پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳

پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳

تناقضات جنبش عدم خشونت – هوشنگ کوبان

تاریخ قرن بیستم نشان می‌دهد که اصل خشونت‌پرهیزی حاوی تناقضات اخلاقی‌ای است که مبتنی بر یک موضع نادرست است به این ترتیب که گمان برده می‌شود که این ما هستیم که باید بین راه خشونت‌آمیز و راه خشونت‌پرهیز یکی را برگزینیم. حال آنکه این بحران‌های تاریخی است که مردم هر خطه  را وامی‌دارد تا  بین دو شکل مختلف خشونت -خشونت حاکمان و خشونت حکومت‌شوندگان- یکی را انتخاب کنند

جنبش عدم خشونت در نیمه‌ی دوم قرن بیستم به عنوان مسیری نو که راه خود را از جنبش‌های انقلابی جدا می‌کرد، و با بیان این نکته که تقریبا تمام جنبش‌های انقلابی به بیراهه افتادند و اسیر استبدادهای بدتر از قبل شدند، در محافل دانشگاهی و روشنفکری لیبرال و جنبش‌های سبز  و یا چپ لیبرال مطرح شد، و کوشش کرد برای خود تاریخی در جنبش‌های اجتماعی آمریکا، و حرکت گاندی  پیدا کند.

تئوری عدم خشونت بر اساس اثبات از طریق نفی بنا شده است: با انتقاد از انقلاب اکتبر، انقلاب چین و از این طریق حتی با پل زدن بر  خشونت ژاکوبن‌ها در انقلاب کبیر فرانسه نخست سعی می‌کند اثبات کند که هیچ‌کدام از این انقلاب‌ها یا حرکت‌های اجتماعی بر خلاف نوید خود در جهت غلبه بر وحشی‌گری استثمار، به آرمان‌های خود نرسیدند و در نهایت سیستمی مستبدانه(تر) بنیان نهادند. 

هرچند انقلاب اکتبر، چین و حرکت ژاکوبن‌ها را نمی‌شود تحت یک عنوان واحد بررسی کرد و هر کدام نیازمند تحلیلی جداگانه است، اما ما در این یادداشت تنها  به بررسی نظریه‌ی عدم خشونت می‌پردازیم، تا نشان دهیم همین نظریه در ایدئالیسم خود تا چه میزان حاوی حقیقت یا تناقض‌های حل‌ناشدنی است، چرا که اکنون پس از بیش از یک قرن از مطرح شدن این نظریه با تاریخچه‌ای از آن مواجه هستیم که ما را قادر می‌سازد در ضمنِ پرداختن به تئوری، به صورتی عینی به سرانجام این نوع حرکت‌های اجتماعیِ خشونت‌پرهیز بنگریم.

دومنیکو لوسوردو، فیلسوف و مورخ مارکسیست  و مخالف‌خوان ایتالیایی(۱۹۴۱-۲۰۱۸) در کتاب «عدم خشونت: تاریخی فراتر از اسطوره»[۱] نخستین جنبه‌ی ایجابی در ایجاد یک نظم اجتماعی-سیاسی را که مشخصه‌ی اصلی‌اش خشونت‌پرهیزی است، در آموزه‌های مسیحی ره‌گیری می‌کند که هواداران لغو برده‌داری در قرن نوزدهم در ایالات متحده ترویج می‌دادند. لوسوردو  می‌نویسد که در سال ۱۸۱۲، دیوید ال. دوج، یک مسیحی پرشور، کتاب «جنگ به مثابه‌ی امری  ناسازگار با دین عیسی مسیح» را منتشر کرد که می‌توان آن را اولین مانیفست جنبش خشونت‌پرهیز نوپا در نظر گرفت. نویسنده‌ی مسیحی استدلال می کند که ما باید در هر شرایطی از خشونت، حتی مشارکت غیرمستقیم در آن پرهیز کنیم.

