گزارشها و دادههای متعدد نشان میدهند نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی در دهههای اخیر روندی همواره فزاینده داشته؛ به شکلی که امروز به یکی از مهمترین مسائل جامعه ایران بدل شده است. همین وضعیت دلیل اصلی ترجمه کتابی با عنوان «نابرابری با ما چه میکند» نوشته ریچارد ویلکینسون و کیت پیکت بوده است. این کتاب که اخیرا با ترجمه مزدک دانشور در نشر ثالث منتشر شده، در نُه فصل نوشته شده است. مزدک دانشور مقدمهای مفصل برای کتاب نوشته و در آن ضمن شرح رویکرد نویسندگان، توضیحاتی هم درباره فصلهای مختلف کتاب داده است. او در آغاز به سه رویکرد مختلف در زمینه شناخت بیماری و سلامت اشاره کرده که عبارتاند از رویکرد زیستپزشکی، رویکردی که نقش فرهنگ را برجسته میکند و در نهایت رویکردی که مبتنی بر تحلیل اجتماعی-اقتصادی است و جامعهشناسان و انسانشناسان انتقادی از آن استفاده میکنند. این رویکرد نشان میدهد که چرا «فقر، نابرابری، تبعیض و سرکوب» مهمتر از «فرهنگ، نشانه، ژنتیک، فرد و انتخابهای فردی» هستند. نویسندگان کتاب «نابرابری با ما چه میکند» نیز بر اساس رویکرد سوم این اثر را نوشتهاند و به تأثیر ساختار اقتصادی و اجتماعی بر ذهن و بدن انسانها توجه کردهاند. آنطور که مترجم نیز توضیح داده، در این اثر زیربنای اقتصادی و اجتماعی جامعه نهفقط «عامل» بلکه «علت» بسیاری از بیماریها و معضلات اجتماعی فرض میشود. نویسندگان کتاب بیش از هر چیز تلاش میکنند بگویند که چرا نابرابری تا این حد مهم است و پیامدهای آن چیست. آنها ضمن بحث درباره رابطه نابرابری و مشکلات اجتماعی و سلامت، کوشیدهاند به این پرسش پاسخ دهند که آیا نابرابری «علت» ایجاد مشکلات است یا فقط یک «عامل» در کنار عوامل دیگر؟ نویسندگان در فصل اول کتاب سراغ روانشناسی بازاری رفتهاند و میگویند که راهکارهای فردی و روانشناسی زرد، کمکی به تغییر وضعیت نخواهد کرد و این کتاب نیز نمیخواهد در این راستا قدم بردارد؛ گرچه به موضوعات مشابهی همچون شرم، خجالت، معذببودن و… میپردازد. پرسش اصلی نویسندگان کتاب که در این فصل مطرح میشود، آن است که بهرغم بهبود روزافزون سطح زندگی مادی شهروندان کشورهای توسعهیافته و ثروتمند، چرا بهخصوص در نیمقرن گذشته، زندگی اجتماعی در کشورهای نابرابرتر ضعیفتر و شکنندهتر شده است؟ بنا بر آمارها، در این کشورها مشکلاتی همچون اضطراب اجتماعی، اختلالات خلقی، حس ناامنی و بیاعتمادی به خود، سوءمصرف مواد و… افزایش یافته است. از نگاه نویسندگان کتاب، وقتی برای ارزیابی دلیل افزایش یا کاهش بیماریهای تنفسی به کیفیت آب و محیط زیست توجه میکنیم، برای فهم این مشکلات سلامتی باید به محیط اجتماعی نیز بنگریم و تفاوتها را در میان کشورها از این منظر تحلیل کنیم. فصل دوم کتاب به گستردگی اضطراب و افسردگی در کشورهای نابرابرتر مربوط است و نشان میدهد که نهفقط این مشکلات در کلِ اینگونه جوامع بیشتر است، بلکه هرچه به سمت مرتبههای اجتماعی پایینتر میرویم نیز این معضلات تشدید میشود. نویسندگان در اینجا گریزی به علوم اعصاب میزنند و سیستم شناختی پستانداران عالی را که زندگی جمعی دارند، معرفی میکنند. این سیستم شناختی تحت عنوان «نظام رفتاری برتریجویانه» مسئول سنجیدن میزان برتری یا فرودستی است؛ زیرا رفتار نادرست با فردی که زور بیشتری دارد، ممکن است نتایج دردناکی داشته باشد. نویسندگان در فصل سوم به شرح ریشههای اجتماعی احساسات ما پرداختهاند و افزون بر این، به یکی دیگر از اثرات نابرابری هم توجه کردهاند. آنها در اینجا نشان میدهند که با افزایش نابرابری، نیاز افراد به دفاع از ارزش وجودیشان بهشدت افزایش مییابد. نوع بیمارگونه این ابراز وجود، خودشیفتگی و سایکوپاتی است. آنها همچنین نشان میدهند که ساختار اجتماعی سرمایهداری متأخر بهگونهای سازمان یافته است که این اشخاص از سلسلهمراتب اجتماعی راحتتر بالا میروند و این رفتارهای اجتماعی، بهجای تنبیه، با تشویق ساختارهای غالب روبهرو میشوند.
