طبقات اجتماعی با جایگاهشان در تولید اجتماعیست که از هم تفکیک میشوند و با مبارزاتشان است که حدودشان از یکدیگر مشخص میگردد وگرنه مابین طبقات دیوارهای بتنی وجود ندارد که آنها را از هم مجزا کند.
برای پیگیری و توضیح بیشتر مقولهی شناوری طبقات، و از آنجا که برخی از دوستان، نویسنده را به مطالعه مقالهی با ارزش “سی سال جابجایی طبقات اجتماعی در ایران” آقایان بهداد و نعمانی ارجاع داده بودند، نکات زیر برای یادآوری به این دوستان که بنظر میرسد به جمعبندی دیگری از این مقاله برخلاف نویسنده رسیدهاند، لازم بنظر میرسد.
مقالهی فوق تحلیل آمارهای نفوس و مسکن مرکز آمارهای کشور در بین سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۸۵ میباشد. در این مقاله کل نیروهای کار شاغل در کشور در سال ۱۳۵۵ را حدود ده میلیون نفر و در سال ۱۳۸۵ حدود بیست میلیون نفر برآورد کرده و پس از تعریف طبقات، سهم هر یک را از اشتغال چنین مشخص کرده است.
طبقهی سرمایهدار: سرمایهداران صاحبان ابزار مادی و مالی فعالیتهای اقتصادیاند و کارگران را به استخدام خود در میآورند و به دو دستهی شغلی مدرن و سنتی تقسیم میشوند. مدرن: مدیریتی، اجرایی، فنی حرفهای ، پیشرفتهی صنعتی سنتی مشاغل دفتری، فروش و خدمات، کشاورزی یا تولیدی
طبقهی خرده بورژوازی: عبارت است از اشخاص خویش فرما که کارگری ندارند که به او مزد بدهند مگر از اعضای خانواده (کارگران خانوادگی ) که به آنها مزدی پرداخت نمیکنند. سنتی و مدرن
طبقهی متوسط: کارکنان بخش دولتی یا خصوصی که از مهارت فنی و یا علمی بالا و یا اقتدار سازمانی نسبی در مشاغل خود برخوردار هستند.
طبقهی کارگر : کارگران کسانی هستند که ابزار فعالیت اقتصادی در اختیار ندارند و فاقد سرمایه و مالکیت ابزار تولید هستند. از خودمختاری و اقتدار سازمانی طبقهی متوسط بی بهرهاند و در بخشهای دولتی و خصوصی بکار گرفته میشوند.
کارگزاران سیاسی: مدیران و کارمندان سطح بالای اداری و کارمندان عادی دستگاه سیاسی، همچنین نظامیان رده بالا، نمایندگان مجلس و کارمندان سطح پایینتر دولتی که از اقتدار کمتری برخوردارند و لایههای پایینی کارگزاران سیاسی را تشکیل میدهند.
سهم طبقه سرمایهدار از نیروی کار در سال ۱۳۵۵ 1/2 درصد و در سال ۱۳۸۵ 5/7 درصد
سهم خرده بورژوازی 9 /31 36 درصد
سهم طبقه متوسط 4 / 5 3 / 12 درصد
سهم طبقه کارگر 2 /40 4 /30 درصد
سهم کارگزاران سیاسی 3 / 8 7 / 8 درصد
کارگران خانوادگی 6 /11 3 / 3 درصد
در ضمن در آمار دیگری مشخص شده که در سال ۱۳۵۵ در ازای یک سرمایهدار ۳/۱۶ کارگر وجود داشته که این رقم در سال ۱۳۸۵ در ازای یک سرمایهدار به ۱/۳ کارگر تنزل یافته است.
موارد ذکر شده بعلاوهی نکات دیگری از مقاله (بخش ساختار طبقاتی موجود در ص ۴۰ و بخش حرف آخر ص۴۷ ) همگی بر جمعبندی زیر دلالت دارد.