 با این حال، لوسوردو به نوع معضلاتی که جنبش‌های غیرخشونت‌آمیز مانند انجمن صلح آمریکا در دهه ۱۸۶۰ با آن روبه‌رو بودند، اشاره می‌کند و می‌پرسد: زمانی که جنوب از شمال جدا شد، آیا این انجمن به سرکوب شورش کمک می‌کرد یا خشونت ذاتی برده‌داری را می‌پذیرفت؟ به نظر می‌رسد که عدم خشونت به عنوان یک اصل، زمانی که قهرمانان اصلی آن مجبور به انتخاب‌های سیاسی در زمان‌های بحرانی شوند، به راحتی زیرپا گذاشته می‌شود. جنگ داخلی آمریکا این بحران فلسفی را به همراه داشت زیرا مشخص شد که تنها زور می‌تواند برده‌داری را در ایالت‌های جنوبی درهم‌ بشکند. نمونه‌ای از این معضل، چارلز استرنز، یکی از سخت‌گیرانه‌ترین چهره‌های جنبش عدم خشونت‌ و لغو برده‌داری بود. در سال ۱۸۵۵، او بر نافرمانی مدنی و پرهیز از اجرای «اوامر شیطان» تاکید کرد. با این همه، یک بحران غیرقابل بازگشت رخ داد: آیا حامیان عدم خشونت صرفا با نشان دادن نافرمانی مدنی قادر بودند جلوی  گسترش بردگی و همچنین کشتار کسانی را که مخالف برده‌داری بودند، بگیرند؟ پاسخ منفی بود، زیرا استرنز در پاسخ به این پرسش تصمیم گرفت در مبارزه‌ی مسلحانه شرکت کند.  

جدای از این، ما نیز امروز تنها با توجه به کلیات ویلیام فاکنر می‌دانیم که جنگ داخلی امریکا یا آنچه تحت عنوان جنگ شمال و جنوب می‌شناسیم، تنها یک هدف پیش روی خود داشت و آن گسترش دادن سرمایه‌داری صنعتی در جنوب بود، و جنبش ضدبرده‌داری تنها یکی از مولفه‌های آن بود. فاکنر در رمان‌هایش به وضوح نشان می‌دهد آنچه شمالی‌ها در صدد ترویج و اجرای آن بودند به مراتب ظالمانه‌تر  و غیر انسانی‌تر از سیستم برده‌داری است.

گاندی به مثابه‌ی نماد جنبش نافرمانی مدنی

بخش مهمی از کتاب لوسوردو  اختصاص دارد به شخصیت نمادین گاندی. این بخش خوشبختانه به فارسی ترجمه شده و در اینجا در دسترس است. پرتره‌ ای که لوسوردو از گاندی تصویر کرده احتمالا با آنچه بسیاری از ما با آن آشناییم مغایر باشد.

در کتاب می‌خوانیم که گاندی جوان از سرکوب جنبش  مردم زولو  در آفریقای جنوبی به دست ارتش بریتانیا دفاع‌ می‌کرد. و در جریان جنگ جهانی اول یار و یاورِ ارتش بریتانیا در هند بود، و مشخصا مسئول سربازگیری برای آنان بود. یک‌سوم ارتش بریتانیا به لطف گاندی از اهالی هندوستان بودند.

پس سؤال اینجاست که چگونه گاندی خشونت شدید جنگ را با دکترین آهیمسا (خشونت‌پرهیزی نسبت به هر موجود ذی‌شعور) که در این دوره شروع به تدوین آن کرد، آشتی داد؟ او استدلال می‌کرد که هندیان باید شجاعت جنگجویانه‌ی خود را با مردانگی ثابت کنند، در غیر این صورت  برای همیشه در نظر انگلیسی‌ها “کاکا سیاه” [nigger] باقی می‌مانند. خشونت تنها زمانی در تفکر گاندی محکوم شد که تبدیل به عمده‌ترین شکلِ ارتباط بین هندی‌ها و بریتانیایی‌ها شد(ص ۳۳).

دو رویداد منجر به بحران قطعی در  پلاتفرم فکری و سیاسی گاندی شد و باعث شد او از آرزوی مشارکت هندی‌ها در اداره‌ی کشور روگردان و خواستار رهایی رادیکال  شود. از یک سو، انقلاب اکتبر، و  از سوی دیگر گسترش خیزش‌های کمونیستی در مستعمرات. اما یک تجربه مستقیم و دردناک برای مردم هند بیش از هر چیز نقش تعیین کننده داشت. در پایان جنگ، یک میلیون داوطلب هندی برای جنگیدن در کنار بریتانیا لباس جنگ پوشیده بودند، که به خاطر  دست داشتن‌شان در کشتار امریتسار به آنان پاداش داده شد. واقعه‌ی  امریتسار  نه تنها  به قتل نزدیک به هزار نفر هندی منجر شد، بلکه با تحقیر ملی و نژادی موحشی همراه بود و ساکنان شهر شورشی مجبور شدند چهار دست و پا بخزند تا از معرکه بگریزند و به خانه بازگردند (ص۷۱). گاندی پی برد فکر  مشارکت هندیان در اداره‌ی کشور بیهوده بوده است.