فصل چهارم کتاب به رویکردهای نادرستی اشاره کرده که افراد برای کاهش اثر اضطراب اجتماعی پیش میگیرند. سرمایهداری که خود علت اصلی مشکلات پیشآمده به واسطه نابرابری است، این درمانهای نادرست را به قربانیان خود میفروشد. این نظام به قربانیان میگوید که با تملک اشیایی که شاخصهای تمایز و فخرفروشیاند، حالشان بهتر میشود یا با مصرف شیرینی، نوشیدنیهای شیرین، خریدهای اینترنتی یا بازیهای کامپیوتری میتوانند از این اضطراب و غم نجات پیدا کنند.
نویسندگان در ابتدای فصل پنجم مروری اجمالی بر اثرات اضطراب اجتماعی کرده و سپس به مفهوم تکامل مغز اجتماعی پرداختهاند. آنها نشان میدهند نئوکورتکس در گونه انسانی در مقایسه با دیگر نخستیها بسیار بزرگتر است و از همین رو، اجتماعات انسانی نیز از سایر گونههای مشابه پرتعدادتر هستند. در ادامه، این مسئله مطرح میشود که گونه انسان از سه روند تکامل اجتماعی برگذشته است: ابتدا از اجتماعات حیوانی که بر اساس سلسلهمراتب نظم یافته بودند، سپس از اجتماعات انسانی شکارچیـگردآورنده که بر اساس برابری و همزیستی سامان یافته بودند و در نهایت نیز بازتولید سلسلهمراتب در دوران کشاورزی و صنعتی. نویسندگان با کمک یافتههای انسانشناسانه چگونگی گذار از شرایط جنگ همه علیه همه را شرح میدهند و سپس دلیل اصلی برآمدن جوامع شکارچیـگردآورنده را برمیشمرند؛ جوامعی که بهشدت با نابرابری مقابله میکردند، روابط بین خود را بر اساس نظام هدیه و لطف متقابل سامان میدادند و البته با طعنه و طرد و حتی اعدام، خاطیان از این قانون نانوشته را طرد یا به تمکین از جمع وادار میکردند. مترجم کتاب درباره این بخش از کتاب نوشته: «این فصل که یکی از مهمترین بخشهای کتاب است، نشان میدهد که چگونه محیط اجتماعی در مقایسه با محیط طبیعی در تکامل رفتاری ما نقش بزرگتری ایفا میکند و باعث میشود که این دو میراث ژنتیک ما هر یک به نسبتی فعال شوند. در جامعهای برابریطلب، ژنهای مربوط به مهربانی و لطف متقابل بیشتر فعال میشوند و در جامعهای سلسلهمراتبی، ژنهای مربوط به رقابتجویی و مقابله. در حقیقت، ژنتیک ما شامل همه انتخابهای ممکن است و هر آنچه در انتخاب طبیعی به بقای ما کمک کرده، در این ذخیره ژنتیکی حضور دارد. پس این ساختار اجتماعی است که تعیین میکند کدامیک از بستههای ژنتیکی ما فعال شوند و غلبه یابند».
در فصل ششم کتاب با نگاهی به جامعه امروز، این پرسش مطرح شده که آیا جامعه ما واقعا یک جامعه شایستهسالار است و نخبگان واقعی را قدر میشناسد و بر صدر مینشاند؟ یا بیش از آنکه هوش و توانایی باعث شود ما از سلسلهمراتب بالا برویم، این جایگاه ما در سلسلهمراتب اجتماعی است که تعیین میکند از چه میزان هوش و توانایی برخوردار باشیم؟
فصل هفتم کتاب با اتکا بر نظرات نوربرت الیاس و پییر بوردیو و با رویکردی تاریخی به سراغ مرزهای طبقاتی و مفاهیم مرتبط با طبقه رفته است. نویسندگان در این فصل نشان میدهند که چگونه تمایز طبقاتی به تفاوت در آداب اجتماعی و الگوهای رفتاری منجر میشود و در چه فرایندی مرزهای طبقاتی حول این رفتارها منعقد میشوند. آنها در دو فصل پایانی کتاب به مسئله نابرابریهای اقتصادی موجود در جهان امروز پرداخته و راهحلشان را هم مطرح کردهاند: «شرکتها باید تحت کنترل کارمندان و کارگران دربیایند و مالکیت آنها نیز اجتماعی شود؛ نهفقط نابرابری در دستمزد باید محدود شود، بلکه برابری باید در دل سازمانها و بنگاهها «حک» شود. از نظر آنها، مالیات بیشتر و کمتر دیگر مسئله نیست، بلکه مالکیت و کنترل ابزار تولید باید اجتماعی شود. در گام بعدی و پس از استقرار و حک برابری در اقتصاد و سیاست، جهت اقتصاد نیز باید تغییر کند و مسئله محیط زیست باید در دستور کار قرار بگیرد. آنها بهروشنی و با آمار متقن نشان میدهند که رشد اقتصادی در کشورهای توسعهیافته، دیگر به بهبود شرایط زندگی افراد منجر نمیشود و باید متوقف شود و بهجای آن، بر رشد و توسعه پایدار در کشورهای فقیر تمرکز شود».