روند گفتوگوهای صلح افغانستان عملا به بنبست رسیده و متوقف شده است. طالبان تمایل و ارادهای برای ادامه گفتوگوهای صلح با حکومت فعلی ندارند، همانطوریکه حکومت رییسجمهور غنی نیز ارادهی چندانی برای صلح با طالبان ندارد. با اینحال یک تفاوت بسیار عمده بین طالبان و حکومت افغانستان وجود دارد؛ اینکه طالبان با استفاده از استراتژی جنگی «قتل با هزار زخم»، حملاتشان را بر مراکز ولسوالیها و موازی با آن حملات انتحاری را در کابل شدت بخشیدهاند، اما برخلاف آنها حکومت افغانستان بیشتر از قبل حالت دفاع فعال را در پیش گرفته، در هفتههای اخیر چندین ولسوالی را در ولایتهای بغلان، لغمان و میدان وردک از دست داده و به عقبنشینی تاکتیکی روی آورده است.
گروه طالبان که همواره بهعنوان جنگجویان نیابتی پاکستان در افغانستان عنوان میشوند، پس از اینکه رژیمشان توسط امریکاییها و نیروهای ائتلاف بینالمللی سقوط داده شد، دوباره به میدانهای جنگ برگشتند، اما با شیوهی جنگ غیرمتعارف و چریکی که چهار دهه قبل این شیوهی جنگ را سازمان استخبارات پاکستان برای مجاهدین طراحی کرده بودند تا نیروهای اتحاد جماهیر شوروی سابق و حکومت دکتر نجیبالله احمدزی را در جغرافیای وسیع افغانستان زمینگیر کنند؛ یعنی قتل با هزار زخم و داغکردن زمین زیر پای نیروهای خارجی و داخلی در افغانستان.
ژنرال اخترعبدالرحمان که در زمان جنگ علیه روسها، ریاست سازمان استخبارات پاکستان (آیاسآی) را بر عهده داشت، از طراحان اصلی استراتژی قتل با هزار زخم برای گروههای مجاهدین بود. چنانکه محمدیوسف، رییس بخش افغانستان در سازمان استخبارات پاکستان در کتاب «سپاهی گمنام» مینویسد؛ اخترعبدالرحمان از رهبران گروههای مجاهدین که در پاکستان مستقر بودند، خواسته بود که در مقیاس کوچک، ولی بهصورت دوامدار حملاتشان را بر نیروهای شوروی و حکومت افغانستان اجرا کنند. شمار این حملههای کوچک باید زیاد، اما برقآسا و چریکی میبود. براساس این استراتژی، مجاهدین باید شبیخون میزدند، ترور میکردند، کاروانهای اکمالاتی را هدف قرار میدادند، پلها را منفجر میکردند، تانکرهای نفت را میزدند و به میدانهای هوایی حمله میکردند. این روش جنگی، تلفات سنگین به روسها وارد میکرد. آنها را خسته کرده و زمین را زیر پایشان داغ میساخت و مجبور میکرد تا افغانستان را ترک کنند.
شیوهی جنگ طالبان
پایههای برق را میزنند تا کابل در تاریکی بماند، تانکرهای نفت در هرات، فراه و دروازه شمالی کابل آتش میگیرد، ولی عاملین آن معلوم نیست، در قندهار و غور پلهای بزرگ و کوچک با انفجار تخریب میشود تا رفتوآمد برای مردم مشکل شوند، تمامی مسیرهای رفتوآمد از مرکز به ولایات ناامن است، هیچ کسی در هیچ کجای افغانستان احساس امنیت نمیکند، سرکها تخریب شده، بازار کار تعطیل است، مردم در فکر مهاجرت و فرار از این وضعیت هستند. در کابل ناامنی داخل خانههای مردم رسیده است، معلوم نیست که چه وقت از پنجره راکت یا موشک داخل خانه میآید و همه را نابود میکند. خیابانهای کابل و دیگر بزرگشهرهای افغانستان بوی مرگ میدهد. مقامهای حکومتی در کابل موتورهای لندکروزر زره را در خانه پارک کرده و با موتورهای آمبولانس، سراچه و فلانکوچ کهنه رفتوآمد میکنند تا از شر بمبهای مقناطیسی/چسپکی در امان بمانند. اینهمه بخشی از یک استراتژی جنگی است.