پس از این کشتار وحشتناک، گاندی مروّج  دکترین آهیمسا شد. گاندی برای تبدیل کردن هند به تجسم آهیمسا، مجبور به «بدعت‌گزاری یک سنت» شد. او برای آهیمسا، به رژیم گیاهخواری و محکومیت خشونت علیه هر موجود زنده متوسل شد. بسط مفهوم خشونت در گاندی از این هم فراتر می رود: راه آهن، صنعت، و شهرنشینی مترادف با خشونت تلقی می‌شود و تخریب جامعه‌ی سنتیِ روستایی مترادف با انقیاد، بردگی و خشونت. حتی علم پزشکی نیز از چنین محکومیت آشکاری در امان نمی‌ماند. سرانجام گاندی به این نتیجه می‌رسد که مدرنیته بسیار بدتر و خشن تر از جهان قبل از خود بود.

اصل عدم خشونت دین جدیدی بود که گاندی سعی می‌کرد ریشه‌های آن را در گذشته‌ی هند جست‌وجو کند، و به تدریج تبدیل به یک نوع دگم ملی و مذهبی شد.

در سال ۱۹۳۰، در طول راهپیمایی نمک، تظاهرکنندگان بدون خشونت به طور دسته‌جمعی به داخل حوضچه‌های نمکی که توسط پلیس هند تحت فرماندهی افسران بریتانیایی از آنها دفاع می‌شد، نفوذ کردند. آنان می‌دانستند که اقدامی غیرقانونی انجام می‌دهند و با واکنش نیروهای نظمیه مواجه می‌شوند. با این حال، ستیزه‌جویان حزب گاندی نه تنها به ضربات پلیس واکنش نشان نمی‌دادند، بلکه چاره‌ای جز تسلیم نداشتند. حتی وقتی پلیس با چوب‌های نوک‌فولادی خونین‌شان می‌کرد، از ژست خودجوشِ استفاده از بازوهای خود برای محافظت از چهره‌های‌شان اجتناب می‌ورزیدند. این شیوه‌ی مقاومت، تکنیک پیچیده‌ای بود که همه چیز را مانند رویارویی شهیدان و قصابان جلوه می‌داد: نمایشی بی‌شک «هولناک» که هدفش برانگیختن خشم اخلاقی توده بود (ص۸۰). آنان پلیس را برای سرکوب خود تحریک می‌کردند و بعد آن را غیرقابل توجیه و ظالمانه جلوه می‌دادند.

لوسوردو  بر این باور است که خشونت‌پرهیزی در درجه‌ی اول ابزاری برای ایجاد خشم اخلاقی بود که هدف آن تحکیم جبهه‌ی مقاومت  و در عین حال بی اعتبار کردن، منزوی کردن و ایجاد بحران در طرف دیگر بود. البته از حق نباید گذشت که احتمالاً هیچ کس قبل از گاندی به این وضوح نقش کلیدی‌ای را که خشم اخلاقی می‌تواند در یک درگیری سیاسی ایفا کند، درک نکرده بود.

نافرمانی مدنی به گاندی امکان داد تا استقلال کشورش را از قدرت استعماری مسلط بریتانیا مطالبه کند. از دید گاندی صنعتی‌گرایی و ماشین‌سازی مترادف با خشونت بود، و در مقابل، بازگشت به مزرعه و حیات روستایی که فاشیسم از آن حمایت می‌کرد، کاهش مشخصی از خشونت را به دنبال داشت. او در نامه‌ای که به رومان رولان نوشت از موسولینی به  خاطر علاقه‌اش به ترویج زندگی روستایی‌مآبانه تمجید کرد و نشان داد درک صحیحی از  سیاست دوران معاصر خود ندارد. او تا آنجا پیش رفت که از مردم بریتانیا و اروپا در جریان جنگ دوم خواست که کشورهای خود را بدون خون‌ریزی به ارتش هیتلر واگذار کنند تا از دماغ کسی یک قطره خون نریزد.