- طبقهی کارگر طی سی سال و فقط تا سال ۱۳۸۵ دو میلیون نفر از نیروی کارش را از دست داده است که اگر هر خانوادهی کارگری را حداقل سه و نیم نفر محاسبه کنیم در واقع هفت میلیون نفر از طبقهی کارگر کنده شده و طبقه کوچکتر شده است. تازه این در صورتی ست که سهم طبقهی کارگر از نیروی کار شاغل همان سهم سال ۱۳۵۵ باقی میماند. مقاله به آمار سال ۹۵ دسترسی نداشته ولی ما میدانیم که در این بین (۸۵ تا ۹۵) طرح بنگاههای زود بازدهی احمدینژاد را داشتهایم که تشویق به کار خرد را تبلیغ کرده و عمدتا در خدمت رونق طبقهی خرده بورژوازی بوده که برای اشتغال هر فرد (در کارگاههای زیر ده نفر) نفری ده میلیون تومان وام میداده است که عمدتا صرف مواردی غیر از تولید شده است. سپس با خصولتی کردن و تحریمها و گران شدن دائمی ارز مواجهایم و بدنبالش تعطیلی بسیاری از کارخانجات بزرگ و کوچک، که همهی این موارد باز بخش دیگری از طبقهی کارگر را تا کنون به طبقات دیگر منتقل کرده و آن را باز هم کوچکتر کرده است.
- کارگران خانوادگی که مربوط به خرده بورژوازی شهری و روستایی میشوند به سمت تحصیل و طبقهی متوسط حرکت کرده و تعدادشان بر اساس آمار رو به صفر است.
- عمدهی جابجایی طبقهی کارگر طبق آمار به طبقهی متوسط و خرده بورژوازی بوده است.
- طبقهی سرمایهدار در طی این سی سال حدود چهار برابر بزرگتر شده و از آنجا که نسبت کارگران به سرمایهداران نسبت بسیار کوچک سه به یک است، چند نکته قابل یادآوریست از جمله اینکه مشخص میشود ۱- کیفیت سرمایهداری چقدر نازل ، غیر تولیدی، خرد و غیرتکنولوژیک و غیرصنعتی است ۲- چقدر با پرولتریزه شدن نیروی کار که مستقیما در پروسهی کار جمعی و منظم و کارخانهای شکل میگیرد، فاصله دارد ۳- لایههای پایینی این تعریف از طبقهی سرمایهدار بسیار شکننده و از نظر مالی ناتواناند. مانند مغازهداری که فروشندهای را حقوق میدهد یا نجاری که دو کارگر در استخدام خود دارد. از نظردرآمدی اینان با دکتری جراح که طبق تعریف در طبقهی متوسط قرار دارد قابل قیاس نیستند ۴- در این سی سال عمدهی یک میلیون سرمایهدار مازادی که قاعدتا نمیبایست به این طبقه اضافه میشد ولی شده است، از خردهبورژوازی و طبقهی متوسط آمدهاند که حاصل سیاستهای حاکمیت و ماهیت نوع سرمایه بوده است. آقای نعمانی در کتاب دیگری با عنوان “نقش دولت در غلبهی سرمایهداری در ایران” در ص ۷۵ اذعان میدارد که بین سالهای (۳۸ تا۵۶) بر تعداد سرمایهداران نسبت به سالهای ماقبل خود نیز افزوده شده است اما این رشد عمدتا در بخش صنعت بوده و نه در بخشهای تولید سنتی. در این سالها رشد در بخش صنعت ده برابر و در بخش خدمات و کشاورزی دو برابر بوده است. یعنی نشان میدهد که افزایش عددی سرمایهداران در سالهای (۵۵ تا ۸۵) بخودی خود مثبت نیست و ربطی به تولید صنعتی و تکنولوژیک و در ادامه پرولتریزه شدن نیروی کار ندارد.
- ۵- در این تحقیق طبقهی متوسط که بخش بزرگی از کارگزاران سیاسی را هم در خود جای میدهد مجموعا ۲۱ درصد نیروی کار شاغل را به خود اختصاص دادهاند و با احتساب خانوادههایشان نزدیک به پانزده میلیون نفر از جمعیت ایران را تشکیل میدهند (یک درصد از این ۲۱ درصد مربوط به لایهی بالایی کارگزاران سیاسی است مانند نمایندگان مجلس، وزرا و معاونین و مدیران دولت، مقامات نظامی و … که به لایههای بالای طبقهی سرمایهدار نزدیکترند) طبقهی متوسط که شامل پزشکان، متخصصان و تکنسینها ، دبیران آموزش و پرورش و دانشگاهیان، مهندسین، وکلا ، روزنامه نگاران ، مدیران و حسابداران میباشند، بدرستی و برخلاف بسیاری از نظریه پردازان از طبقهی کارگر تفکیک شده و به صرف فروش نیروی کار به دولت یا بخش خصوصی و یا بعلت جایگاهشان در فرآیند چرخهی سرمایه، در زمرهی طبقهی کارگر قرار نگرفته است.