حالا پس از گذشت چهار دهه، استراتژی قتل با هزار زخم همچنان در زمین پرمنازعهی افغانستان کاربرد دارد و بهنظر میرسد همان چرخهی خشونت و جنگ علیه نظم حاکم در افغانستان تکرار شده است. جنگجویان گروه طالبان از همان استراتژی قتل با هزار زخم علیه نیروهای بینالمللی و نیروهای امنیتی افغانستان استفاده کردند تا جایی که زمین را زیر پای نیروهای ائتلاف بینالمللی به رهبری امریکا در این بیست سال داغ کرد و در نهایت با امضای توافقنامه دوحه، نیروهای بینالمللی را وادار به خروج از افغانستان کردند. اما اکنون که قرار است نیروهای بینالمللی بهطور کامل از افغانستان خارج شوند، طالبان همان مسیری را در پیش گرفتهاند که قبل از این گروههای مجاهدین آن را رفتند؛ یعنی براندازی نظم سیاسی موجود و تشدید منازعهی دوامدار که بدون شک وضعیت انارشیک دیگری را در پی خواهد داشت.
گروه طالبان اگرچند به ظاهر در واکنش به وضعیت انارشیک که مجاهدین بهوجود آورده بودند، ظهور کردند. اما اکنون از همان مسیری به پیش میروند که مجاهدین یک بار آن تجربه کردند و پیامدهای خونبار آن هنوز دامنگیر مردم افغانستان، منطقه و جهان است. حالا پس از آغاز روند خروج کامل نیروهای بینالمللی از خاک افغانستان، طالبان حملاتشان را بر نیروهای امنیتی افغانستان در سراسر کشور شدت بخشیده و خشونتها را بهطور بیسابقه افزایش دادهاند. چنانکه نیروهای امنیتی افغانستان در ماههای اخیر همهروزه درگیر جنگ با تعداد اندکی از جنگجویان طالبان در مناطق مختلف هستند که بهطور مستقیم وارد جنگ نمیشوند، بلکه شبیخون میزنند، حملات انتحاری انجام میدهند، از ماین و انفجارهای کنارجادهای کار میگیرند، حملات تروریستی بر مراکز آموزش و اجتماع مردم انجام میدهند، مردم عادی را محاکمه صحرایی میکنند و بهطور پراکنده به بدنهی نظام و سیستم امنیتی زخم میزنند تا در نهایت همچون دوره نجیبالله احمدزی، حکومت را در تنگنای سقوط قرار دهند.
حملات طالبان بر شهر لشکرگاه به خوبی نشان داد که جنگجویان این گروه در یک جبهه جنگ را علیه نیروهای امنیتی افغانستان پیش برده نمیتوانند؛ چرا که نیروهای امنیتی افغانستان با داشتن تسلیحات نظامی پیشرفته و برخورداری از قدرت هوایی، در جنگ جبههای طالبان را شکست خواهند داد. بنابراین این گروه بیشتر از قبل به استراتژی قتل با هزار زخم روی آوردهاند. جنگجویان این گروه از فاریاب تا بادغیس و فراه، از لغمان و بغلان تا میدان وردک و غزنی، از هلمند تا ارزگان و قندهار حملات چریکی را علیه نیروهای امنیتی افغانستان شدت بخشیدهاند. این شیوهی جنگ برای حکومت افغانستان هزینه سنگین در پی دارد. چرا که نیروهای امنیتی افغانستان نه در تعداد توان پیشبرد جنگ در تمام روستاهای افغانستان را دارند و نه در امکانات. برعلاوه اینکه تا حد زیادی زمین نیز در کنترل طالبان است و مردم مناطق دوردست و روستایی تا حد زیادی بهدلیل ملاحظات محلی و یا ترس از آیندهی مبهم سیاسی با گروه طالبان همسویی دارند.
