اردوی کار در دههی 1920 داشت. جنبشهای چپ اغلب باید نهتنها با کارفرمایان و دولتها بلکه همچنین با جنبشهای مخالفی که شامل اعضای «طبقات پایینتر» میشوند دستوپنجه نرم میکردند. از اوباش «کلیسا و پادشاه» تا صدتاییهای سیاه[۲۶]، از فاشیستهای موسولینی و پیراهنسیاهها و پیراهنقهوهایهای هیتلر تا رشد دوبارهی فاشیسم اروپایی معاصر، راست در کنار بسیاری از عناصر برگرفته از «ذخایر» چپ اَشکال جنبشی خاص خود را پیدا کرده است.
حتی «جنبشهای از پایین» میتوانند خصلتهای «پیشرو» و «واپسگرایانه» در یک مبارزهی واحد را ترکیب کنند. مارک استینبرگ چگونگی تحول اَشکالی از سازماندهی و مطالبات به دست حریربافان ابتدای قرن نوزدهم را بررسی کرده است که در عین حال این تحول هم از تجارت آنها در برابر چپاولهای سرمایه دفاع میکرد و هم موجب تنزل منزلت زنان میشد.[۲۷] کسانی که برای دفاع از مشاغل و منابع محلی در صنایع و شهرهای روبهزوال دست به مبارزه میزنند اغلب عقایدی را در میان کسانی که بسیجشان میکنند پدید میآورند که کارگران مهاجر، «کار ارزان» در کشورهای دیگر و هدفهایی غیر از سرمایه و دولت را نکوهش میکنند.
۶
تفکر مارکسیستی در باب جنبشهای اجتماعی را تمرکز خصلتنُمای آن بر سرمایهداری همچون یک نظام یا تمامیت شکل میدهد. مارکس و انگلس، همانند سایر متفکران قرن نوزدهم، بهمنظورِ توصیف غلیان سازماندهی مردمی در دوران خود از «جنبش اجتماعی» نوشتند. عبارت جنبش اجتماعیْ انقلابها، اتحادیهگرایی کارگری، جنبشهای حق رأی، فمینیسم نوظهور، اندیشههای نوپای سوسیالیستی و اُتوپیایی، مطالبات استقلال و وحدت ملی و فشار دهقانان برای [تصاحب] زمین را در بر میگرفت. تمام اینها رویهمرفته واقعیتی تکین را برساختند: «جنبش اجتماعی»، مفهومی با ارجاع به طبقاتی نامنسجم که نشاندهندهی سازماندهی سیاسی و اجتماعی «تهیدستان»، «عوام»، «طبقات کارگر» و تمام کسانی بود که بر سر «مسئلهی اجتماعی» مبارزه میکردند.
یادداشتها
[۱]. Marx and Engels 1975a, pp. 374–۵.
[۲]. Marx 1965a.
[۳]. Draper 1987.
[۴]. Marx 1974b; Engels 1971, p. 34.
[۵]. Marx and Engels 1965a, p. 86.
[۶]. Lockwood 1992.
[۷]. Thompson 1963; 1978a.
[۸]. Thompson 1965, p. 357.
[۹]. Marx 1981, p. 927.
[۱۰]. بخشی از فصل چهارم، پاره دوم، مجلد اول سرمایه. مارکس بهشوخی میگوید بهشت برین این حقوق ذاتی بشر بیشتر از آنکه چیزی واقعی باشد یک توهم است. اشارهاش به بنتام، فیلسوف فایدهگرا، هم برای اشاره به این است که این حقوق بیشتر برساختی ذهنی هستند تا واقعیتهای عملی. م.فا.
[۱۱]. Marx 1976a, p. 280.
[۱۲]. Marx 1981, p. 362
[۱۳]. Marx 1976a, p. 899.
[۱۴]. Marx and Engels 1973, p. 85.
[۱۵]. Marx 1904; 1973; Ilyenkov 1982; Ollman 2003.
[۱۶]. Marx 1904.
[۱۷]. Marwell and Oliver 1984.
[۱۸]. Jim Crow laws:
قوانین تفکیک نژادی در تمام تأسیسات عمومی ایالات جنوبی آمریکا که در قرن نوزدهم تصویب شدند و تا دههی ۱۹۶۰ پابرجا بودند. م.فا.
[۱۹]. Cliff 1974; Hankiss 1989.
[۲۰]. Auyero and Swistun 2009.