- مقالهی فوق تا زمان روی کار آمدن احمدینژاد را به دو دورهی پسا انقلابی یعنی عقبنشینی سرمایه و تولید خرده کالایی (درون تابی) و دورهی آزادسازی اقتصادی نیمبند رفسنجانی (برون تابی) تقسیم میکند اما در انتهای مقاله و با انتخاب احمدینژاد بنوعی بازگشت به عقب را با این جملات یادآوری میکند “انتخاب احمدینژاد بر مبنای برنامهای عوام گرایانه و توده ستایانه پیچیدگیهای تازهای را وارد اقتصاد سیاسی ایران کرد” و “توانست رأی بخشهایی از خرده بورژوازی سنتی و گروههای نابرخورداری همچون تهیدستان شهری و روستائیان را به خود جلب کند و “رأی به احمدینژاد رأیی بود بر علیه هاشمی رفسنجانی و سیاست آزادسازی اقتصادیاش”. یعنی مقاله تاکید دارد که حمایت از اقتصاد باز، از این پس نیز مجددا با چالش جدی روبروست و دوباره پروسهی پرولتاریا زدایی (درون تابی) و البته به شیوههای جدیدی آغاز گشته است.
تمام اشارات بالا دلالت بر این دارد که: طبقهی کارگر در حال کوچکتر شدن مدام است. فرهنگ پرولتری رو به افول است. جابجایی گستردهای در میان طبقات در دورههای کوتاه اتفاق افتاده. کیفیت تولید تنزل کرده و کار خرد رونق گرفته. بر تعداد سرمایهداران خرد غیرتولیدی افزوده شده و از همه مهمتر نسبت سه به یک کارگر به سرمایهدار که مفهوم مبارزهی طبقاتی را به چالش میکشد، را یادآور میشود که همگی بر شناوری طبقاتی تاکید دارند.
شناوری طبقاتی
آقایان بهداد و نعمانی در دو تحقیق خود “طبقه و کار در ایران” و”سی سال جابجایی طبقات اجتماعی در ایران” جابجایی گسترده در طبقات ایران را در یک دورهی سی ساله بررسی کرده و اذعان داشتهاند بیثباتی در امر تولید (پیشرفته و صنعتی و کارخانهای) چه به روز طبقهی کارگر آورده است. اما چرا نویسنده از لفظ “شناوری” در مقابل “جابجایی” استفاده کرده است؟ ۱- لفظ شناوری بر سیالی این جابجایی تاکید دارد زیرا این جابجاییها اصلا یکطرفه نبوده و همان طور که در تحقیق آمده برگشت به مبدا و یا در جهت دیگر و یا حتی برخلاف جهت قبلی بوده است. ۲- دلیل دیگر کوتاهی زمانی این جابجاییهاست که گاهی به چندسال (و نه سی سال) میرسد و متاثر از بحرانهای پی در پی و متعدد (بیثباتی در تولید، سیاستهای حاکمیت، تحریمها، گران شدن ارز ، کرونا، تعطیلی مشاغل ) بوده و مانند دیگر کشورها در دورههای طولانی اتفاق نمیافتد و ۳- تکرار و تعدد فراوان این نمونههاست که از استثنا خارج شده و به قاعده تبدیل گشته است. مربوط به یک دورهی خاص مثلا دوران انقلابی نبوده و فقط هم مربوط به طبقهی کارگر نیست و طبقات مختلف را شامل میشود و همچنان هم ادامهدار است. ذکر چند مثال خالی از لطف نیست. توجه کنید به کارگری که با تلاشی مانند تهیهی وام یا فروش تکه زمینی، مغازهای اجاره میکند و یا تاکسی میخرد و طبق تعریف خویش فرما میشود و به طبقهی خرده بورژوازی میرود و بعد از چند سال یا کارش نمیگیرد و به طبقهی خود بازمیگردد و به خیل بیکاران و یا مجددا در طبقهی کارگر مشغول بکار میشود. یا موفق میشود و پس از مدتی در مغازهای که باز کرده دو کارگر استخدام میکند و طبق تعریف به طبقهی سرمایهداران خرد میرود. یا مثلا سرمایهداری که بر اثر رکود بازار ناگزیر میشود اندک نیرویهای استخدامیاش را بیکار کند و خود به طبقهی متوسط رفته و بعنوان مدیر یا مهندس و یا فردی باتجربه برای دیگری کار کند و یا بنگاه املاک راه بیاندازد و به خویش فرمایی خرده بورژوا بدل شود برعکس دکتری که در بورس به پولی میرسد