در پایان بحث مربوط به گاندی در نهایت باید این پرسش را مطرح کرد که آیا واقعا آن چیزی که استعمار بریتانیا را در هندوستان خاتمه داد، روش مبارزه‌ی گاندی بود یا عوامل دیگر دخیل بودند؟ — لوسوردو نشان می‌دهد که اتفاقات مهیب جنگ جهانی دوم و در راس آنها شکست بزرگی که ارتش سرخ به هیتلر در استالینگراد وارد کرد، موجب شد که بریتانیا نیز دست از هندوستان بکشد. هیتلر به تقلید از بریتانیا در سر می‌پروراند که خاک روسیه را تبدیل به «هند شرقی آلمان» کند، و با برباد شدن این آرزو،  بریتانیا نیز  که ارتشش چنان تضعیف شده بود که حتی نتوانست ژاپنی‌ها را که به استقلال‌طلبان هندی کمک می‌‌کردند، مجازات کند، مجبور به رها کردن هند شد. و کمی بعدتر هم که  راهپیمایی مائو  شروع می‌شود، مشغولیات بریتانیا جایی برای معطل ماندن در هند برایش باقی نمی‌گذارد. از منظر لوسوردو جنگ استالینگراد و انقلاب چین مهم‌ترین عواملی بودند که به بیرون رفتن بریتانیا از هند انجامید.

اما لوسوردو بحث خشونت‌پرهیزی گاندی را به بعد از استقلال هند نیز سرایت می‌دهد. و می‌پرسد این چه اصلی بود که در برابر استقلال‌طلبی مسلمانان منطقه‌ای که امروز به نام پاکستان و بنگلادش خوانده می‌شوند، از خود رواداری نشان نداد؟ حتی قبل از قتل گاندی ارتش هند از طریق هوایی به کشمیر نیروی نظامی گسیل کرد تا قیام مردم آنجا را سرکوب کند.

انقلاب‌های رنگی اروپای شرقی 

نمونه‌ی تبلیغاتی دیگر برای جنبش‌های خشونت‌پرهیز انقلاب‌های رنگی کشورهای اروپای شرقی است. تنها کافی است نگاه کنیم آنها امروز کجا و در چه وضعیتی هستند تا متوجه شویم چه شد که «گذار دموکراتیک خشونت‌پرهیز» در آنجاها  «پیروز» شد. تمام آن کشورها امروز عضو سازمان جهنمی ناتو هستند. باید پرسید عاقبت لخ‌والسا چه شد[۲] تا بتوان فهمید آیا اصل خشونت‌پرهیزی بود که باعث گذار «دموکراتیک» در آن کشورها شد یا دخالت‌های سیا و ناتو. 

تاریخ قرن بیستم نشان می‌دهد که اصل خشونت‌پرهیزی حاوی تناقضات اخلاقی‌ای است که مبتنی بر یک موضع نادرست است به این ترتیب که گمان برده می‌شود که این ما هستیم که باید بین راه خشونت‌آمیز و راه خشونت‌پرهیز یکی را برگزینیم. حال آنکه این بحران‌های تاریخی است که مردم هر خطه  را وامی‌دارد تا  بین دو شکل مختلف خشونت -خشونت حاکمان و خشونت حکومت‌شوندگان- یکی را انتخاب کنند، و حتی پس از افتادن در یکی از این راه‌ها با پیدایش بحران‌های غیرمنتظره به راه دیگر بیافتند. و با این همه، تاریخ جنبش‌های خشونت‌پرهیز  نشانگر این است که  مرزهای بین خشونت و عدم خشونت چندان قاطعانه از یکدیگر جدا نیستند. تاریخ نمونه‌ای از جنبش‌های خشونت‌پرهیز در خود ندارد  که در ضمن صلح‌آمیز بودن به پیروزی دموکراسی و نفی استثمار دست یافته باشند.

………..

پانویس‌ها

۱-Domenico Losurdo, Non-Violence: A History Beyond the Myth, tr. by Gregory Elliott, Lexington Books, 2015

۲- دوران زمامداری لخ والسا باعث بالا رفتن تورم و گسترش فقر در لهستان شد. او چاره را در پیوستن لهستان به ناتو دید.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *