پرسشی که هر تحلیل گر و کنشگر میباید به آن پاسخ دهد این است که: اصلاح طلبان چه چیزی را اعم از حقوقی و حقیقی میخواهند در جمهوری اسلامی اصلاح کنند و متکی بر کدامین ظرفیتها؟ تیپ فکری من در همان سال نخست فراز اصلاح طلبی اعلام داشته بود: “اصلاح طلبی آری، ولایت فقیه نه!”. یعنی در برابر اصلاح نیستیم و معتقد به از سر گذراندن این تجربه در جامعه هستیم اما چشم اندازی برای آن نمیبینیم. داوری زمان در این باره چیست؟ آیا مشروطه سازی ولایت به بار نشست یا که برچیدن بساط ولایت در دستور نشست؟

موضوع
روز ۲۹ اوت به لطف و ابتکار نهاد تازه تاسیس موسوم به “در راه بنیادی برای جمهوری و دمکراسی” گفتگوی جمعی با دو سخنران اصلی آقای اکبر کرمی و اینجانب در کلاب هاوس برگزار شد که موضوع آن “فراز و فرود اصلاحطلبی! تداوم، بنبست یا پایان؟” بود. آقای کرمی کار خوبی کرد که هم پیش از برگزاری برنامه، فشرده موضع خود را پیشاپیش در آفیش تبلیغاتی مربوطه اعلام داشت و هم دو روز بعد از نشست مجازی، طی نوشتهای بسیار تفصیلی به توضیح کتبی کلام شفاهیاش با عنوان “تا پایان اصلاحات راه درازی مانده است” برخاست. عنوانی که، مرا مجاز میدارد تا به استناد مفاد نوشته خودشان، آن را در گزاره “تا پایان اصلاحات [در جمهوری اسلامی] راه درازی مانده است” بخوانم. با چنین تدقیقی، بحث از کلیگویی رها خواهد شد و در متن موضوع خواهیم ماند.
مقالهی حاضر که متوجه واکاوی نگاه ناظر بر نوشته ایشان است، نه به هر گزارهی آمده در آن نوشته خواهد پرداخت و نه بر همه موضوعات مطروحه مکث خواهد داشت. ورود در هر گفتهی ایشان، شنا در دریایی از گزارههای نقیض خواهد بود که مناسب است از آن پرهیز شود. موضوع محوری بحث که به خودی خود نیز بغرنج است، نیاز به پیچیدهتر کردن ندارد و بنابراین درست نیست ابهامات در ذهن اندیشنده پیرامون آن، موجب از شفافیت انداختن صورت مسئله شود. قصد من در این نقادی، صرفا پرداختن به جوهر گفتار و درونمایهی نوشته ایشان است و آن هم به این دلیل که خصلت نمونهوار دارد و در سپهر سیاسی کنونی ایران، اندیشه، منش و روش طیف معینی را بازتاب میدهد. نوع نگاه، استدلالها و روانشناسی نهفته در نوشته اقای کرمی را میتوان نماد اصلاح طلب حکومتی در حال گذار از جمهوری اسلامی دانست و اهمیت نقد آن نیز به همین است.
این نیز جا دارد که پیش از ورود در نقد، به یک نقطه قوت و یک نقطه ضعف همزمان چه در گفتاری که ایشان داشته و چه در نوشتاری که ارایه داده است اشاره شود. نقطه قوت اینکه: نوشتهای است حامل اندیشه و نویسندهاش در عین ترمزگیریهای فلج کننده، گام در پی حقیقت دارد و دست به پروازهای اندیشگی جسورانه گرچه توام با خیالپردازی میزند. در متن فکرکردنها، نکات ظریف و بدیعی را پیش میکشد و ذهناً و نظراً در زمره پیشروان نحله اصلاح طلب مستعد عبور از جمهوری اسلامی قرار میگیرد. نقطهی ضعف اما آنجاست که ایشان دچار تام پنداری در اندیشه خویش است و از چنین جایگاهی نه فقط به صرافت پنددادن برای هر دو کرانه خود میافتد بلکه برچسب “نداشتن شهامت بیان” به غیر خود میزند و “حریف”اش را مفتخر به فقر “فلسفه سیاسی” میکند. نقطه ضعفای که ضمناً همراه عارضهای است در بسیاری از اصلاح طلبان رو به دگردیسیگذاشته اما گرفتار در نافروتنی و تفاخر در متن بازاندیشیها. در تحولات اندیشهای این تیپ، ایدههای دمکراسی، جمهوری، سکولاریسم و جامعه مدنی گویا با آنها شروع میشود و از همین منظر نیز، در خود رسالت تعلیم دیگران میبینند.