و وارد ساخت و ساز شده و در دفتر ساختمانیاش چند نفر استخدام میکند از طبقهی متوسط کنده شده و به طبقهی سرمایهدار میرود و حالا دیگر با بقیهی دکترهای همکارش همسرنوشت نمیباشد. در واقع هر نگاه جستجوگر و دقیقی میتواند با تهیه و پر کردن جدولی که از دورههای زمانی فعالیتهای اقتصادی، اشتغال و درآمد و … تهیه شده است، جمع بزرگی از دوستان و آشنایان و اطرافیان خود را از این منظر بررسی کند و درک واقع بینانهتری از شناوری داشته باشد و تنها به یافتن پاسخ در متون کلاسیک اکتفا نکند.
نکتهی مهم در مقوله شناوری کشف این موضوعات است که اصولا چرا در ایران امکان این مقدار از جابجایی طبقاتی وجود دارد؟ زمینهی مادی آن کدام است و آیا در دیگر کشورهای سرمایهداری نیز به این شدت این شناوری در جریان است؟ عوارض این شناوری در عرصههای تولید، فرهنگ و تشکل چیست؟ نبود نهادهای طبقاتی چقدر در تشدید این مقوله موثر است؟ راههای برون رفت و وظایف چپ در بررسی موضوع کدام است ؟ تحقیقات تکمیلی، جمع آوری اطلاعات و آمار به روز در آستانهی سال ۱۴۰۰ چه کمکی به تعمیق یا تردید در درستی موضوع شناوری میکند؟ آیا این روند همچنان ادامه خواهد داشت و یا دورهی (برون تابی) علیرغم استمرار حاکمیت موجود ، مجددا آغاز میشود؟
تشکل
در کار تحقیقی آقایان بهداد و نعمانی ما به تعاریفی از طبقات مختلف برمیخوریم. ایشان در ص۲۰ مقاله میگویند “ما بر اساس سه بعد، اول مالکیت داراییها، دوم برخورداری از مهارتها، قابلیتهای کمیاب و سوم امتیازات، اقتدار سازمانی در مطالعهی تجربیمان دربارهی ایران پس از انقلاب، گونه شناسی طبقاتیمان را بکار میبندیم” و اینچنین آمارهایشان را بر اساس این گونه شناسی دستهبندی کرده و تصویری از جامعهی تولیدی و اقتصادی ایران به نمایش میگذارند البته درست است که کار محقق اقتصادی تفسیر آمار در پرتو روش تحلیلی است که بدان باور دارد اما برای فعال چپ مارکسیست تفسیر تنها نقطهی شروع است و هدف در کار تحلیلی ایجاد تغییر است و تغییر بدون مبارزه و مبارزه بدون تشکل معنایی ندارد. از این منظر در تعاریف طبقات مختلف در این تحقیق بوضوح جای تشکل خالیست و با عمق بخشیدن به موضوع و توجه به جنبههای دیگر پر میشود. همانگونه که در مقالهی “نفوذ حاشیه در متن” از نویسنده آمده “تعریف هرطبقه به دو مقولهی حس همسرنوشتی پایدار مابین افراد آن طبقه و امکان مادی تشکل پذیریشان بشدت وابسته است”. ولی از آنجا که در تعاریف مذکور به امکان متشکل شدن افراد طبقه در زیر چتر حس همسرنوشتی توجه نشده این تعاریف در محدودهی تنگ آمار متوقف میشود. یعنی وقتی طبقهی سرمایهدار را فقط خریداران نیروی کار مینامیم، طیف بزرگی از یک مغازهدار را با دو فروشنده تا کارخانهداری با صدها کارگر را در آن قرار میدهیم که نه از نظر درآمدی، نه از نظر فرهنگی و نه از نظر مواضع سیاسی با یکدیگر همسرنوشت نیستند پس با هم نیز متشکل نمیشوند. این شرایط برای کارگرانی که نزد آنها کار میکنند نیز صادق است و با اینکه ما همه ی آنها را در طبقهی کارگر قرار میدهیم اما مابین فروشندهی یک بوتیک با باربری در یک بنگاه باربری و کارگرایران خودرو نه حس همسرنوشتی وجود دارد و نه امکان مادی متشکل شدن فراهم است. در واقع این نوع دسته بندی کلی برای آمار و سپس تفسیر نیروهای مولده و مناسبات تولیدی حاکم بر جامعه لازم است اما برای کشف نیروهای درگیر درون طبقات در امر مبارزه طبقاتی و تغییر مناسبات تولید کافی نیست.