[۲۱]. Gerlach and Hine 1970; Diani 1992.
[۲۲]. But see Zirakzadeh 2006.
[۲۳]. cooptation
[۲۴]. Shandro 1995.
[۲۵]. Nilsen and Cox 2006; see also Nilsen and Cox in this volume.
[۲۶]. صدتاییهای سیاه جنبش راست افراطی و اولتراناسیونالیست در اوایل قرن بیستم در روسیه بود که حامی تزار نیکولای دوم و کلیسا و نیز دشمن سوسیالیسم و یهودستیز بود. م.فا.
[۲۷]. Steinberg 1994.
منابع:
Auyero, Javier, and Debora Alejandra Swistun 2009, Flammable: Environmental Suffering in an Argentine Shantytown,Oxford: Oxford University Press.
Diani, Mario 1992, ‘The Concept of Social Movement’, Sociological Review, ۴۰, ۱: ۱–۲۵.
Draper, Hal and Ernie Haberkern 2010,Karl Marx’s Theory of Revolution, Vol. 5,War and Revolution, New York: Monthly Review Press.
Engels, Friedrich 1971 [1891], ‘ “Introduction” to The Civil War in France’, in Karl Marx and Friedrich Engels. Writings on the Paris Commune, edited by Hal Draper, New York: Monthly Review.
Gerlach, Luther P., and Virginia H. Hine 1970, People, Power, Change: Movements of Social Transformation, Indianapolis:Bobbs-Merrill.
Hankiss, Elemer 1989, ‘‘Demobilisation,Self-mobilisation and Quasi-Mobilisation in Hungary, 1948–۱۹۸۷’, East European Politics and Society, ۳, ۱: ۱۰۵–۵۱.
Ilyenkov, Evald Vasilyevich 1982, Dialectics of the Abstract and Concrete in Marx’s Capital, Moscow: Progress Publishers.
Lockwood, David 1992, Solidarity and Schism: ‘The Problem of Disorder’ in Durkheimian and Marxist Sociology, Oxford:Clarendon Press.
Marx, Karl 1904 [1859], ‘Author’s Preface’, in A Contribution to the Critique of Political Economy, Chicago: Charles H. Kerr.
—— 1965a [1852], ‘Letter to J Weydemeyer, March 5, 1852’, in Marx and Engels 1965a.
—— 1974a, The First International and After, edited by David Fernbach, Harmondsworth:Penguin.
—— 1976a [1867] Capital, Vol. I, Translated by Ben Fowkes, Harmondsworth: Penguin.
—— ۱۹۸۱ [۱۸۹۴], Capital: A Critique of Political Economy, Vol. III, Harmondsworth: Penguin.
Marx, Karl and Friedrich Engels 1965a, Selected Correspondence, Moscow: Progress Publishers.
______ ۱۹۷۳ [۱۸۴۸], ‘Manifesto of the Communist Party’, in Marx: The Revolutions of 1848, edited by David Fernbach, Harmondsworth: Penguin.
—— 1975a, Selected Correspondence, Third edition, Moscow: Progress Publishers.
Marwell, Gerald, and Pamela Oliver 1984,Collective Action Theory and SocialMovements Research’, in Research in Social Movements, Conflict and Change,edited by Louis Kriesberg, Greenwich, CT: Jai Press.
Nilsen, Alf Gunvald and Laurence Cox 2006, ‘ “The Bourgeoisie, Historically,Has Played a Most Revolutionary Part”:Understanding Social Movements from Above’, in Eleventh international conference on alternative futures and popular protest, edited by Colin Barker and Mike Tyldesley, Manchester Metropolitan University, available at <http://eprints.nuim.ie/458>.
Ollman, Bertell 2003, Dance of the Dialectic: Steps in Marx’s Method, Chicago: University of Illinois Press.
Thompson, Edward Palmer 1963, The Making of the English Working Class, Harmondsworth: Penguin.
—— ۱۹۶۵, ‘The Peculiarities of the English’,in The Socialist Register 1965, edited by Ralph Miliband and John Saville,London: Merlin.
Tony Cliff, 1974, State Capitalism in Russia, London: Bookmarks.
Shandro, Alan 1995, ‘ “Consciousness from Without”: Marxism, Lenin and the Proletariat’, Science and Society ۵۹: ۲۶۸–۹۷.
Zirakzadeh, Cyrus Ernesto 2006, Social Movements in Politics: A Comparative Study, London: Longman.
منبع: نقد