معضل کدامست؟
بزرگترین معضل با این تیپ فکری، اینهمانی انگاری یک موضوع کلی است با موردی مشخص آنهم در شکل غیرمصداقی. در این رویکرد، چون اصلاحات امر نیکویی است، پس صادق برای هر موقعیتی است و معتبر برای هر زمان و مکانی؛ و نگاه غیر این نیز، نه چیزی جز براندازی. براندازی هم مقدراً نه منبع خیر بلکه پدیدآورنده شر.
حال آنکه سئوال اصلاً این نیست که اصلاحطلبی خوب است یا نه و از اصلاح باید استقبال کرد یا نکرد. آنی که اصلاح را نپسندد و یا به رد آن برخیزد، نه فقط بهسازی را که لازمه زندگی است بلکه حتی به دور زدن روال هستی رو میآورد. اصلاح، اصلی نیازین است چه در زیست روزمره انسانها برای بقای شاداب آنان و چه شرطی جهت تداوم و رشد هر سامانه. اما آنجا که سیستم دچار سترونی و فرسودگی منجر به ایستایی و میرایی شود و با ایستادگی در برابر خوداصلاحی بخواهد فرایند اصلاح شدن را پس بزند، اصلاح دیگر به بن بست رسیده است و ناگزیر و به نیروی زور میباید که جا به دگرگونی دهد. چنین وضعیتای نه چشم به راه باردهی و بارنشستن ناممکن امر نصایح اصلاح طلبان به حافظان سیستم میماند و نه سدشدگی بیش از این در برابر تحولات را تاب میآورد. ایجاب زندگی، چنین است.
پس سئوال اصلی متوجه امر اصلاح بطور کلی نیست تا لازم باشد در وصف محسنات آن بسیار نوشت و پیرامون ارزشمندی این مهندسی سنجیده و آگاهانه، گام به گام و مبتنی بر فواید دست به گفتمان سازی زد. تجهیز به فلسفهی سیاسی لازم است اما نه برای تجریدسازی رتوریک بلکه معطوف به کنشگری برای تغییر وضع. پرسشی که هر تحلیل گر و کنشگر میباید به آن پاسخ دهد این است که: اصلاح طلبان چه چیزی را اعم از حقوقی و حقیقی میخواهند در جمهوری اسلامی اصلاح کنند و متکی بر کدامین ظرفیتها؟ تیپ فکری من در همان سال نخست فراز اصلاح طلبی اعلام داشته بود: “اصلاح طلبی آری، ولایت فقیه نه!”. یعنی در برابر اصلاح نیستیم و معتقد به از سر گذراندن این تجربه در جامعه هستیم اما چشم اندازی برای آن نمیبینیم. داوری زمان در این باره چیست؟ آیا مشروطه سازی ولایت به بار نشست یا که برچیدن بساط ولایت در دستور نشست؟
بحث با طرف معین و نه در خلاء
آیا ما بر متن واقعیتهای سخت زمینی بحث میکنیم یا خیال پرواز در میان ابرهای تجرید را داریم؟ بحثی متکی بر شناخت چند دههای و مشخصاً هم به پشتوانه ۲۵ سال فراز و فرودهای اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی یا آرزوهای شیرین خود؟ بعلاوه، چرا در بحث میان طرفین آدرسدار معین، مدام شائبه اینهمانی طرف بحث خود با مثلاً سلطنت طلبان و مجاهدین خلق را باید القاء کرد؟ در حالی که، طرف بحث منطقاً باید بداند طیف فکری من راهی بهتر از اصلاحات ممکن سراغ ندارد اما در عین حال بر آنست که نظام ولایی ظرفیت دموکراتیزه شدن ندارد. طیف فکری من انتظار دارد که اصلاح طلبان بجای فرافکنیها، فازهای زیستی خود در این ربع قرن را آسیب شناسانه بخوانند تا از فراز و فرود اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی درس لازم برگیرند.
طیف فکری “اصلاح طلب” در جوانی تز “مشروطه کردن” ولایت متکی بر “فشار از پائین و چانه زنی در بالا” را پیش کشید. اما فقط هم حرف آن را زد و نه که عملی در این زمینه انجام دهد. فرصتهای “فشار از پائین” از جمله در حرکت دانشجویی ۱۸ تیر ۷۸ دود شد و هوا رفت و “چانهزنی” بدون پشتوانه بسیج جامعه، با پس گرفتن تسلیمطلبانهی لوایح دوگانهی آقای خاتمی زیر فشار نامهی تهدیدآمیز سرداران سپاه متوقف ماند و قدرقدرتی ولی فقیه جنبه مضاعف یافت. برهمین بسترهم بود که در میان سالیاش دو گام به عقب موسوم به “نرمالیزاسیون” و مرسوم در سیاست “اعتدالی” میدان گرفت. دورهای هم پرچم “اجرای بی تنازل قانون اساسی” به اهتزاز درآمد که گرچه در افشای باز هم بیشتر کارکرد ولایت و جایگاه ولی فقیه موثر افتاد اما بمثابهی یک استراتژی، از بی فرجامی و سترون بودن رنج برد. اکنون هم در پسامرگی اصلاح طلبی، از سوی قسماً متحول شدههای این طیف یا سخن از “اصلاحات ساختاری” به معنی دورهای شدن ولایت فقیه میرود و یا تز مبهم “تا پایان اصلاحات [در جمهوری اسلامی] راه درازی مانده است” به میان میآید.
پرسیدنی است که مبنای استنتاج سیاسی را باید تجارب قابل تبیین قرار داد یا ذهنیتهای دلخواسته تبیین ناپذیر؟ اگر برای امر اصلاح بطور کلی، اصولاً پایانی متصور نیست و فرایندی است بی انتها و اصلاح در اصلاح، در برابر اما همانا به بن بست خوردن اصلاح در جمهوری اسلامی بود که از پایان تلاش ناکام و تشبث نافرجام خبر داد. چرا باید خبر هزار نشانه را ناشنیده گذاشت و باز هم علیه هرگونه رادیکالیسم برآشفت و از آن تبری جست؟ چنین تفکری که در مقام توصیه به داشتن فلسفه سیاسی در سیاست ورزی و داعیه برای “افق گشایی” است، چرا خود نادانسته در کار کور کردن افق سیاسی در سپهر سیاسی برای انجام اقدامات سیاسی گره گشاست؟ آیا برنتابیدن هرگونه سخن از بن بست اصلاحات و گفتمان سازی برای خروج از چنین بن بستی در این طیف تصادفی است؟ آیا انعکاس ناامیدی در خود آنها نیست که در ناامید نامیدن دیگرانی متهم به “تولید یاس” در اصلاح طلبان منعکس میشود؟ از حاملان این فکر باید پرسید چرا دعوت از اصلاح طلبان به ترک عادت کوبش بیهوده آب در هاون، تولید انفعال است؟