با توجه به جغرافیای وسیع افغانستان، بافت جمعیتی، شکافهای اجتماعی و قومی، پراکندگی جمعیت در مناطق دوردست و روستایی که مضاعف بر دوری از مرکز و خدمات دولتی، از عقده دوری از قدرت، محرومیت، فقر و رشد بنیادگراییاسلامی رنج میبرند، در چنین بستر جغرافیایی و اجتماعی ادامهی جنگ با گروه طالبان را که در میان مردم سنگر گرفتهاند، برای نیروهای امنیتی افغانستان دشوار کرده است. طالبان با درک واقعیت جغرافیایی افغانستان، جنگ را از شهرها، مراکز ولایات به ولسوالیها و روستاها کشانده و از این طریق میخواهند نیروهای امنیتی افغانستان را که به حد کافی انگیزه برای نجنگیدن دارند، در مناطق مختلف درگیر جنگ چریکی کنند. این نوع جنگ پراکنده برای حکومت افغانستان هزینهی سنگین دارد. برعلاوه اینکه خطر و هزینه لجیستیکی و انتقالات نیز مطرح است.
بهنظر میرسد گروه طالبان حداقل برای مدتی به هدف تصرف مراکز ولایات یا شهرهای بزرگ حملات گسترده نظامی انجام نخواهند داد، بلکه در شهرها و مراکز ولایات از انتحار به مثابه اسلحه استفاده خواهند کرد. همانطوریکه در هفتههای اخیر کابل شاهد یک حملهی انتحاری خونین بود. این حمله انتحاری در غرب کابل در مکتب سیدالشهدا رخ داد که قربانیان آن دختران دانشآموز و کودکان بودند. اگرچند طالبان مسئولیت این حمله را برعهده نگرفتند، ولی تجربههای مشابه ثابت کرده که طالبان نیز بارها حملات انتحاری اینچنینی را انجام دادهاند، و همینطور با توجه به نفوذ طالبان بر سایر گروههای تروریستی فعال در افغانستان، بدون شک این گروه به نوعی مسئول چنین رویدادهای خونین است. با آنکه حملات انتحاری که در غرب کابل رخ میدهد و بیشتر هزارهی شیعه را هدف قرار میدهند، به نوعی برنامهی کشتار سیستماتیک هزارههای شیعه از سوی گروههای تروریستی است، اما گروههای تروریستی که در رأس همه گروه طالبان قرار دارد، اهداف سیاسی دیگری را نیز از این طریق دنبال میکنند. وقوع چنین رویدادهای خونین پیامدهای روانی سنگین دارد. با هر رویداد انتقادها علیه حکومت شدت میگیرد، مردم از حکومت فاصله میگیرند، نفرتها بیشتر میشود، و همینطور جهان نسبت به آیندهی افغانستان ناامیدتر میشود، که همهی اینها برای طالبان دستاورد محسوب میشوند. در واقع چنین چیزی خواستهی طالبان است.
سناریوهای ادامه جنگ
مذاکرات صلح در صورتی احتمال موفقیتاش زیاد است که دو طرف به بنبست نظامی رسیده باشند، اما فعلا در جنگ جاری افغانستان مسأله کمی پیچیده است. یک طرف گروه طالبان است که با امضای توافقنامه خروج نیروهای بینالمللی از افغانستان اعتماد بهنفسشان بالا رفته و ادعای پیروزی دارند. درحالیکه طرف مقابل حلقه ارگ ریاستجمهوری در مقام اجرایی حکومت هنوز تکلیفشان با طالبان روشن نیست. نیروهای امنیتی افغانستان در مقام نیروهای دولت مستقر عملا در حالت دفاعی و بدتر اینکه در این اواخر در حالت عقبنشینی تاکتیکی قرار دارند. با اینحال در صورت ادامهی بنبست مذاکرات صلح و موازی با آن ادامهی جنگ، افغانستان با چند سناریو روبهرو است که یکی از سناریوها ادامهی جنگ طبق روال فعلی است. اما تا چه وقت؟ در خوشبینانهترین حالت حکومت آقای غنی تا چهار سال دیگر بتواند این جنگ را ادامه دهد، اما پس از آن فرصت قانونی ندارد که به این جنگ جاری با طالبان ادامه دهد. بعد از ختم دوره ریاستجمهوری آقای غنی سرنوشت جنگ چه خواهد شد؟ آیا با توجه به واقعیت سیاسی و امنیتی افغانستان انتخابات ریاستجمهوری برگزار خواهد شد که در نتیجهی ان جانشین آقای غنی مدیریت جنگ با طالبان را برعهده بگیرد؟ با درنظرداشت ظرفیت نیروهای امنیتی پس از خروج نیروهای بینالمللی، کاهش حمایتهای جهانی، تجربهی بد مدیریت روندهای سیاسی مثل انتخابات، تنشهای سیاسی موجود میان گروههای قومی و سیاسی که در صف جمهوری هستند، بهنظر میرسد جنگ گستردهتر خواهد شد؛ چرا که نه ارادهای برای انتقال مسالمتآمیز قدرت وجود دارد و نه هم ظرفیتهای دموکراتیک و مدنی. بنابراین یکی از سناریوهای احتمالی تعدد طرفهای متعدد در جنگ و به احتمال زیاد خودمختاری مناطق مختلف خواهد بود. همان سناریوی که پس از سقوط حکومت نجیبالله احمدزی اتفاق افتاد؛ یعنی وضعیت سیاسی و امنیتی انارشیک که هر گروه قومی و سیاسی برای خود شان میجنگیدند.