از جنبهای دیگر – برای نمونه به تشکل قدیمی شرکت واحد نگاه کنیم. طبق تعریف آقایان بهداد و نعمانی رانندههایی که با شرکت واحد قرارداد بسته و ماشینی تحویل گرفتهاند همگی خویش فرما و در طبقهی خرده بورژوازی قرار دارند و درآمدشان مستقیما به تعداد مسافری که در روز سوار میکنند بستگی دارد اما کسانی که در تعمیرگاهها کار میکنند جزو طبقهی کارگرند و حقوق دریافت میکنند. حال پرسش نه از آقایان بهداد و نعمانی، زیرا ایشان که کار خودشان را انجام دادهاند، بلکه از فعالین کارگری و چپ در اینجاست که سندیکای شرکت واحد تشکل رانندگان است یا کارگران ؟ تشکل خرده بورژوازیست یا طبقه کارگر؟ این دو جماعت چقدر منافع مشترک دارند؟ و چقدر مبارزاتشان طبقاتیست و چقدر جبههای؟ نداشتن دو تشکل مجزا که در صورت توافق میتوانستند با هم مبارزه را پیش ببرند چقدر باعث سردرگمی در فعالیت سندیکای شرکت واحد شده و آن را به بیعملی کشانده؟ این وسط کارمندان کجایند؟ حکومت کار ندارد که در سندیکای شرکت واحد چه کسانی و از چه طبقاتی جمع شدهاند، او به نتیجهی فعالیت سندیکا کار دارد و هر کاری میکند تا در آن رخنه کند، لوثاش کند، چندپارهاش کند و از اختلاف منافع درون سندیکا حداکثر بهره را ببرد اما چپ مارکسیست اتفاقا یکی از کارهایی که دارد تفکیک مبارزات طبقاتی و با حفظ جایگاه طبقات، هماهنگی برای مبارزات جبههایست. این تفکیک در عین حال که از لوث شدن و سردرگمی در مبارزه جلوگیری مینماید، بعلت پافشاری بر شفافیت خواستههای هر بخش از نیروهای درگیر، بر فهم و استمرار مبارزه میافزاید. اینگونه است که در جریان مبارزه اگر بخشی به منافع کوتاه مدت خود رسید و یا اگر خواست دل به وعدههایی خوش کند و یا افرادی از آن خریداری شد و معاملهای صورت گرفت دلیلی ندارد که بخش دیگر را با خود ببرد. در این شرایط توافق برای مبارزهی جبههای بین تشکلهای مختلف به اتمام میرسد و مبارزه شکل طبقاتی بخود میگیرد. درست است که در شرایط دیکتاتوری مبارزات شکلی جمعی و دموکراتیک بخود گرفته و میل به رفتار جبههای و نه صرفا طبقاتی خواهند داشت اما ریشهی هر فعالیت جبههای هم توافقی است طبقاتی ما بین نیروهای طبقات مختلف . اگر تشکل شرکت واحد منافع جمع های متفاوتی را نمایندگی میکند پس باید بتواند خواستهای حداقلی هر یک از این جمعها را (رانندگان، کارگران، کارمندان) با یکدیگر پیوند دهد و این ممکن نیست مگر آن که هر یک از این جمعها تشکلهای مستقل خود را نیز داشته باشند. در واقع با ذکر این نمونه تلاش شده که فرق بین تعاریف طبقات برای تفسیر و تعاریف برای تغییر روشن گردد. حال تمام دوستانی که مدام میگویند کارگر کسیست که نیروی کارش را میفروشد و در طبقه کارگر، ما دکتر و مهندس هم داریم بایستی توضیح دهند که این طیف وسیع کارگریشان برای تغییر چگونه متحد که نه! چگونه متشکل میشوند ؟