خیر، هدف از نقد منجر به منتفی دانستن اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی، هشدار دادن است به منظور خروج از ذات پنداری در مورد اصلاح جمهوری اسلامی. برای دست برداشتن از خودفریبیها در مدافعان مشی “تغییر در حکومت” با راهکار “تغییر رفتار رهبر” است. اینها، نه تولید ناامیدی بلکه دعوت به بازاندیشی و نو اندیشی برای باززایی امید واقعی است. طیف اصلاح طلب بجای چنین گلایهکردنهای نالازم لازم است انتقاد از ذات پنداری را فقط مشمول مذمت آنانی نکند که نظام مبتنی بر ولایت را اصلاح ناپذیر میداند، بلکه در خود نیز بنگرد که چه اندازه در مورد طیف سلطنت و مجاهدین خلق ذاتپندار است و امکان هرگونه فعل و انفعالات در این دو جریان را منتفی میداند. چیزی که، رد پایش را در همین نوشتهی آقای کرمی نسبت به این دو جریان میتوان دید. بعلاوه ایشان که منتقد ذاتپنداری در مورد اصلاحناپذیری جمهوری اسلامی است، چرا با معرفی خود به عنوان “خدا ناباور جبرگرا” این بدیهی را در نظر نمیگیرد که باور به دترمینیسم بجای پراکسیس مبتنی بر شناخت قانونمندیها، خود نوعی از افتادن به ذات پنداری است؟ از ایشان این سئوال را هم باید کرد که چرا علیرغم وسواس در بکارگیری درست واژهها، اینجا و آنجا سکولاریسم را دین ستیزی جلوه میدهد؟ سکولاریسم، نه دین ستیز که اعلام تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت سیاسی است.
دمکراسی همان توازن قوا نیست!
این تیپ فکری، در رابطه میان دمکراسی و اصل توازن قوا هم رها از مشکل نیست. تنزل دادن هدف – در اینجا دمکراسی – به درجاتی به نقطهی عزیمت از توازن قوا، چشم اسفندیار اصلاح طلبی است. به عنوان یک مثال، یکی گرفته شدن انتخابات آزاد که الزامات خاص خود را دارد با “آزادی انتخابات” است در جمهوری اسلامی. در این نگاه، انتخابات آزاد انبساط گام به گام به اصطلاح “فرجه”ها در جمهوری اسلامی تعبیر میشود و هم از اینرو نباید عجیب باشد اگر در جایی از به اصطلاح یگانه مسیر و مسیر مقدر، سر از فتح الفتوح طرد “سه جیم” (جنتی، مصباح و یزدی) از مجلس خبرگان در آورد و با یک فوت ولی فقیه هم به رسوایی رسد. تعادل قوا، پشتوانهی دمکراسی است و نه خود دمکراسی؛ پذیرش ناگزیر زیست در کنار همدیگر از سوی دارندگان منافع مختلف است که برای تسامح و تساهل میدان میگشاید، زمینه ساز توافقات دمکراتیک میشود، به نهادسازی دمکراسی میرسد و استقرار دمکراسی را به دنبال میآورد.
پس اینکه سیاست باید از معبر تغییر در توازن قوا بگذرد، نکتهای است بدیهی و هیچ هم حرف تازهای نیست؛ هم همه تاریخ سیاست مدلول آنست و هم در مقام نظریه پردازی مدون، قرنها دربارهاش گفتهاند. در سیاستگذاری اما، آنچه که مرز انطباق خود با وضع و انفعال ناشی از آن را از اراده برای تغییر وضعیت رقم میزند همانا تشخیص توازن قوا از جایگاه اراده برای تغییر قدرت است.
اول تعیین جایگاه خود!