سناریوی دیگر ادامه جنگ، پیروزی زورمندانه طالبان است. آیا ممکن است که طالبان دوباره مثل دوره امارت اسلامی به قدرت برگردند؟ با توجه به واقعیتهای امروزی افغانستان، منطقه و جهان این سناریو تا حدی بعید بهنظر میرسد. هیچ یک از کشورهای همسایه و منطقه بهشمول پاکستان نمیخواهند طالبان همچون دوره قبل به قدرت بازگردند و البته این موضوع را در نشست ترویکای توسعهیافته در مسکو نیز اعلام کردهاند. در سطح جهانی نیز اکنون افغانستان اگر در محراق توجه جامعهی جهانی قرار ندارد، بدون شک همچون زمان ظهور طالبان به فراموشی نیز نرفته است. جامعهی جهانی در افغانستان هزینه کرده و البته فراموش نخواهند کرد که بازگشت زورمندانه طالبان به قدرت چه پیامدهای ممکن است برایشان داشته باشند. به همین منظور نیروهای امریکایی از خاک افغانستان خارج میشوند، اما از مسألهی افغانستان خارج نمیشوند. امریکاییها در حال ساختن دو پایگاه نظامی در آنسوی خط دیورند و اوزبیکستان هستند تا همچنان مسأله افغانستان را از نزدیک نظارت و مدیریت کنند. یعنی در شرایطی که طالبان بخواهد با زور وارد کابل شود یا شهرهای بزرگ افغانستان را تصرف کنند، بدون شک بمبافگنهای امریکایی در همین نزدیکیها حضور دارند و به آسمان افغانستان برخواهند گشت. طالبان از این موضوع به خوبی آگاه هستند و به همین دلیل خواب سقوط مراکز ولایتها را از خود دور کردهاند. در این سناریو ممکن است طالبان روستاها و ولسوالیهای زیادی را بگیرند، اما به هیچ صورت عزم سقوط کابل را نخواهند کرد. اما این وضعیت نیز دیر دوام نخواهد کرد، چرا که نیروهای قومی و سیاسی در صف جمهوری تا ابد اینگونه در خدمت یک جریان کوچک قومی و سیاسی نمیماند؛ همانطوری مارشال عبدالرشید دوستم در نهایت خودش دست به اسلحه برده است و علیه گروه طالبان و اندکی هم علیه حکومت افغانستان برخاسته است. در نهایت آنچه خیلی واضح است اینکه در صورت بنبست مذاکرات صلح، ادامهی جنگ نیز چیزی جز بنبست نخواهد بود. درست است که در زمان شورش طالبان در میان اقوام اوزبیک و تاجیک در شمال و مرکز نیروها دارند، اما زمانیکه چتر حکومت برداشته شود، سنگرهای جنگ قومی خواهد بود. چرا که ماهیت قدرت در افغانستان قومی است.
***
*این مقاله در وب سایت اطلاعات روز به قلم عباس عارفی منتشر شده است.
تحلیلی با نزدیک بینی مفرط!
نه تنها در افغانستان بلکه در منطقه به اینچنین تحلیل هایی کم وبیش بر خورد داریم.
نویسنده اشاره ای به برتری نیروهای حکومتی در مقابل گروهای جهادی به خصوص طالبان دارد ولی نتیجه گیری در آخر تقریبا بنفع طالبان پایان می یابد ،گیریم جنگ های قومی هم برای برهه ای اتفاق بیفتد ،ولی جهت تحولات در زمان مدرن ما را نادیده گرفته و انسان را در بیابانهای خشک عربستان و ترکستان می برد.