از جنبهای دیگر – در حوزهی تشکل ، طرحهای شورا ، سندیکا و مجمع عمومی مشخصا مربوط به کارگاههای بزرگ و کارخانههای عموما دولتی است که تقریبا از نظر آماری حدود پانزده تا بیست درصد کل طبقهی کارگر را در برمیگیرد یعنی جمعیتی شاغل حدود یک میلیون نفر . این بخش از طبقهی کارگر (که قطعا منظور کارگران یقه سفید نیست) تشکیل شدهاند از کارگران صنعتی، با سابقه ، فنی و ماهر و نیمه ماهر، مونتاژکار، کارگران خطوط تولید و …که از آگاهی عمومی و فهم سیاسی نسبتا مناسبی برخورداراند زیرا به جهت کار متمرکز و مجتمع در کارخانجات بزرگ و تا حدودی پیشرفته و مجاورت با بخش تحصیلکردهی طبقهی متوسط (مهندسین و متخصصین) و همچنین داشتن امنیت شغلی، درآمد ثابت و حقوق قوانین کار و مزایای شغلی (بیمه، تعاونی و …..) نسبت به کارگران دیگر، قدرت چانهزنی بیشتری دارند اما از سوی دیگر زیر نظارت و مراقبتهای شدید امنیتی حکومت و یا بخش خصوصی وابسته به حاکمیت قرار دارند. از وجه دیگر محافظهکاری و حفظ همین موقعیت شکننده شغلی در فضای ملتهب اقتصادی نیز بر رفتار این کارگران آگاه حاکم است که عمدهی بازتابهای فشار اقتصادی عمومی را نه در کارخانه که در کف خیابان بروز میدهند. حال به حدود پنج میلیون کارگر شاغل دیگر توجه کنیم که بسیار متفرقاند. طبق آمار سال ۱۳۸۵ و نه ۱۴۰۰ به ازای یک کارفرما، سه کارگر . یعنی به زبانی دیگر حداقل یک میلیون محل کار کارگری متفرق. این بخش عمده مدام در جابجایی و بی ثباتی شغلی دست و پا میزنند. هیچ طرح تشکیلاتی ندارند و با حمایتهای خانوادگی، در مواردی بهرهمندی از زمین و منابع شهرستان، رفت و آمد به مشاغل دوم و جایگزین کردن شغلی موقتی، رفتن به خرده بورژوازی فقیر و امتحان کردن شانسهای خویش فرما شدن و یا آویزان شدن به لایههای پایینی حاکمیت امرار معاش میکنند. اینان نیز اعتراضاتشان نه در محل کار بلکه در خیابان و در فرصتهای شورشهای عمومیست. بر خلاف دستهی اول اینان بعلت متفرق بودنشان اصولا دیده نمیشوند و حاکمیت آنها را نه مانند گروه اول با نظارت انجمن اسلامی و بسیج و حراست در محل کار بلکه در گسترش فرهنگ کاسبکارانه در سطح جامعه کنترل میکند و نهایتا در صورت لزوم در کف خیابان و پس از هر اوج گیری اعتراضی سرکوب مینماید. پس اگر چه طرحهای تشکل برای این دو دسته بایستی با یکدیگر کاملا متفاوت باشد (مثلا برای دستهی اول سندیکا و شورا و برای دسته دوم مثلا محفلهایی در محلات کارگری) اما نقطه تلاقی این دو بخش کارگری و با دو رویکرد عملی متفاوت، فعلا همان اعتراضات خیابانیست. بخش اول بیشتر میل به حرکاتی مانند راهپیمایی، سخنرانی و تجمع به همراه پلاکاردهایی که خواستهایشان را بیان کند دارد و بخش دوم میل به شورش، تخریب و درگیری. این بخش عاصی است و چیزی برای از دست دادن ندارد. بخش اول کمتر مورد سوء