مکان شناسی سیاسی – شناخت توپولوژیک از صحنهی سیاسی – در مقام شناخت از وضعیت، مهم است و بدون کسب شناخت از آرایش قوا، سیاست کردن امری نامیسر. اما مقدم بر همه و مهمتر از هر چیز، تعیین جای خویش است در همین صحنه سیاسی موجود. اینکه، در کجا ایستادهایم و از چه جایگاهی میخواهیم سیاست کنیم؟ اتفاقاً در این مورد توصیههای ماکیاولی به “شهریار” بسیار آموزنده است آنجا که فرمانروا را فرامیخواند تا: جایگاهش را خوب بشناسد و از همانجا هم سیاست کند! هر یک از ما نیز باید اول جای خود را تعیین کنیم و آن را اعلام هم بداریم. مبارزه برای دمکراسی در امروزه روز از شیوهی مرضیهی عهد قدیم “نصیحت الملوکی” نمیگذرد. در عالم سیاست مدرن، مقدم بر همه همانا با تعیین نسبت شفاف خود با قدرت مستقر و رویکردهای آن است که میتوان نیرو سازی کرد و به یارگیری سیاسی برخاست. در ایران امروز، هر کس باید تصریح کند که حذف ولایت را سیاست میکند یا که مهار آن را؟
لازمهی سیاستورزی، رعایت توپولوژی سیاسی در رابطه با خود است. آقای کرمی میگوید میان “انقلاب و آزادی” قرار دارد! من نوعی اما از این چه باید بفهمد جز اینکه گویندهاش در باور مطلق به اصلاح است و آزادی را در اصلاح سیستم قدرت موجود قابل دسترس میداند؟ گرچه ایشان در این رابطه هم مانند تناقضات دیگر در جایی از نوشته اعلام میکند انقلاب و اصلاحات در برابر هم نیستند و حتی بهم نیز میرسند، اما فعلا و علی الحساب بر آنی پای میفشرد که خود نوشته است: ” در باور و داوری من ادعای “پایان اصلاحات” یا حتا “بنبست اصلاحات” هم نادرست و هم خطرناک است “.
اگر ادعای اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی “نادرست” است و “خطرناک”، آیا بر مخالف چنین ادعایی واجب نیست که خود صراحتاً بگوید با قانون اساسی مبتنی بر سروری شیعه دوازده امامی در قالب ولایت فقیه چه میخواهد بکند و اصلاح دمکراتیک این قانون اساسی و صاحب ولایی آن را جز کنار گذاشتن هر دو آنها چگونه ممکن میبیند و نیز از چه طریق؟ سکولار دمکراسی، اصلاً جایگزین جمهوری اسلامی است یا که حاصل استحاله آن؟ اگر رعایت ویژگیهای ایران کنونی در پیاده کردن سکولاریسم نشانهی واقع بینی است، در برابر اما اصلاح سکولاریستی جمهوری اسلامی را آیا میتوان چیز دیگری جز توهم سیاسی فهمید؟ بعلاوه، این حکم که رسیدن به آزادی از فرایند اصلاح جمهوری اسلامی میگذرد، مبتنی بر کدامین دادههای قابل اتکاء است و مستند به چه کامیابیها در این راه چند دههای؟ از رخدادهای هر روز شومتر هم که بگذریم چگونه از کنار روندها در این نظام میتوان گذشت و به انکار جهت کلی آنها برخاست؟ آیا ایران اسیر جمهوری اسلامی با مطلقیت روزافزون اقتدار ولایی در آن طی طریق کرده و روبرو است یا که انبساط جمهوریت در کادر این نظام؟
کدام فلسفه سیاسی؟
فلسفه، تجرید است برای تعمیم. اما تنها فلسفهای که از تجرید فاصله میگیرد، همین فلسفه سیاسی است. فلسفهای که از دل واقعیتها سر بر میآورد و متقابلاً هم واقعیتها را پوشش میدهد. “ساده سازی” و “ساده نگری” اتهاماتیاند باریده بر سر سیاسیون باورمند به گذر از این نظام چونان نقل و نبات توسط اصلاح طلبان “عقل کل”. توسط کسانی که اتفاقاً بیش از همه نیازمند افسون زدایی از توهمات “نادرست” و “خطرناک” در جان و وجود خویشاند. تیپ فکری “اصلاح طلب”، از ما طرفداران گذر از این سیستم گلایه دارد که: چرا “اصلاح طلبی” در جمهوری اسلامی را “پایان یافته” تلقی کرده و دل مردم خالی میکنید و چرا “اصلاح طلبان” را میزنید حال آنکه خود فاقد فلسفه سیاسی هستید؟ اما به راستی این کدام سیاست و فلسفه سیاسی است که دل مردم را خالی میکند، گرچه موفق هم نمیشود؟
اگر منظور از این دست “متعرضین” به اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی، مدافعان گذر از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار دمکرات از طریق مشی مبارزه مدنی مسالمت آمیز با افق گشایی انتخابات آزاد باشد، فقط باید گفت مرحمتی است از سر کمال بی لطفی که نمیتواند از پلمیک فراتر رود. زیرا چنین مشیای، نه فقط درب گفتگو با اصلاح طلبان شبه اپوزیسیون و نیمه اپوزیسیون را باز گذاشته است که یک نمونه از صدها آمادگی بالقوه و بالفعل آن همین گفتگوی جاری است، بلکه در پی گفتگو با هر بخش از اپوزیسیون با هدف سالم سازی فضای سیاسی و هم افزایی نیروی دمکراتیک در کشور برای گذر از جمهوری اسلامی به سکولار دمکراسی است. اما اگر منظور از این گلایهها خاموش کردن چراغ انتقاد مستمر از توهم اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی است، این را دیگر باید دعوت به پائین کشیدن فتیله مبارزه رادیکال علیه جمهوری اسلامی دانست. اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی نه فقط قدیس نیست که از دیر وقت و با قرار گرفتن در فاز فرود و نه دیگر فراز، بدل به عامل بازدارنده در مبارزه با جمهوری اسلامی شده است. این اصلاح طلب، به خودآمدن را نیاز دارد.
در پایان اما، به این نکته بسنده میکنم که اصلاح طلب واقعی در ایران کنونی آنست که همه نیروی خود را بر تقویت مبارزهی جامعه به منظور محاصرهی مدنی این سیستم استبدادی و واپسگرا بکند و بر تولید و استحکام زور اجتماعی علیه این نظام متمرکز شود. فرایندی دینامیک که هم اینک در اعتراضات اقتصادی، در اعتصابات مکرر، در انواع نافرمانیهای مدنی، در وجود جنبشهای اجتماعی مختلف و در برآمد خیزشهای طوفانی رو به قوام دارد. در چنین فرایندی و در مراحل پیشرفته آن، شک نباید داشت که وقتی نظام در انزوای مرگبار و آستانهی سقوط قرار گیرد نیرویی از درون آن سربرخواهد آورد تا در متابعت از عقل اصل بقاء پرچم سفید در برابر جنبش نیرومند مردمی بلند کند. در آن زمان است که چانه زنی از جایگاه گذر از جمهوری اسلامی میتواند معنی بیابد و نه در اکنون که زمینهای برای آن دیده نمیشود. احتمال فردا را بدل کردن به واقعیت امروز، بیماری سیاسی اصلاح طلبان در جمهوری اسلامی است و این نیز، در بهترین حالت و نه در مشاطه گریها برای حفظ نظام.
اما نباید ناگفته گذاشت که دردآورتر از این، عملاً فراخواندن است به ماندن در درون سیستم و حتی برگشت نیمه برگشتهها به تودرتوی ساختار منجمد ولو با نیت خیر و انواع تزها و استدلالهای ناظر بر این: “تا پایان اصلاحات [در جمهوری اسلامی] راه درازی مانده است”. اصرار بر چنین رویکردی نمیتواند در بهترین حالت جز تداوم مشی کوتاه آمدن “نرمالیزاسیون” و در بدترین حالت غیر از انتقادهای نوع “کارگزاران سازندگی” از “چپرویها” توسط اصلاحطلبان بارآورد. این نگاه، ناگزیر است که متحد خود را بیشتر و پیشتر در درون جمهوری اسلامی بجوید. حال آنکه، ایران در زمرهی نیازهای خود، یکی هم خوداصلاحی اصلاح طلبان حکومتی در پیوست به نیروی گذار را لازم دارد.
دست همدیگر را در گذر از جمهوری اسلامی بگیریم و نه در اصلاح آن.
بهزاد کریمی ۱۱ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۲ سپتامبر ۲۰۲۲