استفادهی حاکمیت قرار میگیرد و بخش دوم شاید بیشتر. اولی بدنبال نهاد و تشکل است و دومی به آنارشیزم پهلو میزند. اولی به فرهنگ پرولتری نزدیکتر و دومی در معرض فرهنگی کاسبکارانه قرار دارد. این چالشی ست که طبقهی کارگر در مبارزات پیش رو بیش از پیش با آن روبرو خواهد بود و مستقیما از شناوری طبقات و از دو فرهنگ کار و دو مناسبات تولید نشات میگیرد. از سویی دیگر باید در طرحهای تشکل کارگران به چگونگی ارتباط کارگران و دیگر طبقات نیز توجه شود. در سالهای اخیر و با تشدید بحرانهای اقتصادی ما شاهد ریزشهای بسیاری از لایههای پایینی طبقهی متوسط و خرده بورژوازی به بخشهای فرودست جامعه بودهایم که در عین آن که تمایلات سیاسی و فرهنگی طبقات خود را حفظ کردهاند اما بنا بر جبر اقتصادی اینک بر خلاف گذشته در طبقهای دیگر ، ناگزیرند در مبارزات اجتماعی حضوری فعال داشته باشند و در مبارزات آتی خیابانی نقش تأثیرگذاری بر طبقهی کارگر و رفتارش خواهند داشت. ارتباط بخشهای مختلف کارگران با این میهمانان جدید در طبقهشان چیست؟ همهی این موارد و بسیاری نکات دیگر، هر چپ فعال در حوزهی کارگری را موظف میکند که به تاثیرات و عوارض مقولهی شناوری در امر چگونگی تشکل و مبارزهی این نیروهای پراکنده و متفاوت بیاندیشد و نه اینکه با کتمان کردن یا ساده نمودن موضوع آن را نادیده بگیرد .
متاسفانه بخش وسیعی از چپ بر خلاف آموزههای مارکسیستیاش میاندیشد که از طبقات و تاثیراتش عبور کرده و علیرغم اینکه پایگاه طبقاتی و ارتزاق مادیاش به طبقهی متوسط و سرمایهدار گره خورده است اما تناقضی در سخن گفتن از سوسیالیسم و لغو کار مزدی و زندگی مادی و عملیاش وجود ندارد. سنگهای بزرگی که بنا نیست هیچگاه برداشته شوند و تنها بیان میشوند تا آنان را در ژستهای سیاسی یاری رساند. در واقع عمدهی بی عملی این بخش در فعالیت متشکل، (چه برای چپ و چه برای کارگران) ریشه در این جایگاه طبقاتی دارد. جایگاهی که ضرورت و جبر مبارزهی طبقاتی را بر آنان ناگزیر نمیکند. این چپ در واقع نیرویی دموکرات است و خوب است که رفتاری دموکراتیک از خود بروز دهد و در عین آن که آن را میپذیرد با فعالیتی جبههای در خدمت طبقه کارگر و دیگر نیروهای اجتماعی قرار گیرد. این پذیرش قطعا تمامی فعالیتها و شعارهای او را واقع بینانهتر و در خدمت مبارزات دموکراتیک خواهد کرد.
رسیدن به دستآوردهای بزرگ، مبارزات بزرگ لازم دارد. سوسیالیسم پیش زمینههایی میخواهد. مقدماتی که طبقهی کارگر و اندیشهاش را به گونهای بهمراه چپ پالایش دهد و تعمیق بخشد که توان تولید فکر داشته باشد، شناوری متوقف گردد، فرهنگ کاسبکاری رو به افول رود تا امکان پالایش طبقات فراهم آید و این ممکن نمیشود مگر با تاکید بر سه اصل کلیدی، طبقاتی شدن مبارزات ( ثبات در تولید)، دموکراتیسم ( آزادی تشکل) و مدرنیسم (تولید تکنولوژیک).